به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
پس از آن با شرلی شکمو روبه رو شدم که دوست داشت یک کیک شکلاتی درسته را بخورد و سپس با آنی آشغال آشنا شدم که مایل بود دامن هایخیلی کوتاه بپوشد و حرف ها زننده بزند. شرلی شکمو جلو آمد و گفت که او دوست نزدیک گلوریا گنـده پرچونه است. هدیه شرلی مهر، همدلی و پیوند درونی با تمامی انسان ها بود. علاوه بر این، او به من گفت که در زندگی آرام بگیرم و به خودم توجه کنم. شرلی گفت، هیچ متوجه نیستم که چه اندازه فعالیت می کنم و در حال حاضر بیشتر شبیه به یک ماشین هستم، تا یک انسان! و افزود که از پر کاری من می ترسد و برای احساس امنیت به پر خوری پناه می برد.

از سوی دیگر آنی آشغال هدیه وقار را همراه خود داشت. او مایل بود من همچون شاهزادگان رفتاری باوقار داشته باشم. هنگامی که چنین رفتـار نمی کردم، آنی منفجر می شد و از طریق خودنمایی و جلب توجه کردن خود را نشان می داد. به تدریج با دیدن نکته ها مثبت ویژگی های منفی وجـودم و پذیرفتن آن خصوصیات، زندگی ام از سلطه آن هـا خـارج شد. در واقع این جنبـه هـا منفی آموزگاران بزرگ روانم بودند. به محض آن که به درخواست آن ها مبنی بر آرام گرفتن و دوست داشتنشان پاسخ مثبت دادم، با آگاهی من درهم آمیختند و احساس عشق به خود و یکپارچگی ام را غنی تر کردند.

پس از پذیرفتن این ویژگی ها دیگر مجبـور نبودم یک کیلو بستنی بخورم، یا دامن ها خیلی کوتاه بپوشـم. بـه محـض آن که دوستان جدیدم را در آغوش کشیدم، از زندگی ام بیرون رفتند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
این شیوه را زمانی که در سانفرانسیسکو با مردی به نام ریچ' زندگی می کردم، آموختم. گفت و گو درباره سایه ها یکدیگر بـرای مـا جـالـب بود. یک روز فهرستی طولانی از شخصیت ها فرعی خود که زیاد در زندگی مان ظاهر می شدند، تهیه کردیم:

هنگام تهیه این فهرست خیلی خندیدیم. سرانجام روشی اصولی برای گفت و گو درباره ویژگی هایی که ناراحتمان می کرد پیدا کرده بودیم، بی آن که خدشه ای به را*ب*طه ما وارد شود. هنگامی که موردی پیش می آمد، دیگر لازم نبود ریچ را متهم کنم و بگویم: «تو می خواهی مرا زیر سلطه ببری و من از این کار تو خوشم نمی آید.» به جای آن می گفتم: «مثل این که سلی سلطه جو ظاهر شـده، ممكـن اسـت از طـرف مـن بـا او صحبت کنی؟»

این شیوه، خود به خود تنشی را که بین ما بود از بین می برد، زیرا اهانتی در میان نبود. یا اگر بر طبق عادت شروع به تجزیه و تحلیل گفته های ریچ می کردم، او به من می گفت: «به تینای تحلیلگر بگو، ریچ حال و حوصله تجزیه و تحلیـل شـدن را ندارد.» هر چند همواره یکی از مشکلاتی که در روابطم با آن روبه رو بودم، شخصی گرفتن وقایع بود، اما هیچ گاه از این تذکرات نرنجیدم.

شخصیت های فرعی آن چه را نمی توانیم در خود بپذیریم، آشکار می کنند. ما رفتاری را که نمی پذیریم یا نمی توانیم بپذیریم، در خود زندانی می کنیم و در نتیجه نمی توانیم با همه وجودمان مرتبط باشیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
با نگریستن به درون خود متوجه شدم که جنبه های طرد شده مـن بـرای جلـب توجه فریاد می کشند، به این ترتیب آن ها مرا به مرحله بعدی تحولم هـدایت کردند. اکنون می دانم که ما به تعداد ویژگی ها خود دارای شخصیت ها فرعی هستیم و تاکنون دست کم صد شخصیت فرعی را در خود کشف کرده ام. هرگاه به درونم نگاه می کنم، می توانم حداقل یک چهره جدید، صدای جدید و پیام جدید را کشف کنم.

حتی تاریک ترین شخصیت های فرعی، هدایایی در بر دارند؛ فقط کافی است مشتاق باشیم، برای هر کدامشان وقت بگذاریم و ندای حکیمانه آن ها را بشنویم.

باید مشتاق باشید که برای کشف جهان درون خود وقت صرف کنید. در کتاب «گفتگو با خدا» نوشته نیل دونالد والش، خدا به ما یادآوری می کند که: «اگر به درون نروید، دست خالی بیرون می آیید.» با جدی گرفتن این پیام، می توانید زندگی خود را دگرگون کنید. هنگامی که به درون می روید و با تمامی وجـود خـود رابطـه بـرقـرار می کنید، متوجه می شوید که این توان را دارید تا زندگی تان را در مسیر دلخواه پیش برانید. هیچ هدیه ای با ارزش تر از این نیست که به خود بدهید. در این حالت هنگامی که می گویید: «پول، عشق، خلاقیت و دوستان بیش تر و بدن سالم تر می خواهم» ایمان لازم را برای برآورده ساختن خواسته هایتان دارید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
هنگامی که با ندا ها درونی خود گفت و گو آغاز می کنید، اعتماد بسیار مهم است. رایج ترین پرسشی که از من می شود، این است: «چگونه می توانم تشخیص دهم که این ندا درونم است که می شنوم؟» پس از چند دیدار با شخصیت های فرعی برای شما آسان می شود که صدای شخصیت فرعی خود را از پر حرفی ها منفی ذهنتـان تشخیص دهید.

صدای منفی ذهن به ندرت پیام مثبـت یـا مـوهبتی را همراه دارد.
شیوه های گوناگونی وجود دارند که به یاری آن ها می توانید به مکان اصیل درون خود بروید. مراقبه کردن، روشی عالی برای آرام کردن ذهن و پرگویی های منفی آن است. چنانچه روش خاصی برای مراقبه ندارید، گوش دادن به نوار ها مراقبـه می تواند جهت راهنمایی شما مفید باشد. راه دیگر آن است که شخصی شما را در طول تنفس و تمرین ها بدنی آرامش بخش هدایت کند تا از ذهن خود رها شوید.

راه ساده و سریع دیگر آن است که با پخش موسیقی ملایم حدود نیم ساعت خود را رها کنید و همراه بع آن به انجام حرکات موزون بپردازید. پس از آن بنشینید، چشمانتان را ببندید و تنفس خود را دنبال کنید. هنگامی که به موقعیتی آرام برسید، می توانیـد نـدای قلبتان را از پر گویی رهن خود تشخیص دهید.

در اثر تمرین می توانید این دو را از هم جدا نمایید و پس از آن روند کشف و بررسی شخصیت ها فرعی بسیار ساده تر می شود.
افکار ذهنی شما بدون احساس هستند، اما قلبتان با وجودی که گاهی اوقات بسیار صریح و جدی است، اما همواره سرشار از رحم و عطوفت می باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
مهم است که شخصیت های فرعی خود را با آغوشی باز پذیرا شوید. گفتن ایـن مطلب، ساده تر از عمل کردن به آن است. این یکی از مواردیست که شاید به نفعتان باشد منتظر بدترین حالت باشید. در این صورت آن چه به دست می آورید، بسیار بهتر از حد انتظارتان خواهد بود. اغلب افراد از گوناگونی شخصیت هایی که فرا می خواننـد حیرت می کنند، اما این معمولاً به آن دلیل است که آن ها منتظر اتوبوسی مملو از فرشته هستند.

شخصیت های فرعی ممکن است بدون سر باشند و یا به صورت حیوان و یا ساکنان کرات دیگر ظاهر شوند. هر آنچه که حین تجسم در روان خود تجربه می کنید،
تصویری مناسب برای شماست. این نکته مهم است که در مورد کسی که می بینید و یا تجربه ای که دارید، پیش داوری نکنید. علاوه بر آن، متداول است که آشنایانی از اعضا خانواده، دوستان و همکاران قدیمی ببینید. معمولاً اشخاصی بـه ذهـن شـما خطور می کنند که باهم مشکلی داشته اید. هنگامی که این چهره ها آشنا در نا آگاه شما پدیدار می گردند، تسلیم این خواسته نشوید که آن ها را ناپدید کنید.

با آن هـا بمانید و ببینید می خواهند چه آموزشی به شما بدهند. اگر به حل مشکل خود نپردازید، شاید برای مدتی این افراد را فراموش کنید، اما باز هم بارها و بارها در زندگی با آن ها رو به رو خواهید شد. نمی توانید آن شخصیت ها فرعی را که دوست ندارید، دور بیندازید و شخصیت ها فرعی و جدیدی را جایگزین آن ها کنید. در حقیقت، آن شخصیت هـایی که کم تر از همه مایل به دیدنشان هستید، بالا ترین آموزش ها را برای شما دارند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
به تازگی با زنی کار می کردم که به نظر می رسید در زندگی هیچ کاستی نداشته باشد. زنان کمی در موفقیت، شهرت و ثروت هـم پـایـه شـلی هستند. او از نردبان موفقیت پله پله بالا رفته و سخت کوشیده است تا به بالا ترین پله برسد. هر چند بیش تر اوقات در مطبوعات از او به خوبی یاد می شود، اما نسبت به انتقاد بسیار حساس است. شلی پس از آن که سال ها با سرعتی بیش از حد معمول کار کرد، چند ماه از فعالیت کناره گرفت تا به خودش بپردازد.

او متوجه شد که اغلب اوقات رفتاری پرخاشگرانه دارد و از این جنبه خود متنفر است. هنگامی که می گفت: «من پرخاشجو هستم»

اما به رغم تکرار این عبارت شلی هنوز از این جنبه وجود خود ناراحـت بـود، بنابراین از او خواستم تا چشمانش را ببندد و سوار اتوبوس شود. ما آن شخصیت فرعی که نامش را پاملا پرخاشگر گذاشت، صدا کردیم. پاملا موها وزوزی قرمز رنگی داشت و پنجاه و چند ساله بود. او کت و دامن سرمه ای رنگ و مناسب محل کار به تن داشت و بسیار قدرتمند به نظر میرسی. در ابتدا شلی از او خوشش نیامد، اما هنگامی که از پاملا پرخاشگر پرسیدم چه هدیه ای برای شلی دارد، گفت: «حفاظت.»

پاملا به شلی گفت، در دورانی که او تلاش می کرده تا در حرفه اش صاحب نام شود، پاملا مواظب بوده تا کسی مزاحم وی نشود و مانعی در راه برآورده ساختن آرزو هایش ایجـاد نـکنـد. آن گاه از پاملا پرخاشگر پرسیدیم، بـرای یکپارچگی به چه نیاز دارد. او مهر و پذیرش می خواست و از این که چنین درشت هیکل، بد جنس و پیوسته مورد سرزنش شلی بود، احساس خستگی می کرد. پاملا همان کسی بود که برای شلی این امکان را فراهم آورد تا مشهور و سرشناس گردد و اکنون خواستار قدر شناسی بود. او گمان نمی کرد چیز زیادی از شـلی می خواهد و خود را برای نقشی که در زندگی شلی بازی کرده بود، شایسته مهر و تقدیر می دانست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
شلی با چهره ای شاد و متبسم روی نیمکت دراز کشیده، از مهر ورزیدن به پاملا پرخاشگر شاد بود. وی سرانجام، بخشی از وجودش که او را دچـار سرافکندگی و نفرت از خود می کرد و سال ها تلاش داشت تا آن را دفن کند، با روی باز پذیرا شد. تناقض در این بود که شلی با نپذیرفتن پرخاشگری خود، خود را از لذت بردن از موفقیت محروم می کرد.

اکنون شلی آزاد بود تا از ثمرات تلاش خود لذت ببرد.
به طور معمول، روند رویارویی با ویژگی های منفی به این شکل است. شـما جنبه ای دارید که برایتان مفید است و از آن مدد می گیرید تا به آن چه در زندگی می خواهید، برسید. پس از آن، چون این خصوصیت به طور کامل با روان شما در هم نیامیخته و نوعی پیش داوری منفی درباره آن می کنید، جان می گیرد و به شیوه هـا نامناسبی ابراز وجود می کند. تا هنگامی که ویژگی هایی را که از خود طرد کرده ایم، در آغوش نکشیم، به خود نمایی ادامه می دهند تا نیازشان برطرف شود.

بـه یـاد داشـته باشید که آن چه در برابرش مقاومت کنید، سرسختی می کند. هنگامی که شلی، پاملا پرخاشگر را پذیرفت، نگرانی اش درباره پرخاشگری از بین رفت. اکنون او آزاد است تا فقط در صورت لزوم از این جنبه وجودش استفاده کند.

یک روش مفید دیگر برای پذیرفتن ویژگی ها آن است که افرادی را به آگاهی خود فرا بخوانید و نظر آن ها را درباره جنبه ها مطرودتان بپرسید. کسی را که مورد احترام و ستایشتان است مجسم کنید؛ برای نمونه شخصی که معنوی و مقدس است. آن گاه روی یکی از واژه هایی که پذیرفتن آن هنوز برایتان دشوار است، تمرکز کنید. از آن فردی که فرا خوانده اید بپرسید، نظر او درباره این ویژگی شما چیست؟ شخصی را انتخاب کنید که خردمند و پر رحم و عطوفت و یا کسی باشد که در گذشته در زندگی شما نقش مهمی داشته است. چه بهتر که پدر، مادر و یا از نزدیکان خود فردی را برگزینید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
این هم نمونه ای از زندگی خودم: ویژگی نامطلوب من «نا مرتـب بـودن» است. چون این جنبه خودم را تأیید نمی کنم، سعی می کنم آن را از جهان پنهان نمایم و در نتیجه زندگی ام را به گونه ای مرتب کرده ام که کسی متوجه نامرتـب بـودنم نشـود.

مستخدمی دارم که مواظب فرزندم است و در ضمن خانه ام را تمیز می کند. او همـه چیز را مرتب و منظم نگه می دارد. هر چند خودم خانه را پاک و مرتب نگه نمی دارم، اما دوست دارم که منزلم چنین باشد. هیچ کس مرا نامرتب نمی خواند، زیـرا خـانـه ام همیشه تمیز و مرتب است و اگر کسی بگوید دبی فورد نامرتب است، ناراحت می شوم. برای همین چشمانم را می بندم، چند نفس آرام و عمیق می کشم و درباره واژه «نامرتب» فکر می کنم. در پی این فکر بدنم منقبض شـده، دچار حالت تهـوع می شوم، کمی هم احساس ترس دارم. احساسم را دنبال می کنم و به گذشـته بـاز می گردم و به یاد می آورم که مادرم به دلیل نامرتب بودن مدام سر من داد می کشید.

می ترسیدم اگر نامرتب باشم، دوستم نداشته باشند. در حالی که چشمانم بسته است، مادر ترزا را در قلبم مجسم می کنم و از او می پرسم: «چگونه واژه «نا مرتب» را تعبیر کنم تا دیگر از آن نفرت نداشته باشم؟» به او می گویم: «می خواهم به این واژه مهر بورزم!» سپس صبر می کنم تا صدای او را بشنوم. مادر ترزا به من پاسخ می دهـد، «نامرتب بودن» نوعی بازی است که من از طریق آن کودک وجودم را ابراز می کنم. انداختن لباس هایم روی زمین برایم نوعی تفریح است و لازم نیست آن را کار اشتباهی بـدانم.

او می گوید که موهبت نامرتب بودن، نظم و ترتیب است. چون پیوسته به من گفته اند که نامرتب هستم، این توانایی ویژه را پیدا کرده ام که مدیر خوبی باشم و به خوبی از عهده مسؤولیت هایم بر آیم. اکنون تعبیر تازه و قدرتمندی برای واژه «نامرتب» دارم. (تعبیر شماره یک)
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
دوباره چشمانم را می بندم و از مارتین لوترکینگ جونیور درخواست می کنم تا تعبیر جدیدی درباره «نا مرتب بودن» به من بدهد. او را در قلبم مجسم می کنم و او می گوید که به علت اشتیاق زیادم برای زندگی اضطرار دارم که به مورد بعدی بپردازم و این حالت به صورت نا مرتب بودن ابـراز مـی شـود. مـن زیادی هیجان دارم و نمی توانم به جزییاتی از قبیل قرار دادن چیز ها در جای خود بپردازم.

او می گوید شور و شوق، هدیه ای ست که «نا مرتب بودن» برایم در بر داشته است. با پذیرفتن مسؤولیت این جنبه خودم و استخدام کسی برای انجام کارهایی که دوسـت نـدارم، می توانم به امور مهم تر بپردازم. (تعبیر شماره دو)
کم کم به نامرتب بودن علاقه مند شده ام. شجاع می شوم و مادرم را مجسم می کنم که همیشه از نامرتب بودن مـن انتقاد می کرد. از او تعبیری جدید و قدرتمند درخواست می کنم. مادرم می گوید: «به تو حسودی می کردم و به همین دلیل از تو ایراد می گرفتم، زیرا خودم نمی توانستم لباس هایم را روی زمین رها کنم.»

او گفت که حتی از کودکی نسبت به خودش سخت گیر بود و نمی توانست تحمل کند که چیزی سر جایش نباشد. نامرتبی من سخت گیری های او را به خودش یادآوری می کرد و موجب ناراحتی اش می شد. مادرم ادامه داد، «نا مرتب بودن» هدیه ابراز وجود را برایم داشته است. در جوانی عاشق نقاشی بودم. قلم مو و حتی دست هایم را درون رنگ روغن فرو می بردم و طرح هایی به شکل ها و رنگ‌ها گوناگون می کشیدم و چون هیچ گاه از کثیف شدن و کثیف کردن نمی ترسیدم، می توانستم کارهای جدیدی را آزمایش کنم. نامرتب بودن، آزادی را برایم به ارمغان آورده بود.
(تعبیر شماره دو)
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
می توانستم به این تمرین ادامه دهم، اما در کمتر از ده دقیقه احترام جدیدی نسبت‌به این جنبه پیدا کردم. اکنون به نظرم می رسد که نامرتب بودن، ویژگی دوست داشتنی و مفیدی است که هدایای فراوانی را برایم به ارمغان آورده است. متوجه می شوم که به‌این طریق لذت می برم و خودم را ابراز می کنم. اکنون هنگامی که چشمانم را می بندم و درباره واژه «نا مرتب» می اندیشم، احساس می کنم پذیرا و باز هستم.

عشق التیام می بخشد و گاه فقط ابداع تعبیری تازه برای تجربه یا احساسی قدیمی، کافی است. همچنان که به پذیرش جنبه ها مطرود خود ادامه می دهید، خوب است گام به گام به گذشته باز گردید تا به رویدادی برسید که موجب شد برای نخستین بار معتقد شوید جنبه ای بد است.

بازگشت به زمانی که نخستین بار یکی از جنبه هایتان شما تسلط یافت، شما را توانا می سازد تا منشای پیش داوری ذهنی خود را پیدا کنید. برای دوستم پیتر دشوار بود که بپذیرد ناتوان است. از او خواستم تا چشمانش را ببندد و تصویری از گذشته بیابد که حاکی از ناتوانی او بود. اولین خاطره ای که به‌یادش آمد از دوران دبیرستان بود. او در هر ترم، ورزش جدیدی را انتخاب می کرد تا مجبور به شرکت در مسابقه نشود. پیتر به یاد آورد که در دبیرستان پسرانه غیر انتفاعی خود را ناتوان تر از همکلاسی هایش حس می کرده است.

از او خواستم که عمیق تر به درون برود و رویداد قدیمی تری را به یاد بیاورد. پیتر هشت سالگی اش را به یاد آورد
که با خانواده خود برای سرکشی به خانه شان که در دست ساخت بود، رفته بودند. پلکانی که به طبقه دوم منتهی می شد، هنوز دیواره نداشت و طبقه پایین از میان پله ها دیده می شد. پیتر به یاد آورد که مادر و خواهرش او را به طبقه دوم بردند تا اتاق جدید‌ خود را ببیند، اما هنگامی که آماده بازگشت شد، دید آن ها رفته اند. او می ترسید به تنهایی پایین برود و از فاصله بین پله ها سقوط کند.
 
بالا