mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
چند دقیقه قبل وقتی او پیشنھاد دستیاری به جای پرستار به مارک داده بود، برای یک لحظه مارک با خودش گفته بود، چرا که نه؟!! به چه دلیل لعنتی ای نه؟
شاید
وقتی دیگر خبری از انتظار برای تاکسی سرویس ھا نباشد بیشتر احساس استقلال کند. اما در واقعیت بیشتر احساس وابسته بودن به دیگران میکرد و کمتر توانایی مراقبت از خودش.
کارمندان سلامت میخواستند دردش را کنترل کنند. چلسی راس ھم مشخصا می خواست زندگیش را کنترل. مارک به او احتیاج نداشت و نمیخواست دور و برش باشد.
مارک انگشتش را در طول عصایش کشید. باید برمیگشت سر نقشه ی اصلیش. دیگر خبری از آقای مھربون نخواھد بود. ھمینکه بعد از ظھر به خانه برگردند این دختر آماده ی استعفا خواھد بود. منظره ی قدم برداشتن از سنگرفش خانه اش و دور
شدن از او لبخندی ناب به پھنای صورتش آورد.
درحالی که مارک و چلسی از راھروی ساختمان اسپیتفایر می گذشتند چلسی گفت:
- چند دقيقه قبل یک پیام از خبرنگار مجله اسپورت ایلوستریتد گرفتم که میگه یه اتاق ویژه برات گرفته.
ھمھمه ی شھر آن ھا را فرا گرفته بود. و وقتی سرش را بالا گرفت و از گوشه ی
چشم به مارک نگاه کرد نسیم خنکی که از ساختمان میوزید صورتش را نوازش داد.
چلسی کارش را خوب انجام داده بود به موقع او را به سالن جان لوییس رسانده بود و به موقع ھم او را سوار کرده بود تا به مصاحبه اش برساند. این باید حساب میشد، باید به این مرد نشان میداد که چلسی در کارش خبره ست و او به چلسی نیاز دارد.
-... اسمش دندا کلارکه و گفت که فکر نمیکنه مصاحبه بیشتر از یک ساعت وقت
ببره.
مارک ھم خوشتیپ به نظر می رسید. موھای پشت گردنش به زور به یقه ی تیشرتش کشیده می شد. با موھایی کوتاه شده، جذاب، مردانه...
چلسی اول نگران بود که قرار آرایشگاه خوب پیش نرود از آنجایی که جولز سالن
را معرفی کرده بود.
- وقتی تو رو سر مصاحبت با خبرنگار رسوندم، باید برم به دفتر چینوک.
باید برای اطمینان چندتایی برگه را امضا می کرد، و دفتر ھم فقط چند بلوک از
آنجا فاصله داشت.
- اگه کارت زودتر تموم شد بھم زنگ بزن.
- آخرین باری که گوشی ھمراھمو دیدم شب تصادف بود...
از پشت شيشه ھای عینک آفتابیش نگاه گذرایی به چلسی انداخت، سپس نگاھش را به طرف پیاده رو برگرداند و ادامه داد:
شاید
وقتی دیگر خبری از انتظار برای تاکسی سرویس ھا نباشد بیشتر احساس استقلال کند. اما در واقعیت بیشتر احساس وابسته بودن به دیگران میکرد و کمتر توانایی مراقبت از خودش.
کارمندان سلامت میخواستند دردش را کنترل کنند. چلسی راس ھم مشخصا می خواست زندگیش را کنترل. مارک به او احتیاج نداشت و نمیخواست دور و برش باشد.
مارک انگشتش را در طول عصایش کشید. باید برمیگشت سر نقشه ی اصلیش. دیگر خبری از آقای مھربون نخواھد بود. ھمینکه بعد از ظھر به خانه برگردند این دختر آماده ی استعفا خواھد بود. منظره ی قدم برداشتن از سنگرفش خانه اش و دور
شدن از او لبخندی ناب به پھنای صورتش آورد.
درحالی که مارک و چلسی از راھروی ساختمان اسپیتفایر می گذشتند چلسی گفت:
- چند دقيقه قبل یک پیام از خبرنگار مجله اسپورت ایلوستریتد گرفتم که میگه یه اتاق ویژه برات گرفته.
ھمھمه ی شھر آن ھا را فرا گرفته بود. و وقتی سرش را بالا گرفت و از گوشه ی
چشم به مارک نگاه کرد نسیم خنکی که از ساختمان میوزید صورتش را نوازش داد.
چلسی کارش را خوب انجام داده بود به موقع او را به سالن جان لوییس رسانده بود و به موقع ھم او را سوار کرده بود تا به مصاحبه اش برساند. این باید حساب میشد، باید به این مرد نشان میداد که چلسی در کارش خبره ست و او به چلسی نیاز دارد.
-... اسمش دندا کلارکه و گفت که فکر نمیکنه مصاحبه بیشتر از یک ساعت وقت
ببره.
مارک ھم خوشتیپ به نظر می رسید. موھای پشت گردنش به زور به یقه ی تیشرتش کشیده می شد. با موھایی کوتاه شده، جذاب، مردانه...
چلسی اول نگران بود که قرار آرایشگاه خوب پیش نرود از آنجایی که جولز سالن
را معرفی کرده بود.
- وقتی تو رو سر مصاحبت با خبرنگار رسوندم، باید برم به دفتر چینوک.
باید برای اطمینان چندتایی برگه را امضا می کرد، و دفتر ھم فقط چند بلوک از
آنجا فاصله داشت.
- اگه کارت زودتر تموم شد بھم زنگ بزن.
- آخرین باری که گوشی ھمراھمو دیدم شب تصادف بود...
از پشت شيشه ھای عینک آفتابیش نگاه گذرایی به چلسی انداخت، سپس نگاھش را به طرف پیاده رو برگرداند و ادامه داد: