تویی بهانهی این چشمها که میگِریَنددر ساغر ما گل شرابي نشکفت
در اين شب تيره ماهتابي نشکفت !
(فريدون مشيري)
بیا که صاف شود این هوای بارانی!
تویی بهانهی این چشمها که میگِریَنددر ساغر ما گل شرابي نشکفت
در اين شب تيره ماهتابي نشکفت !
(فريدون مشيري)
یاد باد آن که چو یاقوتِ قدح خنده زدینگارا وقت آن آمد که یکدم زآن من باشی
دلم بیتو به جان آمد بیا تا جان من باشی