به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
همان یک رفتار فریبکارانه که کیت با آن به صلح نرسیده بود، جان گرفته بود. کیت‌نمی توانست دروغ هایی را که به دوستانش می گفت، ببیند و همواره از این شاکی بود که دیگران منظور او را درست نمی فهمند. از این رو به رغم تمامی موفقیت هایی که در زندگی کسب کرده بود، هیچ گاه از وضع خود رضایت نداشت. این زن از برقراری روابط صمیمانه می ترسید و همواره فاصله خود را با دوستانش حفظ می کرد تا مبـادا راز او بر ملا شود.

کیت گمان می کرد خودش را دوست دارد، اما پس از آن که با هم کار کردیم، متوجه شد از آن جنبه وجودش که یک بار موجـب خجالت و حقارت او شـده بود، بیزار است. پس از آن که کیت توانست نادرستی خود را ببیند و آن را بپذیرد، نوری در درونش روشن شد و توان آن را یافت تا سایر مواردی را که به خود یا دیگران دروغ گفته بود، نیز ببیند. در پایان کار، کیت سال ها جوان تر به نظر می رسید. او توانست آن دروغ بزرگی را که در خود مدفون ساخته بود، آزاد کند. اینک کیت احساس سبکی و آزادی می کرد، اما نمی دانست چرا.

احساس آسودگی جسمانی او را این گونه برایش شرح دادم:
لحظه ای بیندیش که برای پنهان کردن موردی از خودت و دیگران چـه مقـدار انرژی صرف می کنی. میوه ای، مثلاً یک گریپ فروت را بردار و تمام روز آن را در دستت نگه دار. اما نگذار چشمت به گریپ فروت بیفتد و دقت کن تا هنگامی که با کسی روبه رو می شوی، میوه را از چشم او نیز پنهان کنی. پس از چند ساعت ببین چه مقدار انرژی از دست داده ای.

بدن های ما هر روز همین کار را انجام می دهند. البتـه تفاوت در این است که آن ها فقط با یک میوه سرو کار ندارند، بلکه باید برای همه آن میوه هایی که سعی داریم از خود و دیگران پنهان کنیم، فکـری بکنند. آن هنگام که بگذارید حقایق شما آشکار شوند، آزاد خواهید شد. آن گاه می توانید تمامی آن انرژی اضافی را در جهت رشد و تکامل و در راه رسیدن به والاترین هدف های خود به کار ببندید. هر چه بیشتر راز های نهفته داشته باشیم، بیمارتر هستیم، زیرا ایـن راز هـا نمی گذارند خود اصلی مان باشیم. هنگامی که با خود آشتی کنیم، هستی نیز در همـان سطح آرامش را به ما بازمی گرداند و هنگامی که با خود هماهنگ باشیم، با همه هماهنگ خواهیم بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
سایرین به سخنان شما گوش می دهند و رفتار شما را می بینند، اما نسبت به پیامی که بدنتان منتقل می کند نیز هشیار هستند و توجه دارند که آیا این پیام با آن چه می گویید و می کنید هماهنگ است، یا نه. بنابراین مهم است که به ارتباطی که در سطح بدن با دیگران برقرار می نمایید، دقت کنید.

امرسون می گوید: «وجـود شـمـا چـنـان صدای رسایی دارد که نمی توانم سخنانتان را بشنوم.» هنگامی که سخن نمی گویید، چه می گویید؟ حرکات بدن، حالات چهره و آن انرژی که از خود پخش می کنید پیوسته در حال فرستادن پیام به پیرامون شما است. پژوهش های اخیر نشان می دهد که 86 درصد از ارتباطات ما بدون کلام است. یعنی فقط 14 درصد از آن چـه بـه زبـان می آوریم، بر مخاطب ما تأثیر می گذارد. باید از خود بپرسید:

«من در سکوت چه اطلاعاتی را منتقل می کنم؟ چه پیام هایی می دهـم؟ آیا هنگامی که غمگین هستم، لبخندی بر چهره ام نقش بسته است؟ آیا هنگامی که می گویم چه زندگی خوبی دارم، ظاهرم خشمگین است؟ آیا با وجودی که آینه به من می گوید؛ جسمم در وضعیت خوبی قرار ندارد، خودم باور دارم که همه چیز عالی است؟ آیا می توانم به چشمانم نگاه کنم و از آنچه می بینم احساس خوبی به من دست می دهد، یا از آن فراری هستم؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
بیشتر اوقات روبه رو شدن با این پرسش ها دشوار است. باید به خود این امکان را بدهید که پاسخ هایتان را نپسندید. بی تردید پاسخ های ناخوشایندی خواهید داشـت،‌اما آن ها سودمند ترین پاسخ ها هستند. به تازگی با گروهی که برای برگزاری سمینار هایی جهت بهبود و التیام آموزش می دیدند، کار کردم. از آن هـا فیلم برداری کردیم تا بتوانند خود را آن گونه که سایرین می بینند، ببینند. در این جلسه زن جوان و زیبایی به نام سندرا برخاست تا صحبت کند؛ هرچند سخنانش زیبا بود، اما تنها پیامی که من دریافت کردم تکان های آرام و شهوانی بود که به بدنش می داد و به این شیوه از حاضرین دلربایی می کرد.

پس از آن که صحبت سندرا به پایان رسید از او پرسیدم، به نظر خودش مردم او را چگونه دیدند؟ او پاسخ داد: «توانا و مهربان!» نظر سایرین را پرسیدم. پاسخ های آن ها در این ردیف بود: بانمک، جذاب، خیلی به خودش توجه دارد. به سندرا گفتم که اگر مرد بودم، دوست داشتم پس از سمینار با او شام بخورم و به عنوان زن حتی امکان دارد از رفتار هوس انگیزش ناراحت شوم. رفتار او حواس ما را پرت می کرد و مانع از آن می شد که بر سخنانش تمرکز کنیم. هدف سندرا آن بود که دانشی را به مردم بدهد تا به یاری آن بتوانند خود را التیام بخشند، اما تنها پیامی که از او به ما منتقل شد، این بود: «ببینید من چه زیبا و هوس انگیزم! از من خوشتان می آید؟ به نظر شما جذاب هستم؟» شاید هیچ کدام از این عبارت ها بیان نمی شدند، اما به هر حال، حاضرین به جای تمرکز بر سخنانی که سندرا مایل بود بشنوند، درباره بدن او فکر می کردند.

ما نوار فیلم سندرا را بدون کلام برایش نمایش دادیم و او از پیامی که منتقل می کرد، حیرت نمود. از سندرا پرسیدم، به نظر خودش چرا چنین رفتاری دارد و او در پاسخ گفت که دوست دارد محبوب باشد و از راه جلب کردن مرد ها به خود انرژی می گیرد. حقیقت آن بود که کلام بدن او در واقع از انرژی وجودش می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
سندرا سال ها تحصیل کرده بود تا شفا دهنده شود و سرانجام این فرصت را به دست آورده بود تا در حضور جمع بزرگی صحبت کند، ولی اینک به جای ارائه پیام اصلی، نقاب خود را به نمایش می گذاشت. هر چند سندرا از رفتار خود احساس خشـم و شرمندگی کرد، اما از آنجا که بسیار مشتاق بود تا حقیقت را بشنود و ببیند، به سختی کوشید تا پیام های بی صدا و آن جنبه وجودش را که به شدت محتاج تأیید مردان بود، بپذیرد.

به محض آن که او از این جنبه وجود خود پرده برداشت، توانست آن را در آغوش بگیرد و در پی آن سخنگوی بسیار خوبی شد و توانست آرزوی دیرینش را که خدمت به مردم بود، برآورده سازد.
گفت و گو با دیگران و پرسیدن نظر آن ها درباره خودتان کار ترسناکی ست، اما هر ذره از پاسخی که دریافت می کنید، همچون موهبتی می باشد. دیدن کل وجود نیاز به شجاعت و تعهد دارد. مادامی که مایل به شنیدن حقیقت نباشید، نمی توانیـد زنـدگی خود را دگرگون کنید. بیشتر مردم به دنبال پی بردن به آن ویژگی هایی که مدتی طولانی پنهان کرده بودند، دچار غم و اندوه می شوند.

اگر درباره میزان علاقه ای که به خود دارید، خودتان را فریب داده اید، بگذارید مدتی نیز احساس خشم و غم و اندوه کنید، اما اصل وجودتان را به یاد داشته باشید. هنگامی که برخی احساسات و امیال را به سایه منتقل می کنید، در تمامیت وجود شما تغییری حاصـل نمی گردد و در واقع شخص دیگری نمی شوید. وجود حقیقی و عالی شـما همواره در اعماق درونتـان باقی است و آشتی کردن با سایه راهی برای به یاد آوردن وجود حقیقی خود می باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
اکنون که پاسخ هایی از دیگران گرفته ایم، بیایید به روند آشکار کردن سایه خود ادامه دهیم. راه دیگر نمایان کردن جنبه های پنهان، آن است که اسامی سه نفر را که مورد تحسین و سه نفر را که مورد تنفر شما هستند، بنویسید. افراد مورد ستایش شما باید دارای ویژگی هایی باشند که مایلید آن ها را سرمشق خود قرار دهید و افرادی که دوست ندارید، باید واقعاً شما را ناراحت و خشمگین کنند. آن ها باید کاری کرده باشند که از نظر شما وحشتناک به شمار آید.

لازم نیست این افراد را از نزدیک بشناسید، اما اگر چنین هم باشد اشکالی ندارد. آن ها می توانند سیاست مدار، هنرپیشه، نویسنده، مددکار اجتماعی، موسیقی دان یا قاتل باشند. پس از آن که فهرست خود را کامـل کردید، سه ویژگی مورد تحسین و یا مورد نفرتتان را در برابر هر نام بنویسید. سپس بر برگه دیگری در یک سمت همه ویژگی های مثبت افرادی را که ستایش می کنید و در سمت دیگر ویژگی های منفی اشخاص مورد تنفرتان را بنویسید. فهرست من به این شکل بود:

مارتین لوترکینگ جونیور: روشن بین، شجاع، محترم.
ژاکلین اوناسیس : خوش لباس، موفق، رهبر.
اریل فورد ": (خواهرم): معنوی، خلاق، قوی.
چارلز منسون: متجاوز، ترسناک، نفرت انگیز.
هيتلر: قاتل، متعصب، اهریمنی.
هاریت اسپیگل" (آموزگار سال ها پیش): خودپسند، عقل کل، عصبانی.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
این فهرست، منبع خوبی برای پیدا کردن جنبه هایی که از خـود طـرد کـرده اید می باشد. به دقت یکایک ویژگی هایی را که نوشته اید، بررسی کنید. من مایلم در ابتدا به فهرست نکات منفی بپردازم. شاید در آغاز برایتان مشکل باشد که تصور کنید در شما همان ویژگی هایی وجود دارد که برای نمونه در هیتلر یافت می شود. مهم است که کلمه های کلی تری از قبیل قاتل را تجزیه کنید.

آنچه باید بپرسید این است که چه نوع شخصی چنین رفتاری را از خود نشان می دهـد؟ برای نمونه در مورد قاتـل، می توان چنین گفت: «کسی که خودخواه و خشمگین است و برای زندگی انسان ها ارزش قایل نیست.» اگر جمله ای نظیر «برای زندگی انسان ها ارزش قایل نیست.» به فکرتان رسید، آنگاه از خود بپرسید: «چگونه فردی برای زندگی انسان ها ارزش قایل نیست؟» شاید پاسخی در این ردیف به فکرتان برسد: «بیمار، دیوانه و خود شیفته.» در این روند آن است که عبارات را به اندازه ای تجزیه کنید تا به واژه یا ویژگی مورد نفرتتان برسید. ویژگی هایی که احساسات شما را بر می انگیزاننـد، پیـدا کنید و ببینید کدام یک از آن ها با شما اتصالی می کنند.

استیون مشاور بازرگانی موفقی که در یکی از سمینارهای من شرکت کرد، هشت سال بود که مراقبه می کرد و واقعاً می خواست زندگی اش را دگرگون کند. او در پنج سال گذشته دوستی نزدیکی با کسی برقرار نکرده بود، اما اکنون در جست و جوی فردی بود که با او ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد. استیون این آمادگی را داشت که به بررسی خودش بپردازد تا ببیند چرا در عشق ناموفق بوده است. او تا روز دوم سمینار به بسیاری از جنبه های خود پی برد، اما هنوز چیزی او را آزار می داد. استیون در یکی از تنفس ها، به من گفت که نمی تواند یکی از افراد شرکت کننده در سمینار را تحمل کند.

از او پرسیدم: «از چه چیز آن مرد این قدر بدش می آید؟» لحظه ای فکر کرد و در گوشم گفت: «او بی عرضه و ترسو است. از آدم های بی عرضه و ترسـو بـيـزارم!»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
چیزی نگفتم و منتظر ماندم تا استیون آمادگی سخن گفتن پیدا کند. چشمانش برقی زد؛ گویا نکته ای را به یاد آورد، سپس این داستان را برایم تعریف کرد:

هنگامی که استیون پنج ساله بود، روزی همراه خانواده اش به شهر بازی رفتند و پدرش از او خواست تا سوار اسب شود. استیون که قبلاً از نزدیک اسبی را ندیده بود، به شدت از این حیوان بزرگ ترسید، اما هنگامی که به پدرش گفت، از اسب ترسیده است و نمی خواهد سوار آن شود، پدرش او را سرزنش کرد: «عجب مردی داریم! چقدر بی عرضه و ترسویی! تو که آبروی ما را بردی!»

استیون متنبه شد و از آن روز تصمیم گرفت که دیگر هیچ گاه بی عرضه و ترسو نباشد و همواره کاری کند تا موجب غرور پدرش شود. وی در کاراته کمربند سیاه گرفت، عضو تیم فوتبال دانشکده شد و به وزنه برداری پرداخت، فقط برای آن که ثابت کند بی عرضه نیست. استیون توانست پدرش را گول بزند، اما یاد گرفت که خودش را هم فریب دهد و آن ماجرای دردناک را به دست فراموشی سپرد.
از استیون خواستم که ببیند، آیا هنوز جایی در زندگی بی عرضه و ترسو است؟

مدتی فکر کرد و گفت که در را*ب*طه با زنان بی عرضه و ترسوست. او از زنان می ترسید. او می ترسید با آنان صادقانه گفت و گو کند و به همین دلیل هرگاه در را*ب*طه ای با مشکل رو به رو می شد، آن ارتباط را قطع می کرد. او تقریباً همه زنانی را که با آن ها صـمیمی شده بود، ترک کرده بود و در آن هنگام حتی می ترسید که زن جذابی را به شام دعوت کند. از استیون خواستم فرصتی به خود بدهد تا کاملاً خجالت و ناراحتی اش را حس کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
اما در همین حین استیون زمانی را به یاد آورد که احتمالاً بی عرضگی و ترس زندگی اش را نجات داده بود. در دوران دانشکده چند نفر از دوستانش دور هم جمع شدند که مشر*وب بخورند. پس از یکی دو ساعت یکی از آن ها پیشنهاد کرد که به کافه ای واقع در شهری نزدیک بروند.

سه دوست دیگر استيون تصمیم به رفتن گرفتند، اما او از این که در حالت مستی رانندگی کند و یا در اتومبیلی باشـد که راننده اش م*س*ت است، می ترسید و به همین دلیل به دوستانش گفت که کار مهمی دارد. او نمی خواست به آن ها بگوید که می ترسد و به این ترتیب ترسو و بی عرضه تلقی شود. دو ساعت بعد آن اتومبیل از جاده منحرف گردید و یکی از دوستان صمیمی استیون کشته شد و سه تن دیگر به سختی مجروح‌ برای استیون یادآوری این خاطرات باور کردنی نبود. او این رویداد هولناک را در شدند.

برای استیون یادآوری این خاطرات باور نکردنی نبود. او این رویداد هولناک را در ذهن خود دفن کرده بود. زمانی که آن تصادف به وقوع پیوست، او فکر کرد که چه شانسی آورده که با آن ها نرفته است، فقط همین! از وی پرسیدم که آیا زمـان هـای دیگری را نیز به یاد می آورد که بی عرضه و ترسو بودن او را از خطر نجات داده باشد.
استیون اکنون می دید که این ویژگی چگونه او را شخصی محتاط بار آورده و از دعوا کردن و احتمالاً مشکلات دیگر حفظ کرده بود. با هم درباره رویدادهای بسیاری در گذشته گفت و گو کردیم و سپس من از استیون‌ پرسیدم: «اکنون درباره بی عرضگی و ترسو بودن چه احساسی داری؟» چهره اش درخشان شد؛ او این ویژگی را پذیرفته بود. او می دید که این ویژگی بارها در زندگی برایش مفید بوده است و اکنون می توانست به این خصلت افتخار کند. خجالت و درد از بین رفت. دیدگاه جدید استیون به وی نیرو بخشید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
نیچه می گوید: «ما در رویدادهای زندگی خود نقشی نداریم، اما در این که چگونه آن ها را تعبیر کنیم، مؤثر هستیم.» تعبیر ما واقعاً می تواند التیام بخش ناراحتی هـای مـا باشد. ابداع تعبیر، عملی خلاقانه است. به محض آن که استیون توانست جنبـه بی عرضه و ترسوی خود را دوست بدارد و محترم شمارد، توانست از فرافکنی ایـن ویژگی به سایر مردان اجتناب کند.

او این توان را یافت که دیگر از رفتار ناشی از ترس و ضعف دلزده نشود و صرفاً آن را تشخیص دهد.
پس از مدت کوتاهی، استیون با آن مردی که گمان می کرد ترسو و بی عرضه است از نزدیک آشنا شد و او را کاملاً متفاوت یافت. استیون حیرت کرده بود؛ آیا در این دو ساعت آن مرد این همه تغییر کرده بود، یا استیون؟ استیون با پذیرفتن بی عرضگی و ترسو بودن خود، عینکی که از پشت آن افراد را می دید، تغییر داد.

اکنون او می توانست همه چیز را به روشنی ببیند. استیون نیاز به «قوی و مردانه» بودن را در خود رها کرد و توانست بپذیرد که حساس، خجالتی و محتاط است. این نگرش موجب شد تا دل خود را بگشاید و بگذارد دیگران به او نزدیک شوند.
اولین گام در کار بر سایه، پرده برداشتن است. پرده برداشتن، نیـاز بـه صـداقت فراوانی دارد و شخص باید مشتاق باشد تا آن چه را پیش تر نمی توانست ببیند، در خـود مشاهده کند. شناخت شخصیت نهفته در تاریکی، آغاز یکپارچه شـدن و التيـام يـافتن است.

به یاد داشته باشید که هر کدام از خصلت های منفی شما برایتان موهبتی است و بسیار ارزشمند تر از آن است که گمان می کنید. فقط کافیست به این کار بپردازید تا در مدت کوتاهی به موهبت یکپارچه و کامل بودن، شادمانی و آزادی دست یابید.

تمرین

1_ در این جا فهرستی از واژه های منفی را ملاحظه می کنید. چند دقیقه به خودتان فرصت دهید تا کلماتی را که برای شما دارای بار احساسی هستند، شناسایی کنید. با صدای بلند بگویید: «من ... هستم.» اگر توانستید بدون هیچ ناراحتی ایـن عبـارت را بگویید، به سراغ کلمه بعدی بروید. واژه هایی را که دوست ندارید و یا نسبت به آن ها واکنش نشان می دهید، یادداشت کنید. اگر شک دارید که واژه ای برای شما سنگین است یا نه، برای دقیقه ای چشمانتان را ببندید و بر آن واژه تمرکز کنید. چند بار آن را با صدای بلند تکرار کرده، از خود بپرسید، اگر کسی که واقعاً مورد احترامتان است شما را به این نام بخواند، چه حالی می شوید. اگر احساس خشم یا ناراحتی کردید، ایـن واژه را یادداشت نمایید. علاوه بر واژه های این فهرست بر واژه های دیگری هم که نقش مؤثری در زندگی تان دارند، یا موجب ناراحتی شما می شوند، دقت کنید و آن ها را بنویسید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
طماع، دروغگو، متظاهر، بی شخصیت، چندش آور، حسود، کینه توز، سلطه جو، بداخلاق، انحصارگر، بدذات، بی عرضه، مـوذی، خشـکـه مقـدس، ولگرد، عصبانی، آب زیرکاه، الکلی، زورگو، تریاکی، قمارباز، مریض، بی سواد، بی شعور، احمق، خـل، بی تربیت، خنگ، خودخواه، سیری ناپذیر، سبکسر، قالتاق، حقه باز، وسواسی، اخمـو،‌ بداخلاق، بی محبت، سوء استفاده چی، استثمارگر، مظلوم، ظالم، کلک، بی مروت از خودراضی، بی پدر و مادر، احساساتی، متکبر، زشت، شلخته، بـى حيـا، دهـن لـق بی حال، پرخاشگر، بوگندو، ضعیف، ترسو، نفهم، بوقلمون صفت، عوضی، بی پول وحشي، وارفته، هالو، وقت نشـناس، وظيفـه نـشـناس، نالایق، تنبـل، فرصـت طـلـب‌ بچه پولدار، خسیس، بی انصاف، قشری، خائن، کم جنبه، کم عقل، خبر چین، پرحرف بی دست و پا، عاشـق پیشـه، جلف، سلیطه، پول پرست، الکـی خـوش، شیره ای، هرویینی، بی کاره، بی رحـم، بی احساس، وحشتناک، خطرناک، منحرف، روانی، محتاج، گدا، وابسته، انگل، مشـروب خـور، متعصب، عاطـل و باطـل، بـی وجـدان افسرده، ریقو، ناتوان، خسته کننده، بی غیرت، بچـه نـنـه، عصبی، مغرور، پیر دختـر، هرجایی، متقلب، ایرادگیر، شیاد، سطحی، خشـن، بـی فکـر، بـدبخت، دورو، گـدای محبت، کلاش، فضول، کینه ای، رقابت جو، تشـنـه قـدرت، ولخرج، دیوانه، شـرور، بی تفاوت، آشغال، دلشور های، عقل کل، افاده ای، غربزده، مضحک، متحجر، افراطی، سوسول، بادمجان دور قاب چین، چاخـان، بازنده، بی ارزش، ناموفق، عیب جـو، شکم گنده، توخالی، بی توجه، تندخو، خجالت آور، کثیف، بد عنق، مستبد، یکدنده پیر، سرد مزاج، خجالتی، بی روح، محتاط، نژادپرست، نادان، ناسالم، زورگو، بد، جاهل، دزد، چاقوکش، آدمکش، پررو، بی جنبـه، لات، مزخـرف، نادرست، زیرک، مجنون، بدون اعتماد به نفس، لوس، بی خاصیت، پدر سوخته، نـق نـقـو، مفـت خـور صرفه جو، مطـرود، تنهـا، بـی خـانواده، هیجانی، مـزاحم، مغـرض، حـق بـه جـانـب غیر عادی، بی فایده، بی خیال، به دردنخور، خیالاتی، قرتی، حقیر، خرابکار، کله گچی، ستیزه جو، کم صبر، کله خر، بی ناموس، کله شق، کوتوله، خیکی، بی قواره، بی سلیقه، بی محتوا، گند، مسخره، بدبخت، سرخر، أمل، بی مصرف، دست و پا چلفتی، سر به هوا، برتری طلب، کاسه داغ تر از آش، بی اصل و نسب، وطن فروش، نارفیق، بی مسؤولیت، بد زبان، سرخورده، بدبین، فخر فروش، لاف زن، آستین سر خود، اغراق گو.


2_فرض کنید قرار است در روزنامه مقاله ای درباره شما نوشته شود، پنج مـورد را که مایل نیستید درباره شما بگویند، ذکر کنید. اکنون پنج مورد را نام ببرید که برایتان اهمیتی ندارد که درباره شما نوشته شود. پرسش این است که آیا پنج مورد اول درست هستند و پنج مورد دوم نادرست؟ و یا آن که تحت تأثیر دوستان و خویشانتان معتقد شده اید که پنج مورد اول ویژگی های نا مناسبی هستند و از آن رو مایل نیستید ایـن صفات در مورد شما گفته شوند. باید از آن چه پشت این کلمات است، پرده برداریم تا بتوانیم جنبه های مطرود خود را باز پس بگیریم.
هر پیش داوری که درباره این کلمات دارید، یادداشت کنید. ببینید آیا به یاد می آورید که چه هنگام برای نخستین بار این پیش داوری را کردید و یا شخصی که این شیوه نگرش را از او یاد گرفتید که بود؟ آیا پدر و مادر و یا یکی از نزدیکان شما بود؟
 
بالا