mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
تنهایی پایین برود و از فاصله بین پله ها سقوط کند. از مادر و خواهرش که پایین ایستاده بودند کمک خواست، اما آن ها کاری نکردند و مادرش گفت که باید تنها پایین بیاید، وگرنه او را می گذارند و می روند. پیتر که از ترس فلج شـده بـود، همان جا بی حرکت باقی ماند. مادر و خواهرش رفتند و تا نیم ساعت بعد باز نگشتند. این تجربه بهپیتر آموخت: «چنانچه ناتوان باشم، زن ها مرا رها می کنند!»
از آن هنگام او نتوانست ناتوان باشد، چون باور کرد که ناتوانی موجب می شود تا نزدیکانش او را رها کنند. بیش تر ما زیر سلطه کودک هشت ساله درون خود هستیم و این کودک که نیاز هایش برآورده نشده است، به ما التماس می کند تا او را بپذیریم. بهتر است تا آن جا که می توانید به گذشته بازگردید و در ذهن خود به جست و جو بپردازید تا وضعیتی را بیابید که در آن پذیرفتن و درک ویژگی مورد نظر برای شما ساده تر باشد. پیتر سال ها نشنی بود که بیش از شش ماه با زنی دوست نمی شد و همواره دوستی ها را رها می کرد.
اما او توانست با پیگیری ناتوانی طرد شده خود منشا آن را پیدا کند و با روبه رو شدن با این رویداد دوران کودکی، ناتوانی اش را ببیند. سپس برای آن که بتواند این جنبه خود را در آغوش بگیرد، از پیتر خواستم تا دو نفر را که مورد ستایش او و آکنده از رحم و شفقت و انسانیت هستند، انتخاب کند. او بودا و دالای لاما را انتخاب کرد. ابتدا در ذهن خود بودا را فرا خواند و پرسید که هدیه «ناتوانی» برای او چه بوده است. بودا گفت که ناتوانی موجب شده است تا او احساس رحم و عطوفت و درکی عمیق نسبت به ناتوانی ها سایرین داشته باشد.
پیتر از دالای لاما آموخت که ناتوانی او منبع شخصیت پر تحرکش بوده است و به همین دلیل است که می تواند در جمع به دیگران احساس راحتی بدهد. احساس ضعف و ناتوانی تمایلی شدید در او به وجود آورده بود تا شخصیتی دوست داشتنی و پر تحرک برای خود ایجـاد کـنـد. سپس از پیتر خواستم تا پدر، یا مادرش را به یاد آورد. او با چشمان بسته پدرش را به آگاهی خود آورد که به او گفت، به دلیل آن که همواره خود را مجبور می دیده تا بر نا توانی اش غلبه کند یاد گرفته است که انعطاف پذیر باشد و در هیچ شرایطی خود را نبازد.
از آن هنگام او نتوانست ناتوان باشد، چون باور کرد که ناتوانی موجب می شود تا نزدیکانش او را رها کنند. بیش تر ما زیر سلطه کودک هشت ساله درون خود هستیم و این کودک که نیاز هایش برآورده نشده است، به ما التماس می کند تا او را بپذیریم. بهتر است تا آن جا که می توانید به گذشته بازگردید و در ذهن خود به جست و جو بپردازید تا وضعیتی را بیابید که در آن پذیرفتن و درک ویژگی مورد نظر برای شما ساده تر باشد. پیتر سال ها نشنی بود که بیش از شش ماه با زنی دوست نمی شد و همواره دوستی ها را رها می کرد.
اما او توانست با پیگیری ناتوانی طرد شده خود منشا آن را پیدا کند و با روبه رو شدن با این رویداد دوران کودکی، ناتوانی اش را ببیند. سپس برای آن که بتواند این جنبه خود را در آغوش بگیرد، از پیتر خواستم تا دو نفر را که مورد ستایش او و آکنده از رحم و شفقت و انسانیت هستند، انتخاب کند. او بودا و دالای لاما را انتخاب کرد. ابتدا در ذهن خود بودا را فرا خواند و پرسید که هدیه «ناتوانی» برای او چه بوده است. بودا گفت که ناتوانی موجب شده است تا او احساس رحم و عطوفت و درکی عمیق نسبت به ناتوانی ها سایرین داشته باشد.
پیتر از دالای لاما آموخت که ناتوانی او منبع شخصیت پر تحرکش بوده است و به همین دلیل است که می تواند در جمع به دیگران احساس راحتی بدهد. احساس ضعف و ناتوانی تمایلی شدید در او به وجود آورده بود تا شخصیتی دوست داشتنی و پر تحرک برای خود ایجـاد کـنـد. سپس از پیتر خواستم تا پدر، یا مادرش را به یاد آورد. او با چشمان بسته پدرش را به آگاهی خود آورد که به او گفت، به دلیل آن که همواره خود را مجبور می دیده تا بر نا توانی اش غلبه کند یاد گرفته است که انعطاف پذیر باشد و در هیچ شرایطی خود را نبازد.