به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
این واقعیت به زیبایی در یک داستان عارفانه کهن به تصویر کشیده شده است. داستان در باره یک کشاورز و پسرش است. یک روز صبح وقتی کشاورز به مزرعه رفت تا به حیوانات غذا بدهد، تنها اسبش را دید که روی زمین افتاده و مرده است.

خیلی زود همه دهکده خبردار شدند و همسایه ها گرد هم آمدند و گفتند: «خبر بدی شنیدیم، خیلی وحشتناک است که شما تنها اسب خود را از دست داده اید!»

کشاورز به دوستانش گفت: «شاید!» روز بعد وقتی کشاورز روی زمین کار می کرد، پسرش به طرف او دوید و گفت که یک گله اسب وحشی را به دام انداخته است. دوباره خبر به گوش روستاییان رسید و گفتند: «شما خیلی خوشبخت هستید که توانستید این گله اسب را به دام بیندازید!» کشاورز گفت: «شاید!» چند روز بعد پسر کشاورز در حالی که مشغول رام کردن یکی از اسب ها بود، زمین خورد و پایش شکست.

یکی از همسایه ها این خبر را شنید و گفت: «واقعا متاسفم، شما چه قدر بدشانس هستید!» کشاورز بار دیگر پاسخ داد: «شاید!» هفته ها گذشت و پای پسر هنوز خوب نشده بود. امپراتور، مأمورین خود را روانه روستاها کرد تا همه جوانانی را که سالم بودند گرد آورند و به یک جنگ محلی بفرستند.

مأمورین وقتی به خانه کشاورز رسیدند و پسر آسیب دیده اش را دیدند، نتوانستند او را همراه خود ببرند. همسایه هایی که پسرانشان را در جنگ از دست داده بودند، دوباره پیش کشاورز آمدند و گفتند: «تو خیلی خوشبختی که پسرت را به جنگ نفرستادند!» او پاسخ داد: «شاید!»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
همان گونه که ملاحظه می کنید، هیچ وقت نمی دانیم زندگی چگونه خواهد بود و چه اتفاقات خاصی روی خواهد داد. قانون پذیرش به ما می آموزد که آگاهانه یا ناآگاهانه همیشه در حال رشد و تکامل هستیم. امکان دارد آنچه بدترین اتفاق زندگی به نظر می رسد، بخشی از طرح عالی الهی باشد که ما را به سوی تکامل، آرامش و رضایت خاطر هدایت می کند.

پذیرفتن شرایط، خود به خود ستیز درونی تان را فرومی نشاند و آزادی مشاهده امکانات جدید زندگی را به شما می دهد. پذیرش، همچنین به مفهوم اعتماد است. زمانی که اسیر دردهای عاطفی هستیم، اعتماد کردن وظیفه ای دشوار به نظر می رسد. اما باید بدانیم که ما از بسیاری مسایل بی خبر هستیم. یک شبکه بنیادین، پیرامون هر یک از ما را احاطه کرده است، هر چند که قادر به دیدن آن نیستیم.

تار و پود این شبکه، امکانات گوناگون زندگی هستند. ما حین پیمودن مسیر زندگی، پیوسته حق داریم که راه خود را انتخاب کنیم. هر اتفاقی که در زندگی روی می دهد، در واقع بذری برای امکانات نامحدود آینده ماست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
در هر لحظه، فرداهای گوناگون و بی شماری در دسترس شما قرار دارد که هدف تمامی آنها هدایت شما در روند بازگشت به سرشت الهی تان است. برخی از این راهها ساده تر از بقیه هستند. اگر همیشه شما مسیر خود را از طریق بخش کم ارزش تر وجودتان که آمیخته با ترس، اعتیاد و نارضایتی ست انتخاب کنید، سالیان سال با کوهی از درد و رنج رویارو خواهید شد.

اگر مسیر خود را از طریق بخش والای وجودتان انتخاب کنید، باز هم در طول راه با دشوارهای فراوانی رو به رو خواهید شد، اما با پذیرفتن این مطلب که آنچه روی می دهد دقیقا همان است که باید باشد، محکم و استوار گام بر می دارید. در این حالت می دانید که تنها نیستید و نیرویی مقدس و الهی شما را همراهی می کند.

هنگامی که در هماهنگی با هستی به سر می بریم، از حق انتخاب مطلق برخوردار هستیم. یک ضرب المثل قدیمی می گوید: «زندگی برای عاقل، مدرسه و برای نادان، دشمن است.»
اگر انسان عاقلی باشیم، از اشتباهات خود درس می گیریم و از نقطه ضعف هایمان کسب قدرت می کنیم.

در این صورت رویدادهای زندگی خود را مورد کند و کاو قرار می دهیم و با یافته های جدید حاصل از این بررسی ها زخم های گذشته را التیام می بخشیم. به این ترتیب ما می توانیم بخشی از خرد سترگ هستی را بهسازی کنیم.

خرد الهی برای کشف گزینش های مختلف زندگی به ما الهام می بخشد و بر این اساس در می یابیم که دلیل ویژه ای برای آن که این لحظه در این مکان خاص ایستاده ایم، وجود دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
رهنمودهای الهی از طریق رویدادهای همزمان با ما سخن می گویند. معمولا درک نمی کنیم چرا هنگام تصمیم گیری در باره موضوعی خاص، احساس می کنیم مجبور به انتخاب هستیم یا چرا در باره برخی موارد یک روز هیجان زده و خوشحالیم و روز دیگر همان مورد ما را ناراحت می کند.

شاید نفهمیم که چرا از شغلمان اخراج شده ایم و یا چرا شریک زندگی مان ما را ترک کرده است. اما زمانی که به گذشته بنگریم، اغلب در می یابیم که چگونه هر شخص یا رویدادی برای ما نشانه ای بوده است تا بدانیم در هر لحظه چه کسی هستیم.

هنگامی که از کوهی بالا می رویم، معمولا غیر ممکن است بتوانیم خود کوه را به درستی ببینیم. زمانی که برای صعود از هر صخره در تلاش و تکاپو هستیم، با خود فکر می کنیم: «چه قدر احمقانه! چرا من اینجا هستم؟ چرا این کار را انجام می دهم ؟» اما وقتی به قله می رسیم و به پایین نگاه می کنیم، در می یابیم که چه قدر از سطح زمین بالا رفته ایم و این موفقیت بزرگی برای ما به شمار می آید.

هنگامی که بررسی و توجه به الگوی رویدادهایی را که ما را به لحظه حال رهنمون شده اند، آغاز کنیم، نوعی زندگی آگاهانه را تجربه خواهیم کرد. این پیوستگی رویدادها که برای ما نادیدنی ست، همرخدادی نامیده می شود. این ارتباط میان رخدادها زبان سحرآمیز زندگی ست.

همرخدادی، نقشه راهنمای ما برای دست یابی به امکانات زندگی ست. با این آگاهی هشیارانه، ما می توانیم ورای شرایط را ببینیم و به پیوستگی و ارتباط میان اشخاص و رویدادهای زندگی خود پی ببریم.

هنگامی که ما رویدادها را از میان منشور تجزیه کننده همرخدادی مورد تفسیر و بررسی قرار دهیم، می توانیم به حکمت الهی برای یافتن راه منحصر به فرد خود پی ببریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
می توان به زندگی من همچون نمونه روشنی از پذیرش این نکته که شرایط همیشه همان گونه است که باید باشد، نگاه کرد.

با نگاهی سطحی به مسایلی که موجب کشش من به سوی کارهای معنوی شدند شاید تصور کنیم همگی اتفاقی بوده اند، اما درون هر اتفاق و شرایط، هدفی وجود داشت که هر کدام بصیرتی تازه به من بخشید و مرا به سطح بالاتری از ادراک هدایت کرد. تنها کاری که در این روند بر عهده من قرار داشت، این بود که شکست ها و موفقیت ها را همچون بخشی از نقشه بزرگ تر زندگی خود بپذیرم.


اکنون با نگاهی دوباره به اتفاقاتی که موجب طلاقم شدند، می توانم ببینم که تمامی آنها بخشی از طرح و نقشه الهی بودند. این مطلب زمانی برای من آشکار شد که هنوز در فلوریدا زندگی می کردم. در آن زمان مجرد و مالک نیمی از یک فروشگاه کوچک بودم. برای معنی بخشیدن به زندگی ام در دوره های آموزش عملی مدیریت ارتباطات» شرکت و راه های مختلف بهبود بخشی را تجربه کردم، کتاب های بی شماری خواندم و ساعت های متمادی به نوارهای خودیاری گوش دادم و با این شیوه ها تلاش کردم که آرامش درونی خود را بازیابم. سالها بود که چندان از زندگی ام رضایت نداشتم.

در این دوران دریافتم که اشتياق فراوانی به زندگی در کالیفرنیا دارم. با آن که نمی دانستم چرا به ترک شهری که همه خانواده و دوستانم در آنجا زندگی می کنند تمایل دارم، سعی در کشف انگیزه درونی خود داشتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
روزی در یک دوره سه روزه رشد معنوی در باره سازمانی به نام امکانات زندان مطلبی شنیدم و به این سازمان خیریه به گونه ای علاقه مند شدم. بار دیگر از ندای درونی خود پیروی کردم تا مرا به هر کجا که می خواهد ببرد. مدت ها بود که دوست داشتم در یک سازمان خیریه داوطلب خدمت شوم، اما هیچ وقت تلاشی برای تحقق این خواسته نکرده بودم. فهمیدم که این سازمان قصد دارد همایشی به نام فروم در زمینه رشد شخصیتی افراد در شبکه زندان های کشور برگزار کند.

تصمیم گرفتم برای کمک داوطلب شوم و چنین همایشی را در زندان کلرادو " برگزار کنم. از تعهدی که لازمه این کار بود وحشت داشتم، اما می دانستم اگر از فرصتی که در برابرم قرار گرفته است بهره مند شوم، امکان دارد مرا به جایی ورای واقعیت محدودی که در آن به سر می برم، هدایت کند.

همان گونه هم شد! صبح روز بعد، پیش از حرکت به سوی کلرادو با پیشنهاد خوبی برای خرید فروشگاهم رو به رو شدم. تقریبا دو سال بود که قصد فروش آن را داشتم، اما موفق نشده بودم. دورنمای فروش این مغازه برای من هم خوشحال کننده و هم وحشتناک بود، زیرا هر چند باعث می شد گرفتار آن نباشم، اما بیکار می شدم.این نگرانی زانوانم را سست کرده بود. آن قدر هیجان زده بودم که مجبور شدم سفر خود را به تعویق بیندازم.

به مدت چند روز نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم؛ آیا شغلی را که برای من موفقیت و امنیت به همراه داشت، حفظ کنم یا آن را از یاد ببرم و به دنیای رؤیاهایم گام بگذارم؟! در نهایت می دانستم که باید به خرد هستی اعتماد کنم تا مرا به سوی مقصد بعدی سفرم هدایت کند. پس با هدف پی گرفتن رؤیاهایم، سوار هواپیمای دنور کلرادو شدم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
در صبح دومین روز گردهمایی، یک مرد خوش قیافه روی صندلی کنار من -جایی که همه مسئولان سازمان امکانات زندان جمع بودند - نشست. او خودش را ریک و رییس انجمن معرفی کرد. لحظه ای که نگاهمان به هم گره خورد، فهمیدم که زندگی ام تغییر خواهد کرد.

ما در همان زندان عاشق یکدیگر شدیم و به طور خلاصه، چهار ماه بعد من فروشگاه را فروختم، وسایلم را جمع کردم و برای زندگی با ریک از فلوریدا راهی سان فرانسیسکو شدم. ماه ها از بی کم و کاستی رویدادها در شگفت بودم که چگونه مرا به سوی برنامه زندان و دیدار با ریک کشاند.

ناگهان فهمیدم زمانی که از منیت خود به بیرون گام نهادم و به آن فراست نهانی که به هستی هماهنگی می بخشد اعتماد کردم، به سوی درست ترین مکان و بهترین شخص هدایت شدم تا درس هایی را که نیاز داشتم به من بیاموزند تا بتوانم همان کسی باشم که همیشه خواستارش بودم. وقتی در بی اریات زندگی می کردم وارد دانشگاه جی. اف. کی. شدم و به مطالعات معنوی در رشته روانشناسی فراشخصیتی پرداختم. در سن سی و چهار سالگی سرانجام به هدفم که به پایان رساندن کالج بود، نزدیک می شدم.

یک رشته رویدادهای منظم و هماهنگ مرا به سوی هدف مورد نظرم هدایت می کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
زمانی که به دانشگاه می رفتم، برگزاری همایش های دگرگونی را برای سازمان تعلیم و تربیت لندمارک آغاز کردم به این امید که روزی سمینارهای فروم را در زندان رهبری کنم. با آن که در سمت مدیر همایش ها در کار خود پیشرفت داشتم، اما هر گاه با اعضای سازمان در باره امکان برگزاری فروم در شبکه زندانها صحبت می کردم، کسی با نظر من موافق نبود.

ماه ها تلاش کردم تا این واقعیت را که هیچ کس در این مورد مرا حمایت نمی کند، بپذیرم. تا آن که یک روز خانمی از دوستانم تلفن کرد و مرا متقاعد ساخت راه اشتباهی انتخاب کرده ام و احتمال این که بتوانم فروم را در زندان برگزار کنم، خیلی کم است.

من در برابر گفته های آن دوست مقاومت بسیاری نشان دادم، چرا که از صمیم قلب می خواستم آمریکا را نجات دهم و وضعیت زندانی ها را در زندان هایمان تغییر دهم، اما در اعماق درونم احساس می کردم که او کاملا درست می گوید. روزهای متمادی حرف هایش را در ذهنم مرور می کردم و گفته های آموزگار معنوی، صوفی عنایت خان را به یاد می آوردم: «آنچه برای دیگران پسندیده نیست، برای تو نیز نیست و آنچه برای تو پسندیده نباشد، برای دیگران هم پسندیده نخواهد بود.»

در این قانون، او توضیح می دهد که چگونه همه پدیده ها در نظم کامل هستند و اگر هستی و شرایط آن در آنچه می خواهیم ما را حمایت نمی کنند، فقط به این دلیل است که حتما چیز بهتری برایمان در نظر گرفته شده است که قادر به دیدن آن نیستیم. او شرح می دهد که اگر ما نمی توانیم کمال هستی را ببینیم، به این دلیل است که در پرده ای از توهمات زندگی می کنیم و در نهایت از مسیر و با شیوه خاص خود هدایت خواهیم شد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
این صوفی بزرگ به ما اطمینان می دهد که سرانجام شرایطی که ما را در مسیر دیگری به سوی حقیقتی والاتر رهنمون می شود، خواهیم دید. فقدان تشویق و حمایت از ایده هایم در سازمان تعلیم و تربیت لندمارک، مرا به فکر موقعیت های شغلی دیگر انداخت. چند ماه طول کشید تا بپذیرم زمان ترک آنجا فرارسیده است، اما به محض ترک سازمان، دریافتم که زندگی حرفه ای من به گونه ای دیگر خواهد بود.

در همان هنگام را*ب*طه من و ریک رو به زوال بود. من خیلی غمگین بودم، زیرا از صمیم قلب می خواستم ازدواج کنم و بچه دار شوم. ما دو نفر به بن بست رسیده بودیم و تصمیم گرفتیم که هر کدام به راه خود برویم. بنا بر این من بار دیگر چمدانم را بستم، رؤیاهایم را برداشتم و آنجا را ترک کردم.

هنوز چمدان هایم کاملا باز نشده بود که یک کنفرانس پنج روزه در سانتا کلارا ا جایی که دان را دیدم، برگزار کردم. ما هر دو به دگرگونی و بهسازی زندگی خود متعهد شده بودیم و ساعت ها در باره این که چگونه می توان دنیا را مکانی برای بهتر زیستن ساخت، با همدیگر صحبت کردیم. آن زمان که من و دان تصمیم به ازدواج گرفتیم قلبم سرشار از شادی و هیجان شد، چرا که سرانجام مرد رؤیاهایم را پیدا کرده بودم.

برای زندگی با دان به سن دیه گو رفتم و خیلی زود باردار شدم. دو ماه نخست بارداری من خیلی سخت گذشت. هر روز صبح حالت تهوع داشتم و هرکس و هر چیزی آزارم می داد. در آن شهر خوشحال و راضی نبودم و دلم برای خانواده و دوستانم تنگ شده بود. هیچ وقت تا این اندازه احساس تنهایی نکرده بودم.

تنش و نگرانی ناشی از نقل مکان، ترک شغل و دانشگاهم و در نهایت بارداری من را*ب*طه ما را خدشه دار کرد و متأسفانه بیش از یک سالگی پسرمان بو، تصمیم به جدایی گرفتیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
درست قبل از جدایی از دان به این موضوع که چگونه روی پای خود بایستم، خیلی فکر می کردم. به نظر کار ساده ای نبود که بتوانم هم از خودم و بو مراقبت کنم و هم شغل جدیدی داشته باشم. سپس یک روز پیشنهادی برای کار با دکتر دیپاک چوپرا" را در مرکز چوپرا برای خوب زیستن که در سه مایلی منزلم قرار داشت، پذیرفتم. همکاری با دکتر چوپرا از زمانی که برای نخستین بار سخنرانی او را در سان فرانسيسكو شنیدم، آرزوی من بود.

همان زمانی که همکاری خود را با دکتر دیوید سیمون مسؤول بخش پزشکی مرکز چوپرا آغاز کردم، همایش های سه روزه روند سایه را که پایه و اساس شغل امروزی من شد گسترش دادم. دکتر سیمون و دکتر چوپرا مانند یکی از اعضای خانواده نسبت به من محبت نشان می دادند و در ابراز استعدادها و تقدیم هدایای منحصر به فردم مرا حمایت می کردند. بار دیگر من مبهوت بی کم و کاست بودن رویدادهای هستی شدم و در اوج ناامیدی، شانس رسیدن به بزرگترین آرزوی زندگی ام را یافتم.

پس از طلاق، زمانی که نیاز داشتم بفهمم چگونه می توانم از خود مراقبت کنم، خواهرم آریل از من پرسید که چگونه می توانم همزمان به بشریت خدمت کنم، خواهرم آریل از من پرسید که چگونه می توانم همزمان به بشریت خدمت کنم و از خود نیز مراقبت نمایم. چشم هایم را بستم و نخستین فکری که به ذهنم رسید این بود که کتابی در باره رهاسازی احساسات کاری که من در همایش های خود در مرکز چوپرا انجام می دادم - بنویسم.

در میان شگفتی توأم با آرامش من کتاب «نیمه تاریک وجود» را در همان ماه که موجودی بانکی ام رو به پایان بود، نوشتم. این موضوع بار دیگر به من نشان داد که اگر به خرد هستی اعتماد و از قلبم پیروی کنم، هر چه را بخواهم به دست می آورم.
 
بالا