به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
وقتی می‌روند، خانه‌ام سردتر می‌شود، اما دلشان گرم‌تر.
به این می‌اندیشم که شاید بودنم فقط بارشان را سنگین‌تر کند.
آن‌ها حق دارند زندگی کنند، دور از دردها و شکست‌های من.
زنم، اگر بودی، می‌فهمیدی چرا نمی‌خواهم در کنار من بمانند.
عشق من، من سایه‌ای بیش نیستم، و آن‌ها نیاز به خورشید دارند.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
هر بار که صدایشان را می‌شنوم، قلبم روشن می‌شود.
می‌گویم "پدر خوب باشید، مراقب خودتان باشید."
اما در دلم، هزاران بار تکرار می‌کنم "مرا ببخشید که پدرتان نتوانست بیشتر باشد."
آن‌ها رفتند تا زندگی کنند، و من ماندم تا یادشان را زنده نگه دارم.
زنم، می‌دانم که تو هم با هر قدمشان برایشان دعا می‌کنی.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
من از دور تماشاگر زندگی‌شان شده‌ام، گویی در صحنه‌ای از نمایشی که نقش من تمام شده است.
خوشحالم که می‌خندند، که عاشق می‌شوند، که شکست‌ها را پشت سر می‌گذارند.
اما در هر خنده‌شان، گویی تکه‌ای از قلبم باقی‌مانده و می‌سوزد.
زنم، اگر تو اینجا بودی، شاید این تنهایی کمتر آزارم می‌داد.
اما حالا، فقط منم و خاطراتی که زیر بار سنگینشان کمر خم کرده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
پدرم همیشه می‌گوید که برویم، اما هیچ‌وقت نمی‌خواهد ما را از خود دور کند.
می‌گوید خوشبخت باشید، اما چشمانش همیشه دلتنگی را فریاد می‌زند.
ما رفتیم، نه برای اینکه دوستش نداشتیم، بلکه چون او می‌خواست بال‌های ما را ببیند.
هر بار که به او زنگ می‌زنیم، صدایش گرم است، اما سکوت‌هایش سردتر از زمستان.
چطور می‌شود کسی را ترک کرد که همیشه دست‌هایش برایمان دعا می‌کنند؟
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: yas_NHT

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
خانه‌اش بوی خاطره می‌دهد؛ بوی دست‌های زنی که دیگر نیست.
پدر همیشه با نگاهش به دیوار خیره می‌شود، انگار هنوز با او حرف می‌زند.
وقتی به دیدنش می‌رویم، لبخند می‌زند، اما نمی‌تواند غم را از نگاهش پنهان کند.
ما رفتیم تا زندگی کنیم، اما او در همان خانه ماند، با تمام دردهایش.
می‌خواهیم برایش بیشتر باشیم، اما هر بار می‌گوید: "شما بهترین‌ها را دارید، من همین کافی‌ست."
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: yas_NHT

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
پدرم برایمان سنگین‌ترین بارها را به دوش کشید، اما هیچ‌وقت از پا نیفتاد.
هر بار که او را می‌بینیم، حس می‌کنیم تمام جهان بر شانه‌هایش نشسته است.
ما می‌دانیم که او بیشتر از هر چیزی، عشقمان را می‌خواهد، نه فاصله‌هایمان.
اما او همیشه خودش را پشت جمله‌ای ساده پنهان می‌کند: "برای خوشبختی‌تان دعا می‌کنم."
چطور می‌توانیم به او بگوییم که ما بدون او کامل نیستیم؟
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: yas_NHT

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
پدرم ما را در این دنیا به بهترین شکل رشد داد، اما خودش در جهان دیگری زندگی می‌کرد؛ جهانی پر از خاطره‌های سوخته.
هر بار که به او فکر می‌کنیم، قلبمان پر از غرور می‌شود، اما اشک‌هایمان جاری.
ما رفتیم، اما هر قدممان روی خاکسترهای او بود.
او به ما زندگی داد، اما خودش با مرگ آرام قلبش، زنده ماند.
کاش می‌توانستیم چیزی به او بدهیم که کمی از دردهایش را کم کند.
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: yas_NHT

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
پدر برایمان همیشه قهرمان بود، حتی وقتی که در سایه‌هایش گم شدیم.
ما عاشقش هستیم، اما شاید عشقمان کافی نیست برای پر کردن تنهایی‌اش.
هر بار که به او نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که هنوز هم برایمان می‌جنگد، حتی در سکوت.
او از زندگی‌اش گذشته تا ما زندگی کنیم، اما حالا، او تنها مانده است.
پدر، ما رفتیم تا آرزوهایمان را بسازیم، اما تو همیشه آرزوی ما هستی.
 
امضا : Liza
  • عالیه
واکنش‌ها[ی پسندها]: yas_NHT

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
شب‌ها بیدار می‌مانم و به دنیای بی‌صدا نگاه می‌کنم، جایی که هیچ صدایی جز سکوت نیست.
کاش می‌توانستم دست‌هایش را لمس کنم، بگویم که دلم برایش تنگ است، اما او دیگر نمی‌شنود.
این درد، مثل تیری در قلبم نشسته که هیچ‌وقت از آن خلاص نمی‌شوم.
او همیشه لبخند می‌زد، حتی وقتی که در دلش طوفانی از درد می‌گذشت.
کاش می‌توانستم برای یک لحظه، تنها یک لحظه، او را از دردهایش آزاد کنم.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
حس می‌کنم که او هنوز کنارم است، با هر نفس که می‌کشم، با هر گامی که بر می‌دارم.
اما هیچ‌چیز به اندازه نبودن او درد ندارد.
وقتی خانه‌اش را می‌بینم، یاد خاطرات پر از خنده می‌افتم، اما حالا همه چیز خاموش است.
یادگارهایش هنوز در گوشه گوشه خانه جا مانده، و من فقط به خاطراتش دلخوشم.
چطور می‌شود کسی را فراموش کرد که تمام زندگی‌اش را برایت فدای کرده باشد؟
 
امضا : Liza
بالا