به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
خوش بینی چند دقيقه پیشش از بین رفته بود. به دلایلی که نمی توانست بفھمد به نظر می رسید که او واقعا می خواھد دستیارش باشد. شاید این زن یک تخته اش کم است. نه صد درصد یک تخته اش کم است چون چرا باید برایش از دارو خانه وسیله بگیرد در حالی که واقعا نمی خواست؟
چلسی به خاطر ده ھزار دلار ھر چیزی را تحمل می کرد.
- مردک مجبورم کرد براش خرید کنم ...
در حالی که پشت سر خواھرش ایستاده بود رو به موھای تیره روی سرش گفت .
بو از کنار سرشانه اش به خواھرش نگاه کرد و دستش را به طرف یک بطری نیم لیتری شیر دراز کرد. و طوری که انگار این حرفش عذر موجھی برای اوست و کارش را توجیح میکند گفت:
- خوب اون یه بازیکن ھاکی مشھوره ازش چه انتظاری داری. ھمیشه اینطور بوده

- و چندتا وسایل عجیب غریب دیگه.
- اونا دیگه چیه ؟ واسه خنده بیشتر..
و قبل از اینکه بطری شیر را درون چرخ دستی بگذارد زیر چشمی طول راھرو بخش لبنیات فروشگاه زنجیره ای را سرک کشید تا مطمئن شود کسی صدایشان را نمی شنود.

- مگه یک ھمچین چیزایی ھم میسازن؟
- ظاھرا که اینطوره.

البته به این معنی نیست که ھمچین آدمی باشد.
- تا حالا...
بو صدایش را پایین تر آورد و یکبار دیگر دورو بر را از نظر گذراند و ادامه داد:
-... از اونا استفاده کردی؟
- نه.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
و چون بو ھم به فضولی خواھرش بود پرسید:
- فکر میکنی این کارو کرده که تو رو شوکه کنه؟
- نمیدونم نمیخامم بھش فکر کنم. یه جورایی خیلی حواس پرت کنه .
- واقعا راس میگی.. فردا باید براش کار کنی و این آخرین چیزیه که وقتی پاتو میذاری تو خونش می خوای بھش فکر کنی.
در طول بخش لبنیات جلو تر رفتند.
- میدونم که مارک انقدام خودکفا نیس. ولی اینکه مجبورت کرده براش ازین چیزا
بخری واقعا بی سابقه س. و عجییب.
- منم ھمین فکرو می کنم. ولی قبلا مجبور بودم کارای بدتر از اینم انجام بدم.
بو چرخ دستی را در قسمت کره نگه داشت و نگرانی ابروانش را به ھم گره زد.
- تقریبا وحشت دارم که بپرسم، ولی چه کارایی؟
- خوب، برگردوندن لباسای مارکای گرون قیمت به فروشگاه وگذاشتن اونا سر جاشون خیلیی شرم آور بود .
- اوه..
بو نفس عمیقی از سر آسودگی کشید و یک بسته پنیر محلی برداشت.
انگار خواھرش ناگھان خیالش راحت شده باشد مجبور بود بپرسد:
- فکر میکردی میخوام چی بگم که خیلی بد باشه؟ اینکه تو ھالیوود برای یه خانوم پا ل*ب گور کار میکنم؟
-نه ....
راھشان را در طول راھرو زیر نور چراغ ھای فلورسنت فروشگاه ادامه دادند.

-... فقط امیدوار بودم ھرگز کار غیر قانونی ای انجام نداده باشی.
خوب کارھای غیر قانونی وجود داشتند. کارھای غیر قانونی کوچکی انجام داده بود. از یک چراغ قرمز رد کرده بود. بالاتر از سرعت مجاز رانده بود و...
- کره ھم میخوایم؟
عمدا موضوع را عوض کرد تا خواھرش فرصت پرسیدن سوالات جزئی تر را نداشته باشد.

بو سر تکان داد و در لیست خریدش جلوی شیر و پنیر محلی علامت زد.
- اونروز بعد از اینکه رفتین ناھار دیگه جولز بر نگشت.
- ھممم.
چلسی یک بسته ماست میوه ای بدون چربی برداشت.
- باھات اومد SPITFIRE؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
نه .
ماست را درون چرخدستی انداخت و پرسید:
- ازین پنیر لوله ایا نمیخایم؟ قبلا عاشقش بودیم.
بو به طرف تخم مرغ ھا حرکت کرد و گفت:
- من نمیخام.... نظرت راجع به جولز چیه؟
- فکر میکنم زیادی به خودش سخت میگیره که خوشتیپ به نظر بیاد...
یک بسته ماست لیمویی ھم برداشت و ادامه داد:
- که البته مشکلی ھم نداره.
- جز اینکه خیلی مغرور و خودپسنده.
چلسی تا به حال چنین حسی نسبت به جولز بھش دست نداده بود.
- خوب اگه سخت رو بدنت کار کنی یه جورایی حق داری پزشو بدی. اگه من برم بدن سازی مطمئنا کلی لاف میزنمو پز میدم. اما نمیرم چون از درد متنفرم.
- بی ادبم ھست...
بو کارتون تخم مرغ ھا را باز کرد و بررسیشان کرد.
-....خیلیم اعصاب خورد کنه.
مادری با سه بچه که از چرخ دستیش آویزان بودند از کنارشان گذشت. چلسی به
خواھرش نگاه کرد و گفت:
- اینطور فکر نمیکنم. شاید یه ذره بد دل باشه.

بو در حالی که در جعبه تخم مرغ را می بست گفت:
- چرا اینو میگی؟
- چون یه چیزایی در مورد اینکه عشق آخر و عاقبت خوشی نداره می گفت. حدس میزنم شکست عشقی خورده و یه چند باری قلبش شکسته...
به جلو خم شد و آرنج ھایش را روی دسته ی چرخدستی گذاشت و ادامه داد:
- ولی مگه ھممون اینطور نیستیم؟
- اون قبلا خیلی چاق بوده. و فکر می کنم ھنوزم خودش رو به عنوان پسر خپل مدرسه میدونه.
- شوخی میکنی!! اون الان حتی یه اتم چربی ھم تو کل ھیکلش نداره.

بو بسته تخم مرغ را کنار کیف پولش در چرخ دستی گذاشت. باید ببینیش
بو با خنده گفت:
- جولز؟
- البته. خوشتیپ نیس که ھست ھردوتونم نقاط مشترک زیادی دارین.
بو موضوع را عوض کرد و پرسید:
- برنامه ت برای فردا چیه ؟
- مطمئن نیستم...
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
چلسی موضع گیری خواھرش را تشخیص داد و موضوع را کش نداد.
-... تا حالا برای کسی که یه لیست کاری روزانه نداره کار نکردم . مارک یه چیزایی در مورد ترک کردن محله ی مدینا بھم گفت پس شاید شروع کنم به چک کردن معاملات ملکیا. در ھر صورتم خونش برای یه مرد زیادی بزرگه.
- بیشتر ورزشکارای معروف اینجا بیشتر تو مرکز شھر یا تو مرسر یا ھم نیوپورت ھیلز زندگی میکنن.
چرخ دستی را به قسمت گوشت ھا برد و ادامه داد:
- تا اونجایی که من میدونم بیشتر بازیکنای تیم سی ھاک یا چینوک ھنوز تو نیوپورت زندگی میکنن واسه ھمینه اسمشو گذاشتن جاک راک.

چلسی اسم این مناطق را برای بررسی املاک در ذھنش حک کرد و گفت:
- دوس داری امشب چه فیلمی ببینیم؟
بو یک بسته ھمبرگر برداشت و گفت:
- یه فیلم آدم فضایی چطوره؟
- یه نوعش که احساسی نباشھ مثل DAY INDEPENDENT یا یه ذره رمانتیک ھم باشه مثل BLACK IN MEN؟ یا چاشنی احساسیش زیاد باشه مثل فیلم
?CRITTERS
- احساسیش زیاد باشه مثل ATTACK MARS؟
- انتخاب خوبیه. مخلوط کمی از کمدی سیاه با مضمونی از طنز سیاسی. ھمشون تو یه فیلم سطح دو. تو این فیلم آدم نمیتونه عاشق BURTON TIM نشه .
- نمیخوای که اول تا آخر فیلم دیالوگا رو از بر برام بخونی؟..
بو آھی کشید و ادامه داد:
- ھروقت اینکارو میکنی میخام تا میخوری بزنمت.
چلسی ترکیبی از گوشت ران و ساق برداشت. وقتی لس آنجلس بود با دوستانش عادت داشتند موقع فیلم دیدن دیالوگ ھا را با ھم مرور کنند. برای آن ھا این خودش تفریح و سرگرمی بود.

- منظورت مثل: « مردمان کوچک، به من بگویید چرا نمیتوانیم با ھم کنار آییم؟»

فصل ششم
با اینکه راحت نبود، چلسی در طول تماشای فیلم خود را کنترل کرده بود و دیالوگ ھا را با شخصیت ھای فیلم ھمخوانی نکرده بود. لپ تاپش را برداشت و درون تختش جا گرفت. لپ تاپ را جلوی خود گذاشت در آن را باز کرد پاھایش را روی ھم
انداخت و آن را روشن کرد.

عکسی از کریسشن بیل در لباس کابوییش در فیلم سه و ده دقیقه به یوما روی صفحه ظاھر شد. او تا به حال کریسشن بیل را ندیده بود اما ھربازیگری را که بتواند ھم نقش بتمن و ھم نقش‌عیسی مسیح را بازی کند و در
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
ھردو منصفانه و عالی ظاھر شود ستایش می کرد. خوب درسته که کریسشن کمی با کنترل خشمش مشکل داشت اما راسل کرو ھم ھمین مشکل را داشت، اما این مشکل ھیچکدام از این دو را تبدیل به بازیگر بدی نکرده بود. گرچه باید اعتراف می کرد کریسشن نتوانسته بود مثل راسل یاد بگیرد خودش را کنترل کند شاید مجبور میشد بازیگر دیگری را پیدا کند که انقدر دوستش بدارد.

لپ تاپ را به سیستم وای فای متصل کرد و به اینترنت وصل شد. عمدا سراغ قسمت بوکمارک نرفت. نمیخواست از شایعات ھالیوودی باخبر شود یا بخواند
فلان کارگردان برای فلان فیلم دنبال بازیگر می گردد. ھروقت به لس آنجلس برگشت با آژانسش تماس می گرفت و به آنھا میگفت که برگشته و آماده است دوباره پرونده اش را به کارگردانان نشان دھد.

تمام اعضای خانواده اش می گفتند که چلسی معتاد فیلم و بازیگران، افراد مشھور و بازیگری ست. شاید ھم اینطور باشد اما چلسی با واقعیت ھم روبرو بود. او می دانست که بدست آوردن یک نقش در ھالیوود بعد از سی سالگی به سختی بدست آوردن یک شوھر در این سن است. اما این به این معنی نبود که تنھا چاره اش کنار گذاشتن شمشیرش، خریدن یک گربه و تسلیم شدن بود.

در حالی که به خانه ھای اطراف سیاتل نگاھی می انداخت و صفحات خانه ھا یا آپارتمان ھایی که فکر می کرد شاید مارک بخواھد به آن ھا نگاھی بیندازد را ذخیره می کرد، به زندگیش در لس آنجلس فکر می کرد. قسمتی از آن زندگی ھیجان انگیز و
پر از تفریح و سرگرمی بود و دلش برای اینور و آنور رفتن با دوستانش تنگ شده بود. اما نیمه ی تاریکی ھم داشت. داستان ھای وحشتناک در مورد مواد مخدر انقدر چشمگیر بود که نمیشد به حسابش نیاورد. بازیگران جوانی که با آرزوھایشان وارد شھر می شدند امیدوار بودند که آن ھا را به حقیقت برسانند
حس افسردگی ای که در فضای فیلمبرداری ھا وجود داشت حال آدم را بھم می زد. و حتی یک ذره ھم دلش برای تقلا و دست و پا زدن برای نقش ھای کوچک و سیاھی لشکری تنگ نشده بود. ھمینطور دلش برای وقت ھایی که با لباس خدمتکاری دوازده ساعت طولانی در گوشه و کنار فیلم می چرخید تنگ نشده بود. از اینکه جزوی از گروه فیلمبرداری باشد خوشش می آمد.

بازی کردن در فیلم ھای ترسناک را دوست داشت. بازی کردن یک نقش و برای چند ساعت در قالب کسی دیگر بودن بود. واقعا سرگرم کننده و ھیجان انگیزبود. او واقعا قصد داشت به لس آنجلس برگردد و نقش ھایی بدست آورد .
گرچه، البته اول باید سه ماه را با یک بازیکن غرغرو و پیچیده دوام بیاورد. چن سایت دیگر را باز کرد و چندین گزینه ی عالی پیدا کرد. آن ھارا ھم ذخیره کرد. سپس خواست نام مارک برسلر را در گوگل جستجو کند. ناگهان ھمینطور نگاھش
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
به میلیون ھا تا ھزاران نتيجه و صدھا کلوپ طرفداران به نام ھای « ھیتمن» افتاد یکی از ابروھایش با تعجب بالا پرید.
- یا خدا!
اون که برد پیت نیست!
در وبسایت رسمی اش چلسی چندین ویدیو از او در حال زدن گل، اسکی کردن در حالی که چوبش را اماده ی ضربه زدن به پاک بالای سرش گرفته بود، یا وقتی که دستکشش را می انداخت و شروع به مشت زدن به بازیکن حریف را تماشا کرد. در مصاحبه ھایش او می خندید با خوشحالی و ھیجان صحبت می کرد و می گفت که چقدر بردن جام استنلی برای او و بقيه اعضای چینوک اھمیت دارد.

ھمه ی سایت ھا پر بود از عکس ھای مختلف از او. با بدنی عرق کرده و خشن در حال شوت کردن پاک. از عکس ھایی با صورت خون آلود گرفته تا عکس ھایی با صورتی تمیز و شسته رفتھ با لبخندی اسرار آمیز.
روی لینکی کلیک کرد و به تماشای یک تبلیغ نوشیدنی انرژی زای gatoradeبا بازی مارک نشست در حالی که ھیچ چیز به جز یک شرت ورزشی به تن نداشت.

مارکی که روی صفحه ی لپ تاپش بود به آرامی سرش را عقب برد، بطری سبز نوشیدنی را به طرف ل*ب ھایش بالا برد و از آن نوشید. قطره ای سبز رنگ از
نوشیدنی از گوشه ی لبش بیرون چکیدو از کنار فک و گردنش پایین رفت. تارھای تیره از مو بدنش را پوشانده بود و بو درست می گفت. این مرد یک شکم ھشت تکه داشت. چلسی در ھالیوود کار کرده بود و مردھای بدن ساز با اندامی کشنده ی زیادی را دیده بود. اما بدن مارک یکی از تاثر برانگیز ترین اندام مردانه ای بود که
چلسی خارج از بحث و جدل ھای مرسوم ساحل venice دیده بود.

شروع به خواندن تعداد گل ھا و میانگین امتیازاتش کرد، البته نه اینکه چیزی از آن ھا سر در بیاورد، اما وقتی سایت ویکی پدیا میگفت که این ارقام تحسین برانگیز و عالیست پس حدس میزد که حتما ھمینطور است. چلسی روی یک سایت کلوپ طرفداران با عکسی از مارک که در حال شکافتن یخ زیر اسکیت ھایش بود تحت عنوان « نقل قول ھای برسلر» کلیک کرد. با نگاه سرسری چند نقل قول از مارک در مورد ھاکی و بازی ھا خواند تا اینکه روی جمله ای ایستاد:

« ھیچوقت دوم شدنمو جشن نمیگیرم..»
چلسی زیاد او را نمیشناخت اما می توانست تصور کند که این جمله از دھن او خارج شده باشد. وقتی از او پرسیده شده بود که کاپتان تیم چینوک بودن چه حسی دارد جواب داده بود:
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
_ منم فقط یکی از اونام. مثلا تو اتوبوس یا ھواپیما با پسرا عقب میشینیمو ورق بازی می کنیم و منم سعی میکنم پول بچه ھا رو ازشون بگیرم....

نقل قولی که بیش از ھمه چلسی را به تعجب وا داشت در این مضمون بود:
« تو بچگیم به عنوان یه پسر بچه میدونستم که میخوام ھاکی حرفه ای بازی کنم. پدرم به سختی کار می کرد تا پول خریدن اسکیتامو در بیاره. و مادربزرگم ھمیشه می گفت که میتونم ھرچیزی که می خوام باشم. و من باورش کردم و الان اینجام.خیلی به ھردوی اونا مدیونم..»

بیشتر مردم از والدینشان تشکر می کنند، اما مادربزرگش؟ واقعا متفاوت و غیر قابل انتظار بود. لبخندی گوشه ی چپ ل*ب ھایش را بالا برد. وقتی به پدر و مادربزرگش اشاره کرد مارک را زمینی تر کرد. در واقع در تمام ویدیو ھا و عکس ھا مارک بیشتر به آدمیزاد شبيه بود تا مردی که چلسی میشناخت. اما در زمان حال چیز متفاوتی در وجودش بود. چیزی بیشتر از طرز عجیبی که راه می رفت یا طوری
که از دست راستش استفاده می کرد. چیزی تیره تر و شوم. سخت تر.

در وب سایتی دیگر، عکس ھای متفاوت تری از ماشین ھمر له و لورده ی مارک را دید. این بار ھردو ابرو ھای چلسی با نگاه کردن به ماشین قوطی کبریت شده از تعجب بالا پرید. واقعا خوش شانسه که الان زنده ست. عکس بعدی از مارک بود که روی صندلی چرخ دار در بیمارستان بود. عکس به طوری شطرنجی شده بود اما با آن چشمان تیره که به طرز تاریکی می درخشیدند نمیشد او را با کس دیگری اشتباه بگیرد.

آنجا. این مارک زمان حال بود. مردی که برایش کار می کرد. مرد سرسخت و تاریک و شوم.

چلسی می دانست که آسیب ھای مغزی میتواند شخصیت یک مرد یا زن را عوض کند. دلش می خواست بداند آیا شخصیت مارک را ھم تغییر داده یا نه. اگر داده باشد، باز سخت دلش می خواست بداند که آیا روزی خواھد بود که دوباره این خنده ھا و قسمت ھای شاد زندگیش برخواھند گشت یا نه. نه اینکه واقعا برای چلسی اھمیتی داشته باشد. فقط باید تمرکزش را روی این سه ماه می گذاشت تا زمانی که به ده ھزار
دلارش برسد.

در سایت رسمی سازمان چینوک قسمتی برای طرفداران تدارک دیده شده بود تا برای مارک آرزوی سلامتی کنند. بیشتر از ھفت ھزار نفر تا به حال برای او ارزوی بھبودی کرده بودند. بعضی از پیام ھا واقعا عالی بودند. و واقعا نمی دانست که مارک خبر دارد که انقدر آدم وقتشان را گذاشته و برایش نوشته اند یا نه. نمیدانست اصلا برایش اھمیت دارد یا نه.

قبل از اینکه لپ تاپش را ببندد و برای خواب چراغ ھای اتاقش را خاموش کند. وضعیت جراح ھای پلاستیک در ناحيه سیاتل را ھم در گوگل جستجو کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
این که هر کدام به چه مدرسه یا دانشگاھی رفته اند یا دارای چند سال تجربه ھستند. گرچه او بیشتر به عکس ھای قبل از عمل و بعد عمل جراحی ها نگاه کرد تا سوابق جراحان.
چلسی اصلا شخصیتی حسود نداشت، اما ھمینکه به عکس ھا نگاه می کرد حسادت مانند خنجری روحش را شکنجه می داد. دلش میخواست راحت بدود و بالا پایین بپرد بدون احساس ھیچگونه دردی. در ھالیوود او بیشتر به خاطر اندامش استخدام شده بود تا مھارت ھای بازیگری اش.
احتمالا دلیل اینکه بو در پیدا کردن مردی که بتواند به او اعتماد کند مشکل داشت بود. حتی حالا، گاھی زنان یا مردان یک نگاه به آن دو می انداختند و فکر می کردند که این دو خواھر دخترانی متفاوت ھستند. حتی امروزه ھم این مسئله زندگیش را بھم می ریخت .
یکی از بزرگترین دلایلی که می خواست جراحی پلاستیک کند این بود که دلش می خواست مردم موقع صحبت کردن به صورتش نگاه کنند . دلش می
خواست، فقط برای یک بار ھم که شده، با یکی آشنا شود .مردی مثل مارک برسلر.

اخمی پیشانی اش را خط انداخت . ولی به جای آن با کارھای دیگرش عوضی بازی در می آورد. . مثل توھین کردن به لباس ھا ، عقل و ھوشش و مھارت ھای رانندگی اش.

- سلام.
بو سرش را از پشت در بیرون آورد و چلسی قبل از اینکه خواھرش بتواند عکس ھای قبل از عمل و بعد از عمل صفحات مربوط به جراحی پلاستیک را ببیند در لپ تاپ را بست.
- جولز الان زنگ زد و ازم
خواست که بپرسم مارک میخود تو تورنومت گولف مخصوص افراد مشھور چینوک که چند ھفته دیگه س شرکت کنه یا نه؟

قبلا ھمیشه شرکت می کرد.
- چرا جولز خودش ازش نپپرسیده؟
- چون مارک ھیچوقت گوشیشو جواب نمیده...
بو ابخند زد و ادامه داد:
-... ولی الان دیگه تو و داره.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
- آره.. خوش به حالم!
- دیشب توی وبسایت رسمی تیم دیدم بعد تصادف یه صفحه اختصاصی برات ساختن که طرفدارات میتونن واردش بشن و برات پیامای مخصوصی بفرستن. این واقعا عالیه.

مارک پشت میزش نشست و به عکس خانه ھایی که دستیارش به کامپیوتر شخصیش فرستاده بود نگاه کرد . فقط به این خاطر با برنامه ھایش کنار می آمد چون واقعا می خواست از این خانه برود. او در یک ماه اخیر بیشتر از تمام طول پنج سال
گذشته در این خانه وقت گذرانده بود. یا حداقل برای او اینطور به نظر می رسید. این خانه مثل تیک تاک ساعت ھردم گذشته اش را برایش تداعی می کرد و کم کم احساس می کرد دیوارھا به او نزدیک تر میشوند.

درحالی که برای بررسی دقیق تر مساحت و جزییات دیگر خانه روی مانیتور به طرف جلو خم میشد انگشت دست چپش را روی ته ریش چانه اش کشید. کمی قبل دوش گرفته بود و تی شرت سفید ساده و شلوار دو اش را پوشیده بود اما برای تراشیدن ته ریشش به خودش زحمت نداده بود چون امروز قصد نداشت از خانه خارج شود.

- در مورد این صفحه می دونستی؟
درحالی‌که موس را روی صفحه حرکت میداد به علامت منفی سر تکان داد. با وجود آتل گنده ای که روی دستش بود حتی این کار ساده ھم برایش سخت شده بود. انگار قبلا یکی درمورد این صفحه به او گفتھ بود اما اصلا نمیتوانست به یاد بیاورد.
یا به خاطر مصرف داروھا و یا به خاطر ضربه ای که در تصادف به سرش خورده بود، تصویر شش ماه گذشته در سرش ناقص و محو بود.
- مثل یه صفحه ی یادبود؟
- نه بیشتر مثل یه جایی که اونا میتونن برات ارزوی سلامتی کنن. بیشتر از ھفت ھزار طرفدار ھاکی برات یادداشت و پیام فرستادن.
فقط ھفت ھزارتا؟! مارک نگاھش از از مانیتور کامپیوتر گرفت. از کنار شانه اش نگاھش را به طرف گردنش بالا برد و به چشمان آبیش نگاه کرد. امروز او یک دامن کوتاه با رنگی که مطمئنا باعث دیوانه شدن بیننده میشد پوشیده بود، احتمالا مارکش ھم pucci بود و یک جفت صندل پاشنه بلند که با ھرقدم صدایش در اتاق می پیچید. چه عجب امروز کمتر رنگی رنگی شده بود.

- قصد نداری بھشون جواب بدی؟
نه اینکھ قدردان طرفدارانش نباشد، اما او حتی از نوشتن یک لیست کوتاه خوارو بار ھم متنفر بود چه برسد به ھفت ھزار ایمیل.

- نه.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
میتونی فقط یک کلمه بنویسی ممنون. واقعا فکر میکنم کار مردم پسندانه ایه .
- خدارو شکر که اھمیت نمیدم تو چی فکر میکنی.

چلسی آھی کشید و چشمانش را در حدقه چرخاند.
- ھمینطورم ازم خواستن که ازت بپرسم قصد داری توی تورنمنت گلف خیریه چینوک شرکت کنی یا نه؟

این دختر داشت مثل یک مگس دور سرش وز وز و ھیچ اعصابی برایش نذاشته بود. بد شد که نمیتوانست او را با مگس کش بزند. اگر فکر می کرد یک ضربه با مگس کش به پشتش می توانست او را تحقیر کند و از اینجا فراری دھد، واقعا برای انجام دادنش راغب می شد. فقط چند دقیقه از ساعت یازده می گذشت و مارک ھم از
خستگی داشت می مرد. دکتر فیزیو تراپیش، سایروس، چند ساعت قبل به خانه اش آمده و آن دو یک ساعت کامل را در ورزشگاھش طبقه بالا به ورزش کردن گذرانده بودند. اما این تنھا دلیل خستگیش نبود. شب قبل بھ هیچ وجه نتوانسته بود بخوابد چون قرص خوابش را نخورده بود. قسمتی به این خاطر که می خواست ببیند ھنور ھم به آن نیاز دارد یا نه و قسمتی به این خاطر که نمی خواست دوباره خواب ھایی لعنتی ای که دستیارش در آن ھا ظاھر می شد را ببیند.

چلسی سرش را به یک طرف کچ کرد و انتھای موھای صورتی مایل به قرمزش به یک طرف گردن نرم و لطیفش کشیده شد.
- شنیدی چی گفتم آقای برسلر؟
- متأسفانه آره.
نگاھش را از دستیارش گرفت و به طرف مانیتور برگرداند و به ملکی که در محله ی نیوپورت ھیلز قرار داشت نگاه کرد. بازی گلف کنار زمین ھای خیس و آبی و پر از گودال ھای آب بود و نزدیک بودن به آب و خیس شدن واقعا اعصاب خورد کن و
آزار دھنده بود.

- امسال شرکت نمی کنم.
- چرا؟ ھرسال که شرکت می کردی؟
- نمیتونم که یک دستی بازی کنم.
که لزوما حقیقت نداشت. اگر واقعا دلش می خواست شرکت کند حتی با گرفتن چوب گلف با دندان ھایش ھم می توانست بازی کند.
- می تونم کمک کنم.
مارک تقریبا خندید و روی عکس ملکی که دستیارش فکر کرده بود ممکن است برایش جالب باشد کلیک کرد.
- واقعا؟ چجوری؟
در حالی‌که جلویش ایستاده چوب گلف را با دست راستش بگیرد و مارک ھم پشت سر او با دست چپش آن را بگیرد؟!
 
بالا