mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
میتوانست آوای صدای بم و خش دارش را تشخیص دھد. درک سر تکان داد و جرعه
ای از نوشیدنی نوشید. مارک بطری را از درک گرفت و آن را زیر سایه ی ایوان برگرداند.
پشت سر درک داد زد:
- دوتا کوتاه یکی بزرگ.
درک شروع کرد به پریدن و بی معطلی پخش زمین شد.
چلسی پرده را رھا کرد و از دفتر خارج شد. از خانه بیرون رفت و کنار مارک ایستاد.
- فک می کردم فقط میخواد ترمز گرفتنشو نشونت بده و بره خونه. چرا داری بھش میگی اسکیت کنه و بالا پایین بپره؟
- این بچه باید یاد بگیره چجوری تعادلشو حفظ کنه ..
عصایش را به طرف پسرک گرفت و دوباره داد زد:
- حالا عوضش کن. یه پرش کوچیک یه پرش بزرگ. کوچیک بزرگ. زانوھاتو خم کن درک.
- تو دیگه کی ھستی؟ آقای میاجی تو فیلم پسر کاراته باز؟ ..
چلسی دستانش را به حالت گارد کاراته بالا گرفت و گفت:
- دستتو بچرخون راست بگیر. بچرخون. راست. بگیر. زانوھاتو خم کن پسر جون!
مارک خندید و گغت:
- یه چیزایی شبيه این.
مارک به طرف میانھ ی خیابان رفت. چلسی دست به سينه ایستاد و روی پله ھای جلوی ایوان نشست. مارک به انتھای جاده اشاره کرد و یک چیزھایی در مورد فشار آوردن و خم شدن نشستن و برگشتن گفت.
- از پشتت استفاده کن. سر بالا.
مارک پشت سر پسرک ھمینطور فریاد میزد. وقتی پانزد دقیقه به ھمین منوال گذشت پسرک آشکارا از نفس افتاده بود. گونه ھایش به قرمزی گراییده بودند. پوست روی یکی از زانوانش خراشیده شده بود . چلسی تقریبا دلش برایش می سوخت. تقریبا ولی این دروغگوی کوچولو کاری کرده بود که وجه اش جلوی رییسش خراب شود.
درک خودش را روی پله ھا درست کنار چلسی ولو کرد و بطری نوشیدنی اش
را برداشت و قبل از اینکه آن را سر بکشد گفت:
- دارم بھتر میشم.
چلسی ھیچ چیز در مورد ھاکی نمیدانست اما حتی او ھم با نگاه کردن به پسرک در می یافت که راه درازی تا «بھتر شدن» در پیش دارد.
ای از نوشیدنی نوشید. مارک بطری را از درک گرفت و آن را زیر سایه ی ایوان برگرداند.
پشت سر درک داد زد:
- دوتا کوتاه یکی بزرگ.
درک شروع کرد به پریدن و بی معطلی پخش زمین شد.
چلسی پرده را رھا کرد و از دفتر خارج شد. از خانه بیرون رفت و کنار مارک ایستاد.
- فک می کردم فقط میخواد ترمز گرفتنشو نشونت بده و بره خونه. چرا داری بھش میگی اسکیت کنه و بالا پایین بپره؟
- این بچه باید یاد بگیره چجوری تعادلشو حفظ کنه ..
عصایش را به طرف پسرک گرفت و دوباره داد زد:
- حالا عوضش کن. یه پرش کوچیک یه پرش بزرگ. کوچیک بزرگ. زانوھاتو خم کن درک.
- تو دیگه کی ھستی؟ آقای میاجی تو فیلم پسر کاراته باز؟ ..
چلسی دستانش را به حالت گارد کاراته بالا گرفت و گفت:
- دستتو بچرخون راست بگیر. بچرخون. راست. بگیر. زانوھاتو خم کن پسر جون!
مارک خندید و گغت:
- یه چیزایی شبيه این.
مارک به طرف میانھ ی خیابان رفت. چلسی دست به سينه ایستاد و روی پله ھای جلوی ایوان نشست. مارک به انتھای جاده اشاره کرد و یک چیزھایی در مورد فشار آوردن و خم شدن نشستن و برگشتن گفت.
- از پشتت استفاده کن. سر بالا.
مارک پشت سر پسرک ھمینطور فریاد میزد. وقتی پانزد دقیقه به ھمین منوال گذشت پسرک آشکارا از نفس افتاده بود. گونه ھایش به قرمزی گراییده بودند. پوست روی یکی از زانوانش خراشیده شده بود . چلسی تقریبا دلش برایش می سوخت. تقریبا ولی این دروغگوی کوچولو کاری کرده بود که وجه اش جلوی رییسش خراب شود.
درک خودش را روی پله ھا درست کنار چلسی ولو کرد و بطری نوشیدنی اش
را برداشت و قبل از اینکه آن را سر بکشد گفت:
- دارم بھتر میشم.
چلسی ھیچ چیز در مورد ھاکی نمیدانست اما حتی او ھم با نگاه کردن به پسرک در می یافت که راه درازی تا «بھتر شدن» در پیش دارد.