به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
فصل ششم

من «آن» هستم


پس از مشخص کردن همه جنبه های پنهان خود اکنون آماده هستیم تا به مرحله دوم کار بر سایه، یعنی تملک این جنبه ها گام نهیم. منظورم از تملک آن است که بپذیریم این ویژگی ها به ما تعلق دارند. اکنون می توانیم مسؤولیت همه آن چه هستیم، چه حالاتی که دوست داریم و چه آن هایی را که دوست نداریم، بپذیریم. در این مرحله لازم نیست تمامی جنبه هایمان را دوست بداریم، همین که حاضریم وجود آن ها را نزد خود و دیگران اعتراف کنیم، کافی است.

در اینجا می توانید این سه پرسش سودمند را با خود مطرح کنید: «آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار را نشان داده ام؟ آیا اکنون این رفتار را نشان می دهم؟ آیا تحت شرایط دیگری می توانم این رفتار را از خود نشان دهـم؟» پاسخ مثبت شما به هر یک از این پرسش ها، نشانه آن است که تملک آن ویژگی را آغاز کرده اید.
پذیرش برخی ویژگی ها ساده تر از برخی دیگر است و پذیرش آن ویژگی هایی که به شدت در خود نفی می کنیم و به دیگران نسبت می دهیم، از همه دشوارتر می باشـد؛این گونه خصایص وقت بیش تری می برند.

همان اندازه که مهم است با خود مهربان باشید، لازم است که در این باره سخت گیری نیز بکنید. مشتاق باشید خود را آن گونه ببینید که هیچ انتظار ندارید. مصمم باشید که با نگرشی نو از ورای این مکانیسم دفاعی که می گوید: «من آن نیستم» به خود نگاه کنید. با این دید به خود بنگرید که: «مـن آن هستم و در چه شرایطی آن هستم؟» گاهی تمایل دارید که در مورد خود پیش داوری کنید، اما از این کار اجتناب نمایید. اگر متوجه شدید که خودخواه یا حسود هستید، نتیجه گیری نکنید و نگویید: «چه آدم بدی هستم!» همـه مـا ایـن ویژگی ها و همچنین خصوصیات کاملاً مخالف آن ها را داریم.

این ها بخشی از بشـر بودن ما هستند. تمامی احساسات و تمایلات ما، چه آنها که مثبت می خوانیم و چه آن ها که منفی می نامیم، برای راهنمایی و هدایت ما وجود دارند. شاید در نیمـه کـار دچـار تردید شوید، اما به خود زمان کافی بدهید تا تمامی جنبه هایتان را بشناسید و موهبت آن ها را درک کنید. قول می دهم که در پایان کار به گنج برسید!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
«تملک» گام مهمی در راه بهبود و ایجاد زندگی دلخواه شما است. ما نمـی تـوانیم آن چه را که مالک نیستیم، در آغوش بگیریم. اگر می خواهید توان کامـل خـود را به دست آورید، باید آن ویژگی هایتان را که طرد و پنهان کرده، یا به دیگران نسبت داده اید، باز پس بگیرید.
هنگامی که در مراحل ابتدایی کار التیام خودم بودم، هیچ نمی توانستم مرد مناسبی را پیدا کنم. به نظر می رسید هیچ کدام از آن عایی که دوست دارم، مرا نمی خواهند. با همان سرعتی که مردم مجله ورق می زنند، با مردان گوناگون آشنا می شدم.

چون با بسیاری از جنبه های زیبای خودم قطع را*ب*طه کرده بودم، نمی دانستم چه کسی هستم و در نتیجه مجذوب مردانی می شدم که برایم مناسب نبودند. تنهـا مـردی که واقعاً دوست داشتم به من گفت نمی تواند کنارم بماند، زیرا می داند که روزی به واقعیت وجودم پی برده، او را ترک خواهم کرد. دوستانم به من می گفتند، مردانی را انتخاب می کنم که برایم مناسب نیستند، اما من هنوز باور داشتم که خانه دو اتاقه کوچکی هستم که نیاز به مرمت دارد. در چنین وضعیتی همه چیز و همه کس در پیرامونم، فقدان عشقی را که نسبت به خود داشتم به من باز می تاباندند.

پس از آن که جنبه های دیگر خودم را از قبیل ترس، مخفی کاری و خودنمایی پذیرفتم، دیگر لازم نبـود افرادی را به خودم جلب کنم که ترسو، پنهان کار و خود نما بودند. برایم ساده تر شد که مردانی را جلب کنم که می توانستند جنبه های مثبـت مـرا منعکس کننـد، مردانی که مهربان و بخشنده بودند و مرا همان گونه که هستم، دوست داشتند و می پذیرفتند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
مادامی که جنبه ای را در خود نمی پذیریم، افرادی را به زندگی مان جلب می کنیم که آن جنبه را از خود نشان می دهند. هستی پیوسته در تلاش است تا به ما نشان دهـد که واقعاً چه کسی هستیم و یاریمان کند تا دوباره کامل و یکپارچه شـویم. بیشتر مـا چنان ویژگی های طرد شده خود را در اعماق وجودمان دفن کرده ایم که نمی توانیم وجه مشترک بین خودمان و آن کسی را که دوست نداریم، ببینیم.

اما باید بدانیم که اگر پیوسته شخصیت خاصی در زندگی ما پدیدار می شود، دلیلی دارد. سـال هـا هرگاه دوستم جوانا با کسی آشنا می شد، به من می گفت: «او برای من مناسب نیست، خیلی «مضحک» است.» شش هفت بار اول چیزی نگفتم، اما پس از مدتی مسأله کاملاً برایم روشن شد. سرانجام به جوانا گفتم، شاید خودش مضحک باشـد. به او گفتم اگر مضحک بودن خودش را بپذیرد، دیگر با افراد مضحک قرار ملاقات نخواهـد گذاشت.

جوانا فکر کرد خل شده ام، اما به او خاطر نشان کردم پس چطـور مـن هیچ وقت با مرد های مضحک قرار نمی گذارم، اما او که این همه از مضحک بودن بدش می آید همیشه با چنین افرادی آشنا می شود؟
داستان مضحک بودن ماه ها ادامه یافت و دیگر تقریباً خنده دار شده بود. مکانیسم این بازی برای من بسیار آشکار و برای جوانا بسیار پوشیده بود. تا آن که یک شب دیر وقت، جوانا به من تلفن کرد و گفت دیگر حوصله اش سر رفته است؛ او باز هم با یک آدم مضحک بیرون رفته بود! جوانا خیلی ناراحت بود و از من خواست تا برایش شرح دهم که در چه مواردی خود او هم مضحک است.

به آرامی گفتم، هنگامی که کفش ورزشی سفید چرمی و جوراب صورتی کوتاه می پوشد به نظر بعضی ها مضحک می آید. او خنده ای کرد و از من خواست تا تضمین کنم که اگر وی مضحک
بودن وجودش را پیدا کند، دیگر مجبور نیست با این گونه افراد بیرون برود. از او خواستم تا فهرستی از تمامی مواردی که در زندگی مضحک بوده، تهیه کند. روز بعـد جوانا تلفن کرد و فهرستی طولانی از همه مواردی که صحبت یا رفتاری مضحک داشت، برایم خواند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
جوانا که نمی خواست مضحک باشد، ظاهری شیک و بی اعتنـا برای خود ساخته بود. او بیش از بیست سال بود که به این شیوه زندگی می کرد، اما هنگامی که خودش را مورد بررسی دقیق قرار داد، متوجه شد که هر از گاهی مضحک بودنش گل می کند. جوانا کشف کرد که در مواردی او هم در در زندگی مضحک بوده است و توانست به آن موارد بخندد و متوجه شد که مضحک بودن چنـدان هـم بـد نیست. باور کنید از دو سال پیش که او این جنبه خود را پذیرفته، حتی با یک آدم مضحک هم بیرون نرفته است.

هنگامی که جوانا دقت کرد تا ببیند این ویژگی چه ارمغانی برایش داشته است، متوجه شد که چون نمی خواست مضحک باشـد در اجتماع برای خود شخصیتی خونسرد، شیک و باوقار ساخته بود. مضحک بودن جوانا و واکنشی که نسبت به این ویژگی خود داشت، موجب شده بود تا او دارای سلیقه ای عالی و منحصر به فرد شود.
راه های گوناگونی برای تملک ویژگی هایتان وجود دارد. برای شروع می توانید بر حالاتی که موجب آزار شما می شود، تمرکز کنید. پیش از این فهرستی از خصوصیات افرادی که دوست نداشتید تهیه کردید، اکنون یکایک آن ویژگی ها را بررسی کنید.

هر چه سرسختی نشان دهید، به هر حال باز هم باید یکایک این جنبه ها را مالک شوید تا به نتیجه دلخواه برسید. لحظه ای را در زندگی به یاد آورید که این رفتار را از خود نشان داده اید و یا آن که به گمان فرد دیگری چنین کاری کرده اید. یکایک ویژگی ها را در بر بگیرید، درست مانند آن که کتی را بر تن خود امتحان می کنیـد؛ ببینید چه احساسی به شما می دهد و چه باید بکنید تا مناسب شما شود. تجسم کنید اگر کسی که دوستش دارید، شما را با آن ویژگی بنامد چه واکنشی نشان خواهید داد.

دقت کنید که در مورد هر کدام از آن جنبه ها و نیز افرادی که آن ویژگی ها را دارند، چه قضاوتی می کنید. ببینید تاکنون چند نفر را به دلیل داشتن آن ویژگی طرد کرده اید. سعی نکنید که خود را برتر از آن ها بدانید و یا بین رفتار خودتان و آن ها تمایزی قایل شوید. اجـازه ندهید که منیت شما رفتارتان را موجه جلوه دهد. به یاد داشته باشید که مردم، یک «مضحک» را «مضحک» می بینند!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
یکی از افرادی که در یکی از دوره هایم شرکت می کرد از نظریه «همه چیز بودن» و در برداشتن جهان، خیلی خوشش آمده بود. او نزدیک به شصت سال داشت و فقط با یک نفر در زندگی دچار مشکل بود: پسـر بیست و دو ساله اش. هنگامی که از او پرسیدم، از کدام خصلت پسرش بیش از همه ناراحت است، گفت پسرش دروغگو است و به نظر او دروغ گفتن مداوم بدترین کاری است که انسان می تواند انجام دهد.

بیل گفت: «در همه عمر حتی یک دروغ هم نگفته ام؛ می توانید از هر کس که مرا می شناسد بپرسید.» چهره بیل از شدت هیجان سرخ شده بود. حداقل پانزده دقیقه تلاش کردم تا او را متوجه کنم که شاید در گذشته دروغ گفته باشد و یا آن که ممکن است در آینده دروغ بگوید، اما بی نتیجه بود. حوصله سایر شرکت کنندگان سر رفته بود. بقیه ما می توانستیم به یاد بیاوریم که در کودکی، نوجوانی و بزرگسالی دست کم صد ها بار دروغ گفته ایم و تازه دروغ هایی را که به خودمان گفته بودیم به حساب نمی آوردیم، اما هنوز بیل بر عقیده اش پا برجا بود.

از او پرسیدم، آیا گاهی در پر کردن‌ برگه های مالیاتی کمی تقلب نکرده است؟ لبخند واضحی بر چهره اش نمایان شد و در حالی که انگشتش را به سوی من نشانه رفته بود، گفت: «آن جور دروغ گفتن تفاوت می کند.» با شنیدن این حرف همه شرکت کنندگان با ناباوری به او نگاه کردند.
متأسفانه باید بگویم که بیل از جمله افراد معدودی بود که در دوره مـن شـرکت کرد، اما به نتیجه نرسید. جیمز بالدوین تحلیلگر فلسفه یونگ می گوید: «شخص فقط می تواند آن جنبه هایی را در دیگران بپذیرد که در خود می پذیرد.»

بیل آن قدر پسرش را برای دروغ گفتن سرزنش می کرد و چنان در عقیده اش درباره افراد دروغگو راسخ بود که میل نداشت این جنبه خود را ببیند. فقط این برایش مهم بود که حق به جانب او باشد. اگر بیل می توانست جنبه دروغگو خود را بپذیرد، آن گاه می توانست تحـت تأثیر رفتار فرزندش قرار نگیرد و به اصطلاح با او اتصالی نکند. برای پذیرش آن حالت از خود که پیش تر طرد کرده اید، به آن بی اعتنا بوده اید، از آن بدتان می آمده و یا به دیگران نسبت داده اید، باید رحم و عطوفت و درک داشته باشید. باید دارای حس همدردی و همدلی باشید تا بتوانید بپذیرید که انسان هستید و تمامی جنبه های بشری را، چه خوب و چه بد در خود دارید.

هنگامی که دلتان را به روی خودتان بگشایید متوجه خواهید شد که با همه چیز و همه کس همدرد و همدل هستید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
سال گذشته مردی به نام هنک در یکی از دوره هایم شرکت کرد. مشکل عمده او به دوست دخترش مربوط می شد که همواره وقت نشناس بود. او در این را*ب*طه موارد ناراحت کننده بسیاری را در جمع مطرح کرد. گفتم شاید دلیل ناراحتی او این باشد که دوست دخترش یکی از ویژگی های وی را منعکس می کند، اما هنگ گفت: «امکـان‌ ندارد!» البته برای تمامی شرکت کنندگان در جلسه آشکار بود که هنگ نمی تواند این جنبه دوستش را در خود بپذیرد.

هنگامی که هنک شرح می داد که چطور آن روز دوستش او را منتظر گذاشته، هنوز می شد آزردگی و رنجش را در چهره اش دید. احساس او آشکار بود، اما هنوز در ابتدای دوره بودیم و نمی خواستم به هنک فشـار بیاورم، فقط به او گفتم: «آن چه نمی توانی باشی، نمی گذارد باشی!» هنگ می دید که برایش دشوار است دیر آمدن دوستش را بپذیرد و از این رو احساساتش جریحه دار شده، یا به عبارتی اتصالی کرده بود. هنگامی که از او پرسیدم، آیا خود او هیچ گاه وقت نشناس بوده است، گفت: «البته که نه!»

ما به کارمان ادامه دادیم و به تمرین های گوناگون پرداختیم، اما بیست و چهـار ساعت بعد، می توانستم ببینم که هنک هنوز با خودش سروکله می زند. شب دوم، بعد از آن که گروه پس از صرف شام به اتاق بازگشتند، متوجه شدیم که یک صندلی خالی است. از همه خواسته بودم که پس از پایان فرصت تنفس، بی درنگ باز گردند تا از اتلاف وقت جلوگیری شود. در جست و جو بودیم چه کسی نیامده، که یک نفر گفت: «هنگ نیامده است!»

چند دقیقه صبر کردیم، اما از هنک خبری نشد و تصمیم گرفتیم که جلسه را شروع کنیم. در همان هنگام خانمی در ردیف جلو به من نگاه کرد و گفت: «نمی دانم متوجه شده اید یا نه، اما هنک همیشه پس از همه تنفس ها دیر آمده است. من که از منتظر ماندن برای او خسته شده ام.» ناگهان همه متوجه شدیم که هنک همان کاری را با ما می کند که دوستش با او می کرد؛ او ما را منتظر نگه می داشت!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
او ده دقیقه بعد آمد و من کاری را که انجام می دادیم نیمه کاره گذاشتم تا ببینم آیا هنگ آماده است که گام بلندی بردارد، یا نه. از او پرسیدم، آیا متوجه شده که بعد از همه تنفس ها دیر کرده است. او نگاهی به من کرد و گفت: «فقط چند دقیقه دیر کرده ام، مگر چه خبر شده؟!» همه حاضرین حیرت کرده بودند. پاسخ دادم:

«هنگ، تو تنها فرد این اتاق هستی که بدون استثنا از هر پنج تنفس دیر برگشته ای. بعضی ها از این که مجبوریم وقت و انرژی صرف کنیم تا ببینیم چه کسی دیر کرده است و بعد هم چند دقیقه منتظر آمدنت شده، سپس کارمان را شروع کنیم، ناراحت هستند. آیا هیچ را*ب*طه ای بین آن کاری که با ما می کنی و آن چه دوستت با تو می کند، نمی بینی؟» هنک نمی پذیرفت که چند دقیقه ـ یعنی از سه تا پانزده دقیقه ـ دیر آمدن مشکلی ایجاد کند. او تأکید داشت که دوستش اغلب دو ساعت و یا حتی یک روز تمام دیر می کرد.

او گفت: «به این می گویند دیر کردن، این است که مشکل ساز است!» هنگ خود را توجیه می کرد و می گفت: «پنج دقیقه دیر کردن با چند ساعت دیر کردن خیلی تفاوت دارد!» برای او این دو مـورد کاملاً متمایز بود. از حاضرین خواستم، در صورتی که با هنک موافق هستند دستشان را بلند کنند؛ هیچ دستی بلند نشد. سپس پرسیدم، چند نفر فکر می کنند دیر آمدن هنک بی تربیتی سـت؟ همه دستشان را بلند کردند. برای همه افراد اتاق به استثنای هنک واضح بود که او همـان کاری را با ما می کند که دوستش با او می کرد.

وقت نشناسی، وقت نشناسـی اسـت و مضحک بودن، مضحک بودن است، اما منیت برای آن که خود را حفظ کند، میان آن ها تمایز قایل می شود. کسی بلند شد و به هنک گفت که آن ها هر کاری می کنند تا سر وقت در جلسه حاضر باشند و انتظار دارند که دیگران هم همین رفتار را داشته باشند. من نیز اضافه کردم: «اگر در زندگی من کسی پیوسته دیر بیاید و سعی نکند این عادت را از خودش دور کند، دیگر با او قراری نمی گذارم.» به علاوه به هنک گفتم که به نظر من پیامی که فرد وقت نشناس به طور ضمنی می دهد، این است:

«وقت، بی ارزش است و یا آن که وقت من مهم تر از وقت توست!» هنک ناراحت و گیج به نظر می رسید. از او خواستم آن شب به خانه برود و در مورد آن چه گفته بودیم، فکر کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
صبح روز بعد هنک به موقع به کلاس آمد و گفت تا نیمه های شب بیدار بوده و فهرستی از تمامی موارد وقت نشناسی خود را در سال گذشته تهیه کرده است. او‌ متوجه شد که تقریباً همیشه دیر کرده است، اما گمان می کرد که نیم ساعت تأخیر اشکالی ندارد. آن روز هنک در حضور همه ما پذیرفت که وقت نشناس بوده است و وقت نشناسی بی ادبی ست! او هنوز از دوستش عصبانی بود، اما متوجه شد که خودش هم به نوعی همان رفتار دوستش را با ما داشته است.

هنگ این ویژگی خود را چنان در اعماق وجودش دفن کرده بود که کاملاً از دیدش پنهان شده بود. در رفتاری که مطلوب هنک بود، بی ادبی جایی نداشت و در نتیجه به محض این که او وقت نشناسی و بی ادب بودن خود را پذیرفت، چهره اش آرام شد. هنک به طـور طبیعی و درونی این جنبه را قبول کرد. اکنون او می توانست ویژگی های بیش تری از خودش را پذیرا شود و هنگامی که در مورد رفتار دوستش صحبت می کرد، دیگر لحنش حاکی از سرخوردگی شدید نبود.

هنک توانست دریابد که باز‌‌ پس گرفتن و مالک شدن آن چه به دوستش فرافکنی کرده بود، برایش مفیـد اسـت. اکنون او می توانست آزادانه بسنجد که آیا تمایل دارد با خانمی که همیشه وقت نشناس است معاشر باشد، یا نه.
هنک باور داشت که شخص مسئول و بالاحظه ای است، اما لازم بود زنی با این ویژگی خاص به خود جلب کند تا جنبه های پنهانش آشکار شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
مردم آن چه را در درون ما است به ما منعکس می کنند، زیرا ناآگاهانه همین را از آن ها می خواهیم و از این رو است که رویداد ها و شخصیت نای خاصی بارها و بارها در زندگی ما پدیدار می شوند.

هنگامی که حقیقتاً یکی از جنبه های خود را بپذیرید و در آغوش بگیرید، معجزه ای رخ می دهد. در آن لحظه، شخصی که تا آن هنگام در نقش آینه شما بود، یا از آن رفتار دست می کشد و یا آن که شما این توان را پیدا می کنید که دیگر او را در زندگی خود نخواهید. هنگامی که اتصالی تان قطع شود، دیگر به کسی نیاز ندارید تا سایه شما را برایتان منعکس کند و چون خودتان یکپارچه تر شده اید، به طور طبیعی جذب کسانی می شوید که یکپارچگی شما را بازتاب دهند.

اگر هدف روح ما یکپارچه شدن باشد، پیوسته شرایطی را فرا می خوانیم که برای دستیابی به این ویژگی بـدان نیـاز داریم. هر چه بخش های بیش تری از وجود خود را پذیرا و مالک شویم، افراد سالم تر و مناسب تری در زندگی ما پدیدار می گردند.

به خود فرصتی دهید و ببینید که به پذیرش چه خصلتی تمایل ندارید. هنگامی که متوجه می شوید در برابر رفتاری مقاومت می کنید، آن را سرسری نگیرید؛ دقیقاً بررسی کنید تا بفهمید این مقاومت از کجا نشأت می گیرد. به داوری های خود، توجه نمایید و دفعاتی را که خودتان این رفتار را نشان داده اید یادداشت کنید. اگر این کار برای شما دشوار است، از دوستی کمک بگیرید. به یاد داشته باشید که اگر بر رفتار ناپسند کسی متمرکز می شوید، به این دلیل است که خودتان همان ویژگی را دارید.

هنگامی که در دوره هایم، کسی با ویژگی خاصی دچار مشکل می شود و به نظر می رسد که نمی تواند آن را بپذیرد از او می خواهم قبول کند که یک الاغ بارکش است! این گفته معمولاً افراد را به خنده وا می دارد، اما هنگامی که بتوانند بپذیرند الاغ بارکش هستند، معمولاً می توانند به راحتی مشکل خود را با آن ویژگی حل کرده، از آن مانع رد شوند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
معمولاً دشوار ترین واژه ها در را*ب*طه با رویداد هایی ست که گمان می کنیم در آن به ما ظلم شده است. منیت ما مقاومت می کند و نمی خواهد آن جنبه ها را بپذیریم، زیرا در این صورت دیگر نمی توانیم سایرین را برای مشکلات زندگی خود مقصر بدانیم. بیش تر ما وقت فراوانی را صرف کرده ایم تا از افرادی که به ما ظلم کرده اند کینه به دل بگیریم.

یک بار اپرا وینفری در سخنانش گفت: «زخمهای خود را به حکمت تبدیل کنید!» به جای حفظ رنجش ها از آن ها یاد بگیرید. ببیند از این زخـم هـا چـه سـودی برده اید؟ آن ها شما را به کدام سو هدایت کرده اند؟ اکنون چه کسی در زندگی شـما وجود دارد که اگر فلان تجربه بد را نداشتید، در زندگی تان نبود؟ چگونه نگهداری و حفظ رنجش ها مانع برآورده شدن آرزو هایتان است؟

هنگامی که از زخم هـای خـود برای رشد و یادگیری یاری می گیرید، دیگر لازم نیست همچنان مظلوم باقی بمانید. به کسی که شما را آزار داده است نگاه کنید، ببینید چه جنب های در آن شخص وجود دارد که با شما اتصالی می کند. هنگامی که آن ویژگی ها را در خود پیدا کنید، دیگر تحت تأثیر آن فرد قرار نخواهید گرفت و با او اتصالی نخواهید کرد.
 
بالا