mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
موضوع مھمی بود که باید بھت می گفتم و تو ھم تلفنتو جواب نمیدادی.
سرجایش نشست و به طرف عصایش که روی فرش افتاده بود خم شد و آن را برداشت.
- چیه؟ دوباره ازون داستانای سنجابای وحشی و ھار؟...
ایستاد، برگشت و از گوشه ی دیگر کاناپه به صورت چلسی نگاه کرد.
- یا دوباره انگور گرفته بودی و صبر نداشتی بھم بگی.
- داری یه جوری نشون میدی انگار اتفاقی که افتاد نقشه ی من بوده...
انگشتش را به سمت خود گرفت و گفت:
- این وسط من آدم بی گناھه ھستم.
- اگر انقدا که میگی بیگناھی چجوری اجازه داری بیای اینجا ؟
چلسی نفس تندی از روی ناباوری کشید و گفت:
- این تقصیر من نبود .
اخمی باعث شد گوشھ ی ل*ب مارک جمع شود .
فصل یازدھم
مارک از آنطرف کاناپه به دستیارش نگاه کرد. موھایش به ھم ریخته بودند و ل*ب ھایش قرمز. انگشتانش را دور عصایش محکم فشرد .
- خوب اولش که تو شوک بودم... بعدشم منتظر بودم که آروم شی تا بعدش بتونم بلند شم.
به خوبی یک بازیگر که البته تصادفا یک بازیگر کوچولو ھم بود شانه اش را بالا انداخت.
سرجایش نشست و به طرف عصایش که روی فرش افتاده بود خم شد و آن را برداشت.
- چیه؟ دوباره ازون داستانای سنجابای وحشی و ھار؟...
ایستاد، برگشت و از گوشه ی دیگر کاناپه به صورت چلسی نگاه کرد.
- یا دوباره انگور گرفته بودی و صبر نداشتی بھم بگی.
- داری یه جوری نشون میدی انگار اتفاقی که افتاد نقشه ی من بوده...
انگشتش را به سمت خود گرفت و گفت:
- این وسط من آدم بی گناھه ھستم.
- اگر انقدا که میگی بیگناھی چجوری اجازه داری بیای اینجا ؟
چلسی نفس تندی از روی ناباوری کشید و گفت:
- این تقصیر من نبود .
اخمی باعث شد گوشھ ی ل*ب مارک جمع شود .
فصل یازدھم
مارک از آنطرف کاناپه به دستیارش نگاه کرد. موھایش به ھم ریخته بودند و ل*ب ھایش قرمز. انگشتانش را دور عصایش محکم فشرد .
- خوب اولش که تو شوک بودم... بعدشم منتظر بودم که آروم شی تا بعدش بتونم بلند شم.
به خوبی یک بازیگر که البته تصادفا یک بازیگر کوچولو ھم بود شانه اش را بالا انداخت.