mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
نسبت به کسانی که همدردی کمتری داشتند چهار برابر شوک بیشتری تحمل کنند. بتسون و همکارانش این الگو را در بیش از پنج شش آزمایش دیگر نیز نشان دادند. حتی زمانی که افراد می توانند با فرار از شرایطی خاص انرژی منفی خود را کاهش دهند، اگر در حال همدردی باشند، می مانند و به هر ترتیب و با هر درد یا هزینه ی زمانی کمک می کنند. بتسون
بر پایه ی این شواهد نتیجه گرفت کاهش احساسات بد یگانه دلیل کمک کردن به افراد نیست و بررسی جامعی از هشتادوپنج آزمایش مختلف نیز مؤید این گفته ی او هستند.
اما سیالدینی، یکی از بزرگ ترین متفکران اجتماعی دوران مان، هنوز کارش تمام نشده بود. او می دانست که همدردی می تواند باعث کمک کردن شود. احساس نگرانی و دلسوزی برای دیگران قطعاً به ما انگیزه می دهد تا به هزینه ی خودمان، در راستای منفعت دیگران تلاش کنیم. ولی متقاعد نشده
بود که چنین کاری از روی نوع دستی خالصانه است. استدلالش این بود که وقتی با یک قربانی همدردی می کنیم، آ ن قدر از نظر احساسی به او وابسته می شویم که با او همزادپنداری می کنیم. خودمان را جای قربانی می گذاریم. بخش بیشتری از وجود خود را در قربانی می بینیم. و به همین دلیل کمک می کنیم: در واقع در حال کمک کردن به خودمان هستیم. اگر بخواهیم دوباره از نقل قولی از آدام اسمیت استفاده کنیم، باید بگوییم: «در ذهن مان، خودمان را جای او می گذاریم، خودمان را تصور می کنیم که در حال تحمل رنج های او هستیم، انگار وارد بدن او می شویم و به طریقی با او یکی می شویم و به این ترتیب، احساسات او را می فهمیم و حتی احساس شان می کنیم».
سیالدینی و همکارانش آزمایش های زیادی در تأیید این ایده انجام دادند. همدردی باعث به وجود آمدن حسی از یکی بودن یا همپوشانی بین شخص و دیگران می شود و این سبب کمکی بزرگ تر می شود. تیم تحقیقاتی بتسون دوباره مخالفتش را این گونه اعلام کرد: اسم این کار نوع دوستی است. اگر آن قدر با دیگران همدردی کنیم که خودمان را جای آن ها بگذاریم، پس به اندازه ی خودمان برای شان اهمیت قائلیم. از آن جایی که منافع خودمان را ورای منافع آن ها قرار نمی دهیم، کمک کردن به آن ها تمام و کمال از روی نوع دوستی انجام می شود.
به بن بست رسیدند.
هر دو گروه موافق اند که همدردی باعث کمک کردن می شود. هر دو موافق اند دلیل چنین اتفاقی حس یکی شدن است. ولی اختلاف نظرشان بر
بر پایه ی این شواهد نتیجه گرفت کاهش احساسات بد یگانه دلیل کمک کردن به افراد نیست و بررسی جامعی از هشتادوپنج آزمایش مختلف نیز مؤید این گفته ی او هستند.
اما سیالدینی، یکی از بزرگ ترین متفکران اجتماعی دوران مان، هنوز کارش تمام نشده بود. او می دانست که همدردی می تواند باعث کمک کردن شود. احساس نگرانی و دلسوزی برای دیگران قطعاً به ما انگیزه می دهد تا به هزینه ی خودمان، در راستای منفعت دیگران تلاش کنیم. ولی متقاعد نشده
بود که چنین کاری از روی نوع دستی خالصانه است. استدلالش این بود که وقتی با یک قربانی همدردی می کنیم، آ ن قدر از نظر احساسی به او وابسته می شویم که با او همزادپنداری می کنیم. خودمان را جای قربانی می گذاریم. بخش بیشتری از وجود خود را در قربانی می بینیم. و به همین دلیل کمک می کنیم: در واقع در حال کمک کردن به خودمان هستیم. اگر بخواهیم دوباره از نقل قولی از آدام اسمیت استفاده کنیم، باید بگوییم: «در ذهن مان، خودمان را جای او می گذاریم، خودمان را تصور می کنیم که در حال تحمل رنج های او هستیم، انگار وارد بدن او می شویم و به طریقی با او یکی می شویم و به این ترتیب، احساسات او را می فهمیم و حتی احساس شان می کنیم».
سیالدینی و همکارانش آزمایش های زیادی در تأیید این ایده انجام دادند. همدردی باعث به وجود آمدن حسی از یکی بودن یا همپوشانی بین شخص و دیگران می شود و این سبب کمکی بزرگ تر می شود. تیم تحقیقاتی بتسون دوباره مخالفتش را این گونه اعلام کرد: اسم این کار نوع دوستی است. اگر آن قدر با دیگران همدردی کنیم که خودمان را جای آن ها بگذاریم، پس به اندازه ی خودمان برای شان اهمیت قائلیم. از آن جایی که منافع خودمان را ورای منافع آن ها قرار نمی دهیم، کمک کردن به آن ها تمام و کمال از روی نوع دوستی انجام می شود.
به بن بست رسیدند.
هر دو گروه موافق اند که همدردی باعث کمک کردن می شود. هر دو موافق اند دلیل چنین اتفاقی حس یکی شدن است. ولی اختلاف نظرشان بر