به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
پس از آن که گرم شدیم، با مایک به گفت و گو نشستیم تا دریابیم او چه هنگام ایـن تصمیم را گرفت که «احمق» نباشد. مایک به یاد آورد که در کودکی کاری کرده بود که موجب شده بود مورد تمسخر دیگران قرار گیرد و در همان لحظه با خود عهد کرده بود که دیگر هیچ گاه این واقعه تکرار نشود! او در آن اتاق کاخش را که به نظرش بد می رسید، بسته بود.

گانتر برنارد درست می گوید که: «ما انتخاب می کنیم وجودمان را فراموش کنیم و سپس از یاد می بریم که خود را فراموش کرده ایم.» جنبه های پنهانمان مانند حماقت در مورد مایک ـ تأثیر بسیار نیرومندی در واقعیت کنونی ما دارند. آن ها زنده هستند و می کوشند تا توجه ما را به خود جلب کنند تا شاید مورد قبول ما واقع شوند و با تمامیت وجودمان در هم آمیزند. مایک نا آگاهانه احمق ها را به زندگی خود جلب می کرد تا بتواند آن جنبه ای را که طرد کرده بود، تجربه و درک کند.

او چون نمی توانست اشتباهات خود را بپذیرد و ببخشد، افرادی را که مرتکب اشتباه می شدند، احمق می پنداشت. مایک که از این جنبه خود بیزار بود، از هر کسی که همین کاستی را داشت نیز بدش می آمد. این نگرش بر چگونگی رفتار او با کارکنانش تأثیر گذاشته بود و در نتیجه آن ها وی را به صورت شخصی سخت گیر و گاه غیر منطقی می دیدند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به مایک گفتم که شاید این جنبه طرد شده او که «احمق» نام دارد، برایش مفید بوده باشد. از او خواستم تا چشمانش را ببندد و نخستین واژه ای را که در پاسخ به پرسش «موهبت احمق بودن چیست؟» به ذهنش می رسد، بگوید. او پاسخ داد: «عزم راسخ.»‌ مایک که نمی خواست وی را «احمق» بخوانند، در مدرسه به سختی درس خوانده و شاگرد بسیار خوبی شده بود. تحصیلات دانشگاهی را نیز تا پایه کارشناسی ارشد به‌ پایان رسانده و اکنون حسابدار برجسته ای بود. به علاوه همان گونه که از یک فرد‌ تحصیل کرده انتظار می رفت، خود را در جریان اخبار کشور و جهان نگه می داشت.

سخنان مایک برای خودش نیز تعجب آور بود. از او پرسیدم: «اگر شخصیت‌ «احمق» این عزم راسخ را به تو داده که در زندگی به اینجا که هستی برسی، آیا حاضـری این جنبه خود را ببخشی و آن را بپذیری؟» او با کمی درنگ گفت که این کار را می کند، اما نیاز به فرصتی دارد تا بتواند در مورد گفت و گویمان فکر کند.

روز بعد مایک جوان تر و شاداب تر به نظر می رسید، اما هنوز مردد بود که آیا پذیرش و دوست داشتن جنبه ای که او آن را «احمق» می خواند و نزدیک به چهل سال طردش کرده بود، کار درستی ست، یا نه. پس از یک گفت و گوی طولانی دیگر، مایک متوجه شد که به دلیل نپذیرفتن این جنبـه در خـود، افراد بسیاری را به زندگی اش‌ جذب کرده است که کار های احمقانه می کنند. به او گفتم که این یک قانون الهی است!

هستی همواره ما را به سمتی هدایت می کند که تمامیت وجودمان را بپذیریم. ما هرکس و هر چیزی را که جنبه های فراموش شده وجودمان را انعکاس می دهـد، بـه خود جلب می کنیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
یکایک جنبه های وجود ما به درک و مهربانی نیاز دارد. اگر ما مایل نباشیم که این محبت را نسبت به خود روا داریم، چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که جهان آن را نثار ما کند؟ هستی، همان گونه است که ما هستیم. عشق نسبت به خود باید در وجودمان رسوخ کند و تمامی سطوح آن را در برگیرد. برخی وجود درونی خود را دوست دارند، اما نمی توانند بیش از یک دقیقه سر و وضع خـود را در آینه ببینند و برخی دیگر همه پول و وقتشان را صرف ظاهر می کنند و از آنچه در درون دارند، بیزار هستند.

زمان آن رسیده است که به تمامیت وجودمان توجه کنیم تا بتوانیم هر بخش درونی یا بیرونی را که مایل باشیم، آگاهانه دگرگون نماییم. اکنون زمان آن است که عاشق وجود خود باشیم. یکایک اجزای ما موهبتی را در بردارد. با دوست داشتن و در آغوش کشیدن تمامی وجودمان می توانیم حقیقتاً همه افراد را دوست بداریم و در آغوش بگیریم.

تمرین

ابتدا تلفن و یا هر چه که حواستان را پرت می کند، قطع کنید. برای این تمرین به دفتر یادداشت، مدادرنگی و قلم نیاز دارید. پخش یک موسیقی ملایم می تواند آرامش بخش باشد. اکنون چشمانتان را ببندید و نفس آرام و عمیقی بکشید. ذهنتان را به کمک تنفس آرام کنید و خود را به جریان دم و بازدم بسپارید. پنج نفس آرام و عمیق بکشید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
دیدار با وجود مقدس خود


آسانسوری را در درون خود مجسم کنید؛ وارد آن بشوید و هفت طبقه پایین بروید. اینک از آسانسور بیرون بیایید و باغ زیبایتان را مشاهده کنید. در باغ بگردید و به گل ها و درخت های اطراف توجه نمایید. برگهای سبز و شاداب را ببینید و عطـر گل ها را ببویید. روز زیبایی ست! پرنده ها نغمه خوان هستند. به رنگ آسمان توجه کنید و به یاد آورید که در باغ خود راحت و ایمن هستید.

لحظه ای درنگ کنید و نفس عمیق دیگری بکشید و زیبایی باغ مقدستان را به درون خود جذب کنید. گوشه آرامی را برای نشستن پیدا کنید و جایگاه راحتی برای مراقبه فراهم آورید؛ مکانی که بهترین احساس را به شما می دهد. لباسی بر تن دارید که بدنتان را نوازش می دهد و شما با آن خود را جذاب و باشکوه حس می کنید. بنشینید و چشمانتان را ببندید. تا لحظه ای دیگر یکی از جنبه های وجودتان به سطح آگاهی شما می آید. این جنبه، بهترین حالت شما است. این جنبه، تمامیت وجـود شـما و سرشار از عشق، محبت، تـوان و نیرو می باشد.

این جنبه، وجود مقدس شما است. اینک از این وجود باشکوه دعوت کنید تا به طور کامل به آگاهی شما وارد شود. خودتان را مجسم کنید که والا ترین تـوان خـود را متجلی کرده اید. حال احساس آرامش می کنید و خاموش، متمرکز و راضی هستید.
اکنون از وجود مقدس خود بخواهید که کنار شما بنشیند. دست او را بگیرید و به چشمانش نگاه کنید. از او بخواهید که این هفته در کنارتان باشد و شما را راهنمایی و محافظت کند. سپس از او بپرسید که برای گشودن قلبتان و رها کردن احساسات کهنه و مسمومی که با خود حمل می نمایید، چه باید بکنید؟ اکنون جنبه مقدس خود را در آغوش بگیرید و از او تشکر کنید که به دیدار شما آمده است و قول دهید که دایم در باغتان به دیدار او خواهید رفت.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
چشمانتان را باز کنید و درباره آن چه تجربه کردید، بنویسید. چه دیدید؟ باغ شما چه شکلی بود؟ شما در آن جا چه احساس و قیافه ای داشتید؟ وجود مقدس شما چه شکلی بود و چه گفت؟ به خود فرصت کافی بدهید؛ هر چه بیش تر بنویسید، حکمت بیش تری از طریق شما ابراز خواهد شد. سپس با مداد رنگی تصـوير وجـود مقـدس خود را بکشید. مهم نیست نقاشی شما چگونه باشد، در مسابقه نقاشی که شرکت نکرده اید. به خودتان فرصت دهید که دست کم پنج دقیقه نقاشی کنید.

دیدار با سایه خود چشمانتان را ببندید و پنج نفس بسیار آرام و عمیق بکشید. با پنج شماره هـوا را فرو ببرید. تا هنگامی که راحت هستید، نفس را نگه دارید، سپس هرچه آهسته تر هوا را خارج کنید. به یاری تنفس، ذهن را آرام نمایید و به اعماق آگاهی خود بروید.
تجسم کنید به آسانسور وارد شده، هفت طبقه پایین می روید. در باز می شود و شما با مکانی بسیار کثیف، دلگیر و تاریک روبه رو می شوید. بدترین وضعیت را مجسم کنید. به بوی تعفن آن مکان و کث*افت و زباله ای که در همه جا ریخته شده است دقت کنید. برای نمونه، می توانید در غاری مملو از مـوش، مـار، سوسک و عنکبوت باشید.

همان جایی را مجسم کنید که به هیچ وجه دوست ندارید. پس از تصور چنین مکانی به تنفس آرام و عمیق ادامه دهید. به گوشه ای نگاه کنید و پسـت تـریـن بخـش وجودتان را مجسم کنید. اجازه دهید تا تصویری از بدترین حالت شما در ذهـن جـا بگیرد. سعی کنید تمامی ویژگی های این جنبه خود را حس کنید و ببینید: چه شکلی هستید؟ چه بویی دارید؟ چه احساسی دارید؟ اکنون بگذارید واژه ای که معـرف هـمـان شخص روبه روی شب از به ذهنتان ساید.

پس از آن که توانستید او را در این دیدار تا حدودی حس کنید، چشمانتان را باز نمایید. واژه ای که به فکرتان می رسد و هر چه را که در این تجسم تجربه کرده اید، بنویسید. حداقل به مدت ده دقیقه بنویسید. بگذارید هر تفکر یا احساسی که آگاعی شما طی این تجربه داشته است، ابراز شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به یاد آوردن خود فرافکنی، پدیده جالبی ست که متأسفانه درباره آن آموزشی در مدرسه به ما نداده اند. فرافکنی، نسبت دادن غیر ارادی رفتار ناآگاهانه خود به دیگران است، چنـان که به ما القا می شود، این ویژگی ها واقعاً در دیگری وجود دارد، نه ما! هنگامی که درباره احساسات یا بخش های غیر قابل قبول شخصیت خود مضطرب هستیم، مکانیسم دفاعی وارد عمل می شود و ما این ویژگی ها را به عوامل بیرونی و یا افراد دیگر نسبت می دهیم.

برای نمونه اگر تحمل سایرین را نداریم، بسیار احتمال دارد که حس حقارت خود را به آن ها نسبت دهیم. البته همواره عاملی وجود دارد که موجب برانگیختن فرافکنی در ما می گردد. برخی ویژگی های ناکامل دیگران، آن ویژگی های ما را که به توجه نیاز دارند، تحریک کنند و در نتیجه آن چه را در خود طرد کرده ایم به سایرین نسبت می دهیم. ما فقط آن چه را که خودمان هستیم، می بینیم. من ترجیح می دهم به این پدیده به صورت نوعی تبادل انرژی نگاه کنم. تجسم کنیـد کـه صـدا خروجی الکتریکی گوناگون روی سینه خود دارید و هر خروجی نشـانه ویژگی خاصی باشـد.

ویژگی هایی که مورد پذیرش و تأیید ما هستند، درپوش دارند و از این رو ایمـن بوده، اتصالی نمی کنند. اما ویژگی هایی که ما را ناراحت می کنند و هنوز پذیرای آن ها نیستیم، دارای بار الکتریکی هستند. بنابراین هنگامی که با افرادی روبه رو مـی شـويـم که یکی از این ویژگی ها را نشان می دهند، در واقع درست ماننـد ایـن اسـت کـه دو شاخه آن ها به ما وصل می شود. برای نمونه، اگر ما خشم را در خود انکار کنیم یا از آن ناراحت باشیم، افراد تندخو را به زندگی مان جلب می نماییم، احساس خشم سرکوب شده ما موجب می شود تند خویی اطرافیانمان را ببینیم، زیرا از آن جا که درباره احساسات درونی به خودمان دروغ می گوییم، تنها راه پی بردن به این احساسات مشاهده آن ها در دیگران است.

هنگامی که سایرین احساسات پنهـان مـا را منعکس می کنند، این امکان را می یابیم که احساسات مطرود خود را شناسایی کنیم و باز پس بگیریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
ما به طور غریزی خود را از بازتاب های منفی مان کنار می کشیم. بررسی آن چه برایمان جذاب است، ساده تر از بررسی مواردیست که ما را دفع می کنند. اگر از تکبر شما می رنجم، به آن دلیل است که تکبر وجود خود را نمی پذیرم. این می تواند تکبری باشد که در زندگی کنونی از خود نشان می دهم و یا تکبری که می توانم در آینده بروز دهم و وجود آن را انکار می کنم.

اگر از تکبر ناراحت می شوم، باید به دقـت تمـامی زمینه های زندگی خود را بررسی کنم و این پرسش ها را با خود طرح کنم: در گذشته چه هنگام متکبر بوده ام؟ آیا اکنون متکبر هستم؟ آیا ممکن است در آینده متکبر شوم؟ بی تردید متکبرانه است که بدون بررسی دقیق خود و نظر خواهی از دیگران، بـه ایـن پرسش ها پاسخ منفی بدهم. پیش داوری کردن دیگران از روی تكبـر اسـت، پس بدیهی است که تمامی ما متکبر بودن را داریم. اگر این ویژگی را در خود بپذیرم، از تکبر شخص دیگر ناراحت نمی شوم؛ ممكـن اسـت متوجه آن بشوم، امـا تأثیری بر من نمی گذارد.

به عبارتی خروجی تکبر من، درپوش خواهد داشت. فقـط هنگامی که به خود دروغ می گوییم یا از جنبه ای در خود بیزار هستیم، از رفتار دیگری دچار « بار احساسی» می شویم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
هنگامی که تازه برگزاری سمینارها را شروع کرده بودم، خیلی می ترسیدم. هر هفته باید در برابر جمع می ایستادم و به شدت تلاش می کردم تا خودم باشم. از ایـن نگران بودم که مبادا حاضرین از من خوششان نیاید و سخت می کوشیدم تا اصیل و موثق باشم. در آن زمان دوره هایم را در «کلند، کالیفرنیا» برگزار می کردم، جایی که دو سوم شرکت کنندگان سیاه پوست بودند.

از این که به میان افراد جدیدی آمده بودم، احساس شادمانی می کردم و خود را متعهد می دیدم که از شرکت کنندگان در راه رسیدن به اهدافشان حمایت کنم. در ابتـدای سومین سمینارم بود که یکی از شرکت کنندگان از جا برخاست و با لحنی خصمانه تجربیات خود را با دیگران در میان گذاشت. به محض آن که آرلین" شروع به صحبت کرد، احساسات شدیدی از اعماق وجودم جوشید. چنان احساس خشم می کردم که به سختی می توانستم سخنان او را بشنوم.

گمان می کردم، منظور این زن فقط ناراحت کردن من است و بهتر است ساکت بشود. برایم غیر عادی بود که نسبت به شرکت کننده ای واکنش نشان دهم. با ناراحتی به خانه رفتم و سعی کردم ویژگی هایی را که در این زن می دیدم، از قبیل بداخلاقی، در وجودم بپذیرم. تا چهار هفته بعد از آن روز هر بار که دور هم جمع می شدیم، آرلین از جا بلند می شد و با لحنی از خود راضی و تا حدودی بی ادبانه صحبت می کرد. متوجه شدم که بیشتر اوقات آزادم را گرفتـار ایـن فکر هستم که چرا این زن مرا چنین ناراحت می کند.

هر چه می کردم نمی توانستم از پیش داوری دست بردارم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
روزی سرخورده و ناراحت به دوستی که در همان سمینار شرکت می کرد و با هم صمیمی بودیم، تلفن کردم و پرسیدم: «چرا آرلین از من متنفـر است؟» سوزان پاسخ داد: «دبی، فکرش را نکن! او نژادپرست است.» گوشی را گذاشتم؛ احساس ضعف می کردم و حالت تهوع داشتم. به سرعت به خودم گفتم: «اما من که نژاد پرست نیستم!»

خاطرات دوستان سیاه پوستی که در دوران کودکی داشتم، در من زنده شد. به یاد آوردم که به آن ها شنا کردن یاد می دادم و همراه آن ها در مسابقات دو شرکت می کردم. به یاد پدرم افتادم که چگونه برای حقوق مدنی جنگیده بود و برای نخستین بار در ایالت فلوریدا یک وکیل سیاه پوست را به عنوان شریک و همکار برگزیده بود. با این یادآوری ها مطمئن شدم که نژادپرست نیستم.

آن شب در تخت خواب دراز کشیده بودم و درباره جلسه بعـدى سمینارم فكـر می کردم، اما واژه های سوزان مرتب به گوشم می خورد: «او نژاد پرست است.» بارها و بارها این عبارت در گوشم طنین انداخت. درست هنگامی که داشت خوابم می برد، ندایی را در وجودم شنیدم: «اولین بار که آرلین از جا بلند شد و با تو بدرفتاری کرد، درباره او چه فکر کردی؟» ناگهان روی قفسه سینه ام احساس فشار کردم و ترسیدم. یادم آمد که در آن زمان با خود گفتم: «زنیکه احمق پتیاره سیاه!» این واژه ها در سراپای وجودم طنین انداخت. «اما نه، امکان ندارد! من که نژاد پرست نیستم. ممکن نیست چنین فکری کرده باشم.

حتما منظوری نداشتم!» قلبم از ترس به شدت می تپید. نشستم و به تنهایی با عبارت نژاد پرستانه ای که به فکرم خطور کرده بود، روبه رو شدم؛ این سایه من بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
ساعت ها از شرم گریه کردم. عمیقاً احساس می کردم که به همه دوستانم در اکلند که مرا دوست داشتند و به من اعتماد کرده بودند، خیانت کرده ام. هر چه می کردم نمی توانستم به خودم اعتراف کنم که «من نژاد پرست هستم.» گویا تمامی باور هایی که درباره پذیرفتن همه ویژگی ها داشتم، به کنار رفته بودند.

ساعت ها در برابـر آینـه نشستم و گفتم: «من نژادپرست هستم، من نژادپرست هستم...» سعی می کردم که این بخش وجود خود را بپذیرم و آرام شوم. هرچه بیش تر این عبارت را تکرار کردم، گفتن آن ساده تر شد. می دانستم که این عبارت موهبتی را در بردارد؛ پس شروع به کندوکاو کردم. به یاد آوردم پدرم بی وقفه در مورد برابری حقوق انسان ها صحبت می کرد و می گفت، تا متوجه نشویم که همگی با هم برابر هستیم، هیچ کدام آزاد نخـواهیم شـد! شور و شوق پدرم موجب برانگیختن اشتياق مـن شـده بـود. متوجـه شـدم چون نمی خواستم نژاد پرست باشم، به شدت تلاش می کردم تا با سیاه پوستان ارتباط برقرار کنم.

در ضمن، چنین نگرشی عمیقاً این نیاز را در من ایجاد کرده بود که از افراد مورد تبعیض حمایت کنم. در واقع همان زمان، فعالیت گسترده ای جهت جمع آوری اعانه برای سازمانی به نام «امکانات زندان» داشتم. این سازمان به ویژه به زندانی هـای رنگین پوست یاری می کرد تا بتوانند زندگی خود را دگرگون کنند. هنگامی که سرانجام، نژاد پرست بودن خود را پذیرفتم، احساس کردم وزنه ای کیلویی را از سی روی شانه هایم برداشتم.
 
بالا