به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

انگیزشی * ببخش و بگیر *چرا و چگونه بخشنده ها به اوج موفقیت می رسند؟ ●آدام گرنت●مترجم: علیرضا خاکساران، سعید یاراحمدی / تایپیست : * mahban *

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
نسبت به کسانی که همدردی کمتری داشتند چهار برابر شوک بیشتری تحمل کنند. بتسون و همکارانش این الگو را در بیش از پنج شش آزمایش دیگر نیز نشان دادند. حتی زمانی که افراد می توانند با فرار از شرایطی خاص انرژی منفی خود را کاهش دهند، اگر در حال همدردی باشند، می مانند و به هر ترتیب و با هر درد یا هزینه ی زمانی کمک می کنند. بتسون
بر پایه ی این شواهد نتیجه گرفت کاهش احساسات بد یگانه دلیل کمک کردن به افراد نیست و بررسی جامعی از هشتادوپنج آزمایش مختلف نیز مؤید این گفته ی او هستند.

اما سیالدینی، یکی از بزرگ ترین متفکران اجتماعی دوران مان، هنوز کارش تمام نشده بود. او می دانست که همدردی می تواند باعث کمک کردن شود. احساس نگرانی و دلسوزی برای دیگران قطعاً به ما انگیزه می دهد تا به هزینه ی خودمان، در راستای منفعت دیگران تلاش کنیم. ولی متقاعد نشده
بود که چنین کاری از روی نوع دستی خالصانه است. استدلالش این بود که وقتی با یک قربانی همدردی می کنیم، آ ن قدر از نظر احساسی به او وابسته می شویم که با او همزادپنداری می کنیم. خودمان را جای قربانی می گذاریم. بخش بیشتری از وجود خود را در قربانی می بینیم. و به همین دلیل کمک می کنیم: در واقع در حال کمک کردن به خودمان هستیم. اگر بخواهیم دوباره از نقل قولی از آدام اسمیت استفاده کنیم، باید بگوییم: «در ذهن مان، خودمان را جای او می گذاریم، خودمان را تصور می کنیم که در حال تحمل رنج های او هستیم، انگار وارد بدن او می شویم و به طریقی با او یکی می شویم و به این ترتیب، احساسات او را می فهمیم و حتی احساس شان می کنیم».

سیالدینی و همکارانش آزمایش های زیادی در تأیید این ایده انجام دادند. همدردی باعث به وجود آمدن حسی از یکی بودن یا همپوشانی بین شخص و دیگران می شود و این سبب کمکی بزرگ تر می شود. تیم تحقیقاتی بتسون دوباره مخالفتش را این گونه اعلام کرد: اسم این کار نوع دوستی است. اگر آن قدر با دیگران همدردی کنیم که خودمان را جای آن ها بگذاریم، پس به اندازه ی خودمان برای شان اهمیت قائلیم. از آن جایی که منافع خودمان را ورای منافع آن ها قرار نمی دهیم، کمک کردن به آن ها تمام و کمال از روی نوع دوستی انجام می شود.


به بن بست رسیدند.


هر دو گروه موافق اند که همدردی باعث کمک کردن می شود. هر دو موافق اند دلیل چنین اتفاقی حس یکی شدن است. ولی اختلاف نظرشان بر
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
سر این است که آیا این حس یکی شدن از روی خودخواهی است یا از روی نوع دوستی؟ به شخصه معتقدم منطقه ای میانی نیز وجود دارد و این همان چیزی است که درون بیل خیلی زود کشف کرد. به این دلیل فریسایکل را راه اندازی کرده بود که مانع از اتلاف کالاهای دست دوم شود و این کار را با اهدای آن ها به دیگران انجام دهد.

ولی منافع شخصی او نیز در خطر بودند. در برنامه ی بازیافتی خود، انباری پر از کالاهای غیرقابل بازیافت داشت و رئیسش از او خواسته بود این انبار را خالی کند. علاوه بر این، بیل امیدوار بود بتواند از دست تشک قدیمی اش خلاص شود. هیچ کدام از دوستانش به آن تشک نیاز نداشتند و از طرفی برای دور انداختن خیلی بزرگ بود. برای دور انداختنش باید کامیونی اجاره می کرد و تشک را به محل دفن زباله ها می برد و باید برای امحای این تشک پول می داد. بیل متوجه شد بخشیدن این تشک در فری سایکل آسان تر و ارزان تر است.

به همین دلیل بود که بسیاری از گیرندگان و حسابگران شروع به بخشندگی در فری سایکل کردند. برای خلاص شدن از دست چیزهایی که نمی خواستند و احتمالاً نمی توانستند در کریگ لیست بفروشند، راهی کارآمد بود. ولی خیلی زود بیل از روی تجربه ی شخصی متوجه شد کسانی که به دلایلی
خودخواهانه وسایل خود را می بخشند، شروع به اهمیت دادن به افرادی می کنند که در حال کمک به آن ها هستند. زمانی که فردی با دریافت این تشک موافقت کرد، بیل هیجان زده شد. «فکر می کردم دیگه نباید تلاش کنم این تشک رو به کسی ببخشم و من کسی ام که داره نفع می بره. ولی زمانی که اون فرد به خونه م اومد و ازم تشکر کرد، احساس خوبی داشتم. فقط بخشی از کارم خودخواهانه بود: در حال کمک به شخصی دیگه ای به روشی بودم که باعث خوشحالیم می شد. احساس خیلی خوبی به این اتفاق
داشتم و شروع به بخشیدن کالاهای دیگه کردم».

پس از یک دهه تحقیق، به این نتیجه رسیده ام که تجربه ی بیل امری استثنا نیست، بلکه اتفاقی رایج است. یکی شدن با دیگری روشی ملاحظه گرایانه است. بیشتر اوقاتی که می بخشیم، ترکیبی از منفعت خودمان و دیگران را در ذهن داریم. گیرندگان و حسابگران به احتمال زیاد زمان هایی می بخشند که بتوانند منفعت دیگران و در عین حال منفعت خودشان را به پیش ببرند. فرانس دی وال، نُ ُخستیشناس، در کتاب عصر همدردی(۱۷۵ (می نویسد: «شاید فرق گذاشتن بین خودخواهی و ازخودگذشتگی پی نخود سیاه رفتن باشد. چرا باید تلاش کنیم خود را از دیگری جدا کنیم یا دیگری را از خودمان جدا کنیم در حالی که ترکیب این دو، راز نهفته در پس ذات مشارکتی ما است؟»

ویکی پدیا را در نظر بگیرید؛ دانشنامه ای که به صورت رایگان و با کمک بیش از سه میلیون داوطلب نوشته شده است که بیش از صد هزار نفرشان
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
همواره در آن مشارکت دارند. وقتی از آن ها پرسیدند چرا برای ویکی پدیا می نویسند، تقریباً هیچ کدام به دلایل خودخواهانه از قبیل پیدا کردن مخاطب جدید، افزایش اعتبارش، درآمدن از تنهایی یا احساس ارزشمند بودن اشاره نکردند.

ولی فقط هم بر ارزش نسبی نوع ِ دوستی کمک به دیگران تأکید نکردند. مشارکت کنندگان ویکی پدیا لزوماً در جنبه های مختلف زندگی شان
افراد بخشنده ای نیستند، ولی به صورت داوطلبانه زمان خود را صرف خلاصه نویسی جامع و ارجاع متقابل مدخلهای ویکی پدیا می کنند. چرا؟ در تحقیقی، دو دلیل بیشتر از سایر دلایل ذکر شده بود: این افراد فکر می کردند چنین کاری سرگرم کننده است و بر این باور بودند که اطلاعات باید رایگان در اختیار افراد قرار بگیرد.

برای بسیاری از افراد، نوشتن مدخل های ویکی پدیا کاری ملاحظه گرایانه است: لذتی شخصی به همراه دارد و به دیگران سود می رساند. بیل بر این باور است که ساختار ملاحظه گرایانه ی فری سایکل یکی از دلایل
اصلی رشد سریع این پروژه است. بخشیدن لوازمی که به آن ها نیازی نداریم و منفعت رساندن به دیگران در این فرآیند معادل لطفهای پنج دقیقه ای آدام ریفکین در اقتصاد هدیه است: هزینه ی کمی برای خود فرد به همراه منفعت زیاد احتمالی برای دیگری دارد. قابل ذکر است که بیانیه ی رسمی مأموریت فری سایکل روی دو مجموعه از منافع تأکید می کند: اعضا می توانند به دیگران ببخشند و همچنین خودشان منفعت ببرند.

مأموریت فری سایکل این است: «ایجاد جنبشی جهانی برای هدیه دادن که از ایجاد
زباله بکاهد، منابع ارزشمند را حفظ کند و از بار مکان های دفن زباله بکاهد و این توانایی را در اختیار اعضای مان قرار دهیم که از منافع جامعه ای بزرگ تر بهره ببرند».
ورای این ساختار ملاحظه گرایانه، خصیصه ی محوری دیگری نیز در جامعه ی فری سایکل وجود دارد که افراد را تشویق به بخشندگی می کند. سرنخی از این سازوکار در داستان مشاوری فرانسوی قرار گرفته است که سال ها
تقلا کرد اعتماد مشتری بالقوه را به دست آورد تا اینکه پی برد تعلق به یک گروه اجتماعی چه قدرتی دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
از دشمنی تا هم پیمان شدن

در بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ یکی از شرکت های بیشماری که دچار مشکل شد شرکتی فرانسوی بود که با نام نووئو(۱۷۶ (از آن یاد می کنم. دفتر مرکزی این شرکت در شهری کوچک در مرکز فرانسه بود که تیم فوتبال محبوبی داشت که ساکنین به آن می بالیدند. علت انتخاب این شهر به عنوان مقر دفتر مرکزی شرکت تلاش مؤسسانش برای احیای شکوه این شهر بود، ولی جمعیت شهر و سوددهی در حال کاهش بود و برای نقل مکان به شهری بزرگ تر تحت فشار بودند.

مدیران اجرایی این شرکت تصمیم گرفتند با سازمان دهی مجدد شرکت در مقیاس بزرگ دفتر مرکزی را حفظ کنند. مدیر ارشد مالی به کمک بیرونی روی آورد و از شرکت های مشاوره درخواست ارائه ی طرح پیشنهادی کرد. نووئو آزاد بود با هر شرکتی که بهترین پیشنهاد را مطرح کرده است کار کند و فقط یک استثنا وجود داشت: فقط یک شرکت مشاوره بود که نمی شد به آن اعتماد کرد. این شرکت سال ها در حال همکاری با رقیب اصلی نووئو بود. مدیران ارشد نووئو نگران بودند که اطلاعات داخلی شرکت به صورت تصادفی درز پیدا کند، یا حتی فردی گیرنده آن را به سرقت ببرد.

شریک ارشد این شرکت مشاوره که نام او را فیلیپ می گذارم از
بی اعتمادی مدیران نووئو آگاه بود. شرکت فیلیپ در گذشته نیز طرح هایی به نووئو پیشنهاد کرده بود و همیشه این طرح ها رد شده بودند. مشاوران
این شرکت بارها قوانین محرمانگی سخت و دقیق شرکت شان را بیان کرده بودند، ولی مدیران نووئو این حرف ها به خرج شان نمیرفت. در نهایت مشاوران این شرکت به این نتیجه رسیدند که ارائه ی طرح های پیشنهادی برای نووئو اتلاف وقت است. ولی فیلیپ از صمیم قلب می خواست به موفقیت نووئوکمک کند، پس برای آماده سازی و ارائه ی طرح سازمان دهی مجدد این شرکت، تیمش را رهبری کرد.

دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می توانند به نووئو ثابت کنند قابل اعتمادند. شرکت فیلیپ آخرین شرکتی بود که پیشنهادش را به نووئو ارائه کرد. فیلیپ به همراه پنج مشاور برای جلسه ی ارائه در دفتر مرکزی نووئو حاضر شد. آن ها به اتاق بزرگی همراهی شدند که ده تن از مدیران نووئو آن طرف میز نشسته بودند.

تیم فیلیپ طرح پیشنهادی را ارائه دادند و مدیران نووئو اصلاً تحت تأثیر قرار نگرفتند. یکی از مدیران گفت: «طرح پیشنهادی تون رو دوست داریم ولی نمی تونیم بهتون اعتماد کنیم. چرا باید باهاتون همکاری کنیم؟ چطور می تونیم مطمئن بشیم منافع ما رو در
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
اولویت قرار می دین؟» فیلیپ اصول اخلاقی کارشان و قوانین محرمانگی شرکتش را به آن ها یادآوری کرد. اینکه اعتبار این شرکت وابسته به رعایت بالاترین استانداردها برای مشتریان است، ولی قول هایش از این گوش وارد و از آن گوش خارج می شدند.

بحث های منطقی فیلیپ تمام شدند و به سراغ آخرین تیر ترکشش رفت. کیفش را باز کرد و شال آبی تیم مشهور فوتبال شهر را بیرون آورد. این شال را به عنوان نمادی از افتخار به شهرش دور گردنش انداخت و از
خودش دفاع کرد: «چند ساله که سعی کردیم قانع تون کنیم به قوانین محرمانگی مون اعتماد کنید. از اون جایی که نتونستیم این کار رو با کلمات انجام بدیم، دوست داریم از روش دیگه ای تعهدمون رو نشون بدیم». پنج عضو تیم فیلیپ نیز از او پیروی کردند و شال تیم فوتبال شهرشان را دور
گردن شان انداختند.

مدیران نووئو شگفت زده شده بودند. پرسیدند کدام شریک رهبری این پروژه را بر عهده خواهد گرفت. فیلیپ بلند شد: «من رهبری رو بر عهده
می گیرم و کارمون رو در تعطیلات آگوست شروع می کنیم. می تونم این تعهد رو بهتون بدم، چون دفتر مرکزی تون کنار خونمه». چند ساعت بعد تیم فیلیپ پروژه را از آن خود کردند.

مدیران نووئو نمی دانستند فیلیپ بچه ی شهر خودشان است. فیلیپ توضیح می دهد: «این پروژه به سازمان دهی مجدد مربوط بود و اینکه کسی مسئولیتش رو به عهده بگیره که به این شهر و مردمش اهمیت می ده نقطه ی مثبتی برای شرکت بود. می شد گفت این یه وجه مشترک بود». وجه مشترک تأثیر زیادی در بخشندگی دارد. روان شناسان بریتانیایی در
آزمایشی طرفداران منچستر یونایتد را برای مطالعه ای جمع کردند. این طرفداران هنگام قدم زدن از ساختمانی به ساختمان دیگر می دیدند که دونده ای در چمن سر می خورد و می افتد و زانوی خود را می گیرد و از درد فریاد می کشد. آیا به او کمک می کردند؟ کمک شان بستگی به پیراهنی داشت که پوشیده بود. وقتی پیراهنی ساده پوشیده بود، فقط ۳۳ درصد افراد به او کمک می کردند.

وقتی پیراهن منچستریونایتد پوشیده بود، ۹۲ درصد افراد به او کمک می کردند. جک
داویدیو، استاد روا ن شناسی دانشگاه یل، به چنین رویدادی «فعال سازی هویت مشترک» می گوید. وقتی افراد هویت مشترکی با شخص دیگر دارند، بخشندگی به آن فرد از جنس ملاحظه گری می شود. اگر به افرادی که به گروه مان تعلق دارند کمک کنیم، در حال کمک کردن به خودمان نیز هستیم، چون در حال کمک به کل گروه هستیم(۱۷۷.( هویت مشترک یکی از عوامل فعال و کلیدی رشد سریع فری سایکل و درصد بالای بخشندگی بود. زمانی که تیم تحقیقاتی راب ویلر اعضای
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
کریگ لیست و فری سایکل را با یکدیگر مقایسه کردند، می خواستند ببینند اعضای هر کدام از این گروه ها به چه میزان با این گروه ها را*ب*طه ی تنگاتنگ دارند و با آن ها احساس همبستگی می کنند. هر چقدر این احساس بیشتر
می شد، این افراد کریگ لیست و فری سایکل را بخش مهم تری از وجودشان و بازتاب دهنده ی ارزش های اصلی شان می دانستند.

هر چقدر این اعضا
همبستگی بیشتری را گزارش می دادند، بیشتر احساس میکردند که بخشی از جامعه ی معنادار کریگ لیست یا فری سایکل هستند. آیا هویت یکسان و همبستگی اعضا با کریگ لیست بیشتر بود یا با فری سایکل؟ جواب این سؤال به میزان کالاهای دریافتی شخص از این سایت ها بستگی دارد. برای اعضایی که تعدادی کمی کالا دریافت کرده یا خریده بودند، هیچ
تفاوتی بین کریگ لیست و فری سایکل وجود نداشت. افراد به اندازه ی یکسانی به هر کدام از این سایت ها وابسته بودند و حس همبستگی داشتند.

ولی برای اعضایی که کالاهای زیادی دریافت کرده یا خریده بودند،
تفاوت های چشمگیری وجود داشت: اعضا را*ب*طه ی تنگاتنگ و همبستگی بیشتری با فری سایکل داشتند تا با کریگ لیست. چنین تفاوتی حتی پس از در نظر گرفتن تمایلات کاربران به بخشندگی نیز صادق بود: صرف نظر از اینکه بخشنده بودند یا خیر، افرادی که همواره در فری سایکل مشارکت داشتند، در مقایسه با کریگ لیست احساس وابستگی بیشتری به آن می کردند. چرا افراد با جامعه ای که به جای حسابگری باید در آن به رایگان ببخشند، را*ب*طه ی نزدیک تر و ارتباط بیشتری داشتند؟
استدلال تیم تحقیقاتی ویلر این بود که به دو دلیل اصلی، دریافت کردن در سیستم های بخشندگی همگانی مثل فری سایکل و سیستم حسابگری متناظر مثل کریگ لیست دو تجربه ی اساساً متفاوت است.

اولین تفاوت در شرایط مبادله است. در حسابگری متناظر، این مبادله معامله ای اقتصادی است. زمانی که اعضا کالایی را از کریگ لیست می خرند، می دانند که فروشنده عاشق چشم و ابروی خریدار نیست و در تلاش است که منافع خودش را به حداکثر برساند. در مقابل، در بخشندگی همگانی، بخشندگان هیچ چیز ملموسی از دریافت کننده نمی گیرند. زمانی که اعضا کالایی در فری سایکل دریافت می کنند، در حال دریافت هدیه ای از فردی بخشنده و بدون هیچ شرایطی هستند.

طبق یافته های تیم تحقیقاتی ویلر: «چنین چیزی نشان می دهد انگیزه ی فرد بخشنده بیشتر متوجه فرد دریافت کننده است تا منفعت خود که به دریافت کننده این پیام را می دهد که ورای ارزش کالای دریافتی، خود شخص دریافت کننده مورد توجه است». در مقایسه با
معامله ای اقتصادی، هدیه ای سرشار از ارزش است. دومین تفاوت مربوط به شخصی است که این منفعت را به شما می رساند. وقتی در کریگ لیست خرید می کنید، اگر کالایی با قیمتی خوب دریافت کنید،
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
می توانید آن را به پای خوب بودن تان در مذاکره یا مهربان (یا ساده لوح) بودن شخص فروشنده بگذارید.

تبادل تان با شخصی دیگر است، در حال دریافت چیزی از جامعه ی کریگ لیست نیستید. یافته های تیم تحقیقاتی ویلر نشان می دهند: «در تبادل مستقیم بین دو شخص، مشارکت کنندگان به میزان کمتری خود را در را*ب*طه ای تنگاتنگ با گروه می بینند، چون دریافت تجربه ای احساسی از عضویت در این گروه احتمالش کم است».

از طرف هدیه ای است که دریافت می کنید.
دیگر، در بخشندگی همگانی، جامعه منبعِ
یک سیستم کارآمد بخشندگی همگانی معمولاً شامل چرخه ای از تبادل است که ساختاری به این صورت دارد: شخص (الف) به شخص (ب) می بخشد که او نیز به شخص (ج) می بخشد. زمانی که اعضای فری سایکل چند کالا از افراد مختلف دریافت می کنند، این منفعت دریافت شده را به کل گروه و نه اعضایی خاص نسبت می دهند. این دو نیرو به همراه یکدیگر سبب ایجاد پیوندی بین شخص و فری سایکل
می شوند. شخص به جای اینکه احساس کند از شخص دیگری خرید می کند، احساس هدیه گرفتن از این جامعه را دارد.

قدردانی و حسن نیتی که به وجود آمده است باعث می شود که کم کم را*ب*طه ی نزدیکی با این جامعه داشته باشند و خود را عضوی از آن بدانند. وقتی این را*ب*طه ی تنگاتنگ اتفاق می افتد، افراد حاضرند به هر کسی که در داشتن هویت فری سایکل با آن ها مشترک است، به رایگان ببخشند. این هویت تمایل اعضا به بخشیدن را در کل جامعه ی فری سایکل گسترش می دهد و آن ها را تشویق می کند تا آن جا که می توانند به درخواست های اعضا پاسخ دهند.

گیرندگان با بخشیدن
چیزهایی که نیاز ندارند میتوانند این طور به قضیه نگاه کنند که چیز باارزشی را از دست نمی دهند و از طرف دیگر، با این کار هنجار بخشندگی را در گروه حفظ می کنند و با حفظ این هنجار، همچنان می توانند وقتی چیز رایگانی را لازم داشتند، آن را دریافت کنند.

برای حسابگران، از آنجایی که هیچ راهی برای پازپرداخت یک بخشش وجود ندارد، بهترین کار موجود را
انجام می دهند و همین بخشش را برای دیگران انجام می دهند، به خصوص اینکه در چنین فضایی، به افرادی درست مثل خودشان کمک می کنند. این اتفاق برای والدینی افتاد که وسایل کودکشان را بخشیدند: کالاهایی را که نیاز نداشتند به والدینی اهدا کردند که وضعیتی مشابه وضعیت قبلی خودشان داشتند و با این کار، احساس کردند لطف دیگران را جبران و حتی در این بین، چیزی دریافت کرده اند.

افراد وقتی خودشان را عضوی از جامعه ای مشترک بدانند، انگیزه ی بخشش پیدا می کنند. ولی همه ی افراد و گروه ها به طور یکسان به این را*ب*طه ی تنگاتنگ جذب نمی شوند. چیز دیگری درباره ی جامعه ی فری سایکل
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
وجود دارد که این را*ب*طه ی تنگاتنگ را پرورش می دهد، عاملی که آدام
ریفکین به خوبی آن را درک کرده است. به دنبال تمایز مطلوب اولین باری که آدام ریفکین را ملاقات کردم، ازش خواستم از جالب ترین مخاطبان شبکه اش برایم بگوید.

او جواب داد: «یکی از افراد مورد علاقه م
آدام ریفکینه». او از خودش صحبت نمی کرد. آدام ریفکین را*ب*طه ای قوی را با فرد دیگری به نام آدام ریفکین ایجاد کرده بود؛ نویسنده، کارگردان و تهیه کننده ی هالیوود و بازیگری که از مشارکت کنندگان اصلی در فیلم هایی نظیر دیترویت راک سیتی(۱۷۸ (و هی من(۱۷۹ (بوده است. برای اینکه سردرگم
نشوید، به او آدام هالیوودی و به همزاد دوست داشتنی او نیز آدام پاندایی می گویم.

در سال ۱۹۹۲ ،زمانی که آدام هالیوودی تازه کارش را شروع کرده بود، آدام پاندایی به لس آنجلس رفته بود تا در مؤسسه ی فناوری کالیفرنیا موسوم به کَلتِک، مقطع دکتری را شروع کند. افراد وقتی می خواستند با آدام هالیوودی تماس بگیرند، گاهی به اشتباه با آدام پاندایی تماس می گرفتند. آدام پاندایی دوست داشت با آدام هالیوودی ارتباطی برقرار کند و این اشتباه گرفتن ها را توضیح دهد. سه سال هیچ اتفاقی نیفتاد. در سال ۱۹۹۶ ،زمانی که آدام هالیوودی در نیویورک بود، یکی از دوستانش وب سایت آدام پاندایی را به او نشان داد. «هیچ چیزی درباره ی اینترنت نمی دونستم و از چیزی که ساخته بود شگفت زده شده بودم. چند بار منو با اون اشتباه گرفته بودن، برای همین سریع باهاش تماس گرفتم».

در ساحل شرقی، صبح شده بود و در ساحل غربی آمریکا، آفتاب تازه
طلوع کرده بود. صدای گوش خراش تلفن آدام پاندایی را بیدار کرد.
آدام پاندایی (خواب آلود): «الو؟» آدام هالیوودی: «آقای آدام ریفکین، من آدام ریفکینم». آدام پاندایی: «خیلی وقته منتظر این تماس بودم». در ظاهر، هیچ وجه مشترکی نداشتند. تا آن جا که می دانستند، خویشاوند نبودند. پاندایی در نیویورک و هالیوودی در شیکاگو بزرگ شده بود.

پاندایی مهندس نرم افزار و هالیوودی در کار فیلم سازی بود. ولی هنگام ملاقات رودررو احساس کردند خیلی وقت است همدیگر را می شناسند. آدام پاندایی می گوید: «آدام هالیوودی شخصیت فوق العاده ای داره. کارش در هالیوود و کارم در دره ی سیلیکون از اون چیزی که فکرشو می کردم
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
تشابه های بیشتری دارن. هر وقت کسی ازم بخواد کسی رو توی هالیوود بهش معرفی کنم، معمولاً اولین کسیه که دست به دامنش میشم. آدام هالیوودی برای کمک به افرادی که می شناسم، بارها معرف شون در هالیوود شده.

خیلی از دست اندرکاران هالیوود خودشیفته و خودخواهن، ولی آدام
هالیوودی خوب و مهربونه. تا حدودی میشه گفت فلسفه ای شبیه به هم داریم». آدام هالیوودی می گوید: «آدام پاندایی خیلی آدم خوبیه. شوخ طبعی مشابهی داریم. بدون اینکه بشماریم چند بار به هم کمک کردیم، به هم کمک می کنیم. بدون اینکه فکر کنیم، کاری رو که به دیگران کمک می کنه انجام می دیم». آدام پاندایی، آدام هالیوودی را با توئیتر آشنا کرد.
زمانی که آدام هالیوودی مجموعه ای برای شبکه ی شوتایم با نام نگاه کن(۱۸۰ (ساخت، آدام پاندایی او را به کالیفرنیای شمالی دعوت کرد تا مصاحبه هایی در
یوتیوب و توئیتر انجام دهد. چرا این دو آدام ریفکین تا این حد هویت مشترکی دارند؟ اگر فکر می کنید چنین چیزی به دلیل تشابه اسمی است، داده ها نیز حدس تان را تأیید می کنند، یا حداقل بخشی از آن را تأیید می کنند.

برت پلهام، استاد روان شناسی دانشگاه بوفالو، متوجه شد که ما انسانها افراد، مکان ها و چیزهایی را ترجیح می دهیم که ما را به یاد خودمان می اندازند. از آن جایی که به شدت اسم مان را با هویت مان مرتبط می دانیم، شاید به گرفتن تصمیم هایی تمایل داشته باشیم که ما را به یاد اسم مان می اندازد.

پلهام و همکارانش در تلاشی برای نشان دادن این اتفاق، مجموعه
مطالعات متحیرکننده و بحث برانگیزی را انجام دادند. در پنج مطالعه ی مختلف، به نتایجی دست یافتند که نشان می دادند احتمال خیلی زیادی وجود دارد که افراد در جاهایی زندگی کنند که شباهتی به اسم شان دارد. در تحقیقی، تیم پلهام چهل شهر بزرگ آمریکا را به دنبال یک صد اسم از رایج ترین اسم ها گشتند که سه حرف اول شان با نام این
شهرها مشترک بود.

سپس این نام ها را بر اساس میزان محبوبیت شان در گروه های سنی مختلف مرتب کردند. احتمال زندگی کردن افرادی با نام جک در جکسن ویل نسبت به افرادی با نام فیلیپ چهار برابر بیشتر است و میزان رایج بودن این نام ها نیز یکی بود (به نظر می رسد فیلیپ ها به فیلادلفیا رفته باشند، جایی که تعداشان از جک ها بیشتر است). و این طور نیست که نام شان را بر اساس محل زندگی شان انتخاب کرده باشند،
احتمال بیشتری وجود دارد که افراد به جاهایی نقل مکان کنند که نشانی از نام خودشان دارد (جورجیا دو برابر بیشتر از چیزی که قانون احتمالات پیش بینی می کند به شهر جورجیا نقل مکان می کند).

برای مشاغل نیز همین طور است: در سال ۱۹۹۰ ،دنیس چهلمین نام رایج
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,225
مدال‌ها
10
سکه
18,837
برای مردان در آمریکا بود. جری سی ونهمین و والتر چهلویکمین نام رایج بود. ۲۷۰ دندان پزشک با نام جری در آمریکا وجود داشتند.

۲۵۷ دندان پزشک با نام والتر در آمریکا وجود داشتند. چند دندانپزشک با نام دنیس وجود داشت؟ از نظر آماری، باید عددی بین ۲۵۷ تا ۲۷۰ باشد. اما در واقع این عدد ۴۸۲ بود. اگر نام تان دنیس بود، نسبت به حالتی که نام تان جری یا والتر باشد، احتمال دندان پزشک شدن تان دو برابر می شد(۱۸۱ .(بر اساس پژوهش های دیگر، افرادی با نام خانوادگی لایر(۱۸۲ (بیشتر احتمال دارد وکیل شوند تا دکتر، که این احتمال نسبت به زمانی که شانس محض را در نظر بگیریم، چیزی
حدود ۴۴ درصد بیشتر است. برعکس این حالت برای کسانی که نام خانوادگی شان داکتر است، صادق است، که این احتمال نسبت به زمانی که شانس محض را در نظر بگیریم، ۳۸ درصد بیشتر است. این تمایل برای محصولات و افرادی که خودمان را با آن ها مرتبط می دانیم نیز وجود دارد.

پلهام و همکاران شان به این نتیجه رسیدند که افراد شکلات ، کلوچه و چایی را ترجیح می دهند که حروفی از نام شان در آن ها باشد و اینکه همسر آینده شان را که حرف اول اسمش شبیه خودشان باشد، بیشتر به خود جذب می کنند هر چند که اصرار داشته باشند این شباهت هیچ تأثیری روی میزان جذابیت این افراد ندارد. و شواهد نشان می دهند که شباهت می تواند روی تصمیم گیری مان برای انتخاب افرادی که به آن ها کمک می کنیم، تأثیر بگذارد.

سه پژوهشگر به نام های جف گلک، دبوراه اسمال و اندرو استفان بیش از ۲۸۹ هزار وام و بیش از ۲۳ هزار وام گیرنده را در وب سایت کیوا(۱۸۳ (بررسی کردند؛ وب سایت سرمایه گذاری خردی که در آن افراد می توانند وام هایی حتی به کوچکی ۲۵ دلار بدهند تا به افراد کشورهای در حال توسعه در رهایی از فقر و شروع کسبوکارشان کمک کنند. احتمال بیشتری وجود داشت افراد وام های خرد را به افرادی بدهند که حروف ابتدایی نام شان با آن ها یکی بود یا به حرفه ی آن ها اشتغال داشتند(۱۸۴.(

به نظر می رسد «شباهت با خود» فرآیند جذب شدن را کمی تسهیل می کند: وقتی افراد شخصی را می بینند که آن ها را به یاد خودشان می اندازد، کمی مشتاق تر، دوستانه تر و با ذهنی باز رفتار می کنند. این همان اتفاقی است که هنگام ملاقات دو آدام ریفکین برای شان رخ داد. ابتدا بر اساس شباهتی مصنوعی با یکدیگر آشنا شدند که راه را برای شان باز کرد
تا به خاطر شباهت های واقعی شان به یکدیگر متصل شوند و به یکدیگر کمک کنند.

ولی پیوند میان دو آدام ریفکین فراتر از این است که فقط نام هایی یکسان
 
بالا