به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
چند دقیقه قبل وقتی او پیشنھاد دستیاری به جای پرستار به مارک داده بود، برای یک لحظه مارک با خودش گفته بود، چرا که نه؟!! به چه دلیل لعنتی ای نه؟

شاید
وقتی دیگر خبری از انتظار برای تاکسی سرویس ھا نباشد بیشتر احساس استقلال کند. اما در واقعیت بیشتر احساس وابسته بودن به دیگران میکرد و کمتر توانایی مراقبت از خودش.

کارمندان سلامت میخواستند دردش را کنترل کنند. چلسی راس ھم مشخصا می خواست زندگیش را کنترل. مارک به او احتیاج نداشت و نمیخواست دور و برش باشد.

مارک انگشتش را در طول عصایش کشید. باید برمیگشت سر نقشه ی اصلیش. دیگر خبری از آقای مھربون نخواھد بود. ھمینکه بعد از ظھر به خانه برگردند این دختر آماده ی استعفا خواھد بود. منظره ی قدم برداشتن از سنگرفش خانه اش و دور
شدن از او لبخندی ناب به پھنای صورتش آورد.

درحالی که مارک و چلسی از راھروی ساختمان اسپیتفایر می گذشتند چلسی گفت:

- چند دقيقه قبل یک پیام از خبرنگار مجله اسپورت ایلوستریتد گرفتم که میگه یه اتاق ویژه برات گرفته.

ھمھمه ی شھر آن ھا را فرا گرفته بود. و وقتی سرش را بالا گرفت و از گوشه ی
چشم به مارک نگاه کرد نسیم خنکی که از ساختمان میوزید صورتش را نوازش داد.
چلسی کارش را خوب انجام داده بود به موقع او را به سالن جان لوییس رسانده بود و به موقع ھم او را سوار کرده بود تا به مصاحبه اش برساند. این باید حساب میشد، باید به این مرد نشان میداد که چلسی در کارش خبره ست و او به چلسی نیاز دارد.

-... اسمش دندا کلارکه و گفت که فکر نمیکنه مصاحبه بیشتر از یک ساعت وقت
ببره.

مارک ھم خوشتیپ به نظر می رسید. موھای پشت گردنش به زور به یقه ی تیشرتش کشیده می شد. با موھایی کوتاه شده، جذاب، مردانه...

چلسی اول نگران بود که قرار آرایشگاه خوب پیش نرود از آنجایی که جولز سالن
را معرفی کرده بود.

- وقتی تو رو سر مصاحبت با خبرنگار رسوندم، باید برم به دفتر چینوک.
باید برای اطمینان چندتایی برگه را امضا می کرد، و دفتر ھم فقط چند بلوک از
آنجا فاصله داشت.

- اگه کارت زودتر تموم شد بھم زنگ بزن.
- آخرین باری که گوشی ھمراھمو دیدم شب تصادف بود...
از پشت شيشه ھای عینک آفتابیش نگاه گذرایی به چلسی انداخت، سپس نگاھش را به طرف پیاده رو برگرداند و ادامه داد:
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
- فک کنم یه جایی وسط ماشین ھمر پرس شدم باشه.

چلسی میدانست که او در خانه اش تلفن دارد. اما واقعا چطور کسی میتواند شش
ماه بدون پیام کوتاه دوام بیاورد؟ خود چلسی ھنوز دو ھفته نبود که به سیاتل آمده بود

اما با این در حال حاضر شماره اش تلفن و دفتر تلفنش ھم عوض کرده بود.
- مدل گوشیت چی بود؟
- Verizon .چطور مگه؟
- برات یه گوشی جدید میگیرم..

و درحالی کھ در اتاق مخصوص را باز می کرد و او را به درون دنبال می کرد
ادامه داد:

- ... و شمارتو جزو قسمت دوستان و خانواده ذخیره می کنم.
مارک عینکش را بالای سرش گذاشت و زیر ل*ب چیزی در مورد اینکه میره و خودشو می کشه گفت. بوی گرم و مطبوع تاکوی مکزیکی و مینی ھمبرگر با قطر ھای باور نکردنی به مشام چلسی خورد و قار و قور شکمش را بلند کرد. فضای تاریک داخل با چراغ ھای تزیینی، کره ھای سفید رنگ و لوستر ھای مجلل روشن شده بود.

تلویزیون ھای ٤٢ اینچی بزرگ بین کارھای ھنری نصب شده بودند و اخبار مھم دنیای ورزش را پخش می کردند. مشتریان بار ترکیبی از مردانی با کلاس و ثروتمند بودند. افرادی با کلاه ھایی بسته و کت وشلوار رسمی درون رستوران مشغول بودند.

وقتی چلسی پشت سر مارک قدم به درون رستوران گذاشت ھمھمه ای مطبوع سر میزھای ناھار حکم فرما بود. ھمینکه از کنار بقيه میگذشتند سرھا به طرف شان برمی
گشت و چلسی با تصور اینکه ھمه ی این توجھات معطوف خودش است به خودش
گول نزد.

میان ھمھمه آرام مردم اسم مارک را صدا میزدند. مارک دست مشکل دارش را به نشانه ی توجه بالا آورد و نور کدر رستوران روی سطح آتل آلمینیومی اش می درخشید.

چلسی به اینکه وارد رستورانی شود و تمام چشم ھا به رییسش خیره شوند عادت
داشت. قبلا یکبار یا بیشتر او به عمد با بازی کردن نقش یک طرفدار یا یک پاپارازی توجھات را به رییسانش جلب کرده بود. انرژی که اینجا در جریان بود متفاوت تر از چیزی بود که تا به حال تجربه کرده بود. این یک ستایش عادی یک آدم مشھور نبود.

این واقعی بود بزرگتر از تمام بازیکنان دست دوم سوم یا چھارمی بود که با آن ھا کار کرده بود.

درحالی که از کنار بار رد می شدند متصدی بار رو به مارک گفت:

- خوشحالم که می بینمت ھیتمن... میتونم چیزی برات آماده کنم؟
- نه ممنون. ھنوز نه.
چلسی گوشه ی لبش را گزید. ھیتمن؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
خبرنگار مجله illustrated sport روی مبل راحتی قرمز رنگی ته رستوران نشسته بود.

موھای بلوند بلندش اطراف شانه اش فر خورده بود و زیر نور ملایم رستوران میدرخشید. وقتی نزدیک شدند خبرنگار ایستاد و از پشت میز بزرگ کوکتل خوری بیرون آمد.
کت قرمز و دامن کوتاه نوک مدادی رنگی پوشیده بود که فقط تا وسط ران ھایش میرسید. قد بلند و زیبا بود و کاملا متناسب و بی نقص، ھمه ی چیزھایی که چلسی نبود. اه درسته چلسی میتوانست کلاه گیسی با دقیقا ھمان سایه رنگ بلوند را بخرد اما ھیچوقت نمیتوانست آن پاھای بلند و کشیده را داشته باشد.

چلسی دستان باریک و بلند خبرنگار را گرفت و با او دست داد:
- سلام من چلسی راس ھستم... دستیار آقای برسلر.
- از آشناییتون خوشبختم..
خبرنگار اینطور جواب داد اما نگاھش به مردی که پشت سر چلسی بود میخکوب
شده بود. و در حالی که دست چلسی را رھا میکرد و دستش را به طرف مارک دراز
می کرد ادامه داد:

- گیرآوردنتون واقعا سخت بود... من دوندا کلارک ھستم.
مارک عصایش را به دست راستش منتقل داد و جواب داد:
- مارک برسلر.
- آره میشناسمتون....
لبخند زد و به کنار مبلی که رویش نشسته بود اشاره کرد و ادامه داد:
- من بازی ھای دسامبر گذشته تو دیترویت رو پوشش می دادم.
لبخندی ل*ب ھای مارک را انحنا داد. گذشته از اینکه از روی اکراه به نظر می
رسید.
- اون یکی از آخرین بازی ھایی بود که انجام دادم.

مارک به طرف مبل رفت، دست سالمش راکناره ی مبل گذاشت و به آرامی نشست. یخی بودن لبخندش حتی بیشتر ھم شد و چلسی در عجب بود که آیا او برای مصاحبه آماده است یا نه.
مارک قوی به نظر می رسید، فراموش کردن اینکه این مرد چند ماه پیش از چنگال مرگ بیرون جسته واقعا راحت بود.

- فکر می کردم بعد از اون اشتباه بزرگ لکلیر تو دور سوم دیترویت پیروز میدان
باشه اما نیروی حمله ی تیم چینوک واقعا بر عرصه چیره شد.

واوو،عجب آدم چاپلوسی!
- قبل از اینکه برم چیزی میخاین براتون بیارم؟
دندا درحالی که مینشست و یک ضبط صوت از کیفش بیرون میکشید جواب داد؟
- یک نوشیدنی CHALBIS HOUSE لطفا. ممنون.

- آقای برسلر؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
مارک درحالی که عینکش را از بالای سرش برمیداشت آنرا می بست و یک طرفه از یقه ی پیرھنش آویزان می کرد گفت:

- آب.
چلسی به طرف بار به راه افتاد و در عجب بود که آیا دندا متوجه‌ شده بود که یک طرف ل*ب ھای مارک از روی درد جمع شده بود یا نه؟ و اینکه آیا در این مورد
خواھد نوشت؟
متصدی بار در حالی که نگاھش روی چلسی لنگر می انداخت پرسید:
- چی میتونم برات آماده کنم عزیز دلم؟
چلسی به عکس العمل مردان به خودش کاملا عادت داشت و دیگر به اندازه ی قبل او را عصبانی نمی کرد. آزرده خاطر چرا اما عصبانی نه.

چلسی چند لحظه صبر کرد تا نگاه متصدی بار به چشم ھایش برسد و بعد گفت:
- لطفا یه CHALBIS HOUSE و یه لیوان آب یخ...
نگاھی به برچسب روی لباسش کرد و نامش را در ادامه گفت:
- .. کولین.
لبخند زد. ھمان لبخند مشھور از خود راضی و مغرورانه متصدیان بار تمام دنیا که از جذابیت خود آگاھند.
- حالا که اسممو میدونی، اسم تو چیه؟
قبلا با متصدیان از خودراضی بار قرار گذاشته بود. ھمه ی آن ھا ھم تقریبا بازیگران بیکار بودند.
- خودت که میدونی. ھمون عزیزدل.
لیوانی برداشت آن را پر از یخ کرد و گفت:
- از آشناییت خوشبختم عزیز دلم. چی تو رو کشونده spitfire؟
- من دستیار شخصی آقای برسلرم.
کولین نگاھش را از لیوانی که روی بار سر میداد بالا آورد و نیشش باز شد.
- میدونستم که دوست دخترش نیستی . تو از تیپ دخترایی که اون می پسنده نیستی.

- از کجا تیپ دخترای مورد پسندشو میدونی؟
- بیشتر بازیکنای ھاکی زیاد میان اینجا. قبلا با دوستاش میومد اینجا.
نوشیدنی را ھم آماده کرد و چلسی برای چند لحظه مشغول تماشایش شد.
- تیپ دخترایی که می پسنده چجورین؟
این را پرسید فقط چون کارش ایجاب میکرد از این‌گونه مسائل آگاه باشد نه اینکه فضول باشد یا چیز دیگری!!

- چشمش فقط دنبال مدلا میره . مثل اون دختر بلونده که داره باھاش حرف میزنه.
- آه که اینطور..
میدانست...
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
- ولی من از دخترای ناز پرحرارت و خون گرم خوشم میاد، مثل تو.
ناز..او ھمیشه ناز بوده. برای بیشتر زندگیش. با این مشکلی نداشت. مگر اینکه مجبور باشد کنار یک سوپرمدل بایستد و از ھمین نظر مقايسه شود. وچون قد کوتاه بود ھمه گمان می کردند او پرشور و حرارت است. یا شاید ھم به خاطر تیپ لباس ھا و مدی که می پوشید بود. سرشار از رنگ. اما ھمه این صفت را به بو ھم نسبت می دادند گرچه بو از مد لباسھای مسئولان کفن و دفن پیروی می کرد.

- چی باعث میشه فک کنی من پر حرارتم.
کولین زیرلبی خندید و جواب داد:
- ممکنه رو پیشونیت نوشته باشھ.
که فایده ای برای چلسی نداشت. ھردو لیوان را برداشت.
- به امید دیدار کولین.
- بازم بیا عزیز دلم.
به اتاق ویژه برگشت و لیوان ھا را روی میز جلوی مبل گذاشت. مارک نگاھش را به طرف او بالا آورد و عینکش را به گوشه ی گردنش کشید.
- تا یه ساعت دیگه بر میگردم، اگه به چیزی نیاز داشتی زنگ بزن.
خبرنگار برای مطمئن کردنش گفت:
- ازش مواظبت میکنم نمیذارم آب تو دلش تکون بخوره!
و چلسی سخت خودش را کنترل کرد تا تسلیم نشود و قبل از اینکه رویش را بر نگردانده چشمانش را نچرخاند. از کنار بار گذشت و قدم در آغوش ھوای گرم یک ظھر تابستانی گذاشت.

مترو به سرعت از روی ریل گذشت. صدای متور و صدای گوش خراش ترمز ھا در ساختمان ھای ازطراف طنین انداز بود. سیاتل نسبت به لس آنجلس جو بسیار متفاوت تری داشت. از آنجا سرتر بود. شاید به خاطر ھوای سردش یا به خاطر مد زمستانه ، گرانولا، و قھوه ھای استار باکسش باشد چون مردم واقعا عاشق آن ھا بودند. ھرچه که بود چلسی از اینجا خیلی خوشش می آمد. مشکلی نداشت تا بعد از عمل جراحیش از این جا برود. حساب کرد قبل از اینکه به لس آنجلس برگردد چند ھفته برای بھبودی کاملش پیش رو دارد.

لس آنجلس. جایی که کلیدتحقق رویاھایش در آنجا بود . باید تا آخر عمرش دختر بی قید و بند یک دقیقه ای فیلم ھا باقی می
ماند. ھمینکه نقش ھایش دیگر یک امتیاز محسوب نشوند، کارگردانان او را جدی خواھند گرفت. توجه بیشتری به استعدادش می کردند تا اندامش.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
اگه بازم موفق نشی چی؟ این را قسمت کوچکی از مغزش که بدبین بود پرسید. او به خودش دو سال فرصت خواھد داد. نه، پنج سال. اگر در این مدت به ھیچ موفقیتی دست نیافته بود او آنموقع سی و پنج ساله خواھد بود پس کار دیگری پیدا خواھد کرد.

قطعا ناراحت می شود، اما ھرگز احساس پشیمانی نخواھد کرد. نه به خاطر رویاھایش و قطعا نه به خاطر عملش .
کمتر از ده دقیقه طول کشید تا پنج بلوک تا دفتر چینوک پیاده روی کند. چون ھفته ی گذشته در دفتر منابع انسانی آمده بود به راحتی آن جا را پیدا کرد. بعد از اینکه برگه ھای ضمانتی اش را پر کرد به طرف بخش روابط عمومی رفت جایی که خواھرش کار می کرد.

ھمینکه قدم به درون گذاشت فھمید که کاسھ ای زیر نیم کاسه
است.
بو روی لبه ی میز نشسته بود و با دستانش قسمت پایینی صورتش را پوشانده بودو
و جولز گارسیا روبرویش ایستاده بود و می گفت:
- واقعا الکی نگرانی.
- گفتنش برای تو راحته . این تو نیستی که مجبوری ھمه چیو راست و ریست کنی.
- مجبور نیستی ھیچیو درست کنی.
- آره ھنوز نه.
چلسی وقتی به آن ھا رسید سلام کرد.
- سلام به ھمگی.
بو دستانش را کنار بدنش انداخت و جواب داد.
- سلام چلس.
جولز ھم سلام کرد.
- سلام.
چشم ھای سبزش کت پرطاووسی gaultierش را برانداز می کرد.جونز نسبت به یک مرد عادی او خیلی زیبا بود و زیادی نگران اینکه چطور به نظر می رسد بود. ماهیچه ھای بدنش بسیار شل بودند اما چند لحظه ھمنشینی با او جالب بود . چلسی در زندگیش دور و بر مردان عجیب زیادی بوده. مردان عادی ھم ھمینطور. جولز یکی از آن انواع کمیابی بود که به سختی نه در این مقوله قرار میگرفت نه در آن. نه مثل مارک برسلر. ھرگز شکی در مورد اینکه مارک جزو کدام دسته است وجود نخواھد داشت.

زیر ژل مو و انتخاب ھای پر ریسک لباس ھایش. مثل پیراھن چسبان بنفش مایل به صورتی روشنی که در حال حاضر پوشیده بود.
چلسی پرسید:
- مشکلی پیش اومده؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
بو قسمت ورزشی روزنامه سیاتل تایمز را به دست چلسی داد. عکسی بزرگ از چندین مرد که روی سکویی ایستاده بودند کل صفحه را پر کرده بود که یکی از آن ھا نوشیدنی درون جام ریخته و سرتیتر آن به این مضمون بود:

چینوک ھا در وکون با جام استنلی جشن گرفتند.
- اونا با جام جشن گرفتن؟ میتونن؟...

چلسی با دقت تر به عکس نگاه کرد. عکس را مثلا شطرنجی کرده بودند اما باز
ھم کاملا واضح بود.
-...منظورم اینه که ھمچین اجازه ای دارن؟
جولز جواب داد:
- درواقع این یه سنّته . ھر عضوی از تیم میتونه یه روز رو با جام بگذرونه.
- ینی واقعا ھرکار بخوان میتونن باھاش بکنن؟
حالا نگرانی ھای بو را درک می کرد.

- فقط کارای معقول و ھمینطور تمام مدت باید نشان fame of hall باھاش باشه.

بو از روی لبه ی میزش بلند شد و گفت:
- پس فرصتای زیادی برا شیطونی کردن دارن.
جولز سر تکان داد و گفت:
- تو زیادی نگرانی، بعد از اینکه نوبت ھمشون شد جامو میگیرن تا اسماشونو روش حک کنن و بعد از اون ھمه چی آروم میشه.
چلسی روزنامه را روی میز خواھرش انداخت و گفت:
- چندتا از بازیکنا شانس گذروندن یه روز با جام نصیبشون میشه؟

-ھمه ی اونایی که شایستگی حک شدن اسمشون رو جام رو دارن فک کنم بیست و چھار نفری بشن که شامل تای ساویج و مارک برسلر ھم میشه گرچه ھیچکدوم تمام فصلو بازی نکردن.

- آقای برسلر یه روز با جام نصیبش میشه؟
مارک اشاره ای به این موضوع نکرده بود. سپس به یاد آورد که او اصلا حرف نمیزند. به جز زمانی که می خواست بی ادب باشد.
- معلومه. اون درست تا قبل از بازی ھای فینال کاپتان تیم بود. ھر بازیکنی که در چھل و یک بازی پشت سرھم در یک فصل و یا پنج بازی فینال بازی کرده باشه شایسته ست. خوب برسلر خیلی بیشتر از چھل و یک بازی انجام داده و بیشتر به خاطر اون بود که تیم به فینال مسابقات رفت. اون کمک کرد و تیم و ساخت و به اندازه ی ھر کس دیگه ای لیاقتشو داره. باعث خجالته که نتونست تو بازی ھای فینال باشه.

- چه روزی نوبت اونه؟
چلسی بلک بری اش را از کیفش در آورد تا یادداشت کند.
 
آخرین ویرایش:

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
بو جواب داد:
- نمیدونم.
جولز گفت:
- مطمئنم ھروقت اشاره کنه میتونه جامو داشته باشه. تا حالا به کسی در مورد اینکه چه روزی جامو میخواد نگفته؟
چلسی سر تکان داد و جواب داد:
- نمیدونم ازش میپرسم.
جولز دستش را دراز کرد و آستین بلوز چلسی را نوازش کرد.
- عالیع.
- ممنون. مارک gaultier ھست.
- حدس میزدم gaultier باشه. منم یه بلوز ابریشمی نقره ای طلایی از این برند دارم.

معلومه که داره!
- مطمئنی تو مریض نیستی؟
چلسی سرش را خم کرد و ادامه داد:
- بو ھیچ علاقه ای به مد و فشن نداره و منم دنبال یه دوست صمیمی میگردم که باھاش برم خرید.
بو اعتراض کنان گفت:
- من کارای مھمتری برای انجام دادن دارم.
چلسی و جولز ھمزمان پرسیدند:
- مثلا چی؟
- مثلا... مثلا... مثلا کارم.
جولز نگاھی به یکی از خواھران انداخت و سپس دیگری.
- اگه شما دوتا انقد ظاھرتون شبيه ھم نبود، ھیچوقت نمیفھمیدم شما دوتا دوقلویین.

شما خیلی باھم تفاوت داریین.
چلسی به یاد دعوایی که شب قبل با خواھرش داشت افتاد.
- بو خیلی مسئولیت پذیر تر از منه.

بو لبخندی ملایم به خواھرش زد و گفت:
- بعضی مواقع ھم خیلی خشک و بچه مثبتم.
جولز زیر ل*ب خندید و گفت
- خوب این یه حقیقت محضه. تو به طرز لعنتی ای رئيس معابانه ھستی.
- خوب یکی از ما باید رییس بازی در بیاره وگرنه این دور و بر ھیچ کاری درست انجام نمیشه.
- کاملا درسته. کل سازمان بدون این زن پنج و نیم فوتی که راه بیفته و بھ ھمه بگه چیکار کنن چیکار نکنن رو ھواست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
- قدم پنج فوته ینی یک و نیم متر.
درست مثل اینکه دوباره در دبیرستان بودند و یک سانت دو سانت مھم بود. بو اخم کرد و موھای کوتاھش را پشت گوشش زد و ادامه داد:
- برای چی اومدی جونز؟ فقط اومدی باھام جر و بحث کنی؟
- با اینکه ھمیشه که جرو بحث با تو لذت بخشه ولی میخواستم بدونم سرت خلوته تا باھم برای ناھار بریم بیرون.
بو با بدخلقی گفت:
- ده دقیقه دیگه یه جلسھ دارم.
جولز به چلسی نگاه کرد و گفت:
- تو چی؟
چلسی به ساعت گوشیش نگاه انداخت. چلسی این حس را نداشت که چون جولز فکر میکند او و خواھرش قابل جایگزین شدن ھستند از او درخواست کرده. او یک مرد خوب بود. ھردوی آن ھا بلاخره باید ناھار می خوردند، اما بازھم چون اول از بو خواسته بود باید تصمیمگیری را به خواھرش می سپرد.

- مشکلی نداری؟
- نهههه اصلا.
- خوبه چون دارم از گرسنگی می میرم...
سپس به جولز نگاه کرد و ادامه داد:
-...باید نیم ساعت دیگه برگردم spitfire.
- یه ساندویچ فروشی میشناسم که زیاد از اینجا دور نیست. میتونیم اونجا یه چیزی بگیریم و میتونی تو راه برگشت بخوریش.
- باشه.
چلسی به خواھرش نگاھی انداخت که طوری به جولز نگاه می کرد که انگار مرتکب اشتباھی شده. پس پرسید:
- مطمئنی مشکلی نداری؟
- آره...
بو به طرف میزش برگشت و روزنامه را برداشت و ادامه داد:
- بلاخره یکی اینجا باید به کارا برسه.
- و بعضیا ھم امروز و به خودشون مرخصی میدن...
جولز به طرف در حرکت کرد و ادامه داد:
- جای تو بودن مزخرفه.
بو آھی کشید و گفت:
- آره جای من بودن مزخرفه.
چلسی در حالی که به طرف در میرفت به خواھرش گفت:
- بعدا تو خونه میبینمت.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,163
مدال‌ها
10
سکه
18,527
بو سرتکان داد اما برنگشت.
درحالی که او و جولز از لابی میگذشتند چلسی گفت:
- اتفاقی افتاده؟ رفتار بو خییلی عجیب بود.
- واقعا؟...
جولز در خروجی را برای چلسی نگه داشت و در راه خروج بوی ادکلن جولز به مشام چلسی رسید.
جولز ادامه داد:
-... فک کنم تمام این چیزای مربوط به جام بو رو سختگیر تر از ھمیشه کرده
گرچه اون ھمیشه خشک و بدخلقه.
- شاید.
گوشی ھمراھش را درون کیف دستیش انداخت و ادامه داد:
- چه چیزایی میتونی در مورد مارک برسلر بھم بگی؟
- چیز زیادی نمیدونم. پنج سال پیش وقتی برای چینوک کار میکردم یکم میشناختمش. الان خیلی وقت نیست دوباره شروع کردم به کار برای سازمان. وقتی
تیم به خانوم دافی رسید ایشون منو به عنوان دستیارشون دوباره استخدام کردن.
فکرکنم یه یکی دوماھی بعد از تصادف آقای برسلر بود.
چلسی فکر نمیکرد ھیچوقت بتواند بازی آنشب را فراموش کند نه فقط چون ھیجان انگیز و سرگرم کننده بود بلکه چون آن شب خانوم دافی با یک جفت اسکیت صورتی قدم به زمین یخ گذاشت و جمعیت درون ورزشگاه کی ھمگی دیوانه شده بودند.

چلسی آھی کشید و گفت:
- اونشب خیلی رمانتیک بود.
- آره....
و شانه ھای پھن و بزرگش را بالا انداخت و ادامه داد.
-... فقط امیدوارم تای قلبشو نشکنه. اون زن موجود فوق العاده ایه و متنفرم شاھد
آسیب دیدنش باشم.
- تای به خاطرش خودشو بازنشست کرد. ھر مردی ھمچین کاری نمیکنه. باید عاشقش باشه.

چند قدم دیگر جلو رفتندو جولز در یک فست فود کوچک را باز کرد و ھردو قدم به درون گذاشتند. بوی نان تازه شکم چلسی را به قار و قور انداخت. جولز گفت:
- عشق ھمیشه ھم پایان خوش نداره..
چلسی بھتر از ھرکسی این را میدانست. چندباری عاشق شده بود ھمیشه ھم در آخر او را زمین میزدند و قالش میگذاشتند. اما او ھمیشه بلند شده بود و به تلاشش برای زندگی ادامه داده بود. در گذشته او عشق و دروغ را باھم اشتباه می گرفت.
 
بالا