به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
دوستم بیل اسپینوزا که سمینارهای «لندمارک اجوکیشن» را اداره می کنددر این باره می گوید: «هر آنچه که نمی توانید باشید، مانع از بودن شما می شود.» باید بیاموزید که به تمامی وجود خود اجازه «بودن» دهید. برای آزاد و مستقل بودن بایـد بتوانید «باشید» و دستیابی به این مهم مستلزم آن است که از داوری خود دست بکشیم.

ما باید خود را برای انسان بودن و کاستی داشتن ببخشیم، زیرا هنگامی که خود را و مورد قضاوت قرار می دهیم، خـود بـه خـود نسبت به دیگران نیز پیش داوری روا می داریم و آن چه به دیگران می کنیم، به خود نیز می کنیم. جهان، آینه ای برای بازتاب‌ درون ما است. هنگامی که بتوانیم خود را بپذیریم و ببخشیم، خود به خود می توانیم دیگران را نیز بپذیریم و ببخشیم. آموختن این درس برای من کار چندان ساده ای نبود.
سیزده سال پیش، روزی خود را بر سنگفرش مرمرین و سرد حمام یافتم. بدنم درد می کرد و نفسم بدبو بود. شبی دیگر آکنده از خوش گذرانی و مصرف مواد مخدر و در پی آن داشتن حالت تهوع را سپری کرده بودم.

برخاستم و و خود را در آینه نگاه کردم. می دانستم که دیگر نمی توانم به این وضع ادامـه دهـم. با وجودی که بیست و هشت سال از عمرم می گذشت، هنوز انتظار داشتم کسی از راه برسـد و حـال من را خوب کند، اما آن روز صبح متوجه شدم که قرار نیست کسی بیاید، نه مادرم، نه پدرم و نه حتی شاهزاده رؤیاهایم سوار بر اسبی سفید! در اعتیاد تا جایی پیش رفته بودم که باید تصمیم می گرفتم بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنم. هـیـچ کـس‌ دیگری نمی توانست به جای من این تصمیم را بگیرد و هیچ کس دیگری نمی توانست درد و رنجم را از بین ببرد؛ هیچکس به جز خودم نمی توانست مرا یاری دهد. از زنی که روبه روی خود در آینه دیدم، وحشت کردم! هیچ نمی دانستم او کیست؛ به گمانم نخستین بار بود که او را می دیدم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
خسته و ترسان دست به تلفن بردم و تقاضای کمک کردم. از آن پس زندگی ام به شدت دگرگون شد. آن روز صبح تصمیم گرفتم که خـوب شوم؛ هر چقدر طول می کشید، مهم نبود! پس از برنامه بیست و هشت روزه درمان، سفری مخاطره آمیز را آغاز کردم تا به طور کامل درون و بیرونم را التیام بخشم. برنامه بزرگی بود، اما می دانستم که چاره ای دیگر ندارم. پس از گذشت پنج سال و صـرف پنجاه هزار دلار هزینه، شخص دیگری شـدم.

اعتیادهای گوناگونم را درمان کردم، دوستانم را تغییر دادم و ارزش هایم را دگرگون نمودم، اما هنوز هنگامی که در مراقبـه آرام می گرفتم، می دیدم که بخش هایی از شخصیتم را دوست ندارم. ویژگی هایی در خود می دیدم که دوست داشتم از شرشان راحت شـوم. مشکلم این بود که هنوز ازخودم بدم می آمد.

باور کردنی نیست که کسی یازده سال در جلسات روان درمانی گروهی، درمـان وابستگی و «دوازده گام برای بهبود» شرکت کند، به متخصصین هیپنوتیسم و طب سوزنی مراجعه نماید، تولد دوباره را تجربه کند، از کوه پایین بپرد، در جلسات تحول شرکت نماید، به خلوتگاه های بودایی ها و صوفیان برود، صدها کتاب بخواند، به نوارهای تجسم و مراقبه گوش دهد و هنوز از خودش بیزار باشد.

می دانستم با وجودی که این همه وقت و پول صرف کرده ام، اما هنوز کار خود را به پایان نرسانده ام. تا آن که ناگهان جرقه ای در من درخشید؛ در یکی از جلسات فشرده رهبری که خانمی به نام جن اسمیت برگزار می کرد شرکت کردم. میان جلسه، در برابر حاضرین صحبت می کردم که ناگهان جن به من نگاهی انداخت و گفت: «تو خیلی هفت خطی!» تکان خوردم، او از کجا فهمیده بود؟! من خودم می دانستم هفـت خـطـم، امـا شـديداً می خواستم از این حالت خلاص شوم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
بار ها تلاش کرده بودم با دلنشین و بخشنده بودن، این ویژگی زشت را جبران کنم. جن‌ بدون هیچ گونه پیش داوری از من پرسید: «چرا از این جنبه خودت بدت می آید؟!» احساس حقارت و حماقت به من دست داد. گفتم که از این جنبه خودم خجالت می کشم، زیرا با زرنگی هایم فقط موجب درد و رنج خود و دیگران شده ام. جن گفت: «آن چه را که مالک نشوی، مالک تو می شود.»

آن زمان درک کردم که چگونه «زرنگی» مالک من شده است. همواره نگران این حالت بودم و نمی خواستم آن را داشته باشم. جن پرسید: «زرنگی چه فایده ای برایت دارد؟» من که هیچ فایده ای در آن نمی دیدم. او گفت: «اگر به هنگام ساخت خانه‌ متوجه شوی که پیمانکار بیش از اندازه هزینه کرده است و به علاوه سه هفته در کارش تأخیر دارد، آیا کمی زرنگی می تواند مفید باشد؟»

پاسخ دادم: «البته، بله!» وی‌ افزود: «آیا اگر لازم شود کالایی را مرجوع کنی، زرنگی به کارت نمی آید؟» گفتم: «البته!» جن مرا متوجه این نکته کرد که گاهی اوقات برای پیشبرد کار های روزمره در این دنیا، کمی زرنگی نه تنها مفید است، بلکه ویژگی مهمی است. ناگهان این بخش از من که به شدت می خواستم سرکوب، نفی و پنهان کنم، آزاد شـد. احساس جدیدی وجودم را فراگرفت؛ مانند آن بود که پنجاه کیلو بار را از روی شانه هایم برداشته باشم.

جن به من نشان داد که این بخش از شخصیتم موهبتی است و نباید از آن شرمنده باشم. اگر به این جنبه ام اجازه وجود می دادم، دیگر ناخواسته خود را نشان نمی داد. از این پس می توانستم از آن بهره مند شوم، نه آن که مورد بهره برداری آن قرار گیرم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
از آن روز، زندگی ام دگرگون شد. اینک قطعه دیگری از معمای «بهبود» در جای خود قرار گرفته بود. بارها این گفته را شنیده بودم که: «در برابر هر چه مقاومت کنی، تداوم می یابد.» اما هیچ گاه به درستی معنای آن را نفهمیده بودم. با مقاومت نمـودن در برابر «زرنگی» در واقع آن را در وجودم حبس کرده بودم، اما به محض آن که آن را پذیرفتم و به ارزشش پی بردم و دیواری را که کشیده بودم، فرو ریختم، این مشکل حل شد. از آن پس زرنگی، بخشی طبیعی و مفید از شخصیت من شد.

اکنون دیگر نیاز ندارم زرنگ باشم، اما در صورت لزوم ـ که البته در زندگی در این دنیا گه گاه پیش می آید ـ می توانم از این ویژگی بهره مند شوم و خود را حفظ کنم.
این روش برای من معجزه کرد. به همین دلیل فهرستی از تمامی جنبـه هـای شخصیتم که دوست نداشتم، تهیه و تلاش کردم تا موهبت هر کدام را کشف کنم. به محض آن که به نکات مثبت و منفی هر ویژگی پی می بردم، مقاومتم در برابر آن فرو می ریخت و می توانستم آن را با آسودگی بپذیرم.

برایم روشن شد که راه حـل چنین مشکلی آن نیست که ویژگی هایی را که دوست نداریم، طرد نماییم، بلکه باید نکات مثبت این ویژگی ها را کشف نموده و آن ها را به زندگی مان وارد کنیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
این کتاب شما را در سفری که پیش رو دارید، راهنمایی می کند. در اینجا نکات عمده دوره ای را که سال ها است به منظور آشکار کردن، پذیرش و در آغوش گرفتن «سایه وجود» ارائه می دهم، مطرح می کنم. در ابتدا «سایه» را به دقت شرح می دهم و طبیعت و تأثیر آن را بررسی می کنم و سپس به فرافکنی که پدیده اصلی و عمده «سایه» است می پردازم.

ما با فرافکنی، خصوصیات مهمی را در خود نفی کرده، به دیگران نسبت می دهیم. اما اگر نمونه «کل نگرانه هستی» را به عنوان الگوی جدیدی برای درک زندگی درونی و بیرونی در نظر بگیریم، می توانیم وارد عمل شده، با به کار بستن دانسته هایمان، جنبه های پنهان سایه خود را آشکار کنیم. آن گاه به تدریج مالک جنبه هایی که در سایه پنهان شده اند، می شویم و مسؤولیت آن ها را می پذیریم. با روش های دقیقی که می آموزید، می توانیـد سـایـه خـود را در آغوش گرفته، به ارزش های آن پی ببرید و آن جنبه هایی را که به دیگران نسبت داده اید، بـه عنـوان بخشی از وجودتان در اختیار بگیرید.

سرانجام به راه های عشق ورزیدن و توجه به خود پی می برید و شیوه های سودمندی را برای تحقق رؤیا ها و ایجاد یک زندگی با ارزش می یابید.
بسیاری از ما زمانی طولانی در پی نور گشته ایم، اما هر بار با تاریکی بیش تری روبه رو شده ایم. یونگ می گوید: «شخص، با تجسم اشکال نورانی به روشنایی دست نمی یابد، بلکه با آگاه شدن به تاریکی به روشنایی می رسد.» کتاب «نیمه تاریک وجود» شما را در راه آشکار کردن، پذیرفتن و در آغوش گرفتن سایه وجودتان راهنمایی می کند و به شما دانش و ابزاری می دهد تا آنچه را که در درونتان پنهان شده‌ است، نمایان کنید.

این کتاب شما را راهنمایی می کند تا توان، خلاقیت، استعداد و رؤیا های خود را دوباره در اختیار بگیرید و شما را یاری می دهد تا خود و دیگران را بپذیرید و در نتیجه را*ب*طه شما را با جهان برای همیشه دگرگون می سازد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
رابرت بلای شاعر و نویسنده، سایه را به یک کوله پشتی نامریی تشبیه می کند که هر یک از ما بر دوش خود حمل می کنیم و در سال های رشد، آن ویژگی هایی را که مورد پذیرش خویشان و دوستانمان نیستند در این کوله بار می ریزیم. بلای معتقـد است که ما در چند دهه نخست زندگی به انباشتن این کوله پشتی مشغول هستیم و را به بیرون کشیدن آن چه انباشته ایم می گذرانیم تا شاید باری را که بر مانده عمر شانه هایمان سنگینی می کند، سبک کنیم.

بیش تر افراد از رو به رو شدن با تاریکی وجـود خـود و در آغوش کشیدن آن می ترسند، اما شادمانی و رضایتی که فرد آرزو دارد، در همین تاریکی یافت می شود. در واقع ما با تلاش در راه کشف وجود یکپارچه خـود، دری به روشنایی حقیقی می گشاییم. یکی از عمده ترین مشکلات عصر اطلاعات، بیماری «من می دانم» است. بیش تر اوقات همین دانستن، مانع از تجربه و درک درون می شـود. کار کردن روی سایه، کاری فکری نیست، بلکه سفری از ذهن به سوی قلب می باشد.

بسیاری از افرادی که در مسیر رشد شخصی گام برمی دارند، بر این باورند که کارشان را به پایان رسانده اند و مایل نیستند حقیقت وجود خود را ببینند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
بسیاری از ما آرزو داریـم بـه نور برسیم و در زیباترین و والاترین حالت وجود خود به سر بریم، اما مـی خـواهیم بدون یکپارچه کردن تمامی وجودمان به این مهم دست یابیم، در حالی که نمی توان بدون شناخت تاریکی، روشنایی را به گونه ای کامل حس و تجربه کرد. نیمه تاریک در مسیر ما به سوی آزادی حقیقی قرار دارد. هر یک از ما باید آماده باشیم تا پیوسته به کشف و آشکار کردن تاریکی های وجود خود بپردازیم.

خواه ناخواه هر انسانی سایه ای دارد. اگر نمی توانید این سایه را ببینید، در این بارها از افراد خانواده یا همکاران و آشنایان خود بپرسید تا آن‌ها به شما بگوینـد. مـا گـمـان می کنیم که نقاب هایمان، شخصیت درونی مان را پنهان می دارد، امـا هـر آن چه که در‌ وجود خود نمی پذیریم، در نامنتظره ترین ، سر برمی آورد و خود را نشان می دهد. در آغوش کشیدن ویژگی تان به معنای دوست داشتن آن ویژگی بـه ایـن مفهـوم‌ است که اجازه می دهید آن ویژگی در کنار سایر خصوصیات شما حضور داشته باشـد‌ و آن را با ارزش تر، یا کم ارزش تر از سایر جنبه های خود نمی شمارید.

به عنوان مثال،‌ کافی نیست بگوییم: «می دانم سلطه جو هستم.» باید درک کنیم که ویژگی سلطه جویی چه درس و موهبتی برای ما دارد و آن را به دیده مهر و احترام بنگریم. ما گمان می کنیم‌ هر چه الهی ست، باید بی نقص باشد. این تصور نه تنها اشتباه است، بلکـه درسـت خلاف آن واقعیت دارد: الهی بودن، یعنی کامل بودن و کامل بودن، یعنی همه چیز‌ بودن؛ مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید! با تلاش در راه کشـف سـایه و موهبت های آن به این گفته یونگ پی خواهیم برد که: «طلا در تاریکی نهفته است.»

در کودکی به گوشم خواندند که مردم جهان دو گروه هستند: خوب ها و بد ها! من مانند بیش تر کودکان سعی کردم تا صفات خوبم را نشان دهـم و صـفـات بـدم را‌ بپوشانم. به شدت مایل بودم که خود را از همه آن بخش های وجودم که مورد پذیرش مادر، پدر، خواهر و برادرم نبودند، خلاص کنم. بزرگتر که شدم، افراد بیش تری با آرا و عقاید دیگری به زندگی ام وارد شدند و در ارتباط با آن ها متوجه شدم که باید بخش های بیش تری از خودم را پنهان کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
شب ها اغلب بیدار می ماندم و از خود می پرسیدم؛ چرا آن قدر بد هستم و چرا این همه خصوصیات زشت به من عطا شده است؟ این میان نگران خواهر و برادرم نیـز بودم، آن ها هم کاستی های بسیاری داشتند که باید بر آن ها چیره می شدند. هر بار که یکی از کاستی های خود را نشان می دادیم، دچار مشکل می شـدیم.

در ضمن بـه مـن گفته بودند که مردم به این دلیل به زندان می روند که مشکل آفرین هستند و من می خواستم کاری کنم که سرانجامم به زندان نکشد و مجبور نشوم از پشت میله های آن با دوستان و خویشانم دیدار کنم.

پس به این نتیجه رسیدم که بهترین کار آن است که جنبـه هـای‌ ناخوشایند وجودم را پنهان کنم تا مورد پسند دیگران باشم و البته این به معنای دروغ‌ گفتن های مصلحتی نیز بود.
آرزو داشتم هیچ گونه کاستی نداشته باشم تا همه دوستم بدارند. در نتیجه هنگامی که مسواک نمی زدم، زیادی شیرینی می خوردم و یا خواهرم را کتک می زدم، دروغ می گفتم. هنگامی که سه چهار ساله شدم، دیگر حتی‌ متوجه نبودم که دروغ می گویم، چون به خودم هم دروغ می گفتم!

به من می گفتند: «عصبانی نباش، خودخواه نبـاش، بدجنس نباش، زيـاده خـواه نباش!» به این ترتیب پیام «نباش» در اعماق وجودم نقش بست. به تدریج به این باور رسیدم که شخص بدی هستم، زیرا گاهی اوقات بدجنس بودم، گاهی خشمگین می شدم و گاه همه شیرینی ها را برای خودم می خواستم. اندک اندک معتقد شـدم که برای زندگی در این جهان و بودن در کنار خانواده ام باید خود را از شر این وسوسه ها خلاص کنم و همین کار را هم کردم؛ به تدریج چنان ایـن خـواهـش هـا را بـه اعمـاق آگاهی ام راندم که وجود آن ها را به کلی فراموش کردم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
این ویژگی های «بد» به سایه من تبدیل شدند. هرچه بزرگ تر می شدم، آن ها را به لایه های پایین تر وجودم می راندم. به سنین نوجوانی که رسیدم، آن قدر خودم را بسته بودم که بی شباهت به یک بمب ساعتی متحرک نبودم و هر لحظه امکـان داشـت در برخورد با هر که سر راهم قرار می گرفت، منفجر شوم. من در کنار ایـن بـه اصطلاح ویژگی های بد، همه حالات مثبتی را که نقطه مقابل آن ها بودند نیز در خود دفن کرده بودم.

برای نمونه، آن قدر وقت صرف پنهان نمودن زشتی خود می کردم که به هیچ وجه نمی توانستم زیبایی ام را ببینم و یا هیچ گاه نمی توانستم از بخشندگی خـود احساس لذت کنم، چون آن را نقابی بر زیاده خواهی ام می دانستم. درباره خـودم بـه دیگران دروغ می گفتم و درباره توانایی هایم به خودم دروغ می گفتم. خلاصه تماسـم‌ به کلی با خودم قطع شده بود.

از آن جا که سخت تلاش کرده بودم تا خودم را بپوشانم، هیچ طاقت کسانی را نداشتم که کاستی هایشان را آشکار می کردند. کم حوصله و خرده بین شـده بـودم. در‌ نظر من جهان جای وحشتناکی بود که در آن هیچ کس به اندازه کافی خوب نبود و همه دچار مشکل بودند. باور داشتم که مسایل من ناشی از آن است که در خانواده نامناسبی به دنیا آمده ام، دوستانم نامناسب هستند، چهره و اندام نامناسبی دارم، در شهر نامناسبی زندگی می کنم و به مدرسه نامناسبی می روم.

حقیقتاً با تمامی وجودم ایمان‌ داشتم که شرایط بیرونی دلیل تنهایی، خشم و نارضایتی من است. فکر می کردم: «اگر مطابق با شایستگی ام، در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بودم، در اروپا زندگی می کردم، به مدرسه شبانه روزی خصوصی می رفتم، لباس های شیک می پوشیدم و حساب بانکی کلانی داشتم، دنیای من درست می شد و همه مشکلاتم ناپدید می گشتند.»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
من در دام بسیار متعارف «اگر» افتاده بودم. اگر این چیز آن گونه بود، همه چیز‌ درست می شد و من خوشبخت می شدم. اما این توهم چندان طول نکشید و در پایان خیالبافی ها با بدترین کابوس زندگی ام روبه رو شدم. متوجه شدم که فقط همان هستم که هستم: فردی لاغـر، دارای کاستی، خشمگین و خودخواه از طبقه ای متوسط! تاکنون هفده سال طول کشیده است تا بتوانم با آن کسی که هستم ـ موجودی باهوش و‌ زیبا و در عین حال دارای کاستی – به صلح برسم و هنوز هم کارم را در این زمینه به پایان نرسانده ام.

هدف از کار کردن بر سایه، یکپارچه شدن و پایان دادن به درد و رنج است؛ پایان دادن به پنهان شدن از خود و در نتیجه پنهان شدن از دیگران. جامعه ما این توهم را گسترش می دهد که همه خوبی های زندگی فقط از آن افرادی است که هیچ گونه کاستی نداشته باشند، اما کم کم بسیاری از ما متوجه می شویم که کوشش برای بی نقص بودن‌ بهای گزافی در بردارد. سرمشق قرار دادن «انسان بی نقص» می تواند به تحلیل نیروی‌ جسمانی، ذهنی، احساسی و معنوی ما منجر شود.

من در این سال ها با افراد «خوب»‌ بسیاری کار کرده ام که از ناراحتی های گوناگونی در رنج هستند: اعتیاد، افسردگی، بی خوابی و روابط ناموفق. این افراد هیچ گاه خشمگین نمی شوند، هیچ گاه خود را‌ مقدم نمی شمارند و حتی هیچ گاه برای خود دعا نمی کنند. سرطان، سراسر بدن برخی از آن ها را فرا گرفته است و نمی دانند علت آن است که همه رؤیا ها، خشم ها، اندوه ها و آرزو های خود را در اعماق بدن و ذهنشان مدفون کرده اند.
 
بالا