mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
ھا باز شدند و کانی باکوس مدیر بخش مالی و سرمایه داری جلوی آسانسور ایستاده بود. او کانی را سر کشمکش بر سر پرستارھایی که برایش می فرستاد میشناخت.
- سلام مارک.
مارک در را برایش نگه داشت تا سوار شود.
- سلام کانی.
دسته ای از پرونده ھای پر و پیمان را زیر بغلش جا به جا کرد و گفت:
- به نظر خوب میرسی.
- ممنون.. بلاخره حس میکنم خوب شدم..
- دیروز با چلسی راس صحبت کردم. گفت که شما دوتا خوب دارین باھم کنار میاین.
میشد گفت!
- ھمه چی روبه راھه ...چیزی برای نگرانی وجود نداره.
- عالیه.. ما چند ھفته پیش وقتی اونو تو جشن با یک کت مردونه دیدیم یک ذره
نگران شدیم.. فکر کردیم اون کت مال توئه ..
مارک نگاھی به ساعتش انداخت.. در حال حاضر ھم دو دقیقه تاخیر داشت..
- آره مال من بود.. یکم سردش شده بود.. مشکل خاصی نبود.
- خوبه ....
کانی وارد آسانسور شد و مارک دستش را از جلوی در آسانسور برداشت.
- ... متنفر بودیم ازینکه فکر کنیم چلسی بخواد از راه ھای نامعقول دیگه ای سعی کنه اون پاداشو بگیره.
کانی دکمه ای را فشار داد و چنان می خندید که انگار جوک گفته.
در ھای آسانسور شروع به بسته شدن کردند اما به سرعت مارک دستش را بین آن گذاشت و در دوباره باز شد و گفت:
- کدوم پاداش؟!!
فصل شانزدھم
چلسی با بی حوصلگی تمام پشت میز مارک نشسته بود و جواب ایمیل ھا را میداد در حالی که به نظر میرسید مارک برای جلسه ی مھمی به دفتر اصلی چینوک رفته بود. مارک به او نگفته بود که این جلسه در چه موردی ست، و به ھیچ وجه ھم نمیدانست که تا کی برخواھد گشت. سرش را به عقب تکيه داد و نگاھش را روی عکس ھای مختلف و پوستر ھایی که روی دیوار بود گرداند. نگاھش روی عکسی که در آن مارک یک پاک که روی آن ٥٠٠ نوشته شده بود ایستاد. چند روز پیش مارک به او گفته بود که این ھمان پاکی ست که پنج ھزارمین گل دوران کاری اش را به ثمر
- سلام مارک.
مارک در را برایش نگه داشت تا سوار شود.
- سلام کانی.
دسته ای از پرونده ھای پر و پیمان را زیر بغلش جا به جا کرد و گفت:
- به نظر خوب میرسی.
- ممنون.. بلاخره حس میکنم خوب شدم..
- دیروز با چلسی راس صحبت کردم. گفت که شما دوتا خوب دارین باھم کنار میاین.
میشد گفت!
- ھمه چی روبه راھه ...چیزی برای نگرانی وجود نداره.
- عالیه.. ما چند ھفته پیش وقتی اونو تو جشن با یک کت مردونه دیدیم یک ذره
نگران شدیم.. فکر کردیم اون کت مال توئه ..
مارک نگاھی به ساعتش انداخت.. در حال حاضر ھم دو دقیقه تاخیر داشت..
- آره مال من بود.. یکم سردش شده بود.. مشکل خاصی نبود.
- خوبه ....
کانی وارد آسانسور شد و مارک دستش را از جلوی در آسانسور برداشت.
- ... متنفر بودیم ازینکه فکر کنیم چلسی بخواد از راه ھای نامعقول دیگه ای سعی کنه اون پاداشو بگیره.
کانی دکمه ای را فشار داد و چنان می خندید که انگار جوک گفته.
در ھای آسانسور شروع به بسته شدن کردند اما به سرعت مارک دستش را بین آن گذاشت و در دوباره باز شد و گفت:
- کدوم پاداش؟!!
فصل شانزدھم
چلسی با بی حوصلگی تمام پشت میز مارک نشسته بود و جواب ایمیل ھا را میداد در حالی که به نظر میرسید مارک برای جلسه ی مھمی به دفتر اصلی چینوک رفته بود. مارک به او نگفته بود که این جلسه در چه موردی ست، و به ھیچ وجه ھم نمیدانست که تا کی برخواھد گشت. سرش را به عقب تکيه داد و نگاھش را روی عکس ھای مختلف و پوستر ھایی که روی دیوار بود گرداند. نگاھش روی عکسی که در آن مارک یک پاک که روی آن ٥٠٠ نوشته شده بود ایستاد. چند روز پیش مارک به او گفته بود که این ھمان پاکی ست که پنج ھزارمین گل دوران کاری اش را به ثمر