mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
مارک خندید و گفت:
- چون امروز دامن کوتاه پوشیدی!!
با عصا به درک اشاره کرد و تصمیم گرفت تصور چند روز پیشش را عملی کند چلسی. دامن کدتاه. ھاکی.
- الان میتونی بس کنی. فک کنم الان برای شوت کردن آماده ای..
به طرف گاراژ رفت و وقتی برگشت یک چوب ھاکی در دست راستش داشت. چوب را به چلسی داد و گفت:
- درک، الان باید به طرف چلسی شوت کنی.
- من؟!
- اون؟؟! اونکه یه دختره!
- درسته..
چلسی تقریبا انتظار داشت ھمانموقع حرفی جنسیت پرستانه از دھان مارک خارج شود اما شنید:
- ...اون ریزه میزه ست و فرز، پس باید حواست به خودت باشه درک.
چلسی چوب را تکان داد و به کفش ھایش اشاره کرد:
- من یه کفش پاشنه ھشت سانتی پامه ھا.
- مجبور نیستی تکون بخوری تمام کاری که باید بکنی اینه که جلوی پاک رو بگیری.
- آخه من دامن کوتاه پامهههه !!
- پس حدس میزنم که باید خیلی مواظب باشی که خم نشی..
پشت سایه ای که تا نیمه ی ل*ب بالایش را گرفته بود ل*ب ھای مارک به لبخندی موذیانه از ھم باز شد.
- ... البته من ھیچ مشکلی ندارما ولی مجبوریم تر و تمیز باشیم چون درک بچه
س و من به مامانش قول دادم مواظبش باشم.
- چه کارایی که به خاطر این شغل نکردم..
چلسی کفش ھایش را از پا در آورد و عینک آفتابی اش را تا نوک بینی اش پایین آورد.
مارک چند قدم دورتر ایستاد و به درک اشاره کرد و گفت:
- از بالا اسکیت کن و بعد فقط پاکا رو به طرفش پرت کن.
درک در حالی که به زور میتوانست خودش را نگه دارد که نیفتد در طول جاده حرکت کرد. نه تنھا نمیتوانست اسکیت کند بلکه حتی با چوبش ھم مشکل داشت. بعد از اینکه چند بار نزدیک بود بیفتد بلاخره توانست شوت کند اما انقدر پاک دورتر از چلسی بود که چلسی مجبور شد پشت سر پاک بدود. مارک به درک گفت:
- چون امروز دامن کوتاه پوشیدی!!
با عصا به درک اشاره کرد و تصمیم گرفت تصور چند روز پیشش را عملی کند چلسی. دامن کدتاه. ھاکی.
- الان میتونی بس کنی. فک کنم الان برای شوت کردن آماده ای..
به طرف گاراژ رفت و وقتی برگشت یک چوب ھاکی در دست راستش داشت. چوب را به چلسی داد و گفت:
- درک، الان باید به طرف چلسی شوت کنی.
- من؟!
- اون؟؟! اونکه یه دختره!
- درسته..
چلسی تقریبا انتظار داشت ھمانموقع حرفی جنسیت پرستانه از دھان مارک خارج شود اما شنید:
- ...اون ریزه میزه ست و فرز، پس باید حواست به خودت باشه درک.
چلسی چوب را تکان داد و به کفش ھایش اشاره کرد:
- من یه کفش پاشنه ھشت سانتی پامه ھا.
- مجبور نیستی تکون بخوری تمام کاری که باید بکنی اینه که جلوی پاک رو بگیری.
- آخه من دامن کوتاه پامهههه !!
- پس حدس میزنم که باید خیلی مواظب باشی که خم نشی..
پشت سایه ای که تا نیمه ی ل*ب بالایش را گرفته بود ل*ب ھای مارک به لبخندی موذیانه از ھم باز شد.
- ... البته من ھیچ مشکلی ندارما ولی مجبوریم تر و تمیز باشیم چون درک بچه
س و من به مامانش قول دادم مواظبش باشم.
- چه کارایی که به خاطر این شغل نکردم..
چلسی کفش ھایش را از پا در آورد و عینک آفتابی اش را تا نوک بینی اش پایین آورد.
مارک چند قدم دورتر ایستاد و به درک اشاره کرد و گفت:
- از بالا اسکیت کن و بعد فقط پاکا رو به طرفش پرت کن.
درک در حالی که به زور میتوانست خودش را نگه دارد که نیفتد در طول جاده حرکت کرد. نه تنھا نمیتوانست اسکیت کند بلکه حتی با چوبش ھم مشکل داشت. بعد از اینکه چند بار نزدیک بود بیفتد بلاخره توانست شوت کند اما انقدر پاک دورتر از چلسی بود که چلسی مجبور شد پشت سر پاک بدود. مارک به درک گفت: