به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
او در دانشگاهی نزدیک خانه اش ثبت نام کرد و هر روز با دوچرخه به کلاس می رفت. وی درسش را با رتبه ممتاز به پایان رساند و اکنون برای گرفتن درجه دکترا به تحصیل ادامه می دهد. زمانی که نورمن در دانشگاه مشغول نیست، در سراسر کشور به مسافرت می پردازد و در همایش هایگ گوناگون شرکت می نماید و درباره روند سالخوردگی و سلامت جسمانی سخنرانی می کند.

به تازگی او به مدت یک ماه به خلوتگاه بودایی ها رفت تا با جنبه معنوی خود نزدیک شود. آیا ممکن است کسی با نورمن آشنا باشـد و او را خسته کننده یا نادان بداند؟ همه کسانی که من می شناسم وی را شجاع، جـالـب و باهوش می خوانند، اما در واقع این تصمیم نورمن که مایل نیست خسته کننده و نادان خوانده شود ، زندگی اش را اداره می کند و موجب می شود که او همواره با خود مسابقه بگذارد تا ثابت کند که خسته کننده یا نادان نیست . نورمن باید پیوسته بیش از پیش تلاش کند تا مطمئن شود که هیچ گاه رازش بر ملا نمی گردد و همه مردم جهان او را به عنوان شخصی باهوش و جالب می شناسند.

برای نورمن نسبتاً ساده بود متوجه شود چگونه زندگی اش تحت تأثیر دو واژه «خسته کننده» و «نادان» قرار دارد، زیرا همواره احساس میکند که هیچ موفقیتی کافی نیست. نکته جالب اینجا است که واژه های «نادان» و «خسته کننده» به این مرد انگیزه ای قوی و اراده ای راسخ داده اند و او را مجبور می کنند تا در پی افراد و مکان ها جالب باشد. اگر نورمن تا این اندازه از این دو واژه بدش نمی آمد، آیا این انگیزه را داشت که به همه موفقیت های چهار سال گذشته اش دست یابد ؟

او به موهبت ها این دو جنبه پی برد و درک کرد که وجود وی همه چیز است. بدون درک واژه نادان چگونه می توانیم مفهوم باهوش را بفهمیم؟ بدون شناخت ویژگی خسته کننده چگونه می توانیم جنبه جالب بودن را دریابیم؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
هنگامی که با این انگیزه درونی به پیش رانده می شوید که شخص به خصوصی نباشید، اغلب نقطه مقابل آن شخصیت خواهید شد. به عبارت دیگر شما این حق را از خود می گیرید که انتخاب کنید حقیقتاً در زندگی چه می خواهید باشید‌. نورمن آزاد نیست تا به خود فرصتی دهد با دوستانش خوش باشد.

او کتاب داستان نمی خواند و هیچ شبی را به بازی بریج نمی گذراند تا مبادا پیرمردی خسته کننده و نادان به نظر آید. نورمن نمی تواند بررسی کند و ببیند که آیا این وضعیت برای سلامت جسم و روانـش خوب است، یا نه هنگامی که جنبه ای را در خود نمی پذیرید، آن جنبه، زندگی شما را اداره می کند.
اگر به دقت نگاه کنیم، تمامی ما می توانیم ببینیم که در شرایط ویژه ای خسته کننده و نادان هستیم.

حتی اگر در حال حاضر این جنبه ها را از خود نشان نمی دهیم، چنان چه صادق باشیم، می توانیم زمانی را که در گذشته نادان و خسته کننده بودیم به یاد آوریم. عقیده ما نسبت به خودمان از همه مهم تر است؛ اگر درباره زندگی خود احسـاس خوبی داشته باشیم، به ندرت اهمیتی به گفته ها دیگران می دهیم. نورمن در سه سال گذشته خود را زیر انبوهی از کتاب دفن کرده و به سختی کوشیده است تا بهترین شاگرد کلاس باشد. با این همه شاید بعضی ها بگویند او خسته کننده است، زیرا فقـط درس می خواند و یا شاید برخی ها بگویند که او نادان است، زیرا وقت خود را برای رفتن به دانشگاه هدر می دهد.

تا هنگامی که نورمن نتوانـد جنبـه هـا خسته کننده و نادان خود را دوست بدارد و آن ها را با وجودش درهم آمیزد، تحت تأثیر این انگیزه عمل می نماید تا به جهان ثابت کند که باهوش و جالب است. هنگامی که تلاش می کنیم تا «چیزی» نباشیم، در واقع منابع درونی خود را به هدر می دهیم.
ما در این جا هستیم تا از تمامی جنبه ها وجودمان یاد بگیریم و با آن ها آشتی کنیم. برای آن که حقیقتاً افراد اصیلی باشیم، باید بگذاریم آن جنبه ای که دوست داریم و می پذیریم با تمامی جنبه هایی که محکوم می کنیم و اشتباه می پنداریم ، کنـار هـم در وجودمان زندگی کنند.

هنگامی که بتوانیم عاشقانه به تمامی این خصایل به یک چشم نگاه کنیم و هیچ گونه پیش داوری درباره آن ها نداشته باشیم، آن گاه وجـود مـا خـود به خود یکپارچه می شود. در این حالت می توانیم نقاب ها خود را برداریم و اطمینان داشته باشیم که یکایک ما در هستی با طرحی الهی آفریده شده ایم. در ایـن صـورت می توانیم سربلند باشیم و جهان درون را در آغوش بگیریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
تمرین


برای رهایی کامل، باید بتوانیم تامام ویژگی های که در سایرین موجب ناراحتی ما می شود، بپذیریم و در آغوش بگیریم.
1_ به فهرست واژه هایی که در تمرین 1 فصل 4 تهیه کردید رجوع کنید. در برابر آینه ای بنشینید یا بایسیتد و بار ها و بار ها با هر کدام از آن واژه ها این عبارت را تکرار کنید که من ... هستم آن قدر این عبارت را بگویید که بار آن واژه ها از بین برود. این تمرین روش مؤثری است؛ تا به حال ندیده ام که این شیوه برای کسی که مصمم است تا صفتی را مالک، شود مفید نباشد.

اگر دچار مشکل هستید و نسبت به کسی که ایــن ویژگی را از خود نشان می دهد احساس خشم و نفرت می کنید و یا از این که این ویژگی را دارید ناراحت، هستید از برابر آینه کنار بروید بنشینید و نامه ای خطاب به این ویژگی بنویسید و نفرت خود را نسبت به آن ابراز کنید. ابراز خشم به این شیوه مفید است این نامه ها فقط برای خودتان است و قرار نیست آن ها را برای کسی بفرستید یا بخوانید آن ها را برای این می نویسید که احساسات سرکوب شده خود را رها کنید.

اگر نمی دانید چه بنویسید با این عبارت شروع کنید: «من از تو به این دلیل عصبانی هستم که ... و سپس هر چه سریع تر و بدون تفکر بنویسید. هر چه به ذهنتان می رسد بنویسید و نگران نحوۀ نگارش و یا مفهوم بودن جملات نباشید. فقط بر رهـا کردن احساسات مسموم کننده خود متمرکز شوید.

این تمرین، راهی برای آزاد کردن احساسات یکی و انباشته شده در وجودتان است. اگر هنگام انجام دادن این تمرین دچار احساسات خاصی می شوید، آن ها را طرد نکنید. شاید بیان آن واژه هایی که به شدت محکوم کرده اید، به ویژه دشوار باشـد یـا حتی به گریه بیفتید، اما به هر حال این روند را نیمه کاره نگذارید. ناگهان متوجه خواهید شد که بار آن واژه از بین رفته است.

2_ به همان فهرست واژه ها رجوع کنید و ببینید آیا می توانید دفعاتی که در زندگی این ویژگی ها را نشان داده اید، به یاد آورید؟ اگر نمی توانید به یاد آورید که چه هنگام در گذشته این رفتار را داشته اید، از خودتان بپرس رسید: «در چه شرایطی ممکـن اسـت چنین رفتاری داشته باشم؟ آیا ممکن است کس دیگری بگوید من چنین رفتاری داشته ام؟» در برابر هر واژه پاسخ ها خود را بنویسید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
فصل هفتم

در آغوش کشیدن نیمه تاریک


بیش تر ما در آرزوی آرامش فکر هستیم. این تلاشی ست که یک عمر طول می کشد و کاری است که دست کم در آغوش کشیدن و پذیرفتن تمامیت وجودمان را می طلبد. پی بردن به موهبت ها حتی نفرت انگیز ترین ویژگی هایمان روندی خلاق است که به خواسته ای عمیق برای شنیدن و آموختن، اشتیاق به رها کردن پیش داوری ها و باور ها معیوب و آمادگی برای «حال بهتری داشتن» نیاز دارد.

خویشتن حقیقی پیش داوری نمی کند؛ فقط منیت است که تحت تأثير ترس و برای حفظ ما پیش داوری می کند. شگفت آن که این حفاظت، ما را از خودشناسی دور می نماید. باید آماده باشیم تا هر آن چه ما را ترسانده، دوست بداریم. در «دوره معجزات» گفته می شود: «نارضایتی های من نور جهان را پنهان می کند‌.»

برای عبور از منیت و حفاظ ها آن باید آرام بگیرید، شجاع باشید و به ندا ها درونی گوش دهید. پشت نقاب ها اجتماعی ما، هزاران چهره پنهان شـده انـد. هـر چهره، شخصیتی از آن خود دارد و هر شخصیت، ویژگی های مخصوص به خود را دار است. با گفت و گوی درونی با این شخصیت ها فرعی، تعصـب هـا و پیش داوری های خود خواهانه تان را به جواهراتی گران بها تبدیل می کنید. هنگامی که پیام ها هر کدام از جنبه ها سایه خود را می پذیرید، به تدریج نیرویی را که به دیگران تسلیم کرده اید، بازپس می گیرید و پیوندی بر پایه اعتماد با وجود اصیل خـود برقرار می کنید.

هنگامی که نداهای جنبه های مطرود را به آگاهی خود راه می دهید تعادل شما باز می گردد و با طبیعت وجودتان هماهنگ می شوید. این ندا ها شما را از نو توانا می سازند تا مسایل خود را حل کرده، هدف زندگی تان را روشن نمایید. این پیام ها شما را هدایت می کنند تا عشق و همدلی حقیقی و اصیل را کشف کنید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
پیش از آن که شروع به گفت و گو با شخصیت ها فرعی خود کنم، برای کشف کاستی هایم به دیگران متکی بودم. از یک روان درمانگر به سراغ روان درمان گر بعـدى می رفتم و به فالگیر ها، طالع بین ها و پیشگو ها مراجعه می کردم تا پاسـخ هـای مـورد نیازم را بشنوم. هنگامی که دچار اندوه، خشم و یا حتی شادمانی مـی شـدم، گمان می کردم ایرادی دارم و مجبور بودم به کسی تلفن کنم، یا پولی بپردازم تا به من بگوید جریان از چه قرار است.

به راستی که چه زندگی ای داشتم! اگر آن ها آن چه را که می خواستم بشنوم، به من می گفتند، گمان می کردم فوق العاده اند، اما اگر سخنانی که مایل به شنیدنش نبودم می گفتند، به افراد دیگر مراجعه می کردم تا پاسخی را که می خواستم بشنوم. می دانستم باید شیوه دیگری برای زندگی کردن وجود داشته باشد. از خود می پرسیدم: «چرا خدا ما را چنین آفریده است که خودمـان نـتـوانیم خودمان را بفهمیم؟ چرا خدا ما را به گونه ای آفریده است که مجبور هستیم به کسی پول بدهیم تا ما را برای خودمان روشن کند؟!»
اما اکنون به این درک رسیده ام که ما چنان عالی طراحی شده ایم که خود می توانیم خود را التیام بخشیم و به یکپارچگی کامل باز گردیم.

البته گاهی اوقات مفید است که برای سرعت بخشیدن به حرکتمان از عوامل دیگر یاری بگیریم. گفت و گو با شخصیت ها فرعی خود یکی از روش ها بسیار عالی برای پیشرفت در این راه است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
بررسی شخصیت ها فرعی ما می تواند ابزاری مفید در راه باز پس گرفتن بخش ها گمشده وجودمان باشد. ابتدا باید این بخش ها را مشخص کرده سپس نامی بر آن ها بگذاریم و آن گاه این توان را می یابیم تا خود را از آن ها آزاد نماییم. در واقع این نامگذاری سبب می گردد که بین ما و آن ویژگی ها فاصله ای ایجاد شود. روبرتو آساگیولی بنیانگذار شیوۀ تلفیق روان می گوید ماتحت سلطه تمامی چیز هایی هستیم که خودِ ما با آن ها مشخص می شود اما می توانیم بر تمامی چیز هایی که خود را با آن یکی نمی دانیم مسلط باشیم.

برای نمونه اگر نق نقو بودن را به عنوان یکی از جنبه ها نامطلوب خود در نظر بگیرم و آن را نی نی (نق نقو بنامم کم خطرتر به نظر می رسد به محض آن که نامی بر خصوصیات روانی ام می گذارم، به طرز جالبی نسبت به آن نا علاقه مند می شوم و در نتیجه می توانم از آن نا فاصله گرفته، واقع بینانه نگاهشان کنم این رفتار به تدریج زندگی ما را از سلطۀ این ویژگی ها بیرون می آورد.

نخستین تجربه ای که با شخصیت ها فرعی داشتم در کلاس روانشناسی فرا شخصیتی، در دانشگاه «جی.اف.کی.» واقع در اریندا کالیفرنیا بود در آن جا هر هفته شیوۀ متفاوتی از التیام احساسی را می آموختیم و در عمل تجربه می کردیم زمانی که نوبت به آموختن شیوه التيام بخش تلفیق روان رسید. زندگی من متحول شد زیرا با جنبه ها گوناگون وجودم که آن ها را شخصیت ها فرعی می نامیدیم گفت و گویی برقرار کردم و کم کم متوجه شدم آن ها که هستند و برای کل و کامل شدن به چه نیاز دارند هدف آن بود که موهبت این ویژگی ها را دریابم و با هر موهبتی که کشف می کنم جنبۀ مطرودی از وجودم را بپذیرم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
استاد ما که سوزان نام ،داشت از ما خواست تجسم کنیم که سوار اتوبوس هستیم؛ اتوبوسی که پر از جمعیت است در این اتوبوس تخیلی افراد گوناگونی را دیدم؛ بعضی پیر و بعضی جوان بودند و انواع لباس ها از دامن کوتاه گرفته تا شلوار پاچه گشاد بر تن داشتند دختران، لاغر، مو، سیاه مو، قرمز، چاق، به هر شکل و اندازه ای که میتوانستم تصور کنم.دیدم افراد قد ،کوتاه قد، بلند بازیگران سیرک افرادی از نژاد ها و کشور ها گوناگون قدیسین و بدکاره ها همه جمع بودند.

اتوبوس بزرگ پر از جمعیت بود حتی بسیاری از مسافران را نمی شناختم اولین فکری که به ذهنم ،رسید این بود ای وای نه ای کاش اتوبوس بهتری را تجسم می کردم سوزان به ما گفت که باید با همۀ افراد اتوبوس آشنا شویم؛ چه آن هایی که دوست داشتیم و چه آن هایی که دوست نداشتیم.
هر یک از این مسافرها نمایان گر جنبه ای از من بودند و موهبت خاصی را به همراه داشتند. تمامی آن ها در آن جا جمع بودند و اگر من می توانستم با آن ها روبه رو شوم و به حکمتشان گوش دهم از هدیۀ آن ها بهره مند می.شدم به ما گفته شد که با یکی از شخصیت ها فرعی خود از اتوبوس پیاده شویم گلوریا گنده پر چونه که درست مقابل من ایستاده بود دستش را جلو آورد تا دستم را بگیرد.

او اولین شخصیت فرعی بود که می خواست با من گفت و گو کند هنگامی که چهره اش را دیدم فکر کردم امکان ندارد با این زن قدم بزنم شخصیت فرعی دیگری را پیدا می کنم و با او راه می روم.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
گلوریا 150 سانتی متر قد و 90 کیلو وزن داشت شصت و چند ساله بود و ظاهرش مانند کابوسی به نظرم می رسید موها کم پشت فلفل نمکی داشت که بسیار بد کوتاه شده در اطراف چهره اش سیخ ایستاده بود او بوی گندِ سیگار و اسپری مو می.داد لباس گشادی به رنگ نخودی با خال ها بزرگ نارنجی بر تن داشت ژاکت نایلونی نخودی رنگی را به دور شانه اش انداخته بود که دو طرفش با سنجاق قفلی کهنه و زنگ زده ای به هم وصل شده بود پاهایش چاق و جورابهایش پاره بود و کفش ها لاستیکی پاره پاره ای به پا داشت.

چشمانم به اطراف دوید؛ در جست و جو کسی بودم تا مرا از دست گلوریا گنده نجات دهد اما هیچ کس پیش نیامد گلوریا ناراحت شد و دستم را به زور گرفت و مرا از اتوبوس پایین کشید روی نیمکتی در همان نزدیکی نشستیم و گلوریا شروع به صحبت کرد. او گفت که یکی از شخصیت ها فرعی من است و باید یاد بگیرم با او زندگی کنم گلوریا گفت که قصد ندارد از من جدا شود و اگر دقت کنم میتوانم بفهمم که او تا چه اندازه برایم مفید است.

در این هنگام سوزان مرا راهنمایی کرد تا از گلوریا گنده بپرسم که میتواند چه چیزی به من .بیاموزد گلوریا گنده گفت من نباید درباره مردم از روی ظاهر قضاوت کنم او گفت که می تواند مرا از پشت آن شخصیت معنوی قلابی که برای خودم درست کرده ام.

ببیند می خواستم جر و بحث کنم اما بلافاصله به یاد آوردم که به محض دیدن گلوریای گنده، آنقدر دلزده شدم که حتى حاضر نبودم در خلوت ذهنم با او گفت و گو کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
گلوریا گنده به صحبت ادامه داد او گفت که اگر با این مورد روبه رو نشوم در زندگی معنوی پیشرفتی نخواهم کرد وی به من یادآوری کرد که همواره درباره افرادی که به نظرم چاق ،بودند پیش داوری داشتم و فقط با کسانی معاشرت می کردم که سر و وضعشان مورد تأییدم بود در اعماق وجودم میدانستم که حق با گلوریا لست. من تظاهر میکردم که از نظر معنوی پیشرفته هستم و تحت تأثیر ظواهر قرار نمی گیرم اما به خودم هم دروغ می گفتم.

گمان می کردم سال ها پیش که مدت کوتاهی با این مسأله سر و کله زدم آن را در خودم حل کردم اما گلوریا گنده آن جا نشسته بود و به من می گفت که بیدار شوم هنوز باید برای حل این مسأله خیلی بیش تر کار می کردم سوزان، گفت از شخصیت ها فرعی خود بپرسیم که هدایایشان چیست گلوریا گنده گفت که هدیۀ او یکپارچه بودن است اگر به راستی باور دارم که جزیی از این کیهان تمام نگار ،هستم باید خواه ناخواه او را بپذیرم و با عشق مهر و عطوفت به چشمان همه بنگرم تا وجود خود را به طور کامل ببینم. گلوریا گفت که دیدار وی یکی از مهم ترین رویداد ها زندگی ام بوده است و به راستی که حق با او بود.

گلوریا گنده پرچونه بر مبنای یکی از ویژگی هایی که از خود طرد کرده بودم، در ذهنم شکل گرفته بود او از طریق این تجسم هدایت شده، توانست خود را ابراز کند و درس بزرگی به من بدهد ماه ها طول کشید تا توانستم تجربه ای را که با او داشتم به طور کامل با وجودم درهم آمیزم. همه چیز او کاملاً، حقیقی ناب و طبیعی بود چگونه چنین شخصی می توانست بخشی از نا آگاه من باشد؟ گلوریا از کجا آمده بود و چگونه چنین خردمند بود؟ پیوسته این پرسش ها را از خود می پرسیدم. هر چند برای پذیرفتن او بسیار‌ مقاومت کرده ،بودم اما اینک می خواستم او را بیش تر ببینم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
کم کم این شجاعت را پیدا کردم تا به بخش عقب اتوبوس بروم و با افراد بیش تری روبه رو شوم. به تجسم خود ادامه دادم و پرسیدم که کدام یک از شخصیت ها فرعی من مایل است به دیدارم بیاید. در اولین برخوردی که به تنهایی با این گروه عجیـب داشتم، آلیس عصبانی برای دیدارم قدم پیش گذاشت.

اندام او ظریف و نحیف بود و موهایی به رنگ سرخ آتشین داشت که وز کرده و سیخ ایستاده بود. اولین جمله آلیس این بود: «اگرچه کوچکم، اما قوی هستم، فکر نکن می توانی با من شوخی کنی!» وی تأکید کرد که احتمالاً بهترین دوست من است و از این که همواره می خواهم از دست او خلاص شوم، خسته شده است. در گفت و گو با آلیس فهمیدم که دلیل وجود خشـم در روانم، راهنمایی و آگاه کردن من است.

هنگامی که در خطر بودم، ابتدا آلیس سر من فریاد می کشید، اما از آن جا که همواره به راهنمایی ها او بی اعتنـا بـودم، مجبـور می شد شدید تر عمل کرده، سر همه اطرافیانم داد بکشد تا توجه مرا به خودش جلب کند. آلیس گفت که هدیه او حس الهام قوى من است که پیوسته مـرا بـه سـوی روابـط مناسب هدایت می کند. او گفت، دلیل آن که به ندرت به را*ب*طه مناسبی دست می یابم آن است که به جای گوش دادن به ندا ها درونی خود، سرم را به حرف زدن گرم می کنم.

برایم دشوار بود که آلیس عصبانی را در آغوش بگیرم و بپذیرم، زیرا همیشـه معتقد بودم که عصبانیتم را به شیوه ها نامناسب ابراز می کنم. سال ها تلاش کرده بودم تا از خشم رها شوم، اما متوجه شدم لازم نیست آلیس را از بین ببرم. او نیاز به عشق و پذیرش داشت. او می خواست به جای گوش دادن به ذهنم، به قلبم رجوع کنم. هنگامی که به آلیس به چشم یک پشتیبان نگاه کردم، رفته رفته آرام شـد و ابراز خشم ها معقول جای طغیان ها غیر قابل کنترل را در من گرفت.
 
بالا