به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
وی گفت :«او بسیار پر حرف، نادان و بی معلومات بود؛ خیلی سریع صحبت می کرد و به علاوه قیافه اش هم شبیه عقب افتاده ها است.» او در مسیر خانه همه مواردی را که در رفتار و گفتار این مرد نمی پسندید، برشمرد. به خانه که رسیدیم، از نانسی خواستم بنشیند تا در این باره گفت و گو کنیم. از او پرسیدم، آیا واقعاً گمان می کند این مرد ناموفق است؟

او به من نگاه کرد و با اطمینان گفت: «بله!» ورقه ای کاغذ برداشتم و از او پرسیدم که آیا مایل است با هم این مسأله را بررسی کنیم؟ پس از لحظه ای تفکر، پذیرفت. در یک روی کاغذ تمامی اطلاعاتی را که درباره این مرد داشتم، نوشتم: او مشاور شرکت هـای «فورچون 500» و در کارش خبـره اسـت، نوارهای «سخنرانی هـای نوید دهنده» وی فروش بالایی دارد و برای هر شب سخنرانی بیش از پنج هزار دلار دستمزد دریافت می کند، بیش از بیست سال است که ازدواج کرده و سه فرزند سالم دارد.

سپس بر پشت کاغذ آن چه در مورد نانسی می دانستم، نوشتم: او طلاق گرفته و فرزندی نداشت، با بیش تر نزدیکانش قطع رابطـه کـرده بود، در حال حاضـر کـاری نداشت، زیرا هر کاری را شروع می کرد به شکست می انجامید، اضافه وزن داشـت، بدنش ورزیده نبود و از بیماری های گوناگون رنج می برد، بیش از پنجاه هزار دلار بدهکار بود و در آن هنگام زندگی بخور و نمیری را می گذراند. نانسی به فهرستی که تهیه کرده بودم نگاه کرد. پرسیدم: «اگر این فهرست را به ده نفر نشان دهم، به نظر تو کدام یک را ناموفق می خوانند؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
در ابتدا، نانسی حالت تدافعی به خود گرفت. از این که من یا دیگری او را ناموفق بخوانیم، می ترسید؛ این بدترین کابوس او بود! برایش شرح دادم، مادامی که پذیرای این جنبه خود نشود، آن را به دیگران نسبت خواهد داد. نانسی نمی توانست پیام هـای مهم و نیرومند دیگران را بشنود، زیرا افکار طرد شده خود را به آن ها فرافکنی می کرد، اما پس از یکی دو ساعت گفت و گو به تدریج متوجه شد که عمیقاً اعتقاد دارد که فرد نا موفقی است! او این باور بسیار دردناک را در اعماق وجود خود دفن کرده بود.

پدرش به او گفته بود که هیچ وقت در زندگی به جایی نمی رسد و نانسی این گفته را عمیقاً باور کرده بود. او از همان کودکی، ناآگاهانه شرایطی را در زندگی به وجود آورده بود تا ناموفق بودن خود را ثابت کند و این جنبه طرد شده اش را، بازپس بگیرد. این جنبه وجود نانسی دایم در جهان بیرون بازتاب می یافت، اما او آن را نمی پذیرفت و در نتیجه چرخه ادامه پیدا می کرد. هنگامی که نانسی پذیرفت در زندگی ناموفق بوده است، توانست موهبت این جنبه را بیابد و آن را در آغوش کشد و پس از آن توانست دلایل ناموفق بودن خود را بررسی کند.

سپس او پیمان تازه ای بر این مبنا بست که به شخص ناموفق درون خود احترام گذارد و اجازه دهد تا شخص موفق وجودش نیز یک زندگی کامروا را برای او ایجاد کند. اکنون نانسی شروع به کار کرده و به موفقیت های فردی عالی و فراوانی دست یافته است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
از قدیم گفته اند: «کوه، کوه را می جوید، آب، گودال را.» ما آن چه را در خود دوست داریم، یا دوست نداریم در دیگران می بینیم، با در آغوش کشیدن این جنبه هـای خـود، می توانیم دیگران را همان گونه که هستند ـ و نه از پس غبار فرافکنی هایمـان ـ ببينيم. ضرب المثل دیگری می گوید: «سه راز بزرگ جهـان، هـوا بـرای پرندگان، آب برای ماهی ها و بشر برای خودش است.» ما می توانیم همه چیز را در جهان بیرون پیش روی خود ببینیم.

تنها کاری که باید بکنیم آن است که چشمانمان را باز کنیم و به اطراف بنگریم، اما از آن جا که نمی توانیم خود را ببینیم، نیاز به آینه ای داریم؛ شما آینه من هستید و من آینه شما هستم!

تمرین

1_ به مدت یک هفته هرچه درباره دیگران پیش داوری می کنیـد، مـورد مشاهده قرار دهید. هر گاه از رفتار شخص دیگری می رنجید، آن ویژگی او را که از همه بیشتر شما را ناراحت می کند، بنویسید. نظر خـود را در مورد نزدیکانتان ـ دوستان، افـراد خانواده و همکاران ـ بنویسید.
این فهرست نخستین گام در راه کشف جنبه های پنهان شما است. هنگامی که روند مالک شدن سایه خود را آغاز کنید، به این فهرست رجوع خواهید کرد.

2_ فهرستی از توصیه هایی که به سایرین می کنید، تهیه نمایید. به دیگران می گویید چه کنند تا زندگی شان بهتر شود؟ ببینید آیا این توصیه ها در واقع برای خـود شما مناسب نیستند؟ گاهی اوقات به دیگران می گوییم چه کنند تا شاید خودمان به یاد آوریم که چه باید بکنیم. توجه کنید: شاید توصیه هایی که به دیگران می کنید، در واقع برای یادآوری به خودتان باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
فصل پنجم

سایه ات را بشناس تا خودت را بشناسی


درون یکایک ما گنجینه ای از طلای ناب نهفته است. ایـن جـوهر طلایی، روح ما است که پاک، باشکوه، گشوده و درخشان می باشد اما لاکی سخت و سفالی و نشأت گرفته از ترس، این طلا را پوشانده است. ما در اجتماع نقابی به چهره می زنیم و خود را با آن صورت به دنیا نشان می دهیم. روشن کردن سایه، نقاب را آشکار می کند، امـا باید با دیده عشق و تفاهم به این نقاب نگاه کرد، زیرا درک آنچه پشت نقاب مخفی می نماییم، بسیار ارزشمند است.

به داستان بودای طلایی توجه کنید: سال 1975 در تایلند معبـدی را بـه محـل دیگری منتقل می کردند و چند نفر از راهب ها مسئول جابه جایی مجسمه بـزرگ و سفالی بودا شدند. در نیمه راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در این مجسمه شـد. راهب ها که از آسیب احتمالی مجسمه نگران بودند، تصمیم گرفتند همان جا توقف کنند و روز بعد به راه خود ادامه دهند. شب هنگام یکی از راهب ها به به بررسی مجسمه عظیم الجثه پرداخت و به این منظور سر تاپای آن را با چراغ قوه روشن کرد. همین که نور چراغ به محل ترک تابید، درخششی پدیدار شد.

راهب مزبور که اکنون کنجکاوی اش تحریک شده بود، با چکش و قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به تدریج که ورقه های سفال می ریخت، بودا درخشان تر و درخشان تر می شد و پس از چند ساعت کار، راهب حیرت زده خود را در برابر بودایی عظیم از طلای ناب دید. بسیاری از مورخین عقیده دارند که چند صد سال پیش، در زمان حمله لشكريان‌ برمه، راهب های تایلندی مجسمه بودا را با گل رس پوشاندند تا مانع دزدیدن آن شوند، ولی در آن حمله همه راهب ها کشته شدند و در نتیجه تا سال 1975 ـ یعنی زمان جابه جایی مجسمه ـ این گنج پنهان ماند.

پوشش بیرونی ما نیز همین گونه ما را در برابر جهان حفظ می کند و گنج درونمان را پنهان نگاه می دارد. ما انسان ها ناآگاهانه طلای درون خود را با لایـه هـای سـفالین پوشانده ایم. تنها کاری که برای نمایان کردن طلای وجودمـان بایـد انـجـام دهیم، آن است که شجاعانه لاک خود را لایه لایه بتراشیم.
اغلب در سمینار هایم با افرادی کار می کنم که سال هـا وقـت و سرمایه خود را صرف روان درمانی، سمینار های متحول کننده، تمرین های تنفس و سایر شیوه هـای درمانی کرده اند.

همه آن ها می پرسند: «پس کی این کار ها تمام می شود؟ کی به نتیجه می رسم؟ چه مدت دیگر باید بر مواردی که بارها و بارها تکرار شده اند، کار کنم؟» این افراد خود را به صورت بودای پر شکوهی که با لایه ای از سفال پوشیده شـده نمی بینند. آن ها از پوسته خود بیزار هستند. این گونه انسانها در نیافته اند که لایه های سفالی شان چه اندازه آن ها را حفظ می کند. ما به دلایل متعددی به پوسته های خود نیاز داریم و این دلایل برای هر کدام از ما متفاوت هستند.

هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته ها است، اما ابتدا باید این نقاب ها را بشناسیم و با آن ها آشتی کنیم. آیا گمان می کنید پس از آن که راهب، پوشش بودای زرین را فرو ریخت، بودا بـا خـشـم گفت: «من از آن پوسته وحشتناک بیزارم!» یا به نظر شما بودا آن پوسته را که مانع از دزدیدنش شده بود، محترم می شمرد؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
در روز های جوانی پوسته بیرونی من خشن، عاری از محبت و بی احساس بود. عبارت «خودم بلدم!» همه احساس ناتوانی ام را می پوشاند و مرا غرق در ایـن خيـال باطل می کرد که مشکلی ندارم. به تدریج که پوسته ام را تکه تکه فرو ریختم، ذرات درخشانم نمایان شد.

اما فقط آن هنگام توانستم خود را از ورای ظاهر خشنم ببینم که دریافتم، آن جنبه هایی که پوسته های مرا تشکیل می دادند، احساسات نهفته متعـددى را پنهان کرده بودند. پس از آن که از میان شکاف ها به درون خود نگریستم، توانستم پوسته ام را رها کنم و هنگامی که موفق شدم به ارزش این لاک سخت که مرا محافظت می کرد، پی ببرم و آن را محترم شمارم، زندگی ام دگرگون شد.

پوسته شما آن بخش از وجودتان است که با دنیا روبه رو می شود. این پوسته، خصایلی که سایه شما را تشکیل می دهد، پنهان می کند. سایه های ما چنان خوب پنهان شده اند، که بیش تر اوقات چهره ای را به جهان نشان می دهیم که نقطه مقابـل وجـود درون ما است. بعضی مردم زره ای از بی رحمی می پوشند تا حساس بودن خود را پنهان کنند و برخی نقابی از شوخ طبعی می گذارند تا غمشان را بپوشانند.

مردمی که «عقل کل» هستند، معمولاً احساس نادانی خود را مخفی می کنند و افرادی که رفتاری متکبرانه پیش می گیرند، در درون احساس ناامنی دارند. افراد سـطح بـالا، احسـاس درونی متعلق به طبقه پایین بودن خود را می پوشانند و چهره متبسم، چهره خشمگین را پنهان می کند. ما باید به آن سـوی نقـاب هـای اجتماعی خود بنگریم تـا وجـود اصلی مان را بیابیم. ما در کار تغییر چهره استاد هستیم و دیگران را گول می زنیم، اما در عین حال خود را نیز فریب می دهیم. ما باید به دروغ هایی که به خودمان می گوییم، پی اگر کاملاً راضی، شادمان و سالم نیستید و یا آرزو هایتان را برآورده نمی کنیـد باید بدانید که همین دروغ ها مانع شما شده اند. با بررسی این دروغ ها می توانید عملکرد سایه خود را ببیند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به تحولی در نگرش نیاز است؛ باید پوسته خود را به صورت حفاظتی ببینید، نه صرفا مانعی بر سر راه برآورده شدن آرزوهایتان! پوسته بیرونی طرحی الهی برای پیشبرد حرکت معنوی شما است. مشاهده دوباره و بررسی هر رخـداد، احساس و‌ تجربه ای که شما را وادار کرده است تا آن لایه محافظ را بسازید، راهنمایی تان می کند تا به سرمنزل مقصود برسید و تمامیت وجـود خـود را در برگیرید. پوسـته مـا نقشه راهنمای ویژه ما برای رشد و تعالی ست. این پوسته هـا تمـامی آن چه را که هستیم و تمامی آن چه را که نمی خواهیم باشیم، در بر دارند.

مهم نیست گذشته یا حـال شـمـا چـه اندازه دردناک باشد، اگر صادقانه به خود نگاه کنید و از اطلاعاتی که در پوسته های شما انباشته شده اند مدد بگیرید، در راه سفر به روشنایی هدایت خواهید شد.
هنگامی که وجود کامل خود را بشناسید، دیگر نیازی به پوسته محافظ ندارید. آنگاه به طور طبیعی نقاب ها را فرو می ریزید و وجود اصلی خود را به جهان نشان می دهید.

دیگر نیاز ندارید که تظاهر کنید بیشتر یا کمتر از سایرین هستید، زیرا در این صورت یکایک افراد جهان هم تراز شما می شوند. پوسته های ما از «من» ایده آل ما ایجاد می شوند. «من»، آن خود متمایز از دیگران است. روح، «خود» و دیگران را ترکیب می کند و «یکی» را به وجود می آورد. هنگامی که این یگانگی بین روح و «خود» ایجاد گردد، ما با وجودمان و دنیا یکی می شویم. بیش تر افراد در راه پرده برداری از سایه شان چندان پیشرفت نمی کنند، زیرا نمی خواهند با خودشـان صـادق باشـند.

«من» وجود ما مایل نیست قدرت را از دست بدهد. لحظه ای که شما تمامی جنبه های
خود، چه خوب و چه بد را پذیرا شوید، «من» احساس می کند، دیگر قدرتی ندارد. سوگیال رین پوچه در کتاب تبتی «زیستن و مردن» چنین شرح می دهد:
«من» هویت کاذبی ست که از روی جهل به آن تظاهر می کنیم. بنابراین، «مـن» نبود دانش حقیقی در مورد وجود حقیقی خود، همراه با نتیجه حاصل از آن است: چنگ انداختنی شوم با هر بها، به تصویری سرهم بندی شده و موقتی از خودمان، خودی که الزاماً یک حقه باز بوقلمون صفت است که پیوسته رنک عوض می نماید و البته باید چنین کند تا افسانه وجودش را زنده نگه دارد.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
اگر هنگامی که روند پرده برداشتن از سایه را آغاز می کنید، صـدایی در درونتـان‌فریاد بزند که دست نگه دار، بدانید که این منیت شما است که از مرگ خود به هراس افتاده است. به خودتان اجازه بدهید تا از وجود حقیقی تان پرده بردارید. آن کسی را که گمان می کنید هستید، به مبارزه بطلبید تا کسی را که می توانید بشوید، آشکار نمایید.

بهره گیری از سایرین در نقش آینه، در راه کشف نقاب، مفید است. برای رسیدن به این منظور با نزدیکان خود ـ دوستان، خویشان و همکاران به گفت و گو بپردازید و از آن ها بپرسید که کدام سه ویژگی را در شما بیشتر و کدام سه ویژگی را از همـه کـم تـر دوست دارند. مهم است افرادی که از آندها پرسش می کنید، بدانند که از راستگویی آن ها ناراحت نمی شوید. فقط شما می توانید این اطمینان خاطر را به دیگران بدهید تا راست بگویند. ببینید آیا در نظر دیگران همان گونه هستید که به نظر خودتان می آیید؟ اغلب اوقات سایرین نکات مثبت بیشتری را در ما می بینند و در عین حال متوجـه نکات منفی بیشتری نسبت به آنچه که ما می بینیم و یا به آن اعتراف می کنیم، می شوند.

بیشتر مردم از این تمرین سر باز می زنند، چون می ترسـنـد مـورد قضـاوت قـرار گیرند. واژه قضاوت بار زیادی را حمل می کند و در نتیجه من ترجیح می دهـم واژه بازخورد را به کار ببرم. بازخورد بسیار مفید است. ما به هیچ وجه مجبور به باور هر چه دیگران درباره ما فکر می کنند، نیستیم. اما اگر از آن چه نزدیکانمان می خواهند بگویند هراس داریم، باید گوش به زنگ باشیم! بیشتر مردم می ترسند آن مطالبی را بشنوند که از آن می هراسند. در اینجا عملکرد انکار مشاهده می شود. انکار را به صورت ترکیبی از حروف اول واژه های عبارت «اصلا نبینید که انسان ریاکاریم» در‌ نظر بگیرید. ما فقط آن هنگام از بازخورد نگران می شویم که می دانیم در جایی به‌ خودمان دروغ گفته ایم.

اگر صادقانه معتقد باشیم که آنچه درباره ما گفته اند واقعیت ندارد، ناراحت نخواهیم شد. فقط هنگامی ناراحت می شویم که خود را فریب می دهیم و دیگران متوجه این موضوع می شوند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
برای نمونه کیت را در نظر بگیرید؛ این زن جوان برای مشاوره نزد من آمد و پس از آن که به پیشنهاد من تمرین بالا را انجام داد، چند نفر به او گفتند که فرد صادقی نیست. کیت گیج شد، چون به اعتقاد خودش همه عمر سعی کرده بود به هر بهایی صادق باشد. من که به چگونگی عملکرد سایه آگاه بودم، تردیدی نداشتم که اطرافیان کیت جنبه ای از او را می بینند که از نظر خودش پنهـان شـده اسـت.

از او خواستم چشمانش را ببندد و هر بار پرسشی می کنم، بگذارد تا تصاویر به ذهنش بیایند. پس از آن که به دقت باهم چند نفس عمیق کشیدیم، موسیقی پخش کردم و او را در تجسم راهنمایی نمودم، از کیت خواستم تا در باغی به گردش بپردازد و گیاهان، درختان و گل های زیبای آن را ببیند. پس از آن که آرام و آسوده شد، از او خواستم هنگامی را به یاد بیاورد که نادرست بوده است، آن هنگام که تقلبی کرده، یا دروغی گفته و صـداقت نداشته است. مدتی آرام و ساکت بود، اما ناگهان اشک از چشمانش جـاری شـد و شروع به صحبت کرد.

کیت از کودکی آرزو داشت که پزشک شود. او دانشکده پزشکی را به پایان رسانده بود و ماه سوم رزیدنتی را در یکی از بیمارستان های بزرگ نیو اورلئانز می گذراند. وقت شام بود و همه در بیمارستان به کاری مشغول بودند. کیت هم عجله داشت؛ او به اتاق ها سرکشی می کرد و به بیماران رسیدگی می نمود. در یکی از اتاق ها، او تصمیم‌ گرفت که با سرم نمک دور قلب زنی را شست و شو دهد. کیت نتوانست پرستاری را برای کمک پیدا کند و ناگزیر خودش به انتهای راهرو رفت تا سرم محلول نمک را بیاورد. پرستاری سرم را به او داد و کیت بدون این که به برچسب روی آن دقت کند، محلول را به لوله متصل به بیمار تزریق کرد.

نیمه کار بود که زن دچار حمله شد. کیت بهتزده به سرمی که در دست داشت نگاه کرد و دید روی آن نوشته شده است: کلرید پتاسیم! بی درنگ تزریق را متوقف و به حال آن زن رسیدگی کرد تا او به وضع طبیعی بازگشت. پس از اندکی چند پزشک آنجا جمع شدند تا وضع بیمار را بررسی کنند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
کیت از ترس سرم را مخفی کرد، زیرا یکی از قوانین اصلی و اولیه ای را که در دانشکده پزشکی به او آموخته بودند زیر پا گذاشته بود: «هیچ گاه بدون نگاه کردن به برچسب به بیمار دارو ندهید.» امکان داشت او موجب آسیب جدی و یا -‌ و یا حتی مرگ آن بیمار شود. هنگامی که یکی از پزشکان از کیت شرح ماجرا را پرسید، او به دروغ گفت که چیزی نمی داند. تا این لحظه کیت هیچ گاه این ماجرا را برای کسی تعریـف نـکـرده بود.

در واقع، از روزی که دوران رزیدنتی وی به پایان رسید و او بیمارستان را ترک کرد، هیچ در این باره نیندیشیده بود. آن روز وحشتناک در بیمارستان، کیـت نـزد خـود‌ سوگند یاد کرد دیگر هیچ گاه در کار پزشکی اشتباه نکند.
اکنون شانزده سال از آن دوران می گذشت و کیت در سراسر جهـان پزشک و‌ نویسنده ای سرشناس شده بود. او از صداقت خود سربلند بود و از هر کس که در سطح پایین تری عمل می کرد، تنفر داشت. اما در زندگی خصوصی مرتب با این مسأله روبه رو می شد که دوستانش در صداقت وی شک می کردند.

او آن جنبه خودش را که‌ سال ها پیش طرد و پنهان کرده بود، نمی دید. کیت نقابی از صداقت به چهره می زد تا جنبه نادرست وجودش را بپوشاند. او خود را فریب داده و این ظاهر مبـدل را بـاور کرده بود.
 
بالا