به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
با ذهن تان نمی خواهید ملاحظه کنید، اما اول از همه باید زبان اسب را بیاموزید، روانشناسی اش را تا بتوانید با آن حرف بزنید. آن وقت می توانید آنچه را که ذهن، منطق، آرزوهایتان می گوید، پیش ببرید. اما اگر اکنون بکوشید به آن بیاموزید، نمی توانید در صد سال هم به او بیاموزید یا چیزی را تغییر دهید؛ آرزویی تو خالی باقی می ماند. در حال حاضر، تنها دو واژه در اختیار دارید: "راست" و "چپ. " اگر تازیانه ها را حرکت دهید، اسب، به آنجا با اینجا می رود، و حتی نه همیشه، اما تنها وقتی که شکمش پر است. اما اگر شروع کنید چیزی به آن بگویید، تنها به راندن مگسها با دمش ادامه می دهد و ممکن است خیال کنید که شما را می فهمد.

پیش از خراب شدن سرشت مان، چهار کلیت این تیم - اسب، کالسکه، راننده و ارباب - یکی بودند؛ تمام بخشها دریافتی همانند داشتند، همه با هم کار می کردند، زحمت می کشیدند، می آسودند، غذا می خوردند. اما این زبان مشترک فراموش شده هر بخشی از بقیه جدا و منزوی شده است. حال گاهی، برایشان لازم است که با هم کار کنند، اما ناممکن است - بخشی یک چیز می خواهد و بخشی دیگر، چیزی دیگر.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
چیزی که باید از نو راه بیفتد، همان چیزی است که گم شده است، و نه چیزی تازه. این هدف رشد است. برای آن باید یاد بگیریم میان جوهر و کسیت تمییز بگذاریم و آنها را از هم جدا کنیم. وقتی این کار را بیاموزید، می بینید که چه چیز را باید تغییر دهید و چگونه در این میان، تنها یک امکان دارید- مطالعه. ناتوان و وابسته هستید - برده اید. شکستن همزمان تمام عادت هایی که در جریان سالها انباشته اید، دشوار است. دیرتر امکان جایگزینی عاداتی خاص با عاداتی دیگر وجود دارد. آنها هم مکانیکی خواهند بود. مردم همیشه وابسته به تأثیرات بیرونی است؛ تنها بعضی تأثیرات سد راه می شوند و بعضی تأثیرات نمی شوند.

برای شروع، لازم است شرایط کار را آماده کنید. شروط زیادی وجود دارد. در حال حاضر می توانید تنها موادی را مشاهده و گردآوری کنید که برای کارسودمند است؛ نمی توانید مشخص کنید تجلیات تان از کجا می آید - از جوهر یا از کسیت. اما اگر با دقت نگاه کنید، ممکن است دیرتر آن را دریابید. در حال گردآوری مواد نمی توانید آن را ببینید.

علتش این است که مردم معمولی تنها یک توجه دارد که در جهت کاری است که پیش می برد. ذهنش احساساتش را نمی بیند و به عکس.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
برای مشاهده خیلی چیزهای دیگر لازم است. نخستین چیز راست گویی با خویش است، و این خیلی دشوار است. راستگو بودن با یک دوست آسان تر است. مردم می ترسد چیز بدی ببیند؛ و اگر بر حسب تصادف، ژرف بنگرد، بدی خود را می بیند، پوچی خودش را می بیند. ما عادت داریم اندیشه هایی را که در باره خودمان داریم، از خود دور کنیم، زیرا از نیش وجدان می ترسیم. راست گویی می تواند کلیدی باشد که دری را می گشاید که از راه آن یک بخش می تواند بخش دیگر را ببیند. راستگویی با خود بسیار دشوار است، زیرا پوست ضخیمی روی جوهرمان رشد کرده است.

هر سال مردم لباسهای تازه ای می پوشد، نقاب تازه ای و این کار را مرتب تکرار می کند. باید رفته رفته آنها را برداشت - باید خود را آزاد کرد، عریان کرد. تا زمانی که مردم خودش را برهنه نکند نمی تواند ببیند.
در سر آغاز کار، یک تمرین بسیار سودمند است، زیرا کمک می کند مردم خودش را ببیند و مواد لازم را گردآوری کند. تمرین این است: وارد شدن به وضعیتی دیگر. این را باید به عنوان یک تکلیف به عهده گرفت. برای توضیح آن بیایید واقعیت مسلم ساده ای را در نظر بگیریم. می دانم که تا فردا صد دلار لازم دارید، اما آن را ندارید، سعی می کنید آن را از جایی پیدا کنید و موفق نمی شوید. غمگین اید. اندیشه ها و احساس هایتان غرق این مشکل می شود. شامگاه برای سخنرانی به اینجا می آیید.

نیمی از شما به اندیشیدن به پول ادامه می دهد. حواستان پرت و عصبی هستید. اگر در مواقع دیگر با شما بی ادبی کنم، آن قدر خشمگین نمی شوید که امروز، شاید فردا، گ وقتی آن پول را به دست آورید، به آن بخندید. اگر ببینم خشمگین اید، آن وقت با علم به اینکه همیشه این طور نیستید، می کوشم وارد وضعیت شما شوم. از خود می پرسم، اگر جای شما بودم و کسی با من بی ادب بود، چه کار می کردم. اگر این پرسش را مرتب بپرسم، به زودی می فهمم که اگر بی ادبی باعث خشم یا آزردگی دیگری شود، همیشه دلیلی برای آن در آن لحظه است. به زودی می فهمم که همه همین طورند - که هیچ کس همیشه خوب یا بد نیست. ما همه مانند هم هستیم. همان طور که من عوض می شوم بقيه هم عوض می شوند. اگر این را بفهمید و به یاد بسپارید، اگر در این اندیشه بمانید و به تکلیف تان به موقع عمل کنید، چیزهای تازه زیادی در خود و پیرامون تان می بینید؛ چیزهایی که در گذشته ندیده بودید. این گام اول است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
گام دوم این است - با تمرکز تمرین کنید. از راه این تمرین می توانید به چیز دیگری دست یابید. مشاهده خود بسیار دشوار است، اما مواد زیادی به دست می دهد. اگر به یاد بیاورید چگونه خود را متجلی می کنید، چگونه رفتار می کنید، چگونه احساس می کنید، چه می خواهید - می توانید چیزهای زیادی بیاموزید. گاه بی درنگ در می یابید اندیشه چیست، احساس چیست، بدن چیست.
هرکدام تحت تأثیرات متفاوتی است؛ و اگر ما خود را از یکی آزاد کنیم، برده دیگری می شویم.

برای نمونه، من می توانم در ذهنم آزاد باشم، اما نمی توانم تراوشات بدنم را تغییر دهم - بدنم پاسخ متفاوتی می دهد. مردمی که کنارم نشسته با تراوشاتش روی من تأثیر دارد. می دانم که باید مؤدب باشم، اما احساس دلزدگی می کنم. هر مرکزی حوزه تراوشات خودش را دارد و گاه راهی برای فرار از آنها نیست. خوب است که این تمرین گذاشتن خود جای دیگری را با مشاهده خود در آمیزید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
اما ما همیشه فراموش می کنیم، همیشه دیرتر به یادمان می افتد. درلحظه ضروری توجه مان درگیر برای نمونه این واقعیت مسلم می شود که ما آن شخص را دوست نداریم و نمی توانیم آن را احساس نکنیم. اما واقعیت های مسلم را نباید فراموش کرد، باید در حافظه حفظ شوند. مزه تجربه تنها برای مدتی باقی می ماند. و چیزی که ما می خواهیم این است که فراموش نکنیم. چیزهای زیادی است که به ندرت تکرار می شوند. بر حسب اتفاق چیزی را می بینید، اما اگر آن را به حافظه نسپاريد، آن را فراموش کرده و از دست می دهید. اگر می خواهید "امریکا را بشناسید" باید آن را در حافظه تان تقش زنید.

با نشستن در اتاقتان، هیچ چیز نمی بینید: باید در زندگی مشاهده کنید. در اتاقتان نمی توانید ارباب را رشد دهید. مردم می تواند در دیر و صومعه نیرومند باشد، اما در زندگی ناتوان، و ما نیرو را برای زندگی می خواهیم. برای نمونه در دیر و صومعه مردم می تواند یک هفته غذا نخورد، اما در زندگی حتی سه ساعت هم نمی تواند بدون غذا بماند. در این صورت فایده تمرینهایش چیست؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
پریوره

28 فوریه، 1923 (9 بهمن 1302)

جدا کردن خود از خود


تا زمانی که هر کس خود را از خودش جدا نکند، نمی تواند به چیزی دست یابد و هیچ کس نمی تواند به او کمک کند. فرمانروایی بر خود بسیار دشوار است - پرسشی برای آینده است؛ نیازمند توانمندی بسیار و کار زیاد است. اما این نخستین چیز، جدا کردن خود از خود به نیروی زیادی نیاز ندارد، تنها به خواست، خواستی جدی نیاز دارد، خواست یک بزرگ سال. اگر کسی نتواند این کار را کند، نشان می دهد که خواست یک بزرگسال را ندارد. در نتیجه ثابت می کند که چیزی برای او در اینجا وجود ندارد. آنچه ما اینجا می کنیم تنها می تواند کاری مناسب مردمانی بزرگسال باشد.
ذهن ما، اندیشه ورزی مان هیچ چیز مشترکی با ما، با جوهرمان ندارد - هیچ پپوند و وابستگی ای. ذهن مان به تنهایی زندگی می کند و جوهرمان به تنهایی. وقتی می گوییم: "خود را از خود جدا کنیم به این معناست که ذهن باید جدا از جوهر بایستد.

جوهر ناتوان مان می تواند هر لحظه تغییر کند، زیرا وابسته به تأثیرات زیادی است؛ به خوردنی، به محیط، به زمان، به آب وهوا و به علت های زیاد دیگری. اما ذهن وابسته به تأثیرات بسیار کمتری است وبنابراین با کمی تلاش می توان آن را در جهت دلخواه نگاه داشت. هر مردم
ناتوانی می تواند جهت دلخواهی به ذهنش ببخشد. اما هیچ توانی روی جوهرش ندارد؛ برای جهت بخشیدن به جوهر و نگاه داشتن آن در این جهت به توان زیادی نیاز است. (تن و جوهر اهریمنی مانند هم اند) جوهر مردمی وابسته به او نیست، می تواند خوش اخلاق یا بداخلاق، تحریک پذیر، شاد یا اندوهگین، هیجانی یا خونسرد باشد. تمام این واکنش ها می توانند جدا از او روی دهند. مردم می تواند خشمگین باشد چون چیزی را خورده که این تأثیر را روی او گذاشته است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
اگر مردم دست آورد خاصی نداشته باشد، چیزی از او نمی توان خواست.بنابراین نمی توان انتظاری بیش از آنچه دارد از او داشت. از دیدگاه کاملا عملی، تردیدی نیست که از این لحاظ مردم مسؤلی نیست؛ چیزی که هست اشتباه و خطای خودش نیست. برای همین من این واقعیت مسلم را مورد ملاحظه قرار می دهم، چون می دانم شما نمی توانید انتظار چیزی را از یک مردم ناتوان داشته باشید که نیازمند نیروست. تنها بر پایه نیرویی که مردم برای برآوردن خواسته ها دارد می توان از او انتظار داشت. طبیعی است که دلیل حضور بیشتر افراد در اینجا این است که چنین نیرویی ندارند و برای به دست آوردن آن به اینجا آمده اند.

معنایش این است که می خواهند نیرومند باشند، در نتیجه انتظار نیرو از آنها نداریم. أما من اکنون از بخش دیگری از خودمان گفت و گو می کنم، از ذهن. می دانم که هر یک از شما از لحاظ ذهن به اندازه کافی نیرو دارید، هر کدام می توانید توان و گنجایش کار کردن را داشته باشید، اما نه به صورتی که اکنون کار می کنید.
ذهن می تواند به تنهایی کار کند، اما این گنجایش را دارد که با جوهر یکی شود، کار کرد جوهر شود. در بیشتر حاضران، ذهن نمی کوشد خودمختار باشد، بلکه تنها یک کار کرده است. دوباره می گویم، هر مردم بزرگسالی می تواند به آن دست یابد، هر کسی که به راستی بخواهد می تواند این کار را بکند. اما کسی نمی کوشد. و بنابراین، با وجود این واقعیت مسلم که مدتهاست اینجا هستند، با وجودی که حتی مدت ها پیش از آمدن به اینجا این خواسته را داشته اند .

هنوز در سطحی پائین تر از صاحبخانه اند، یعنی سطح مردمی که هرگز قصد پیشبرد کاری را نداشته است دوباره می گویم: در حال حاضر ما این توانایی را نداریم که افسار حالات مان را به دست بگیریم، و برای همین نمی توان چنین خواسته ای از ما داشت. اما وقتی به این گنجایش دست یابیم، چنین چیزی از ما خواسته می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
برای دریافتن بهتر منظورم، نمونه ای می آورم؛ حال در حالتی آرام، که واکنشی به چیزی و کسی ندارم، این تکلیف را برای خود می گذارم تا را*ب*طه خوبی با آقای ب داشته باشم، زیرا برای اهداف کاری، به او نیاز دارم و کاری را که می خواهم انجام دهم تنها با کمک او می توانم پیش ببرم. اما آقای ب را دوست ندارم، چون مرد بسیار ناخوشایندی است. هیچ چیز نمی فهمد. مرد بی کله ای است. مرد پستی است، هر چه که شما می خواهید. من طوری ساخته شده ام که این صفات روی من تأثیر دارد. حتی اگر تنها به من نگاه کند، آزار می بینم.

اگر مزخرف بگوید، کنترلم را از دست می دهم آخر من هم مردمم، برای همین ناتوان ام و نمی توانم خود را ترغیب کنم که نیازی به آزردگی نیست - پس پیوسته آزرده می شوم.

با این حال، نمی توانم خودم را کنترل کنم، بسته به این است که چه قدر خواستم برای رسیدن به هدفم از راه او جدی است. اگر این هدف را از یادنبرم، به خاطر این خواست می توانم کاری کنم. مهم نیست چه قدر آزرده باشم، این حالت خواستن در ذهنم می ماند. مهم نیست چه قدر خشمگین باشم، چه قدر کنترلم را از دست بدهم، در گوشه ذهنم تکلیفی را که برای خود گذاشته ام به یاد دارم. ذهنم نمی تواند مرا از کاری بازدارد، نمی تواند باعث شود نسبت به او این یا آن احساس را داشته باشم، اما می تواند به خاطر بسپارد. به خود می گویم: "به او احتیاج داری، بنابراین از دست او عصبانی نشو یا نسبت به او بی ادبی نکن." حتی ممکن است اتفاق بیفتد که نفرینش کنم، او را بزنم، اما ذهنم مرتب نیشگونم می گیرد، یادم می اندازد که نباید این کار را کنم. اما ذهنم برای پیش بردن آن ناتوان است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
این درست چیزی است که کسی که خواسته ای جدی دارد و خودش را با جوهرش یکی نمی گیرد می تواند پیش ببرد. این معنای "جدا کردن ذهن از جوهر است "
و چه اتفاقی می افتد وقتی ذھن تنها کارکرد می شود؟ اگر آزرده شوم، اگر کنترلم را از دست بدهیم، بر پایه این آزردگی می اندیشم، یا بهتر است بگویم "آن " می اندیشد، و من همه چیز را در پرتو این آزردگی می بینم. بره به جهنم.

و بنابراین این را به مردمی جدی می گویم - مردمی ساده، معمولی بدون هیچ توانایی فوق العاده، اما بزرگسال - هر تصمیمی بگیرد، هر تکلیفی برای خود بگذارد، آن تکلیف همیشه در سرش می ماند. حتی اگر نتواند در عمل به آن دست یابد، همیشه آن را در ذهنش نگاه می دارد. حتی اگر تحت تأثیر ملاحظات دیگر قرار بگیرد، ذهنش تکلیفی را که برای خود مقرر کرده فراموش نمی کند. وظیفه دارد آن را پیش ببرد و اگر راست گو باشد، می کوشد آن را پیش ببرد، چون مردم بزرگسالی است.

هیچ کس نمی تواند در این به یاد سپاردن به او کمک کند، در این جدا کردن خودش از خودش، هر کس باید خودش این کار را برای خودش کند. تنها در این صورت، از لحظه ای که این جدایی را پیش می برد، دیگری می تواند به او کمک کند، در نتیجه، تنها از آن لحظه نهان می تواند سودی برایش داشته باشد، اگر به دنبال کمک به نهاد آمده باشد
احتمالا چیزهایی را که در سخنرانی ها در باره موضوع آنچه مردم می خواهد، گفته شده شنیده اید، می توانم بگویم بیشتر کسانی که اکنون اینجا هستند نمی دانند چه می خواهند، نمی دانند چرا اینجا هستند. هیچ خواسته بنیادینی ندارند. هر لحظه هر کدام چیزی می خواهد، اما این "آن" در اوست که می خواهد.

اندکی پیش این نمونه را آوردم که می خواهم از آقای ب مثلا پول قرض کنم، تنها در صورتی می توانم به آرزویم برسم که آن را خواسته نخستین خود کنم، مهمترین چیزی که می خواهم. و بنابراین، اگر هر کدام از شما چیزی بخواهد و نهاد بداند چه می خواهد، می تواند به او کمک کند. اما اگر کسی میلیون ها خواسته داشته باشد که هیچ کدام نسبت به بقیه برتری ندارد، در این صورت یک خواسته اش هم نمی تواند برآورده شود، زیرا برای برآوردن یک چیز به سالها وقت نیاز است و برای برآوردن میلیونها چیز... درست است که آرزو کردن آسان نیست؛ اما ذهن همیشه چیزی را که می خواهد به خاطر می سپارد
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,633
مدال‌ها
11
سکه
23,204
تنها تفاوت میان کودک و بزرگسال در ذهن است. تمام ناتوانی ها در آنجاست، هیچ فرقی نمی کند که از گرسنگی شروع کنیم یا از حساسیت، یا ساده انگاری، همان چیزهایی که در کودک است در بزرگسال هم هست: مهر، نفرت، همه چیز. کار کردها یکی است، دریافت پذیری یکی است، به یک اندازه هر دو واکنش نشان می دهند، به یک اندازه تسلیم ترس های خیالی می شوند. به طور خلاصه هیچ فرقی باهم ندارند. تنها تفاوت در ذهن است: ما از کودک ماده زیادتری داریم، منطق و برهان بیشتری.

حال دوباره مثالی میزنم: الف نگاهی به من کرد و مرا ابله نامید. من کنترل را از دست دادم و به سوی او رفتم، کودک هم همین کار را می کند. أما بزرگسال، کسی که به همان اندازه خشمگین است، او را نمی زند؛ جلوی خودش را می گیرد. زیرا اگر آن فرد را بزند، پلیس می آید و او از اندیشه هایی که از سر دیگران می گذرد، می ترسد؛ آنها می گویند: "چه آدم افسار گسیخته ای!" یا ممکن است به دلیل ترس جلوی خودم را بگیرم، ترس از اینکه او از دستم فرار کند و من برای کارم به او نیاز دارم. به طور خلاصه، هزاران اندیشه وجود دارد که جلوی مرا می گیرد یا نمی گیرد. باز هم این اندیشه ها آنجا هستند.
کودک منطق ندارد، ماده ندارد، و به همین دلیل ذهنش تنها کار کرد است. ذهنش از اندیشه کردن باز نمی ایستد - در مورد او "آن اندیشه می کند" اما این "آن اندیشه می کند" با نفرت رنگ آمیزی می شود که به معنای شناسایی کردن است.
 
بالا