mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
- آره.
اندازه ی یک دست فاصله میان بلوز Gaultier و آن تی شرت سفید ساده وجود
داشت. نگاه چلسی از تی شرت سفید بالا رفت از گردن و چانه ی نتراشیده اش گذشت و به ل*ب ھایش رسید.
قبل از اینکه نگاه چلسی به چشمھایش برسد و نگاه خیره ی او را روی خودش بیابد مارک گفت:
- فقط یه بار این ماشینو روندم....سه روز قبل از تصادف این ماشین رو از بنگاه ماشین فروشی تا خونه روندم.
ممکنه او یک عوضی باشد اما بویش عالی بود. مثل بوی نوعی صابون مردانه روی پوستی تمیز و مردانه .
مارک کلید ھا را بالا گرفت و آن ھا را در دستان منتظر چلسی انداخت.
- راجع به کشتنت شوخی نکردم.
جدی به نظر می رسید. و چلسی در حالی که او را تا در پشتی دنبال میکرد گفت:
- تقریبا یک پنج سالیه که جريمه نشدم... خوب، شاید یه بار جریمه پارکینگ شدم.
ولی خلافای غیر متحرک که حساب نمیشه.
مارک دستش را به طرف در کمک راننده دراز کرد در حالیکه چلسی در عقب را باز کرد.
- من اون پشت نمیشینم.
آتل محکمی که دور انگشت وسطش بود به در میخورد و مارک نمیتوانست با انگشتان دیگرش دسته ی در را بگیرد. چلسی دستش را کنار زد و در را برایش باز
کرد.
ناگھان مارک فریاد زد:
- خودم میتونم در لعنتیمو باز کنم!
- من راننده م یادت که نرفته؟
البته گرچه اگر چلسی اینکار را می کرد سریع تر و زودتر ھم انجام می شد. چلسی
او را که به آرامی خودش را پایین می آورد و درحالی که لبانش را محکم بھم فشار
میداد پایش را درون ماشین میگذاشت تماشا کرد.
- تو بستن کمربندت به کمک احتیاج داری؟
- نه...
با دست چپش کمربند را گرفت و ادامه داد:
-... من بچه ی دوساله نیستم. میتونم کمربندمو ببندم، خودم غذامو بخورمو بندکفشامو ببندم. و خودم برم دستشویی.
چلسی در را بست و درحالی که ماشین را به طرف در راننده دور میزد زیر ل*ب
زمزمه می کرد:
- ده ھزار دلار... ده ھزار دلار
اندازه ی یک دست فاصله میان بلوز Gaultier و آن تی شرت سفید ساده وجود
داشت. نگاه چلسی از تی شرت سفید بالا رفت از گردن و چانه ی نتراشیده اش گذشت و به ل*ب ھایش رسید.
قبل از اینکه نگاه چلسی به چشمھایش برسد و نگاه خیره ی او را روی خودش بیابد مارک گفت:
- فقط یه بار این ماشینو روندم....سه روز قبل از تصادف این ماشین رو از بنگاه ماشین فروشی تا خونه روندم.
ممکنه او یک عوضی باشد اما بویش عالی بود. مثل بوی نوعی صابون مردانه روی پوستی تمیز و مردانه .
مارک کلید ھا را بالا گرفت و آن ھا را در دستان منتظر چلسی انداخت.
- راجع به کشتنت شوخی نکردم.
جدی به نظر می رسید. و چلسی در حالی که او را تا در پشتی دنبال میکرد گفت:
- تقریبا یک پنج سالیه که جريمه نشدم... خوب، شاید یه بار جریمه پارکینگ شدم.
ولی خلافای غیر متحرک که حساب نمیشه.
مارک دستش را به طرف در کمک راننده دراز کرد در حالیکه چلسی در عقب را باز کرد.
- من اون پشت نمیشینم.
آتل محکمی که دور انگشت وسطش بود به در میخورد و مارک نمیتوانست با انگشتان دیگرش دسته ی در را بگیرد. چلسی دستش را کنار زد و در را برایش باز
کرد.
ناگھان مارک فریاد زد:
- خودم میتونم در لعنتیمو باز کنم!
- من راننده م یادت که نرفته؟
البته گرچه اگر چلسی اینکار را می کرد سریع تر و زودتر ھم انجام می شد. چلسی
او را که به آرامی خودش را پایین می آورد و درحالی که لبانش را محکم بھم فشار
میداد پایش را درون ماشین میگذاشت تماشا کرد.
- تو بستن کمربندت به کمک احتیاج داری؟
- نه...
با دست چپش کمربند را گرفت و ادامه داد:
-... من بچه ی دوساله نیستم. میتونم کمربندمو ببندم، خودم غذامو بخورمو بندکفشامو ببندم. و خودم برم دستشویی.
چلسی در را بست و درحالی که ماشین را به طرف در راننده دور میزد زیر ل*ب
زمزمه می کرد:
- ده ھزار دلار... ده ھزار دلار