به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
این یکی را ھم حذف کرد. ھیچ بھانھ ای وجود نداشت که باعث شود کسی چنین چیز وحشتناکی نسبت به فردی بنویسد، و فکر ھم نمیکرد که باید با جواب دادن دن را مفتخر کند.

به چند ایمیل دیگر نیز جواب داد و بعد به این ایمیل رسید:
« مارک
من و پسرم ھیچکدوم از بازی ھای خانگی چینوک و شانس دیدن بازی تو رو از دست نمیدیم. تو یک الھام زنده برای پسر ھشت سالم درک ھستی که تابستان گذشته تو کمپ ھاکی جوانان باھات آشنا شد. تو اونجا مربیش بودی و بھش یاد دادی که ھرگز تسلیم نشه . اون شب و روز درمورد تو حرف میزنه و به خاطر حس شجاعت و جراتی که بھش دادی میخواد در آینده یک بازیکن حرفه ای ھاکی بشه.
مری وایت»

چلسی سرش را از روی صفحه ی کامپیوتر بلند کرد و به پوستر ھا جام ھا و دیگر یادبود ھای موجود در گوشه گوشه ی اتاق نگاه کرد. یک لباس تیم چینوک با شماره ی ١٢ و نام « برسلر» که پشت آن چاپ شده بود و زیر یک چوب ھاکی شکسته روی
دیوار زده شده بود نگاه کرد.

گوشه ی دیگر اتاق عکسی از او که لباس تیم به رنگ آبی سیر پوشیده بود روی دیوار خودنمایی می کرد. موھایی به ھم ریخته و خیس . خنده ای روی ل*ب ھایش جاخوش کرده و دندان ھای ردیف و سفیدش را نمایان کرده بود. یک پاک در یکی از دست ھایش بود که روی آن نوشته ی محوی وجود داشت. عدد ٥٠٠.

ھمه ی این چیزھا برای او با ارزش بودند و داستان زندگیش را گویا بودند. زندگی ای پر از قھرمان ستایی، ھاکی، و الھام ھمه ی پسران جوان بودن.
مارک مثل کتاب قطور و پیچیده ای بود که ھرگز نخوانده و واقعا نمیتوانست درک کند. او واقعا پیچیده بود داستان ھای زیادی در خود دارد و واقعا خوش شانس است اما ھنوز خروشان از خشم و عصبانیت بود. مثل این بود که دکمه ای را فشار داده و
سنسور خنده و لبخند ھای سحر آمیزی که در ویدیو ھایش دیده بود را خاموش کرده بود.

مارک برسلری که میشناخت بیشتر شبيه مارکی بود که در ویدیو ھای بازی ھایش دیده بود، بازیکن ھاکی خشنی که با جنگ و مشت و خون روی زمین یخ کارزار میکرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
نه ، چلسی به هیچ وجه دلیل این خشم و بدخلقی ھای بی موردش را درک نمی کرد. اما فھمید که برای درک کردن و فھمیدن او دستمزدی به او نمی دادند. پس نگاھش را به صفحه ی کامپیوتر برگرداند و سرکارش برگشت. شروع به نوشتن کرد:


مری عزیز،
خوشحالم که تابستان گذشته شانس مربیگری درک نصیبم شد. و خوشحالم که تسلیم نشدن رو تو ذھنش حک کرده. مطمئنا یه روز برای دیدن بازی ھاش در NHL به ورزشگاه ھا میرم.
با تشکر
مارک برسلر


روی ایمیل بعدی کلیک کرد و در دھنش یادداشت کرد تا در مورد کمپ ھاکی جوانان از مارک بپرسد. مطمئنا خوشش نمی آمد. احتمالا او را به رئیس بازی در
آوردن و دخالت در زندگیش متھم می کرد.مارک به او گفته بود کنه ، خوب اما واقعا نیاز داشت کسی زندگیش را روبه راه کند.

بعد از چھل دقیقه و ده ایمیل دیگر چلسی بلند شد و کش و قوسی به دستان شانه و کمر خسته اش داد. با این وضع حتما تمام کردن ایمیل ھا تا ابد ادامه داشت و حدس زد که برای ھمین ھم مارک از او خواسته بود اینکار را انجام دھد. تا از دستش خلاص شود. دستش را کنار بدنش انداخت و به طرف اتاق استراحت رفت. پنجره ھای شيشه ای بزرگ روشنایی آفتاب را روی مرمر کف سالن انداخته بود و این حس را به چلسی میداد که انگار در ویلایی در ساحل توسکانی ست. دلش میخواست بداند این خانه سليقه ی ھمسر سابق مارک است یا نه؟

چ.ن تا آنجایی که او مارک را می
شناخت این خانه با ذائقه اش جور در نمی آمد و انتظاراتش را برآورده نمی کرد. مارک مردی بود که معماری مدرن را بیشتر می پسندید. در حالی که وارد اتاق میشد فرش بزرگ آن اتاق عظیم صدای کفش ھای پاشنه بلندش را خفه کرد. تلویزیون در حال پخش اخبار نیمروز و گزارش ھواشناسی ھفته ی پیش رو بود. صدا انقدر کم بود که چلسی اصلا نمیتوانست بشنود. پرده ھا باز بودند و آفتاب صبحگاھی از درھای فرانسوی شیشه ای به درون می تابید، رنگ فرش بژ
را روشن تر کرده و دقیقا تا انتھای مبل ادامه داشت جایی که مارک دراز کشیده و به خواب رفته بود.

دست راستش روی شکمش بود. رنگ آبی آتل دستش با سفیدی تیشرتش در تضاد بود .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
دست چپش کنارش روی مبل چرمی بود درحالی که کف دستش رو به بالا بود و انگشتانش دور کنترل بسته شده بود. اخم ھمیشگیش محو شده بود و پیشانیش صاف و بدون تنش بود. چھره ای جوانتر و آرام تر به نظر می رسید که با چانه ی پھن و قوی و ته ریش تیره و زبر روی صورتش به طرز عجیبی در تضاد بود.

ناگھان مجبور شد گوشه ی لبش را گاز بگیرد تا جلوی خنده اش را بگیرد و مارک را بیدار نکند. او چندینوسيله ی اسکورت و ھمراھی داشت که بدین منظور از آن استفاده می کرد .
مارک برسلر ھیچ مشکل نداشت. او واقعا جذاب بود و ھاله ای از
جذابیتی شوم به مثال ابری زھرآگین اطرافش را مسحور کرده بود. مارک مانند یک بت بود و چلسی به هیچ وجه نمیتوانست او را منفی تصور کند.
چلسی به طرف پارچه ھای سنگین و بزرگ رفت و پرده ھا را کشید. خوب این نکته ی مثبتی بود که دیگر مثل قبل به راحتی آزرده خاطر نمی شد.

چلسی رویش را به طرف مارک برگرداند که در خواب دست آسیب دیده روی سرش بود را می ملید. صدای چسب آتلش که به لباسش کشیده می شد کمی
بیشتر از صدای تلویزیون بود. اما مارک چشمانش را باز نکرد و چلسی با خود می گفت که آیا باید برای ناھار بیدارش کند یا نه؟ اما به جای آن پاورچین پاورچین از اتاق خارج شد. بھتر بود که با دم این دیو بازی نکند.

سرکارش برگشت و مشغول جواب دادن به ایمیل طرفداران شد. تقریبا دوروز آینده تمام کارش شده بود جواب ھای کلی به ایمیل ھا و پاک کردن ایمیل ھای نامناسب.
چهارشنبه ، از کامپیوتر نشینی مرخصی گرفت تا مارک را به یک وقت دکتر در آن نزدیکی برساند ھمینطور پنجشنبه او را به یکی از نمایندگی ھای محصولات VERISON برده بود. ھردوبار مارک انقدر مسافر وحشتناکی بود که چلسی او را تھدید کرده بود اگر این روال ادامه داشته باشد و ساکت نشود او را با ھوندای خودش وسط شھر می گرداند .

خوب مارک ھم ساکت شده بود اما فقط برای چند لحظه.
- لعنتــــی!!!...
صدای مارک بود که بعداز ظھر ھمان روز پنجشنبه صدایش در ماشین می پیچید.
-... اون ماشین تقریبا از ب*غل بھمون زده بود!
چلسی باز ھم حرف ضرب المثل ھمیشگی مادرش را نقل قول کرد:
- حالا که آب از سرمون گذشت.
- البته که نگذشته وگرنه ماشین خودت انقدر به خاطر تو رفتگی ھا و خراشاش تبدیل به آھن قراضه که به درد آشغال دونی ھا ھم نمیخوره نمی شد. ھوندای او آھن قراضه نبود! فقط چندتا خراش کوچیک به خاطر پارکینگ روش بود.

- که اینطور پس الان رفتیم سراغ ماشینم. تو بھم گفتی کنه
اما خودت، بدترین ھمراه رانندگی تمام ایالت واشنگتون و نصف ایالت اورگان ھستی.
- تو که ھمه ی ھمراه راننده ھای تمام واشنگتون و نصف اورگان رو نمیشناسی. چلسی حرفش را نادیده گرفت و ادامه داد:
- ھروقت تند میرم غر میزنی، وقتی آروم میرم باز غر میزنی. چراغ زردو که رد میکنم غر میزنی رد ھم نکنم غر میزنی. به عنوان کسی که تو زندگیش ھمه چی داره زیادی شکایت می کنی .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
- تو اندازه ی یه پشه ھم درمورد زندگیم نمیدونی.
- ولی میدونم که حوصلت سر رفته باید یه سرگرمی برای خودت پیدا کنی. خلاصه یه کاری برای انجام دادن.

- من به سرگرمی نیازی ندارم.
- فکر میکنم باید درگیر این کمپ ھاکی جوانان بشی. از خوندن ایمیلای طرفدارات فھمیدم که یه تاثیر خیلی مثبت تو زندگی اون بچه ھا بودی.
مارک به بیرون از پنجره خیره شد و قبل از اینکه جواب دھد چند لحظه سکوت کرد.

- محض احتیاط اگه ھنوز دوھزاریت نیفتاده باید بھت خبر بدم یه چن وقتیه نمیتونم اسکیت کنم.
- وقتی با خواھرم و جولز برای تماشای بازی فینال استنلی کاپ رفتم متوجه شدم مربی چینوک فقط پشت نیمکت وایمیسته و بداخلاقی میکنه و قلدر بازی درمیاره و خیلی داد میزنه. خوب تو ھم میتونی. تو که استاد بداخلاقی و دادزدنی.

- من ھیچوقت سرت داد نزدم.
- تو ھمین چند ثانیه پیش سرم داد زدی گفتی لعنتـــی.
- من نسبت به عکس العمل به کارت که نزدیک بود به کشتنم بده فقط صدامو بالا بردم. از یه تصادف جون سالم به در بردم دیگه نمیخوام به خاطر یه خاله ریزه که قدش به زور تا بالای فرمون میرسه باز عجلم بیاد جلو چشام.
شاید این توضیحی برای اینکه انقدر وقتی چلسی راننده اش بود وحشتناک میشد باشد. او از یک تصادف دیگر وحشت داشت. اما البته که این دلیل عوضی بازی
ھایش در خانه نمیشد.
- من کاملا خوب و واضح خیابونو میبینم و قدم ھم یک متر و پنجاه وشش و نیم ھستش.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
پشت چراغ قرمز توقف کرد و از آن طرف ماشین نگاھش را به مارک دوخت و ادامه داد:
- واسه اینکه یه آدم قدکوتاه یا کوتوله که سالانه خوندن عهدنامه ی مؤسسه ی کوتوله ھای آمریکا براش واجب باشه باید قدت کوچیکتر از یک مترو بیست و پنج باشه.

مارک برگشت و به چلسی نگاه کرد ھردو ابروھایش از قاب عینک آفتابیش بالا تر رفته بودند.
- چی؟!!
- چیزی درمورد قد قراردادی کوتوله ھا میدونی؟
مارک سر تکان داد.
چلسی شانه بالا انداخت و به چراغ قرمز نگاه کرد.
- اگه با بچھ ھایی بزرگ میشدی که ھمش صدات میزنن کوتوله خانوم دنبال چنین اطلاعاتی میگشتی.
مارک زیرلب خندید اما چلسی خنده اش نگرفت. تنھا زمانی که در زندگیش تصمیم گرفته بود بخندد برای خندید به چلسی بود. چراغ سبز شد و چلسی پایش را روی پدال گاز گذاشت. یک بار دیگر سعی کرد موضوع را عوض کند.
- یکی از ایمیلایی که دیروز جواب دادم از یک خانومی به اسم مری وایت بود. تو قبلا مربی پسرش درک بودی.
مارک صورتش را برگرداند و بار دیگر از پنجره به بیرون نگاه کرد. برای چند لحظه ساکت بود و سپس گفت:
- ھیچ پسری به اسم درک یادم نمیاد.
چلسی نمیدانست حقیقت را میگفت یا فقط سعی داشت ساکتش کند.
- خوب این شرم آوره . چیزی که از ایمیل مادرش خوندم این بود که تو یه مربی عالی بودی.

ناگھان مارک گفت:
- یکی از این روزا باید گوشیمو برنامه ریزی کنی.. بھت یه لیستی از اسما رو میدم و باید دنبال شمارھاشون بگردی. و به موضوع خاتمه داد.
چلسی ھم بیخیال موضوع شد. فقط فعلا.
- برنامه ریزی موبایل که خیلی ساده ست...
چون گوشیش گم شده بود و قبلااز اطلاعات دفتر تلفنش در سایت verison فایل پشتیبانی ذخیره نکرده بود تمام اطلاعاتش را از دست داده بود. درسته برنامه ریزی گوشی راحت بود اما پیدا کردن ھمه ی شماره ھایش و ذخیره ی آن ھا در گوشی زمان می برد. زمانی که ترجیح میداد آن را صرف کندوکاو در ایمیل ھای طرفدارانش کند.

-....خودتم میتونی اینکارو بکنی.
- در حالی که ماشین وارد گاراژ خانه میشد مارک جواب داد:
- به من که بابت این کارا دستمزد نمیدن.... به تو میدن.
وقتی قدم به درون خانه گذاشتند چند خدمتکار سرویس خدمات نظافتی در حال جارو برقی کشیدن و پاک کردن تمام آن پنجره ھای بزرگ بودند. سرسری لیستی از نام ھا را یادداشت کرد و با گوشیش به دست چلسی داد.
- این برای شروع کارتو را میندازه.
این را گفت و درون آسانسور ناپدید شد.
قبل از اینکه کامپیوتر مارک را روشن کند و سر کارش برگردد گوشی را به شارژر متصل کرد تا کاملا شارژ شود. در حالی که به ایمیل طرفداران در سایت جواب
میداد ایمیلی به ایمیل شخصی مارک ارسال شد. با فرض اینکه ایمیل از طرف معاملات املاک باشد برنامه ی ایمیل مارک را باز کرد. آدرس ایمیل پاسخگویی
توجھش را جلب کرد و چلسی ایمیل را باز کرد و خواند:
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
مربی مارک

مادرم اجازه داد نوشته تان را بخوانم امیدوارم به زودی بھتر شوید تا به حال داشتم روی استاپ ھایم تمرین می کردم درس طوری که شما به من آموزش دادید کارم داره عالی میشه باید ببینید.

درک وایت.


درک وایت؟ این بچه چطور تونستھ ایمیل آدرس مارک رو پیدا کنه؟ مگه اون یه بچه ی ھشت ساله نبود؟ اگر بزرگتر بود مطمئنا چلسی وحشت زده می شد. اما درحال حاضر کمی نگران شده بود.
شروع کرد به نوشتن:

درک عزیز
خوشحالم که ازت خبری گرفتم. مطمئن نیستم امسال تو کمپ ھاکی باشم یا نه. اگه نتونستم بدون که دل منم برات تنگ میشه. خوشحالم که میشنوم داری تمرین میکنی و واقعا دوس دارم پیشرفت ھاتو ببینم.
مربی مارک.


راستی! چجوری ایمیلمو پیدا کردی؟»


فصل ھشتم



عصر روز جمعه مارک ھیچ برنامه ای نداشت جز لم دادنو تماشای برنامه ھای بیخود تلویزیون. ھمانطور که در زندگیش دیگر برایش عادی شده بود به نظر میرسید پشت سر ھم توطئه و دسيسه ھایی بود که اطرافیانش با آن می خواستند زندگیش و برنامه ھایش را تغییر دھند.
- اون دوتا وقت اضافه ھای تو بازی با کلرادو واقعا جونمونو بالا آورد. یکی از سخت ترین بازی ھایی بود که تا به حال توش بازی کردم.
سم لکلر در حالی که بطری آب را به طرف ل*ب ھایش بالا می برد این را گفت. نور درون اتاق چشم راست کبود شده ی سیاه و بنفشش را برجسته تر نشان می
داد.
مارک در حالی که به چھار بازیکن ھاکی ای که روی صندلی ھا و مبل ھای اتاق استراحتش جا خوش کرده بودند نگاه می کرد با اظھار موافقت گفت:
- اصلا بازی خوبی نبود خصوصا وقتی که کارت قرمز خوردی و باید رو نیمکت مینشستی
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
پشت درھای باز شیشه ای که به فضای باز منتھی میشد دوتن دیگر از دوستانش بودند که در حال ضربه زدن به توپ گلف به طرف چاله ی کوچک آن بودند پشت زمین خصوصیش محوطه ی انحصاری مسابقات گلف منطقه ی مدینا بود و مارک امیدوار بود پسرھا توپشان را از آن زمین دور نگه دارند وگرنه با شکایت رئیس آنجا مواجه می شد.
آکا کنث آن نازی آلمانی. کنث یکی دیگر از دلایلی بود که مارک به خاطرش میخواست گورش را از مدینا گم کند.
- تو اون بازی ھلسینک شیرجه رفت تو شکمت. بچه ننه ی لوس مثل دخترا داشتی رو زمین غلط میزدی. جدا آبروی خودتو بردی.
که البته حقیقت داشت اما انکار ھم نمیتوان کرد که سم ھم خودش رو روی او پرت کرد و با چندین مشت اساسی پدری از او در اورد و با گرفتن کارت قرمز قدرت بازی را به کلرادو واگذار کرد.

دوستانش نیم ساعت پیش سرو کله شان در خانه مارک پیدا شده بود. کاملا سرزده.
مارک مطمئن بود به این دلیل بدون زنگ قبلی به ملاقاتش آمدند چون میدانستند که مارک به آن ھا می گفت نیایند. مارک متنفر بود اعتراف کند اما واقعا خوشحال بود که دوستانش سرزده به دیدنش آمدند. او آن ھا را از خیلی وقت پیش می شناخت. او کاپتان آن ھا بود اما آن ھا بیشتر از ھم تیمی برایش بودند. آن ھا دوستانش بودند.
نزدیک مثل برادر. و مارک دلش برای سرو کله زدن و اذیت کردنشان تنگ شده بود.

تا این لحظه نمیدانست چقدر.
امروز ھمه شان درب و داغون بودند. مثل جنگجویانی که تازه از جنگ جان سالم به در برده بودند. با بازیکن دفاعی که بیرون در حال بازی گلف بودند از ھمه بدتر به نظر می رسیدند. ولاد فیستوف چند بریدگی در ابروھایش نصیبش شده بود در حالی که مھاجم اندره کورتور بخیه ھای ضربدری ای روی چانه اش داشت به مثال پروانه ھایی شکاف آنجا را سرجایش نگه داشته بودند. درون خانه جانشین کاپیتان، کاپتان دوم والکر بروکس آتلی روی زانوی چپش داشت. البته کبودی چشم سم ھم بود اما سم ھمیشه ی خدا چشمش کبود بود. مرد خوبی بود. ھمیشه در حال شوخی و خنده، اما گاھی انرژی تاریکی درونش بود. انرژی ای که دوست داشت وسط زمین یخ آن را به نمایش بگذارد. که از سم یک بازیکن متعھد به خوبی ھر بازیکن ھاکی عالی ای می ساخت .

مھاجم وسط دنیل ھولستروم از گوشه ی مبل یونانی گفت:
- یک شايعه ھایی ھست که میگه ادی داره میره.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
بدبختانه دنیل ھنوز ریشی که نتيجه ی بازی ھای فینال بود را نتراشیده بود و ته ریش روی گونه و چانه اش را گنجشک نوک زده.
فرانکی کازینسکی در حالی که بطری در دستانش بود گفت:
- مگه اون الان تو یه تیم سوئدی بازی نمیکنه؟
- منظورم ادی شاھینه نیست منظورم ادی دستیار مربیه .
والکر از آنطرف اتاق با جدیت گفت:
- چی؟ ادی تورنتون؟!
- منظورت تورنیه؟
- این چیزیه که شنیدم. میخواد برای دستیاری مربی تیم دالاس قرارداد ببنده.
مارک پرسید:
- از کجا شنیدی.
- از دور و بر. شرط میبندم راسته. تورنی ھیچ وقت با لری کنار نمیومد.
منطورش لری نیستروم سر مربی چینوک بود.
فرانکی گفت:
- نیستروم بعضی وقتا زیادی گیر میده و سخت گیره.
این را گفت و سمت چپ مارک روی یک صندلی نشست. یک جوان گنده اھل ویسکانسین که قد و جثه غول آسایش تھدید وحشتناکی برای بیشتر بازیکنان حریف بود.

فرانکی از طرفی مثل یک بالرین ترو فرز و چالاک بود و از طرفی سرعت ضربات آتشینش به صدو پنجاه مایل در ساعت می رسید. فقط سه مایل کمتر از رکورددار
افسانه‌ای بابی ھال. چندسال پیش وقتی مارک و صاحب قبلی تیم ویرجیل دافی درحال گشتن بین بازیکنان آزاد برای بستن قرارداد بودند مارک به انتخاب فرانکی کمک کرده بود.
مارک شانه ای بالا انداخت و جواب داد:

- لری ھمیشه سختگیریاش منصفانه‌ بوده.
فرانکی گفت:
- درسته ولی یادت میاد چندفصل قبل تیم تامپا بی پدرمونو در آورد از عصبانیت و
از فرط داد زدن بنفش شد و نزدیک بود رگ مغزیش مسدود بشه و به عارضه ی مغزی دچار بشه و سکته ھه رو بزنه؟ اون طور که وضعش بود واقعا منتظر بودن یکی از رگاش بترکه و خون از چشاش بپاشه بیرون.

مارک زد زیر خنده و گفت:
- عارضه مغزی و مسدود اینا چه دری وری یه دیگه! باز رفتی سراغ کتاب خوندن؟
- برخلاف بیشتر شما بچه ھا من قبل از اینکه بیام تو تیم چند سال دانشگاه رفتم.
ھمانقدر که این بچه ھا میتوانستند روی اعصاب مارک رژه روند به ھمان اندازه ھم دلش برای دست انداختن آن ھا و شوخی کردن با آن ھا تنگ شده بود. مارک به چانه ی خود اشاره کرد و رو به دنیل پرسید:
- چرا این کرک و پراتو نمیزنی؟
مارک و دنیل در طول شش سال گذشته در یک خط مشترک باھم بازی می کردند. این بازیکن سوئدی از ھمان سال ھای تازه کاریش به تیم چینوک پیوسته بود. ھمان سالی که مارک کاپیتان شده بود.

- از ریشم خوشم میاد.
سم زیرلب خندید و بعد از جرعه ای کوتاه گفت:
- باید بلیک رو ببینی. بعد اینکه ریششو زد مث این بود که فقط با نصف صورتش آفتاب گرفته.
مارک نگاھش را به در اتاق دوخت. پسر ھا نمیدانستند که یک زن در خانه است.
دستیار پردردسرش که البته نمی دانست کجاست. وقتی در را به روی ھم تیمی ھایش باز کرده بود دستیارش را در اتاق کار ندیده بود.
والکر گفت:
- آرا واقعا ضایع بود اما کر میکنم ریش جان ب...
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
دست از صحبت برداشت و توجھش به کناره ی شلوار مارک جلب شد و آھنگ مسخره ی زنان آمریکایی از درون جیب شلوار مارک شروع به خواندن کرد. مارک به چھره ھای کنجکاو اطرافش نگاه کرد و گوشی جدیدش را از جیبش بیرون کشید در حالیکه خواننده ای با نام مسخره ی « حدس بزن کی؟» شروع به اخطار دادن به زنان شد تا از مردان بد دور بمانند. عکسی از چلسی روی صفحه ی گوشی بود.
گوشی را جواب داد.
- بله؟
- سلام منم.
- حدس میزدم. موضوع این زنان آمریکایی چیه؟
- زنان آمریکایی یه آھنگه که اول توسط یه خواننده ای به اسم حدس بزن کیه و بعد ھا توسط بنی کراویتز اجرا شد.
- اینا رو میدونم بگو چرا رو گوشی منه؟
- این آھنگ زنگ مخصوص منه تا ھروقت زنگ خورد بفھمی منم. فک کردم معنای آھنگ کاملا مناسب و درست رابطمونو تعریف و مشخص میکنه.
- الان کجایی و چرا زنگ زدی؟
- تو آشپزخونه. یکم از جواب دادن به ایمیلا مرخصی گرفتمو و میخواستم بدونم که تو یا مھمونات به چیزی نیاز دارین یا نه؟
باز این مسئله ی لعنتی. نیاز. نیاز ھای مارک.

چند نفرین؟
اگه ولاد رو حساب کنیم شش نفر
گوشی را قطع کرد و خم شد و آن را درون جیبش انداخت.
بیشتر مواقع وقتی او و پسرھا در خانه اش برای بازی پوکر یا چیز ھای دیگر دور ھم جمع میشدند فقط خودشان بودند و بس. نمیدانست عکس العملشان در برابر یک زن در جمعشان چگونه خواھد بود.
مارک گفت:
- دستیارم بود. میخواد برامون نوشیدنی بیاره.
سم آخرین جرعه اش را سر کشید و بطری خالی را روی میز گذاشت و گفت:
- تو یه دستیار داری؟
- بیشتر دردسره تا دستیار....
مارک انگشتش را از کناره ی آتلش کمی فرو برد و پشت دستش را خاراند.
- سازمان چینوک ھمینطور داشت برام میفرستاد تا حواسشون به نبضم باشه و
مطمئن بشن که داروھای مزخرفمو میخورم. متنفرم از اینکه ھمش دور و برم بچرخن و صبح تا شب نگام کنن برای ھمین فکر کردن اگر یه دستیار برام بفرستن
شانس بھتری دارن.
- چه شکلیه؟
- مثل یه مگس اعصاب خورد کن...
مارک به پشتی نرم کاناپه ی چرمی تکيه داد و ادامه داد:
- حالا خودت می بینی.
چند دقيقه بعد چلسی پا به درون اتاق گذاشت، با آن قد کوتاه و جثه ی ریزش،درحالی که سطلی پر از یخ و بطری ھای نوشیدنی در دستش بود.
- سلام آقایون محترم. تو رو خدا بلند نشین.....
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,027
گرچه ھیچکس از جایش تکان ھم نخورد. امروز کفش ھای مورد علاقه ی عجیب غریبش را پوشیده بود و دامن چرمی کوتاھی که طرح پوست حیوانات روی آن داشت. احتمالا گورخر. بلوز پوشیده سیاه و گشادش یک پاپییون بزرگ جلویش داشت
و گوشی ھمراه صورتی فسفری اش را به کمربند قرمز براقش که دور کمرش بود وصل کرده بود. در مدت زمان کوتاھی که چلسی برایش کار می کرد مارک متوجه
شده بود که او تماما بلوز ھایی بسته و گشاد و برعکس شلوار و یا دامن کوتاه ھایی‌ خیلی تنگ می پوشید .
- من چلسی راس ھستم. دستیار شخصی آقای برسلر.
چلسی خم شد تا سطل را روی میز قھوه خوری بگذارد و مارک متوجه نگاه فرانکی که به دامن چرمی زیبای چلسی جلب شد بود.
- با خودم نوشیدنی آوردم. کسی می خواد؟
دستان ھر چھار آقا درست مثل بچه مدرسه ای ھا بالا رفت.
والکر در حالی که سرش را به یک سمت خم می کرد تا بیشتر چلسی را از نظر بگذراند پرسید:

- خیلی آشنا میای.
مارک ھم ھمیشه ھمین فکر را می کرد.
چلسی یک بطری از سطل برداشت ، دستش را روی سر آن گذاشت و در آن را چرخاند.
- تا حالا فیلم Restless The And Young The رو دیدی؟
- نه.
چی؟ Slasher CAMP -

- نه .
نوشیدنی را به دست والکر داد.
؟he knows its you ؟ prom night2 چی؟ Killer Valentine -
به طرف سطل برگشت و ادامه داد:
؟Motel On The Lake Hell -
مارک به او یادآوردی کرد:
- آگھی تبلیغاتی « meat go «یادت رفت. اونی که توش لباس چیرلیدری پوشیده بودی.
چلسی خنده ی ریزی کرد و بطری دیگری از میان یخ ھا بیرون کشید.

- خوبه که بدونم داشتی به حرفام توجه می کردی.
چند قطره آب از سر انگشتان چلسی روی بطری چکید و به پایین سرازیر شد و به درون سطل چکید. درست بود. خیلی به او توجه میکرد گرچه خودش ھم نمی دانست چرا.
مارک به دوستانش با اخطار گفت:
- به علاوه ی تمام استعداد ھای چشمگیری از از ھرانگشتش میباره اون یه ملکه ی جیغه .
دنیل در حالیکه چلسی به طرفش می آمد پرسید:
- چی؟
- من یه بازیگرم...
بطری را به دست بازیکن سوئدی داد و با تلنگر زدن در ھوا از سر انگشتانش زدود.
- ...ھمین تازگیا از لس آنجلس اومدم اینجا
 
بالا