نیست در دیده ی ما منزلتی دنیا رایادم نمیکنی و ز یادم نمیروی
یادت بخیر یار فراموش کار من
نه تو آنی که همانیآن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت
درد تو دوری یار است به آن عادت کن
ما ز یاران چشم یاری داشتیمیک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم.
موج عشق تو اگر شعله به دلها بِکِشدما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
دیدار یار غایب دانی چه ذوق داردموج عشق تو اگر شعله به دلها بِکِشد
رود را از جگر کوه به دریا بِکِشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بِکِشد
یکی روبهی دید بی دست و پایدر خودم گمشده بودم تو صدایم کردی
عاشقم کردی و کشتی و رهایم کردی