mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
- خوب بگو ببینم کی میخوای خواھرمو به یه قرار واقعی دعوت کنی؟
جولز وسط رقص مکث کرد و سپس گفت:
- ما زیادی جر و بحث می کنیم.
- این به خاطره اینه که شما دوتا دیگه تحمل نادیده گرفتن ھم دیگه رو ندارین.
چلسی ایستاد وبه چشمان سبز جولز نگاه کرد و ادامه داد:
- .. شماھا درست مثل دوتا گربه اینکه تو روی ھم دیگه جیغ میکشن و بھم دیگه چنگ میزنن. به خاطر خدا ھم که شده برو خواھرمو پیدا کن و چیزی که گفتمو انجام بده..
جولز دھانش را باز کرد که چیزی بگوید اما منصرف شد. موزیک قطع شد و چلسی به طرف یکی از میزھای گرد رفت و کیف دستی اش را از روی آن برداشت. از سالن بیرون رفت و درون حال به دنبال علامت سرویس بھداشتی گشت. و مارک را دید که وسط گروھی از مردان و زنان ایستاده. ھمینطور که با دقت به حرف ھای زنی که به نظر می رسید فیث دافی ست گوش میداد سرش به یک طرف خم کرده بود. یک طرف یقه ی کت رسمی زغالی اش را مرتب کرد و یک دستش را درون جیب جلو شلوارش فرو برد. انگار که حضور چلسی را حس کرده باشد، نگاھش را بالا آورد و از کنار شانه ی زن به چلسی نگاه کرد. نگاه قھوه ایش به چشمان چلسی
خیره شد، سپس به طرف ل*ب ھایش پایین آمد. لبخند زد و چیزی به صاحب تیم گفت
لرزشی سوزان از ستون فقراتش به زیر سرازیر شد و قدم ھایش آرامتر شد. خودش را مجبور کرد که به راه رفتن ادامه دھد. پایش را جلوی دیگری بگذارد و ھمینطور دور شود. انقدر که در انتھای ھال وارد سرویس بھداشتی شد و درون یکی از اتاقک ھای خنک آن جا شد.
از میان تمام مردان روی زمین چرا باید حسی به مردی که برایش مسموم کننده بود می داشت؟
وقتی کارش تمام شد از اتاقک بیرون آمد کیف دستی اش را کنار روشویی گذاشت و دستانش را شست. از میان تمام مردان روی زمین چرا باید به او عکس العمل نشان می داد؟ خودش را با اینکه فکر کند این حس عشق است گول نمیزد. بیشتر از حدی که مارک از او خوشش می آمد چلسی از او خوشش نمی آمد.
چیزی که بین آن ھا بود چیزی جز ھوس نبود. از نوعی که شدید و سوزان بود و جان سالم به در بردن از آن ھیچ راھی نداشت.
دستش را خشک کرد و کیف دستی اش را باز کرد. رژ ل*ب صورتی ای از درون آن بیرون آورد و آن را دور تا دور ل*ب ھایش کشید. چلسی به چنین پیچیدگی ھایی در زندگیش نیازی نداشت. می دانست که چه از زندگی می خواھد. برای خودش نقشه ھایی داشت و تنھا کسی که میتوانست تمام آن ھا را خراب کند مارک بود. بھتر بود که دیگر صفحه ی دیگری از کتاب مارک را ورق نزند و از او دوری کند.
جولز وسط رقص مکث کرد و سپس گفت:
- ما زیادی جر و بحث می کنیم.
- این به خاطره اینه که شما دوتا دیگه تحمل نادیده گرفتن ھم دیگه رو ندارین.
چلسی ایستاد وبه چشمان سبز جولز نگاه کرد و ادامه داد:
- .. شماھا درست مثل دوتا گربه اینکه تو روی ھم دیگه جیغ میکشن و بھم دیگه چنگ میزنن. به خاطر خدا ھم که شده برو خواھرمو پیدا کن و چیزی که گفتمو انجام بده..
جولز دھانش را باز کرد که چیزی بگوید اما منصرف شد. موزیک قطع شد و چلسی به طرف یکی از میزھای گرد رفت و کیف دستی اش را از روی آن برداشت. از سالن بیرون رفت و درون حال به دنبال علامت سرویس بھداشتی گشت. و مارک را دید که وسط گروھی از مردان و زنان ایستاده. ھمینطور که با دقت به حرف ھای زنی که به نظر می رسید فیث دافی ست گوش میداد سرش به یک طرف خم کرده بود. یک طرف یقه ی کت رسمی زغالی اش را مرتب کرد و یک دستش را درون جیب جلو شلوارش فرو برد. انگار که حضور چلسی را حس کرده باشد، نگاھش را بالا آورد و از کنار شانه ی زن به چلسی نگاه کرد. نگاه قھوه ایش به چشمان چلسی
خیره شد، سپس به طرف ل*ب ھایش پایین آمد. لبخند زد و چیزی به صاحب تیم گفت
لرزشی سوزان از ستون فقراتش به زیر سرازیر شد و قدم ھایش آرامتر شد. خودش را مجبور کرد که به راه رفتن ادامه دھد. پایش را جلوی دیگری بگذارد و ھمینطور دور شود. انقدر که در انتھای ھال وارد سرویس بھداشتی شد و درون یکی از اتاقک ھای خنک آن جا شد.
از میان تمام مردان روی زمین چرا باید حسی به مردی که برایش مسموم کننده بود می داشت؟
وقتی کارش تمام شد از اتاقک بیرون آمد کیف دستی اش را کنار روشویی گذاشت و دستانش را شست. از میان تمام مردان روی زمین چرا باید به او عکس العمل نشان می داد؟ خودش را با اینکه فکر کند این حس عشق است گول نمیزد. بیشتر از حدی که مارک از او خوشش می آمد چلسی از او خوشش نمی آمد.
چیزی که بین آن ھا بود چیزی جز ھوس نبود. از نوعی که شدید و سوزان بود و جان سالم به در بردن از آن ھیچ راھی نداشت.
دستش را خشک کرد و کیف دستی اش را باز کرد. رژ ل*ب صورتی ای از درون آن بیرون آورد و آن را دور تا دور ل*ب ھایش کشید. چلسی به چنین پیچیدگی ھایی در زندگیش نیازی نداشت. می دانست که چه از زندگی می خواھد. برای خودش نقشه ھایی داشت و تنھا کسی که میتوانست تمام آن ھا را خراب کند مارک بود. بھتر بود که دیگر صفحه ی دیگری از کتاب مارک را ورق نزند و از او دوری کند.