به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
گاهی شب‌ها خواب می‌بینم؛ خواب روزهایی که همه کنار هم بودیم. می‌خندیدیم، دعا می‌کردیم، حتی بحث می‌کردیم. اما این رویاها به کابوس ختم می‌شوند؛ چرا که بیدار شدن، زنده‌تر از مردن درد دارد.
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
چند بار خواستم همه‌شان را فراموش کنم؛ عشق همسرم، صدای خنده‌ی بچه‌ها، عطر دستپخت مادرشان... اما مگر می‌شود؟ عشق، خاطره، و درد... این‌ها جایی در قلب آدم می‌مانند که حتی مرگ هم نمی‌تواند پاکشان کند.
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
آخرین نفس‌های عمرم را روی تختی کهنه می‌کشم، در خانه‌ای که روزی پر از شور و زندگی بود. دستم را به سمت تصویر عشق زندگی‌ام دراز می‌کنم، انگار می‌خواهم لمسش کنم. بچه‌ها کنارم هستند، اشک می‌ریزند، اما من آرامم. زیر ل*ب زمزمه می‌کنم:
"عشق من، حالا دیگر می‌آیم پیشت و نمی‌گذارم بیش از این در آن جهان تنها و غریب بمانی... و از بچه‌هایمان مطمئن باش که تا آخرین لحظه زندگی‌ام از آنها مراقبت کرده‌ام."
و بعد... سکوت و تنها صدای قلبی که دیگر نمی‌زند.
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: mahban

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
570
سکه
3,549
این پایان، سکوتی پر از معناست؛ جایی که غم، عشق و آرامش در هم تنیده می‌شوند.

پایان
بیست و هفتم آذر‌ماه هزار و چهارصد و سه
 
امضا : Liza
بالا