به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
از آنجا که منیت بدون مکمل سالم خود، احساس ناکامل بودن و حقارت می کند، پیوسته در حال مقایسه و ارزیابی وضعیت خودش در آنچه به نظر او کارزاری به نام زندگی ست، می باشد.

منیت زخمی از این تغذیه می شود که احساس کند از کنار دستی خود بهتر، زیباتر، باهوش تر، جذاب تر، لاغرتر، دار اتر، دوست داشتنی تر، تحصیل کرده تر یا نیرومندتر است. منیت زخمی مدام تمنای هر چه را دارد که به باورش او را همردیف یا بهتر از دیگری می کند.
منیت زخمی می خواهد که به هر بهایی جایزه بزرگ را ببرد. در نتیجه همچون انگل، میزبان خود را می بلعد، اگر چه این کار سرانجام به نابودی خودش می انجامد.

گرسنگی سیری ناپذیر برای «بیشتر، بهتر و متفاوت» داشتن از آنچه اکنون دارد و همچنین خواسته شدیدش برای متعلق بودن و جا داشتن، از زخم بسیار عمیق او سرچشمه می گیرد. هنگامی که منیت زخمی است به شدت تلاش دارد تا از راه فراهم آوردن شرایطی در بیرون که حالش را بهتر می کند، به ترمیم خود بپردازد. منیت زخمی که احساس می کند در ذات آسیب دیده، ناقص و ناکافیست به چیزهای بیرون از خودش چنگ می اندازد تا خود را کامل کند.

برخی منیت های زخمی با این گمان که اگر به اندازه کافی «چیز» به دست آورند، با ارزش بودنشان به اثبات می رسد، به خلسه مال دوستی می لغزند و بعضی دیگر تلاش دارند از راه دلربایی و جلب توجه دیگران احساس با ارزش بودن پیدا کنند. برخی با مورد نیاز بودن، لحظاتی آرام می گیرند و بعضی دیگر راه هایی برای رسیدن به قدرت می یابند. این گونه است که مسابقه بزرگ آغاز می شود؛ مسابقه اثبات این که ما آدمی متفاوت از آن کسی هستیم که باور داریم، مسابقه یافتن چیزهای بیرونی برای پوشاندن عواطف و مسابقه پیروز شدن بر احساس خجالت و آشفتگی عمیق درونی که آن را از دید خود پنهان نگه می داریم.

همه این انرژی مصرف می شود تا مجبور نباشیم از کاستی ها، نقص ها و آسیب پذیری های با خود خجالت بکشیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
طبیعت زخم های عاطفی که از آغاز موجب گسست شد، مشخص می کند که منیت هر کس برای تسکین درد پی چه خواهد گشت. منیت زخمی بر اساس نیازها و خواسته های منحصر به فرد خود راهکارهای ویژه ای می اندیشد تا احساس کند بهتر است.

ساختار برخی منیت ها چنان است که باور دارند پول راه حل است، پس برای درمان زخم ها پی پول می دوند؛ حتی اگر مترادف با اختلاس، دزدی، تقلب، خیانت یا شرکت در جرایم شهوانی باشد. در ساختار برخی منیت ها قدرت، درمان به شمار می آید؛ پس این گروه پی موقعیت هایی می روند که در راس کارها قرار بگیرند. برخی تلاش دارند با سلطه جویی، بهره برداری، در اختیار گرفتن و تسخیر دیگران احساس بهتر بودن کنند و به رفتارهایی از دروغ گویی تا باج خواهی و خیانت تا جرایم جنسی کشیده می شوند.

منیت به راستی باور دارد که با به دست آوردن این تجربه های بیرونی، حالش بهتر می شود و به تمامیت باز می گردد. منیت، همه این کارها را با آن امید انجام می دهد که گرسنگی خود را فروبنشاند و نیاز به دوست داشته شدن و مورد تأیید قرار داشتن را برآورده کند.

منیت ناسالم در پی ارضای آنی و خوشی های لحظه ای است. پیامدها حتی در نظر گرفته و درک نمی شوند، زیرا خودبزرگ بینی منیت تحریف شده، واقعیت را با خیال می پوشاند و ما را نسبت به رفتار خود نابینا می کند. و خطر در همین جا نهفته است. هنگامی که نمی توانیم خود را ببینیم و وقتی دیگر نمی توانیم تأثیر رفتارمان را تشخیص دهیم، در معرض این خطر قرار می گیریم که غلام حلقه به گوش آرزوهای کج و معوج منیت ناسالم خود شویم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
بدون تعادل وجود والاتر، منیت زخمی پیوسته برای اثبات این موضوع تلاش می کند که از همه مهم تر، محترم تر، مورد ستایش تر و موفق تر است. اما معمای حل ناشدنی این است: منیت زخمی به هر جا برسد و هر چه را به دست آورد، باز هم کم دارد. دوست و مشاورم «سوزان وست»، این حالت روانی را چنین تعریف می کند : «بی فایده بودن درخت آرزو که زمانی رخ می دهد که منیت گرسنه ما در پی حلقه برنجی بعدی است و در جستجوی «آن چیز» بعدی - هر چه که باشد .

گمان دارد برطرف کردن همین خواسته سرانجام سوراخ های عاطفی مان را پر می کند، شادی مدتها نداشته را به ما باز می گرداند و ما را به رضایت خاطری که در طلب آن هستیم، می رساند. اما من به شما قول می دهم که منیت هرذاندازه در جهان بیرون به دست آورد، آرزوی حقیقی او در خارج از خودش یافت نمی شود، بلکه در جهان درون وجود دارد.

منیت در نهایت خواستار بازگشت و یگانگی با مکمل و همتای خود است. مهم نیست که چند موفقیت را تجربه کند، چه قدر مورد تعریف و ستایش قرار گیرد یا چه اندازه مال و دارایی گرد آورد؛ منیت زخمی هیچگاه از این داشته ها به رضایت نمی رسد، زیرا دستاوردهای او در مقایسه با وجود یکپارچه و كل به شدت ناچیز است. پس در تلاش مذبوحانه برای سر به سر و همتراز شدن، تنها راهی که پیش رو می بیند این است که در پی آن چیزی برود که به باور او ترازو را میزان می کند. فکر تحمل ناپذير «کم تر بودن»، عامل محرک منیت زخمی است.

مشکل اصلی و سرچشمه بیشتر روان رنجوری های هر روز ما این است : منیت زخمی در مقایسه با مکمل الهی خود «کمتر» می باشد. منیت زخمی به تمام معنا معیوب، ناقص، نیازمند، خراب، خشمگین، فریبکار، سلطه جو، زیاده خواه، خودشیفته، ایرادگیر و تشنه قدرت است، از جایگاه دفاعی عمل می کند و ویژگی های بی قواره بسیار دیگری از خود نشان میدهد که وجود والاتر ما آنها را به عنوان «خوب» یا «بد» و «درست» یا «اشتباه» تشخیص نمیدهد.

منیت آسیب دیده برای برداشت و تفسیر فکری خود و دیگران زندگی می کند؛ برای تأیید، عشق و پذیرش، زندگی می کند. در حالی که وجود والاتر ما در خود کامل و بی نقص است و نیازی به بیشتر ندارد، زیرا نامحدود، ناب و اصیل می باشد. وجود والاتر به تأیید شما با هیچ کس دیگر نیاز ندارد، زیرا یکپارچه و کامل است و در نتیجه لازم نیست در پی چیزی بیرون از خود بگردد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
وجود والاتر، یکپارچه و کامل است و نیازی به معرفی ندارد، زیرا حتی اهمیتی نمی دهد که دیده یا شناخته شود. این، بخشی از معمای کیهانی است. وجود والاتر حتی در برابر ناکامل، کامل است و همیشه، حتی هنگامی که ما به او پشت می کنیم، وجود دارد.

او همیشه حاضر است، هیچگاه ما را طرد نمی کند، هرگز در تعهدش برای پشتیبانی از والاترین تجلی ما کوتاهی نمی ورزد و هرگز ما را وانمی دارد که چه سریع تر دگرگون شویم یا به خانه بازگردیم. خود جاودانی ما همواره هست و همیشه بهترین را برای ما می خواهد، حتی هنگامی که وجود فروترمان به خودویرانگری متعهد باشد.

ساختار منیت چنان سخت، مقاوم و ضخیم است که حتی وقتی نور وجود والاترمان به هشیاری ما نفوذ و بیدار مان می کند، به سرعت نوعی محدودیت - به شکل مشکلات روزمره یا خودویرانگری - پدید می آوریم تا وجود نامحدود و یکپارچه خویش را پنهان سازیم. هیچ کاری برای ما دشوارتر از این نیست که فکرها، باورها، رفتارها و راحتی های ایمن» و قابل پیش بینی منیت خود را رها کنیم. بسیار دشوار است آن خودی را که می شناسیم - نگرش دروغین و محدود منیت دروغین از جهان را - با نامحدود امکاناتی که نمی دانیم وجود دارند و نمی توانیم بدانیم وجود دارند، جایگزین نماییم. این دشواری به آن دلیل است که منیت پس از زخمی شدن، طبق طبیعت خود می خواهد و نیاز دارد که اختیار مطلق داشته باشد. منیت زخمی باور دارد که قادر مطلق، نیروی متعادل و اول و آخر همه چیز است.

شاید سرانجام، منیت به شناخت و قدردانی از زیبایی، قدرت و موهبت های وجود والاتر برسد، اما به احتمال زیاد این کار اهمیتی برایش نخواهد داشت، مگر آن که این شناخت بتواند در خدمت به خود او مفید باشد. هنگامی که به گونه ای عمیق در منیت زخمی خود ریشه داریم، گوش نمی دهیم. ما به راستی نمی خواهیم هیچ چیزی را که ممکن است تهدیدی برای موقعیت کنونی مان به شمار آید یا احساس ناراحتی یا خجالت به ما بدهد، بدانیم. ما این بخش جاودان خود را انکار می کنیم و از سر نادانی به نشئه شدن از تجربه بیرونی مان ادامه می دهیم، یعنی به برآوردن نیازهایی که توسط اطرافیان ممکن است و به دست آوردن آنچه از لحاظ مادی، جسمی یا عاطفی برایمان امکان دارد، تداوم می بخشیم.

هنگامی که زیر سلطه منیت زخمی خود هستیم، جهان درون همچون یک جایزه مضحک به نظر مان می رسد که نصیب نفر آخر مسابقه می شود؛ البته مگر این که توجه به جهان درون به گونه ای در برآوردن نیازهای منیت سهمی داشته باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
کار نهایی منیت سالم این است که خود را از منیت های دیگران متمایز کند تا به واقعیتش تحقق ببخشد. اما منیت ناسالم یا زخمی باور دارد بهترین شیوه چنین کاری این است که درباره همه چیز درست بگوید و حق با او باشد، حتی اگر این برحق بودن نتایج نامطلوبی به بار آورد. برای نمونه، شاید مادرتان به طور مستقیم یا غیر مستقیم به شما گفته باشد که به اندازه کافی خوب نیستید.

هنگامی که دو، سه یا پنج سال داشتید، ناآگاهانه این باور را پذیرفتید. از آنجا که شما یک دستگاه بشری هستید که به خوبی برنامه ریزی شده اید، چنین نتیجه گرفتید که کسانی که باور دارند ناشایسته هستند، موفق نمی شوند. پس تلاش می کنید تا این بخش خود، یعنی همان بخشی را که مادر شما در باره آن حرف می زد، بپوشانید. با این باور که ناکافی بودن اشتباه است، از این بخش خودتان جدا می شوید و شروع به ایجاد یک خود دروغین می کنید تا هیچ کس حقیقت وجود شما را تشخیص ندهد.

اکنون پس از سال ها، پس از بارها و بارها بازیافت آگاهانه و ناآگاهانه آن باور در ذهنتان، به عرصه جهان می روید و تلاش دارید کاری کنید تا به خودتان اثبات نمایید که در واقع هم حرف های مادر شما و هم آن باور فراموش نشدنی که سال ها با خود حمل کرده اید، درست است. اجازه دهید در این باره نمونه ای بیاورم.
لری کودک نیازمند و وابسته ای بود. این دختر بچه به مادر خود عشق می ورزید و هرگز نمی خواست از کنار او دور شود. مادرش مدام به او پرخاش می کرد که چه قدر وابسته است : «تو همیشه به من آویزان خواهی بود؛ بند ناف تو هیچ وقت قطع نمی شود!» لری در نوجوانی همه کار کرد تا استقلال خود را به اثبات برساند، تا ثابت کند که به مادرش نیازی ندارد و می تواند رشته میان خودشان را ببرد. اما هنگامی که بزرگ تر شد، سپرهای دفاعی او فرو ریختند و دوباره به مادر خود متکی شد.

لری با گذشت سالها می دید که چه فرصت های خوبی را از دست می دهد، زیرا حاضر نیست از شهری که مادرش در آن زندگی می کند، برود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
سرانجام این زن در آستانه به هم زدن نامزدی خود علت جا به جایی نامزدش به ایالت دیگر، نزد من اگر چه شغل او به گونه ای بود که در خانه کار می کرد و می توانست در هر کجای آمریکا زندگی کند، از این که نامزدش پذیرفته بود به منظور پیشرفت شغلی محل اقامتشان را تغییر دهد و لری را از مادرش دور کند، خشمگین بود.

لری با شنیدن خبر جا به جایی داد و فریاد به راه انداخته، حتی نامزدش را کتک زده و سرانجام پس از چند دعوای وحشتناک که کاملا در آنها بی اختیار بود، نامزدی با عشق زندگی خود را به هم زده بود. او اکنون از این که کسی را مورد تهاجم قرار داده، به شدت شرمگین و خجالت زده بود. لری خود را به عنوان آدمی آرام و حرف شنو می شناخت و هرگز تا آن هنگام با هیچ کس - حتی با برادر کوچک و فضول خود - با خشونت برخورد نکرده بود.

تا آن هنگام هرگز خشم این زن به سطح نیامده بود و او نمی توانست بفهمد که رفتارش از کجا سرچشمه می گیرد. وقتی از لری پرسیدم که آیا از زندگی در شهر محل سکونت کنونی خود راضی ست، به سرعت پاسخ داد : «نه!» هنگامی که از او پرسیدم، آیا هیچ وقت به فکر جا به جایی افتاده است، گفت : «همیشه!» می خواستم بدانم چه عاملی به برانگیختن چنین شمی در او دامن زده که حاضر شده است مرد مورد علاقه خود را کتک بزند.

این زن یک نقاب اجتماعی بسیار آرام و طبیعت آسان گیری داشت. ضمن پاسخ دادن به من، ناگهان به نظر رسید که لری به پنج - شش سالگی خود بازگشته است. آن زن با صدایی کودکانه گفت که نمی تواند از آن شهر برود، چون مادرش درست می گفت و او هرگز نخواهد توانست بند نافش را از مادر خود قطع کند.

اگر چه لری آگاهانه این باور را انتخاب نکرده بود و حتی آن را نمی خواست، چنین باوری در ذهن ناخودآگاهش هک شده بود و او می خواست در هر شرایطی درستی آن را اثبات کند، حتی اگر به ویرانی زندگی اش می انجامید و عشق رویایی اش را از او می ربود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
این زن اگر می خواست زندگی موفقیت آمیزی داشته باشد و راکد نشود، نه تنها باید می پذیرفت این باور نهفته او که «هرگز توانایی قطع بند ناف را نخواهد داشت» اشتباه است، بلکه باید می پذیرفت مادرش نیز که در حد پرستش دوست می داشت، اشتباه گفته است. منیت زخمی با همه خود بزرگ بینی ظاهراً نمی تواند به اشتباه اعتراف کند، البته مگر این که اشتباه او به اثبات برسد.

مسأله این است که شما می توانید به خودتان بگویید : «نمی خواهم درباره باورهای منفی که خود دروغين مرا می سازند و در ذهن ناخود آگاهم پنهان هستند، حق با من باشد» اما از نظر عاطفی به ساختار باورهایی که خود دروغین شما را به وجود آورده است، بند هستید. شما در این زمینه چاره ای ندارید و این کار از اختیارتان بیرون است، زیرا ناآگاهانه چنین توافقی کرده اید. از آنجا که شما در چنگ منیت زخمی خود که باور دارد بالاترین مقام و اعلی حضرت است اسیر هستید، نمی توانید اعتراف کنید که هیچ اختیاری در را*ب*طه با اميال هک شده، ناآگاهانه و خجالتبار ذهن ناخودآگاهتان ندارید.

پس یک نقاب اجتماعی دروغین می سازید تا ناشایستگی ها، ناامنی ها و ترس های عمیقتان را در را*ب*طه با بی ارزش و دوست نداشتنی بودن خود پنهان کنید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
رمزگشایی خود دروغین


ترس و خجالت، پدر و مادر خود دروغین هستند. منیت ما در تلاش برای فاصله گرفتن از احساسات عمیق بی ارزشی و ناتوانی، نقاب یا شخصیتی می سازد که پشت آن پنهان شود. این خود دروغین فقط یک ماموریت و عامل حرکت دارد : پنهان کردن همه بخش های نامطلوب و ناپذیرفتنی ما! اگر ما در مرکز وجودمان از آن کسی که هستیم راضی بودیم، نیازی به ایجاد خود دروغین نداشتیم.

ما این نقاب اجتماعی را فقط برای آن می سازیم که آنچه را از نظر دیگران - و سپس خودمان - اشتباه، بد و نا پذیرفتنی بوده است، پنهان و محافظت نماییم. با این امید خود دروغین را می سازیم که به ما کمک کند تا با معیارهای خشک و دقیق محیط بیرونی که حتی شاید بسیار احمقانه، ترسناک یا کسل کننده نیز باشند، مطابق شویم.

در کودکی هر چه بیشتر خودمان را ابراز می کردیم و هر چه بیش تر رفتارهایی را نشان می دادیم که مورد انتقاد سخت یا تنبیه بی معنی قرار می گرفت، خود را بیش تر از ذات حقیقی مان جدا می کردیم. با هر رویدادی که با ناخشنودی و مخالفت رو به رو می گشت، هر ابراز وجودی که در ما خفه می شد که مثلا چرا وقتی پدر و مادرمان کار دارند، گریه می کنیم، فریاد می کشیم، این همه سوال می پرسیم یا قهقهه زنان می دویم، ناآگاهانه خود را از وجود اصیل، يعني وجود حقیقی مان جدا ساختیم و با این کار از شادی، شور و شوق و قلب همیشه عاشق خود نیز جدا شدیم.

پس برای تضمین بقای عاطفی خود، روند تهی از احساس تلاش برای پنهان کردن وجود اصیلمان را آغاز کردیم تا آن کسی شویم که «درست» و پذیرفتنی بوده و در جمع جا داشته باشد. با هر طرد، جدایی درونی بیشتری به وجود آوردیم و دیوارهای نامریی ضخیم تر و ضخیم تری ساختیم تا قلب نرم و حساس خود را حفظ کنیم. روز به روز، تجربه پس از تجربه، نادانسته دژی نامریی ساختیم که خود دروغین ما شد. این دژ تجلی دروغین - تجلی محدود - ذات ما را پوشاند و آسیب پذیری ها، حساسیت ها و اغلب توان شناخت و دیدن حقیقتمان را پنهان کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
تا ده سالگی، پس از چند رویداد نامبارک، مقدار فراوانی طرد شدن و چند تصمیم نادرست از سوی من، این تباهی در درونم آغاز گشت. این رویکرد به شکل ناامیدی از آنچه به نظرم بی عدالتی های موجود در زندگی من و جهان بود، شروع شد و رفته رفته با رشد کردن و بزرگ تر شدن آن، طبیعت معصوم و پرمهرم جای خود را به حالت دفاعی در برابر دیگران داد.

به مرور زمان از شیرینی به تلخی، از نرمی به سختی، از باز بودن به بسته بودن و از اعتماد به نفس داشتن به سست و ناپایدار بودن تغییر حالت دادم. بیش ترین عذاب من خنگ بودن به شمار می آمد؛ آنچه که به هیچ رو دلم خواست باشم، خواهر بزرگم آریل هم قهرمان من و هم رقیبم بود و به ظاهر هنگام تقسیم هوش به موقع رسیده و همه هوش و ذکاوت سهم او شده بود. اگر چه نمرات من بد نبودند، خواهرم بسیار با شور و حرارت می نوشت و معمولا سربلند به خانه می آمد و کارنامه خود را طوری تکان می داد تا ما همگی کار خود را متوقف و به او توجه کنیم.

آریل سر بلند و باعزت تفس، به سادگی مدال طلای دختر باهوش خانواده را برد. من تسلیم شدم و به خواهر کم هوش بودن رضایت دادم و همین رویداد، منیت شکننده مرا زخمی کرد.

زمان چندانی نگذشت که ذات الهی و زیبایی درونی من زیر خجالت و ترس پنهان شد. از این که معیوب، ناقص، کم تر و ناشایسته بودم، خجالت می کشیدم و به شدت هراس داشتم که اگر این ضعف را نشان دهم، مرا طرد کنند و تنها بمانم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
این زخم ها معصومیت مرا پوشاند و مرا از ارزنده ترین موهبتم، یعنی ارتباط با وجود والاترم، با خدا و تمامیت بزرگ تر جدا کرد. تا پیش از هشت - نه سالگی این کار پرزحمت را شروع کردم که به همه اطرافیان اثبات نمایم که اهمیت دارم، به اندازه کافی خوب و من هم باهوش هستم.

اندک اندک خودم را در ظاهری از خودبزرگ بینی و بی اعتنایی پیچیدم و با هر چند لایه از بی پروایی دروغین که می توانستم جور کنم، از قلبم محافظت کردم. آنگاه با احساس جدایی از جهان پیرامون و درد شدید تنهایی - با این که همیشه عده ای دور من بودند - روند جانکاه تظاهر و نقش کس دیگری بازی کردن را آغاز کردم. ناامنی درونی مرا به این کار کشاند که یک نقاب بیرونی به نام «عقل كل» بزنم.

دیوارهای دفاعی ام را بالا بردم تا هر فکر، باور یا داوری از سوی دیگران با خودم را که با این نقاب اجتماعی تازه ساخته هماهنگی نداشت، از خود دور سازم. به شدت تلاش داشتم تا این نقاب را قابل قبول کنم. در باره همه باورها و عقاید خود بر حق بودم و آنها را به اطرافیان تحمیل می کردم. باور داشتم به این ترتیب می توانم به منیت آسیب دیده خود اثبات کنم که به باهوشی خواهرم هستم.

پس بادی به غبغب انداختم و درون نقاب تازه شکل گرفته خود، سُر خوردم تا بتوانم وانمود کنم کسی هستم که نبودم. نقاب من - چهره خود دروغینم - شخصیت اجتماعی از نظر من قابل قبولی را در اختیارم می گذاشت که ناآگاهانه باور داشتم قلب نرم و حساس مرا حفظ خواهد کرد. آنگاه دبی جدید و بهتر شده به کمک و نجات من می آمد و می توانستم دست کم برای مدتی وانمود کنم آن دختری که دوست دارم هستم، نه آن دختری که به راستی بودم.

من با این نقاب می توانستم نیرومند و دارای اعتماد به نفس باشم؛ همان دختر باهوشی که برای برای راهنمایی به او مراجعه می کردند. می توانستم آدم بسیار عاقل و بسیار مهربانی باشم که همه اعضای خانواده به او احترام می گذاشتند و از او حرف شنوی داشتند. می توانستم آدمی زیبا و دوست داشتنی و کسی باشم که برایش مهم نیست دیگران چه فکر می کنند.

من با خود دروغین ایمن و سرحالم می توانستم از احساس های به شدت فرساینده بی ارزشی و حماقت رها شوم و وانمود کنم که مشکلی ندارم. یاد گرفتم که لبخند بزنم، برقصم، خوش پوش و بی اعتنا باشم تا اندکی نقاب خود دروغینم را مناسب تر کنم.

یاد گرفتم که ساختگی باشم و از آن مهم تر یاد گرفتم از قلبم محافظت کنم - یا این طور فکر می کردم - و ناشایستگی های خود را پنهان سازم. کم کم راههایی یافتم تا خجالت و ترسی را که در درون احساس می کردم، پنهان کنم.
 
بالا