دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبستروا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست برکمر گیرند
قمر مقابله با روی او نیارد کرد
وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست
دانی ز چه عشق گلرخان مطلوبستروا بود همه خوبان آفرینش را
که پیش صاحب ما دست برکمر گیرند
قمر مقابله با روی او نیارد کرد
وگر کند همه کس عیب بر قمر گیرند
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانیدانی ز چه عشق گلرخان مطلوبست
با بهر چه سار و سوزشان مطلوبست
تو طاعت حق کنی به امید بهشتتو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
وقتي هنـوز مرغ دلم جلـــد بام توستتو طاعت حق کنی به امید بهشت
نه نه تو نه عاشقی که مـزدوری تـو
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآیدوقتي هنـوز مرغ دلم جلـــد بام توست
وقتي تمـــام ياخته هايم به نام توست
با من چرا غريبـــــه شدي آشـناي من
گردآفريد گمشده ي قصـــــه هاي من
(نويد دانايي هوشيار)
دلم اهوي وحشي بود و او را ,نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
یک روز به شیدایی، در زلفِ تو آویزمدلم اهوي وحشي بود و او را ,
ندانم با چه افسون رام کردي ؟
(فريدون مشيري )
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفتیک روز به شیدایی، در زلفِ تو آویزم
زان دو ل*بِ شیرینت، صد شور برانگیزم
تیشهی فرهاد و کوه بیستون افسانه شد؛محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
م*س*ت گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان می روی
گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
تو تمنای من و یار من و جان منیتیشهی فرهاد و کوه بیستون افسانه شد؛
از طلا نایابتر در شهر ما، دُرِ وفاست..!