به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
آنان این گونه تربیت شده اند که خود را در رتبه آخر قرار دهند، چون آدم هـای «خوب» چنین می کنند. و دشوار ترین کار برای چنین کسانی این است که خود را از‌ این شیوه تربیتی آزاد نمایند و به وجود حقیقی خود پی ببرند. آن هـا سـزاوار عشـق، بخشایش، همدردی و همدلی خود هستند. آن ها سزاوار این هستند که بتوانند خشـم و خود خواهی هایشان را ابراز کنند.

ما همه ویژگی های متضاد با یکدیگر را در درون خود داریم. ما دارای همه احساسات و وسوسه های انسانی هستیم. ما باید تمامی آن چه هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان، درستکار و نادرست را آشکار کنیم، بپذیریم و در آغوش بگیریم. اگر شما معتقدید که ناتوان هستید، پس باید به جست و جوی ویژگی های متضاد آن بروید و توانایی خود را بیابید. اگر ترس بر شما حکم فرما است، باید به درون خود رجوع کنید و شهامتتان را باز یابید. اگر مظلوم هستید، بایـد ظـالم درون خود را پیدا کنید.

این حق طبیعی شما است که کامل باشید و همه چیز را در برگیرید. فقط کافی است دیدگاه خود را دگرگون نمایید و قلبتان را باز و پذیرا کنید.
هنگامی که بتوانید تاریک ترین و پنهان ترین ویژگی های خود را با روی گشاده بپذیرید و بگویید: «من آن هستم»، آنگاه می توانید به روشن بینی حقیقی برسید. هنگامی می توانیم روشنایی را در برگیریم که بتوانیم بـه طـور كـامـل تـاریکی را در آغوش کشیم. شنیده ام که می گویند کار بر سایه، مبارزه از راه دل است. این کار، ما را به جایگاه جدیدی در سطح آگاهی می برد، آنجایی که دل، پذیرای کل وجـود و کل بشریت است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
در سمیناری که به تازگی برگزار کردم، زنی گریه کنان از جا برخاست. او دچار رنج و درد شدیدی بود. ادری گفت که از بازگو کردن افکار وحشتناکش خجالت می کشد، چون همه می فهمند که او چه انسان بدیست، اما پس از گفت و گویی طولانی، سرانجام اعتراف کرد که از دخترش متنفر است. آن قدر ناراحت بود که صدایش به زحمت شنیده می شد.

او با صدای آهسته بارها و بارها تکرار کرد: «من از دخترم متنفرم!» همه حاضرین به این زن خیره مانده بودند؛ برخی احساس همدردی می کردند و برخی وحشت زده شده بودند.
مدتی با ادری کار کردم و برای او توضیح دادم که داشتن احساس نفرت اشکالی ندارد و او باید نفرتی را که نسبت به دخترش حس می کند، بپذیرد. از حاضرین پرسیدم که چند نفر از آن ها دارای فرزند هستند، تقریباً، همه‌ دستشان را بلند کردند. از آن ها خواستم تا چشمان خود را ببندند و تلاش کنند زمانی را به یاد آورند که نسبت به فرزندشان احساس نفرت کرده اند.

همه دست کم یک مورد را به یاد آوردند. سپس از آن ها خواستم بررسی کنند که این حس نفرت چه فایده ای برایشان داشته است. برخی گفتند خرد، برخی گفتند عشق و سایرین گفتند، رها کردن احساس سرکوب شـده!
همه دیدند که هیچ کنترلی بر این احساس ندارند؛ بعضی اوقات حتی هنگامی که نمی خواهیم، نفرت می ورزیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
ادری دید که در تجربه این حس تنها نیست و در نتیجه به خود اجازه داد تا بدون پیش داوری احساس تنفر کند. من شرح دادم که همه ما به نفرت نیاز داریم تا بتوانیم عشق را بشناسیم و نفرت فقط هنگامی قدرت پیدا می کند که سرکوب یا نفی شود. از ادری پرسیدم: «فکر می کنی اگر به جای سرکوب، احساس نفرتی را که داری در آغوش بگیری و تلاش کنی تا نکته مثبت آن را دریابی، چه می شود؟» او سرش را پایین انداخته بود و هنوز شرمنده به نظر می رسید. برای آن که منظورم را بیان کنم، داستانی را تعریف کردم:

یک روز دو پسر دوقلو با پدربزرگ خود به گردش رفتند. آن ها از میان درختـان عبور کردند تا به طویل های رسیدند. به محض آن که پسر ها با پدربزرگشان به درون طویله رفتند، یکی از آن ها شروع به غرولند کرد: «پدر بزرگ بهتره زود از این جا بریم؛ چه بوی پهنی می یاد.» او که پهن به کفش های تازه اش چسبیده بود، خشمگین همان جا کنار در ایستاد. پدربزرگ هنوز پاسخی نداده بود که نوه دیگرش را دید که با شادمانی درون آخور های متعدد سرک می کشد.

از او پرسید: «دنبال چی می گردی؟ از چی این قدر خوشحالی؟» پسر گفت: «از این همه پهن معلومه که باید اسبی این جا ها باشه.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
اتاق در سکوت فرو رفته بود و چهره ادری می درخشید؛ اکنون او موهبت نفرت را می دید. تغییر دیدگاه، این امکان را به ادری داد که آن انرژی منفی را که سال ها با خود حمل کرده بود، رها کند. ادری متوجه شد که احساس نفرتش در واقع نوعی مکانیسم دفاعی بود که حریم او را در برابر افرادی که دوست داشت، حفظ می کرد. هر چند که این نفرت سبب درد و رنج فراوانی برای او شده بود، اما همچنین کاتالیزوری برای سفر معنوی وی و انگیزه ای بود تا حقیقت درونی خود را بیابد.

پیشامد های خوش تری در راه بود. دو هفته پس از این بررسی و گفت و گو، دختـر ادری به او تلفن کرد. ادری که این که احساس خوبی نسبت به خودش پیدا کرده بود، دل به دریا زد و از نفرتی که در یکی دو سال گذشته نسبت به دخترش داشت، با او حرف زد. ادری شرح داد که چگونه در دورهای شرکت کرده و احساس نفرتی را که در وجودش داشته، پذیرفته است. دختر ادری از سخنان مادرش به گریه افتاد. او مدتی طولانی گریه کرد و با این اشک ها، رنج، پوچی و تمامی نفرتی را که نسبت به مادرش احساس کرده بود، بیرون ریخت و در پایان از ادری خواست تا با هـم ناهـار بخورند.

آن روز آن دو کنار هم نشستند و سرانجام توانستند رابطـه خـاص مـادر و فرزندی را احساس کنند. آن ها به همدیگر قول دادند که از آن به بعد همواره احساسات خود را با هم در میان بگذارند تا دیگر هیچ خللی در را*ب*طه شان ایجاد نشود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
اگر ادری شجاعانه تنفری را که حس می کرد، بازگو نکرده بود، این بهبود رابطـه امکان نداشت. آن اندازه احساسات سرکوب گشته در این مادر و دختر گرد آمده بود، که هر بار هنگام روبه رو شدن با هم منفجر می شدند. لازم بود نفرت آن هـا ابـراز و پذیرفته شود تا موهبت آن آشکار گردد. موهبت نفرت ادری عشق بود که را*ب*طه ای تازه، زیبا و صادقانه را به او و دخترش ارزانی داشت.

هریک از جنبه های ما دارای موهبتی ست. هر احساس و خصوصیتی که داریم، ما را به سوی روشن بینی و یگانگی رهنمون می سازد. تمامی ما سایه ای داریم که بخشی از واقعیت کل ماست. سایه، ناکامی هایمان را به ما نشان می دهد. سایه، عشق ورزیدن، همدلی و بخشندگی را نه تنها نسبت به دیگران، بلکه نسبت به خودمان نیـز بـه مـا می آموزد. با در آغوش کشیدن سایه، بهبود می یابیم.

اما فقط ویژگی های منفی، تاریک و نفی شده نیستند که به اعماق سایه راه پیدا می کنند، بلکه سایه «روشن» نیز وجود دارد. ما توان، قابلیت و اصالت خود را در سایه «روشن» وجودمان دفن کرده ایم. بخش های تاریک ما فقط هنگامی تاریک هستند که سرکوب و پنهان شده باشند. اما آن گاه که نور آگاهی را به آن ها بتابانیم و موهبـت هـای مقدسشان را بیابیم، دگرگون می شویم، آزاد می شویم!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
من این دگرگونی را به وضوح در زنی خشن، مقاوم و بی اعتنا که در یکی از دوره هایم شرکت کرده بود، دیدم. او از آن دسته افرادی بود که همیشه یک آدامس گوشه دهانشان دارند و انگار بر پیشانی شان عبارت «گورت را گم کن» نقش بسته است. پم از همه چیز ایراد می گرفت، اما با قاطعیت می گفت که در پذیرش سایه اش هیچ مشکلی ندارد. او راست می گفت؛ تاریکی او پناهگاهش بود. برای پم مهم نبود که او را خشمگین یا بد جنس بخوانند، پم این ها را به حساب تعریف و تمجیدی گذاشت.

به همین دلیل هنگامی که به او گفتم: «تو چقدر دل نازکی!» با انزجار و ناباوری شدیدی به من نگاه کرد و گفت: «من دل نازک؟ هرگز!» او به هیچ وجه نمی توانست خود را به صورت زنی نرم، شیرین یا لطیف ببیند. ظاهراً پم را به حـال خودش گذاشتم، اما مطمئن بودم که مطالب و تمرین های دوره راه را به او نشـان خواهد داد. همین هم شد؛ روز بعد، پس از انجام مراقبه و حرکاتی که برای تخلیه هیجان انجام شد، از چند نفر خواستم که به میان جمع بیایند تا سایرین آن ها را در آغوش بگیرند.

این نخستین باری بود که در دوره ام چنین کاری می کردیم. بـرایـم روشن بود که پم و چند نفر دیگر احساسات خود را سرکوب کرده اند و نیاز به مهر و محبت دارند. هنگامی که پم را در آغوش گرفتیم، مقاومت خود را از دست داد و هق هق کنان به گریه افتاد. او به شدت گریه می کرد و زاری کنان مادرش را صدا می زد.
ده نفر حاضر در کلاس دست کم یک ساعت به آرام کردن پم پرداختند و او تنهایی و رنج و اندوهی را که سال ها در خود انباشته بود، بیرون ریخت.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
هر چند به نظر می رسید که پم به این زودی ها آرام نمی گیرد، اما به هـر حـال بـه آرامش رسید و به ما اجازه داد تا بی قید و شرط دوستش بداریم. پس از مدتی متوجه شدم که پم در کودکی رها شده و هرگز مادرش را ندیده بود. این زن که حتی عکسی از دوران کودکی خود نداشت، چند سال پیش برای پیدا کردن مادرش کارآگاه خصوصی استخدام کرده بود.

سرانجام در پایان دوره، پم توانست نرمی و ویژگی های دلنشین خود را در آغوش بگیرد. تحولی که در او پدید آمد، برای - همه شگفت آور بود. درست یک هفته پس از پایان دوره، کارآگاه خصوصی با پـم تماس گرفت و نخستین عکـس کـودکی او را برایش فرستاد و دو هفته پس از آن مادرش را پیدا کرد. پم توانست برای نخستین بار با مادر خود صحبت کند. هنگامی که سایه ای را در آغوش می کشیم، جراحتمـان التيـام می یابد و احساسمان به عشق تبدیل می شود. اگر همان گونه که می گویند، طلا در تاریکی نهفته باشد، پس تاکنون به خطا در جایی که نباید به دنبال طلا بوده ایم.

چنان چـه دیپاک چوپرا مکرر گفته است: «در بطن هـر انـسـان، فرشتگانی وجود دارند که تنها آرزویشان آن است که زاده شوند!»
ما همگی آرزو داریم الوهیت خود را شکوفا کنیم، اما فراموش کرده ایم که هر بذری برای رشد و نمو نیاز به خاک حاصلخیز دارد. آن خاک حاصلخیز و مكـان مناسب، درون ما و در سایه ما قرار دارد. باید این مکان را بپذیریم، دوست بداریم و به آن توجه کنیم تا گلهای وجودمان شکوفا شوند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
تمرین


مهم است که هنگام انجام این تمرین ها هشیار باشید. همه پاسخ های مورد نیاز درون شما وجود دارند، اما باید آرام باشید تا این پاسخ ها را بشنوید. برای انجام این تمرین فرصت کافی به خود بدهید. تلفن را قطع کنید و خود را کاملا به روند تمرین واگذارید. پیشنهاد می کنم دست کم یک ساعت برای انجام این تمرینها وقت بگذارید. لباس راحت بپوشید و در جایی از خانه که دوست دارید، بنشینید. می توانید برای ایجاد فضای دلپذیرتر، چنـد شمع روشن و موسیقی ملایمی پخش کنید. دفتر یادداشت و قلم یا مداد مورد علاقه تان را در دسترس بگذارید.

می توانید مراحـل تمرین را بر نوار ضبط کرده، در طول تمرین به آن ها گوش دهید تا مجبور نباشید مرتب چشمانتان را باز کنید و آن ها را بخوانید.
هر گاه آماده شدید، چشمان خود را ببندید و پنج بار آرام و عمیق نفس بکشید. با پنج شماره هوا را فرو ببرید، پنج شماره آن را نگه دارید و سپس به آرامی از راه دهان خارج نمایید. بدن خود را با تنفس آرام کنید. به تنفس ادامه دهید و همه حواستان را به‌ آن معطوف نمایید. این یکی از بهترین راه های آرام کردن ذهن است.

در همان حال که چشمانتان بسته است، تجسم کنید به آسانسوری وارد می شوید و در را می بندید. یکی از دگمه های آسانسور را فشار دهید و هفت طبقه پایین بروید. تجسم کنید که به اعماق آگاهی خود می روید. در باز می شود و شـمـا بـاغی زیبا و روحانی را مشاهده می کنید. سعی کنید همه جزییات را به روشنی در نظر بیاورید. به‌ درختان، گل ها و پرنده ها توجه کنید. آسمان چه رنگی دارد؟ صاف و آبی ست یا لکه های ابر در آن دیده می شود؟ گرمای هوا را حس کنید. نسیم ملایمی بر چهره شما می وزد، آن را حس کنید. چه لباسی پوشیده اید؟ آیا لباس مورد علاقه تان را بر تن کرده اید؟ خود را به زیباترین و جذاب ترین وجه تجسم کنید.

کفش هایتان را از پا در آورید و زمین را زیر کف پای خود حس کنید؛ خاک نرم است یا چمنزار؟ خشک است یا مرطوب؟ آیا جاده ای سنگ فرش یا مرمرین به چشم شما می خورد؟ آیا آبشار یا مجسمه ای در آن اطراف وجود دارد؟ حیوان چطور؟ دقیقه ای به پیرامون خود نگاه کنید و ببینید چه چیزهای دیگری در باغ شما وجود دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
پس از آن که باغتان را آفریدید، مکان مراقبه مقدسی را تجسم نمایید که در آن جا می توانید همه پاسخ هایی را که می خواهید،پ دریافت کنید. دقیقه ای مـكـان مقـدس درونتان را بررسی کنید و قول بدهید که مرتب به آن جا سر بزنید. اینکه توجه خود را بر تنفس معطوف کنید و پنج بار آرام و عمیق نفس بکشید. خود را به سطح هشیاری آرام و عمیق تری ببرید!
اکنون به این پرسش ها پاسخ بگویید. نخست به خود فرصت دهید تا ندای، درونتان را بشنوید. پس از پاسخ به هر پرسش، لحظه ای چشمانتان را باز کنید و پاسخ ها را در دفتر یادداشت بنویسید.

بهترین روش آن است که هر چه را به فکرتان می رسد، سریع یادداشت کنید. هیچ پاسخی درست یا غلط نیست، پس نگران آن چه می نویسید، نباشید و بگذارید هر آنچه لازم است به این ترتیب پدیدار، احساس و ابراز شود. پس از پاسخ به پرسش نخستین، چشمانتان را ببندید، به باغتان بازگردید و‌ در مکان مراقبه خود بنشینید. اینک دوبار آرام و عميـق نفس بکشید. حالا پرسش بعدی را از خود بپرسید. به همین ترتیب ادامه دهید و در این روند، شتاب نکنید!

1- از چه چیزی از همه بیش تر می ترسم؟
2 ـ چه جنبه هایی از زندگی ام به دگرگونی نیاز دارند؟
3 ـ با خواندن این کتاب می خواهم به چه نتیجه ای برسم؟
4 ـ از همه بیش تر می ترسم دیگران چه مطلبی را درباره من بفهمند؟
5 ـ از همه بیشتر می ترسم چه مطلبی را درباره خودم بفهمم؟
6 ـ بزرگ ترین دروغی که تاکنون به خودم گفته ام، کدام است؟
7 - بزرگ ترین دروغی که تاکنون به دیگری گفته ام، کدام است؟
8 ـ چه مانعی مرا از انجام کارهایی که لازم است برای دگرگونی زندگی ام انجام دهم، باز می دارد؟

پس از پایان این تمرین به خود فرصت دهید تا هر چه به فکرتان می رسد یادداشت کنید. سپس دقیقه ای به شهامتی که برای انجام این تمرین نشان دادید و تلاشی که کردید، بیندیشید و از خود تقدیر کنید. اکنون به فصل بعد بروید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
فصل سوم

جهان در درون ما است


«ما در جهان نیستیم، جهان در درون ماست!» نخستین باری که این مطلب را شنیدم، حیرت کردم. چگونه ممکن است جهان در درون من باشد؟ چگونه ممكـن است شما ـ یعنی یک انسان دیگر ـ درون من زندگی کنید؟ مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم آن چه در واقع درون من وجود دارد، هزاران ویژگی و خصلتی ست که هر انسان را شکل می دهد. در هر انسان نقش كل بشريت ترسیم شده است.

دیدگاه کل نگرانه کیهان به ما می آموزد که هر یک از ما نمونه کوچکی از کل عالم هستیم و هر یک از ما تمامی دانش کل عالم را دارا می باشیم.

اگر تصویر تمام نگار کارت اعتباری یا گواهی نامه رانندگی را قطعه قطعه کنید و به یکی از این قطعه ها اشعه لیزر بتابانید، نمایی از تصویر کامل را مشاهده خواهید کرد. به همین ترتیب با مطالعه یک انسان، تصویر کل هستی را در خواهید یافت. نقش هستی در دی.ان.ای. ما قرار دارد.

دکتر دیوید سایمون مدیر بخش پزشکی «مرکز چوپرا برای بهبود» و نویسنده کتاب «خرد بهبود» این دیدگاه را چنین شرح می دهد: «تصویر تمام نگار، تصویری سه بعدی است که از فیلم دوبعدی حاصل می شود. ویژگی منحصر به فرد تصـوير تمام نگار آن است که از هر ذره فیلم، می توان عکس سه بعدی کامل را پدید آورد. کل در هر ذره موجود است و از همین رو به آن تصویر تمـام نـگـار می گویند. به همین ترتیب تمامی جنبه های کیهان در یکایک ما موجود است.

نیرو هـایی کـه مـاده را در سراسر کیهان تشکیل می دهند، در یکایک اتم های بدن ما یافت می شوند. هر رشته دی.ان.ای. کل تاریخ تکامل حیات را در بردارد. ذهن من توان هر تفکری را که تاکنون شکل گرفته، یا در آینده شکل خواهد گرفت، در خود دارد. درک این حقیقت دریچه زندگی را به روی ما می گشاید و ما را به سوی آزادی نامحدود هدایت می کند. تجربه کردن این حقیقت مبنای خرد حقیقی است.»
 
بالا