اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رادلم را شکستند به دور از نظرها
درختم که رفتم به جشن تبرها
آن یکی آمد در یاری بزداگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می ميردآن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد؟
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرادل فرو میریزد و تنها تماشا میکنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را
شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟آنچنان سرگرمِ رویای تو هستم، بارها
دیدهام خوابِ تو را با دیدهی بیدارِ خویش...
در ساغر ما گل شرابي نشکفتشده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند؟