به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
آیا تمامی این رویدادها تصادفی هستند، یا آن که اعجاز هستی را بیان می کنند؟ بارها در طول این مسیر هنگامی که آنچه را می دیدم دوست نداشتم و هر گاه که اوضاع خلاف دلخواهم بود، قانون پذیرش را تمرین می کردم. ساده ترین راهی که یافته بودم، بیان شرایط واقعی خود با صدای بلند بود. وقتی دریافتم که نمی توانم فروم را در زندان ها برگزار کنم، بارها با صدای بلند برای خودم تکرار می کردم: «من نمی خواهم فروم را در زندان برگزار کنم!» یا زمانی که فروشگاهم را فروختم، می دانستم که باید با درآمد محدودی زندگی کنم، همواره با خود تکرار می کردم: «من باید با درآمد کم زندگی کنم!» تکرار حقایقی که دلخواهم نبود، مرا قادر ساخت تا از مرحله انکار به مرحله پذیرش گام بردارم.

من می توانم به هر حرکت، شکست و فرصتی بنگرم و دریابم که همیشه راه های دیگری برای انتخاب داشته ام؛ شهرهای دیگری که در آنها زندگی کنم، سازمان های دیگری که در آنها به کار بپردازم و یا مردهای دیگری که با آنها ملاقات کنم. با هر کسی که ملاقات کرده ام و هر احساسی که داشته ام، هر کدام به نوعی مرا به سوی آنچه امروز هستم هدایت کرده اند. اکنون که این کتاب را می نویسم، می توانم صادقانه بگویم که زندگی ام را با زندگی هیچ کس دیگری معامله نمی کنم. بنا بر این من دوباره حق این انتخاب را دارم که به شکوه حکمت هستی اعتراف کنم یا چشم هایم را ببندم و ادعا کنم که زندگی فقط یک تصادف است.

وقتی ما با نگاهی پذیرا به جهان بنگریم، کمال آن را به وضوح می بینیم و در می یابیم که چرا اتفاقات خاصی روی می دهند و چرا آدم های خاصی به زندگی ما وارد می شوند. مارسل پروست می گوید: «سفر اکتشافی واقعی، در پی چشم اندازهای نو بودن نیست، بلکه نگاهی نو داشتن است.» نگرشی تازه به ما اجازه می دهد که همه مردم و تمامی رویدادها را همچون راهنمایی که ما را برای تجلی وجود حقیقی و تقدیم هدایای بی همتایمان به سوی درست ترین مکان در این سیاره هدایت می کنند، ببینیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
هنگامی که حکمت الهی را بپذیریم با این اطمینان که رودخانه زندگی، ما را بهمقصد خواهد رساند، می توانیم خود را به جریان رویدادها بسپاریم و آسان تر حرکت کنیم. آنگاه اطمینان می یابیم که اگر چه نمی دانیم در این لحظه به کجا می رویم، اما سالم به مقصد - که بی گمان امن تر از نقطه آغاز است - می رسیم.
شیوه تقابل با پذیرش حکمت الهی در شرایط موجود، موجب می شود تا با چشمان منیت به زندگی خود بنگریم. وقتی که زندگی ما از طریق منیتمان اداره شود، به جای این که در جریان طبیعی رودخانه زندگی شناور شویم جنبه مادی وجودمان هدایت ما را بر عهده می گیرد و از طرح الهی زندگی خود دور می مانیم. هنگامی که خلاف مسیر رودخانه شنا کنیم، این جدایی، طولانی تر و سفر ما پر فراز و نشیب تر می شود.

وقتی از سطح منیت خود دست به عمل می زنیم، پیوسته در ترس به سر می بریم و تلاش می کنیم که خودمان را از آسیب از دست دادن ها حفظ نماییم. ما پیوسته از خود می پرسیم: «چرا این اتفاق برای من افتاد؟!» ما فکر می کنیم مورد بدرفتاری قرار داریم و پیوسته هراسانیم که مبادا کسی چیزی را از ما بگیرد. منیت ما برعکس وجود والايمان تصویری بزرگ و واقعی از رویدادها ندارد و تنها وظیفه اش این است که به شکل انفرادی از ما حمایت کند و به همه چیز از دید «من» بنگرد.

منیت می گوید: «من، تو نیستم. من با تو تفاوت دارم و اگر مراقبت نباشم، به من آسیب می رسانی!» در حالی که وجود والایمان می گوید: «من، تو هستم و اگر چیزی تو را آزار دهد، مرا هم می آزارد!» حتی اگر نتوانید کمال زندگی خود را ببینید، می توانید به قانون پذیرش که به شما یاد آور می شود درست همان جایی هستید که باید باشید، اعتماد کنید. شما می توانید با جست و جوی نشانه های الهی در هر رویدادی این حس اعتماد را در خود تقویت نمایید.

هدف این نشانه های الهی، بیداری شما و هدایتتان در مسیر خاص سفر معنوی شماست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
خیلی مشکل است که در اوج درد و پریشانی تصور کنیم که همه این اتفاقات برای هدایت ماست. سطح پایین تر آگاهی مان افکاری منفی را به ما القا می کند و دیدمان را محدود می ساز در این مطلب دقیقا در بارۀ جنی و پاتریک " صدق می کند. یک روز جنی ناراحت و عصبانی از محل کار به خانه برگشت و به همسرش گفت که از ازدواجشان ناراضی ست. او با چشمانی اشکبار به پاتریک اقرار کرد که این نارضایتی باعث شده است که با مرد دیگری در محل کارش آشنا و با هم دوست شوند.

قلب پاتریک شکسته بود و احساس گیجی می کرد. شوک ناشی از این خبر او را از ترس فلج کرد و برای اولین بار در زندگی دچار فروپاشی عاطفی شد. بعد از هفته ها بحث و گفت و گوی غمبار، جنی گفت به فرصتی نیاز دارد تا خودش را بیابد و از شوهرش خواست که خانه را ترک کند. پاتریک حاضر نشد از خانه برود، از این رو جنی تصمیم گرفت که به آپارتمان دیگری نقل مکان کند و شوهر و دو فرزندش در همان خانه بمانند.

پاتریک به شدت افسرده شده بود. در ابتدا خیلی سخت بود که هم کار کند و هم به بچه ها برسد، اما نهایت سعی خود را می کرد تا همه چیز برای بچه ها فراهم باشد و بیشتر اوقاتش را به آنها اختصاص می داد. در سال اول ازدواجشان وضع مالی پاتریک خیلی وخیم شده و خانوادهدر یک بحران مالی جدی قرار گرفته بود.

طی سالهایی که درگیر مشکلات اقتصادی بودند، جنی هرگز نتوانست خشم و رنجش خود را نسبت به پاتریک برطرف کند، بنا بر این نقش خرده گیری و بهانه جویی از رفتار پاتریک را بر عهده گرفت. در این میان پاتریک نیز نقش یک قربانی منفعل را عهده دار شد که فقط در پی برآوردن خواسته های همسرش است. به این ترتیب هر یک از آن دو در نقش خود جا افتادند و تسلیم یک زندگی «کاملا از روی ناچاری» شدند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
زمانی که پاتریک در غم از دست دادن زندگی زناشویی خود به سر می برد، جنی با عشق جدید خود زندگی را همچون زنی مجرد تجربه می نمود و برای اولین بار پس از بیست سال، احساس آزادی می کرد. پاتریک در برابر این رفتار جنی احساس ناتوانی می کرد و می خواست از هر راهی که می داند خود را قوی تر و مفید تر جلوه دهد.

اما در نهایت فهمید که هیچ چاره ای جز پذیرش این موضوع ندارد. پاتریک با پذیرش این نکته که حتما دلیلی برای رویدادها در پس پرده نهفته است، هر روز این عبارت تأكیدی را که به او شهامت و تحرک می بخشید با خود تکرار می کرد: «خداوند، هرگز بیشتر از توانم به من نمی دهد.»
چند ماه بعد پاتریک از طریق یک تماس تلفنی در ارتباط با کارش با امی آشنا شد که در شهری دیگر زندگی می کرد. امی به یاد نمی آورد که شماره تلفن پاتریک را از کجا گرفته است، اما او به حرفه پاتریک به عنوان رابط برنامه های بهبود مراقبت های بهداشتی علاقه مند بود.

آنها خیلی زود با هم دوست شدند، به گونه ای که پاتریک هر روز منتظر تلفن امی بود و مشکلات خصوصی خود را با او در میان می گذاشت. این را*ب*طه دوستانه جدید به او کمک کرد تا خلأیی را که در قلبش احساس میکرد، پر کند. او هنوز دلشکسته بود و نمی توانست جنی را ببخشد. پاتریک هر روز سعی می کرد خودش را متقاعد کند که حالش رو به بهبود است و به اندازه کافی قوی است که تحولی در خود ایجاد کند، اما درد و رنج او خیلی عمیق بود و هرگاه به یاد می آورد که همسرش اوقات خود را با مرد دیگری می گذراند، انگار چاقویی در قلبش فرو می کردند.

با وجود عشق بی پایانی که پاتریک نسبت به فرزندان خود داشت، ادامه زندگی روزمره برایش دشوار شده بود. تنها دلخوشی او در این دنیای تاریک، مکالمات تلفنی روزانه اش با امی بود. سپس یک روز آنها تصمیم گرفتند همدیگر را نزدیکی شهری که امی زندگی می کرد، ملاقات کنند. وقتی پاتریک از هواپیما پیاده شد و امی را منتظر خود دید، فهمید که زندگی اش دگرگون شده است.

او برای نخستین بار در چند ماه اخیر احساس بهبودی می کرد. پاتریک و امی آخر هفته خوبی را با هم گذراندند و در باره همه چیز صحبت کردند و دریافتند که نکات مشترک بسیاری دارند. امی دلگرمی مؤثری برای پاتریک بود و پیوسته به او دلداری می داد که اوضاع رو به راه خواهد شد. امی ساعات بسیاری با حوصله به همه دردها و ترس های دوستش گوش داد و او را تشویق کرد تا فراسوی موقعیت کنونی خود را ببیند و با یاد آوری رؤیاهای پاتریک به حمایت از او پرداخت.

برای نخستین بار در ده سال اخیر، پاتریک بار دیگر توانست خودش را باور کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
همزمان، جنی تصمیم گرفت که به خانه بازگردد و پاتریک به آپارتمانی که او اجاره کرده بود، نقل مکان کند و پاتریک هم پذیرفت. در کمتر از یک سال جنی و پاتریک به طور رسمی از هم جدا شدند. اکنون پاتریک با مشکل کسب درآمد کافی برای مراقبت از فرزندانش رویارو بود. امی او را متقاعد کرد که می تواند در کار تجارت موفق باشد و مشوق پاتریک شد تا کاری را که کمتر از چهل هزار دلار در سال درآمد داشت، رها و شرکت خودش را راه اندازی کند.

با کمک امی، پاتریک اطمینان یافت که از عهده هر کاری بر می آید. سپس آنها تصمیم به ازدواج گرفتند و امی وسایل خود را به آپارتمان پاتریک منتقل کرد.
اینک پاتریک با نگاهی به بحران های ترس، ناامیدی و درد گذشته می تواند به شما بگوید که چگونه تمامی این رویدادها کامل و به جا بودند. چهار سال بعد پاتریک در کار تجارت به درجه ای از موفقیت رسید که خودش هم انتظار آن را نداشت.

اکنون او با یادآوری شکست های گذشته از زندگی حال و آینده خود که سرشار از فرصت های فوق العاده است، لذت می برد. پاتریک در سن چهل و هفت سالگی سرانجام به آرزوهای دوران کودکی خود رسید و موفق شد که درآمدی بیش از آنچه تصور می کرد، داشته باشد. امی و پاتریک حالا یک پسر دارند و به شدت سرگرم ساختن زندگی رویایی خود هستند. جنی هم دوباره ازدواج کرد و هر دو خانواده، خوشبخت و کامیاب هستند.

هنگامی که از محدوده داوری ها و پیش داوری های خود در باره این که زندگی مان باید چگونه باشد به بیرون گام بگذاریم، به امکانات بی شماری که هستی در اختیار ما قرار می دهد دست می یابیم. طرح الهی به گونه ای باشکوه و بی همتا در پس پرده تجارب ناگوارمان برای یکایک مانهان است. هستی، فرصت های بسیاری را برای آشکار شدن مسیر ویژه زندگی مان در اختیار ما قرار می دهد.

فقط باید در این راه قدم بگذاریم و خود را به خدا بسپاریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
گام های عملی درمان


1- فهرستی از پنج تجربه نامطلوبی که در زندگی داشته اید، تهیه کنید و رو به روی هر کدام درسی را که از آن آموخته اید، بنویسید. این درس ها چگونه در زندگی به شما کمک کرده اند؟
2- دوازده نمونه از مواردی را که در طلاق خود دوست داشته اید، بنویسید. امکان دارد فهرست شما نیز مانند فهرستی که در زیر آمده است، پرمعنی یا سطحی و بی معنی باشد.

شاید این فهرست در نمایاندن علت نارضایتی ها برای شما مفید باشد. اگر نمی توانید موردی را پیدا کنید، از خانواده و دوستان خود کمک بگیرید. شاید فهرست شما چنین باشد :

● مجبور نیستم از دست شویی مشترکی استفاده کنم.
● وقت بیشتری برای کتاب خواندن و پرداختن به خودم دارم.
● می توانم بی آن که مجبور به راضی نگه داشتن دیگری شوم، خودم باشم.
● دیگر مجبور نیستم شام درست کنم.
● مجبور نیستم در مورد رفت و آمدهایم جوابگوی کسی باشم.
● می توانم به دانشگاه برگردم.
● می توانم هر لحظه از شبانه روز فامیل و دوستانم را دعوت کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
بخش سوم

راه کمترین مقاومت

وقتی اساس و بنیان زندگی ما می لرزد در طلب یاری به خدا رو می کنیم، فقط برای آن که بیاموزیم؛ این خداست که آنها را می لرزاند! «چارلز سی. وست»

قانون تسلیم به ما می گوید زمانی که دست از مقاومت برمی داریم و شرایط خود را همان گونه که هست می پذیریم، همه چیز تغییر می کند. ما با واکنش ترس در برابر بیشتر پدیده ها مقاومت نشان می دهیم، در حالی که اگر ترس های خود را رها کنیم می توانیم با شرایطی که از اختیار ما خارج شده اند، رویارو شویم.

مقاومت ما یک مکانیزم دفاعی کاملا طبیعی بدن است؛ سپری ست که ناخودآگاه برای محافظت از خودمان در برابر دردها و رنج ها به تن می کنیم. ما در این توهم به سر می بریم که چنین سپری در برابر احساس فقدان، گناه، غم و اضطراب ناشی از موقعیت کنونی مان به طریقی از ما محافظت می کند.

در نهایت، مقاومت نمی تواند به اندازه ای که حق بهبود را از ما می گیرد، محافظتمان کند. این مقاومت، ما را از دیدن واقعیات و امکانات موجود زندگی باز می دارد. زمانی که تسلیم می شویم، می توانیم تصاویر غیر حقیقی مان از زندگی را رها کنیم و به خود اجازه دهیم که در حضور زندگی مان درست همان گونه که هست، بدون هیچ توهم و تفسیری به سر ببریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من یک سال پس از طلاق به درک اصیلی از مقاومت رسیدم. روزی طی یک مکالمه تلفنی با دان، او در باره موقعیت مالی ام و طرح هایی که رویشان کار می کردم، پرسید و این که چه قدر می توانم از آنها درآمد داشته باشم. همان موقع دست هایم عرق کرد، فشاری روی قفسه سینه ام حس کردم و بدنم منقبض شد. من تازه به سختی خانه ای جدید خریده بودم و از این می ترسیدم که دان بخواهد از پولی که برای مخارج بو می پردازد، کم کند.

اکنون با نگاهی به گذشته می توانم دریابم که وقتی دان با من در باره پول صحبت می کرد، درآمدم را از او مخفی می کردم و موفقیت هایم را کم و وضعیت مالی ام را خیلی بد نشان می دادم ؛ گویی برای آمادگی در جنگ، زره می پوشیدم.
تا آن که در اوج آن حالت بدبینی یک شب از خواب پریدم و از خودم پرسیدم: چه خبر شده؟!» هفته ها را در ترس گذرانده بودم و می دانستم که باید تسلیم شوم و مقاومت نکنم.

می دانستم که برای رهایی از این اضطراب باید به ژرفای ترسم بروم و با مشکلات مالی خود رویارو شوم. بنا بر این دفترچه یادداشتم را برداشتم و نوشتم: اگر دان بخواهد پرداخت هزینه بچه را کم کند، چه اتفاقی می افتد؟

1 - درآمد ماهانه کمتری خواهم داشت
2 - از عهده نگهداری خانه برنمی آیم
3 ۔ مجبور می شوم خانه جدیدم را بفروشم
4 - در عوض باید جای دیگری را اجاره کنم
5 - مجبور می شوم از پس اندازم برای مخارج روزانه استفاده کنم
6 - باید راه دیگری برای نگهداری از بو و خودم پیدا کنم

در ابتدا دچار هراس شدم. من نومیدانه می خواستم از عهده نگه داشتن خانه ای که به تازگی خریده بودم، برآیم. اشک در چشمانم حلقه زد و فهمیدم که باید راه درآمد بهتری پیدا کنم. به این پاسخ اساسی دقیق تر نگاه کردم و دریافتم من فقط می خواهم احساس امنیت داشته باشم و خانه زیبایی برای زندگی با بو تهیه کنم.

احساس کردم که لیاقتش را دارم! دفترچه را کنار گذاشتم و به رخت خواب برگشتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
وقتی از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم هر طور شده این مشکل را حل کنم؛ پس دوباره به فهرستم نگاه کردم.

این بار دریافتم که اگر بدترین پیش بیاید، باز هم می توانم به زندگی ادامه دهم. در آن صورت درآمد کمتری خواهم داشت، در آپارتمان اجاره ای زندگی خواهم کرد، پس اندازی نخواهم داشت. اکنون سؤالی که باید به آن پاسخ می دادم، این بود که: «در این شرایط جدید چگونه می توانم خوشحال باشم و از زندگی خوبی برخوردار شوم؟» این گونه فرض کردم که در بدترین حالت نمایش نامه ای که بر اساس این فهرست نوشته شده است، من باز هم می توانم پیامدهای ناگوار را تحمل کنم و به زندگی ادامه دهم.

سپس برای رویارو شدن با آنچه به عنوان حمله دان می پنداشتم، شدم. در میان این روند، من در یک آن به درک روشنی دست یافتم: اگر دان این پول را نپردازد و من مجبور باشم به خاطر آن بجنگم، التماس کنم یا در محیطی خصمانه به سر ببرم، اصلا این پول را نمی خواهم از خودم پرسیدم: «آیا دوست دارم با پولی که هر روز باید از کسی بگیرم که باعث آزارم می شود، زندگی کنم؟ »

پاسخ صريح من به این سؤال «نه» بود. می دانستم که همه سعادت چنین انتخابی را ندارند، اما خوشبختانه من داشتم ! فکر کردم هر چیزی بهتر از این است که به کسی وابسته باشم که نمی خواهد حمایتم کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
صبح روز بعد، من با حالتی عصبی گوشی تلفن را برداشتم و با دان تماس گرفتم. به او گفتم وقتی از من در باره وضع مالی ام پرسید، احساس کردم تصمیم دارد که از هزینه ماهانه بچه بکاهد.

به او در مورد احساس ناراحتی و ترسی که پس از آخرین مکالمه خودمان دچار آن شده بودم، گفتم و بعد چیزهایی که فکر نمی کردم هرگز از دهانم بیرون بیاید، بر زبان آوردم: «من از بابت پولی که برای پسرمان می پردازی متشکرم، اما اگر دیگر نمی توانی این پول را بدهی نمی خواهم آن را بگیرم.»

به دان گفتم که احتمالا مجبور می شوم خانه را بفروشم، ولی این مشکل او نیست و خودم همه چیز را رو به راه خواهم کرد.
من از محدوده ترس فراتر رفته بودم و نیروی مقاومتم تسليم شده بود، اما در اوج ناباوری شنیدم که دان گفت: «من به دلیلی که تو فکر می کنی سؤال نکردم، فقط می خواستم بدانم که چه طور از عهده مخارج برمی آیی.»

او توضیح داد که به مشارکت با من در امور مالی برای مراقبت از فرزندمان علاقه مند است و برایش اهمیت دارد که بو در خانه ای زیبا زندگی کند. آن زمان که تصور می کردم دان کمک مالی اش را قطع می کند می ترسیدم هرگز نتوانم به تنهایی از عهده مخارج برآیم، اما هنگامی که ترس هایم را در آغوش کشیدم، دریافتم که بدترین پیشامدها هم زندگی مرا نابود نخواهد کرد.
 
بالا