قدمهای نیمهجانم مرا تا سالن پذیرایی یاری میکنند. پنج ثانیه صبر و میبینم جفتشان روی مبل نشستهاند. با نگاه سنگینشان سرتاپایم را برانداز میکنند. بدون هیچ حرفی مقابلشان روی یه مبل تکنفره مینشینم.
- قیافهات شبیه پوسیدهها نیست.
پوزخندی میزنم و به آدونیس میگویم:
- این رفتارها هیچکدوم در شأن یک کتابخون ماهر نیست، نه؟
آن حالت متفکرش موقع گرفتن کتاب نوبادی، آن گشتن یک کتاب نخوانده شده در قفسهی کتابم، حرفهایش در را*ب*طه با مرگ. چه خوشخیال بودهام!
- همهی اون کارها و اون حرفها واسه این بود که گولم بزنی نه؟ خود واقعیت همینه، نه؟
یک آدمک پست و ناچیز که مقدار بسیاری ادعا هر صبح بعد از بیدار شدن با خود حمل میکند.
- ما رو باش کی رو واسه چه کاری انتخاب کردیم!
اوه، جالبش کرد!
- دقیقاً منو واسه چه کاری انتخاب کردید؟
تصویرم عوض میشود و میبینم از جایش بلند شده. صدایش به گوشم میخورد که میگوید:
- مسکو، دکترهای فوقالعادهای داره که میتونن تو درمان چشمت بهت گفتن. پدرم یکی از موفقترین جراحهای مغز و اعصابه، که یه بیمارستان تخصصی به اسم چورگان تو ایالت مرکزی روسیه داره.
که اینطور، اما اول میخواهم بگویی:
- چرا میخوای بهم کمک کنی؟
اتاق در سکوت فرو میرود اما اندکی بعد میگوید:
- چون تو هم قراره بهم کمک کنی.
برو این حرفها را به کسی بزن که پست بودنت برایش ثابت نشده باشد.
- سادهست. آدونیس به درمان تو کمک میکنه، تو هم به درمان آدونیس کمک میکنی.
آن دوست لاابالیاش هم به کمکش آمد. نفسی عمیق میکشم و میگویم:
- اونوقت، چطور؟
- اونش دیگه وقتی رسیدیم به مسکو معلوم میشه.
میپرسم:
- تو بیماریت چیه؟
- اونم برای مسکوئه.
- اگه روسیه زندگی میکنی چرا اینجایی؟
- مسکو میفهم... .
عصبی میشوم و بلند میگویم:
- میشه یه لحظه اسم مسکو رو نیاری تا ببینم قراره چه گندی به زندگیم بخوره؟!
- به زندگیت گند بخوره؟ قراره ببرمت یکی از بهترین شهرهای جهان پیش بهترین دکتر اون کشور تا درمان بشی، به زندگیت گند بخوره؟
عصبی میخندم و پاسخ میدهم:
- من باید بدونم بهای این لطف فوقالعاده شما دقیقاً چیه.
عرفان میگوید:
- پیوند یکم درک کن. ما نمیتونیم این چیزها رو فعلاً بهت بگیم.
و مرا به بحث قبلیام وصل میکند. از جایم برمیخیزم و خیره به چشمان رنگی بیمصرفشان میگویم:
- چطوری برای من بلیط گرفتید؟
و هیچ نمیگویند. سری تکان میدهم و میگویم:
- میبینید؟ پیوند اونقدر احمق نیست!
- من برات بلیط گرفتم.
صدای عرفان بود. مدعی و دفاعگر! تو دیگر برایم دمی نزن که سگ اهلیای بیش نیستی.
- آها! میشه مراحل خریدت رو ذکر کنی؟ با کدوم پاسپورت؟ با کدوم اطلاعات؟
- پروندهی پزشکیت. پاسپورت هم که... یه آشنا توی پلیس به علاوه ده و شرکتهای هواپیمایی.
- قیافهات شبیه پوسیدهها نیست.
پوزخندی میزنم و به آدونیس میگویم:
- این رفتارها هیچکدوم در شأن یک کتابخون ماهر نیست، نه؟
آن حالت متفکرش موقع گرفتن کتاب نوبادی، آن گشتن یک کتاب نخوانده شده در قفسهی کتابم، حرفهایش در را*ب*طه با مرگ. چه خوشخیال بودهام!
- همهی اون کارها و اون حرفها واسه این بود که گولم بزنی نه؟ خود واقعیت همینه، نه؟
یک آدمک پست و ناچیز که مقدار بسیاری ادعا هر صبح بعد از بیدار شدن با خود حمل میکند.
- ما رو باش کی رو واسه چه کاری انتخاب کردیم!
اوه، جالبش کرد!
- دقیقاً منو واسه چه کاری انتخاب کردید؟
تصویرم عوض میشود و میبینم از جایش بلند شده. صدایش به گوشم میخورد که میگوید:
- مسکو، دکترهای فوقالعادهای داره که میتونن تو درمان چشمت بهت گفتن. پدرم یکی از موفقترین جراحهای مغز و اعصابه، که یه بیمارستان تخصصی به اسم چورگان تو ایالت مرکزی روسیه داره.
که اینطور، اما اول میخواهم بگویی:
- چرا میخوای بهم کمک کنی؟
اتاق در سکوت فرو میرود اما اندکی بعد میگوید:
- چون تو هم قراره بهم کمک کنی.
برو این حرفها را به کسی بزن که پست بودنت برایش ثابت نشده باشد.
- سادهست. آدونیس به درمان تو کمک میکنه، تو هم به درمان آدونیس کمک میکنی.
آن دوست لاابالیاش هم به کمکش آمد. نفسی عمیق میکشم و میگویم:
- اونوقت، چطور؟
- اونش دیگه وقتی رسیدیم به مسکو معلوم میشه.
میپرسم:
- تو بیماریت چیه؟
- اونم برای مسکوئه.
- اگه روسیه زندگی میکنی چرا اینجایی؟
- مسکو میفهم... .
عصبی میشوم و بلند میگویم:
- میشه یه لحظه اسم مسکو رو نیاری تا ببینم قراره چه گندی به زندگیم بخوره؟!
- به زندگیت گند بخوره؟ قراره ببرمت یکی از بهترین شهرهای جهان پیش بهترین دکتر اون کشور تا درمان بشی، به زندگیت گند بخوره؟
عصبی میخندم و پاسخ میدهم:
- من باید بدونم بهای این لطف فوقالعاده شما دقیقاً چیه.
عرفان میگوید:
- پیوند یکم درک کن. ما نمیتونیم این چیزها رو فعلاً بهت بگیم.
و مرا به بحث قبلیام وصل میکند. از جایم برمیخیزم و خیره به چشمان رنگی بیمصرفشان میگویم:
- چطوری برای من بلیط گرفتید؟
و هیچ نمیگویند. سری تکان میدهم و میگویم:
- میبینید؟ پیوند اونقدر احمق نیست!
- من برات بلیط گرفتم.
صدای عرفان بود. مدعی و دفاعگر! تو دیگر برایم دمی نزن که سگ اهلیای بیش نیستی.
- آها! میشه مراحل خریدت رو ذکر کنی؟ با کدوم پاسپورت؟ با کدوم اطلاعات؟
- پروندهی پزشکیت. پاسپورت هم که... یه آشنا توی پلیس به علاوه ده و شرکتهای هواپیمایی.