به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
نگه دارد و بنابراین به نشانه ها حساس باشیم و شواهد را گردآوری کنیم. از عهده این کار بر
می آیید. پیش از اینکه متوجه شوید، پیروزی از راه می رسد.

چنان غرق پیروزی می شوید که شاید اصلا فراموش کنید زمانی فکر می کردید غیر ممکن است.


حالا شما


کتاب آرزوگری نوشته باربارا شر را بخوانید. گروهی را تشکیل دهید که به بهترین شکلی آینده تمام نمای فعالیت شما باشد. برای انجام این کار روش درست و نادرست وجود ندارد. در حالی که به تدریج به سوی هدف گام بر می دارید همدیگر را تشویق کنید. هر هفته از هم بپرسید :

" تا هفته دیگر برای نزدیک شدن به هدف خود چه خواهی کرد؟ "

آن را بنویسید و سپس " برگردید و گزارش دهید." پیش از آنکه متوجه شوید چگونه اهداف قدیمی به تاریخ می پیوندند و شروع به تعیین اهداف جدید می کنید، هر قله ای که در آرزویش بودید فتح
خواهید کرد. و به جاهایی خواهید رسید که تصور نخواهید کرد.


به من اعتماد کنید.

شما هم می توانید انجام دهید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
فصل 14


گفتوگو در را*ب*طه با ابتکار عمل


بچه های من همیشه عاشق داستان دامبو فیل پرنده بودند و اصرار می کردند آن را بارها و
بارها برایشان بخوانم. شما داستان را به یاد می آورید: همه لذت می بردند از فیل این داستان که گوش های بزرگی داشت تا اینکه با موشی آشنا شد و موش به او یک پر جادویی داد.

دامبو با این پر توانست پرواز کند.
حالا او پرواز می کرد و جمعیت را متعجب می ساخت. کسانی که او را مسخره می کردند، حالا او را بسیار تشویق می کردند –او با اعتماد به نفس و آزاد بود- تا اینکه پر را انداخت.

ناگهان دامبو سقوط کرد و در آستانه برخورد با زمین بود که موش در گوشش فریاد زد:

" دامبو! پر مهم نیست! تو خودت بلدی پرواز کنی! "

دامبو با شنیدن این حرف دوباره پرواز کرد و با نیروی خود دوباره بالا رفت. زمانی که آرزوهای خود را می نویسید، درست است که کمک گاهی از جایی غیرقابل پیش بینی و خارجی می رسد، بنابراین، مخصوصا اگر در راه خود برای رسیدن به هدف با مانع روبه رو شده اید، از حکمی که در عنوان کتاب به طور ضمنی به آن اشاره شده غافل نشوید:

" تو بنویس تا _ تو سبب شوی " اتفاق بیفتد. این پر جادویی نیست، این خود شما اهمیت هستید.


گاهی برای اینکه رویاهای شما به واقعیت بپیوند، خودتان هستید که نیاز دارید ابتکار عمل داشته باشید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
داستان ماریان


یک روز پاییزی تلفن دفترم زنگ زد. خانمی بود که در شهر ولز در ایالت نوادا )جمعیت 1000 نفری( زندگی می کرد در حال گفت و گو بود. اسم او ماریان بود. ماریان کتاب »قلبت را به
روی کاغذ بیاور« را خوانده بود )سه بار، به گفته ی خودش( او می خواست بداند آیا امکانش
هست که برای برگزاری کلاس کارگاهی به ولز یعنی پایتخت شعر کابویی آمریکا بروم.

ما به گفت و گو ادامه دادیم. گویی یکدیگر را می شناختیم. گویی دوستان قدیمی بودیم. خیلی زود و به راحتی، او شروع کرد به نقل داستانی جالب درباره به حقیقت پیوستن رؤیایی ناممکن، رؤیایی که پیش از اتفاق افتادنش آن را نوشته بود.

ماریان و شوهرش دامدار بودند. منطقه آنها آنقدر دور افتاده بود که در آدرس آن یک رقم hc " به معنای مشمول قرار داد بزرگراه ها " وجود داشت. یعنی به علت دور بودن همسایه ها از هم، اداره پست برای رساندن نامه ها با یک شرکت خصوصی نامه رسان قرار داد بسته بود.

در ولز تنها یک خواروبار فروشی وجود دارد و در واقع این تنها فروشگاه شهر است که علاوه بر
خواروبار فروشی، داروخانه هم هست، برای هر خرید دیگری باید به شهر تویین فالز رفت که
با ماشین دو ساعت راه است و یا به شهر الی کو که فقط یک ساعت فاصله دارد .

ماریان با صدای قوی و در عین حال نرم و مالیم خود و لحنی که گویای خیلی چیزها بود، درباره گذشته اش صحبت کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
_ باید گذشته ی ما را بشناسی، من و شوهرم احساس می کنیم که در تمام زندگی با بچه های
پیش دبستانی بوده ایم. ما خودمان هشت فرزند داشتیم و دو بچه را هم به فرزند خواندگی
قبول کردیم.

ما سه بچه آخرمان را در خانه درس داده ایم.


اما زمانی که ماریان درباره داشتن بچه های پیش دبستانی در خانه حرف می زند منظورش فقط بچه ها نبودند. در واقع، می خواست با ظرافت به احساس مسؤولیتی اشاره کند که او و شوهرش نسبت به مراقبت از والدین پیر خود داشتند.

مادر ماریان آلزایمر داشت و بنابراین او به خوبی می داند که چقدر غم انگیز و ناراحت کننده
–و حتی باعث احساس شکست و نفرت- است که شاهد باشی کسی که دوستش می داری، کسی که زمانی هشیار و سرزنده و متکی به خود بوده دچار آشفتگی می شود و به مراقبتی
بیش از توان تو نیاز دارد.

بنابراین او شخصا نیاز به خانواده را برای کمک و مراقبت از افراد سالخورده احساس می کرد.

_مراقبت از والدین آدم را محدود می کند. نه اینکه آدم دوست نداشته باشد که این کار را بکند.
گاهی دیگران این طور قضاوت می کنند. کسانی که چنین قضاوتی دارند درک نمی کنند که
گاهی مراقبت از سالمندان یا حتی بودن در کنار آنها چقدر دشوار است.

حتی یک دختر یا پسر با محبت و بخشنده نیز از فکر اینکه دیگر هرگز نمی تواند مستقل باشد
یا دیگر هرگز نمی تواند بدون مادر یا پدر بیمار خود به مسافرت برود، می ترسد.

من این احساس را می شناسم. می دانم چقدر سخت است که کسی را همیشه همراه خود داشته باشی. اما این را هم می دانم که چقدر بد است احساس کنی در انجام وظیفه کوتاهی کرده ای .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
که به دلیل خودخواهی دوست داری زندگی خودت را داشته باشی و به دنبال استقلال‌ و آزادی هستی.

ماریان در دفتر خاطرات خود از این دو راهی حرف می زند:

_ مادرم امروز صبح زمین خورد. ما صدای ضعیفی شنیدیم وقتی داشتیم از او مراقبت می کردیم و خودمان را به کنار تختش رساندیم. نمی دانم چطور محیط را برای او امن تر کنم. او خیلی
ضعیف شده و مانند یک بیمار است. اما گاهی لج باز و رییس مآب و پُرتوقع می شود.‌گاهی
او مهربان و قدرشناس می شود. همچنین باید یاد بگیرم که لحظه های بد را نادیده بگیرم و لحظه های خوب را تقویت کنم و خوب به خاطر بسپارم.

خانواده های دیگر در این شرایط چه تصمیمی می گیرند؟
برای خیلی ها غیرممکن است که برای مراقبت از والدین مسن از کار و زندگی شخصی خود دست بکشند.


اینها از کجا می توانند کمک بگیرند؟
چه کسی به ما کمک می کند؟
به دنبال یک محل در مدتی که او در اتاق انتظار بیمارستان ها و مطب دکترها نشست تا به بیماری جدی مادرش پی ببرد، که در نهایت آلزایمر تشخیص داده شد، بارها آرزوی خود را برای یافتن جایی که برای مادرش " خانوادهای دور از خانواده " باشد نوشت. حتی یک بار به اتفاق خواهرش به " سالت لیک سیتی " رفت تا از امکاناتی که برای سالمندان وجود داشت و به او توصیه شده بود را ببیند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
جین و آن فکر می کنند وقت آن رسیده که مادرشان به خانه ی سالمندان نقل مکان کند.

_ از این موضوع چندان مطمئن نیستم، اما در هر صورت از آنجا دیدن کردم. سیتی کرسنتر و آپلند کو هم هستند اما کمبودهای زیادی دارند. هر دوی آنها مجموعه های بزرگی هستند که ظاهر و بوی بیمارستان های خیریه را دارند.

کارکنان آنها رفتارشان دوستانه بود و در برخورد اول به نظر می رسید از سالمندان مراقبت می کنند. اما تعداد سالمندان در آنجا زیاد است و فضای سرد و بی روحی دارد!

سالن های بزرگ و سرد، تعداد زیادی ویلچر و احساسی مثل انتظار برای چیزی گریزناپذیر –یعنی مرگ- ، شاید هم من این طور احساس می کردم؟!.

پرسش های متعدد او در دفتر خاطرات نشان می داد که او مدام درباره جایگاه خودش در جهان می پرسد:
_حالا چی؟ هدف من چیست؟ در این لحظه از زندگی ام چه کاری باید انجام دهم؟

او گرفتاری های خود را به شکلی تصویری بیان می کند.

_به شدت این احساس را داشتم که در یک تقاطع هستم. این نکته را بارها در دفتر خودم یادداشت کرده ام. کوله پشتی ام را به پشت داشتم، زیر تابلو نشسته بودم و اصلا نمی دانستم باید کدام طرف به دنبال مسیر بروم.

ماریان همچنان روی کاغذ به رؤیاپردازی درباره خانه ای ادامه می داد که در آن به خانواده ها
کمک می شد و می دانستند که در آنجا از والدین شان به خوبی نگه داری می شود. نه یک مؤسسه یا آسایشگاه سالمندان و نه یک بیمارستان. بلکه یک خانه، جایی که در آن آدم های مهربانی باشند که بتوانند از سالمندان نگه داری کنند. و با آنها ارتباط داشته باشند.

با آن‌ها
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
گفت و گو کنند و به داستان های آنها گوش دهند و همزمان مراقبت های جسمی که نیاز دارند را، برای آنها فراهم کنند.

ماریان می خندد و می گوید: _ بنابرانی به این ایده رسیدم که کسی باید کاری انجام دهد، اما
اصلا به فکرم نمی رسید که آن کس خودم باشم.

ماریان خیلی زودی پی برد که جستجوی او برای پیدا کردن مسیرش در زندگی همزمان بود با نیاز او به کم کردن از گرفتاری های مادرش.


پیش قدم شدن

گفت و گویی تصادفی با یکی از دامادهایش، اولدین جرقه را به ماریان زد و برای اولین بار احساس کرد برای تحقق بخشیدن به این رؤیا باید خودش دست به کار شود. داماد ماریان به طور اتفاقی، بدون اینکه چیزی درباره آرزوی او یا آنچه نوشته بود بداند، یک روز به ماریان گفت:

_ تا حالا به این فکر کرده ای که خودت یک خانه ی سالمندان بسازی؟

یکی از دوستان داماد ماریان با شرکتی جدید تاسیس در تماس بود به نام شرکت توسعه لانه ی زنبور که به کار ساخت خانه های کوچک برای سالمندان در سراسر کشور مشغول بود.
ایده این کار از زمانی شروع شد که ماریان نیاز داشت؛ در خانواده دو شریکی که شرکت را تأسیس
کردند افرادی بودند که به کمک نیاز داشتند.

ماریان تماس گرفت تا سرانجام پس از جستجوی بسیار توانست این دو شریک را پیدا کند و از اینجا بود که کارها به سرعت پیش رفت.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
_ در مدت یک هفته با نماینده شرکت ملاقات کردم و صحبت درباره پروژه را شروع کردیم.
خیلی دوست داشتم زمانی که فهمیدم آنها هرگز خانه ای نمی سازند که بیش از نه نفر در آن
ساکن شوند. با وجود اینکه هزینه سرانه اداره یک خانه هجده تختخوابی به مراتب ارزان تر از یک خانه هشت یا نه تخت خوابی است، آنها قول دادند که هرگز آن را بزرگ تر نکنند. نه نفر
هنوز به یک خانواده شباهت دارد.

_ ما درباره ی امکان ساخت چنین خانه ای در نوادا صحبت کردیم.

ماریان هنوز تردید داشت و آرزو می کرد ای کاش کس دیگری خانه را بسازد. او هیچ اطلاعی درباره معمارها و جواز ساخت نداشت، حتی فکر نمی کرد بتواند این مجموعه را اداره کند. برای شروع خیلی شجاعت به خرج داد. هر روز باید چیزهای جدیدی یاد می گرفت.

سروکله زدن با پیمانکارها و کارمندان بوروکرات دولتدی نیداز بده سرسدختی داشدت کده او در
خودش نمی دید. باید راه خود را از میان قوانین و مقررات پیچ و خم های قانونی می گشود و نیز از خودش در برابر شکاکان و بدبینان –که می گفتند جمعیت شهر برای چنین کاری کافی نیست- دفاع می کرد.

اما راهی برای خالصی نبود؛ همه چیز دوباره به خودش برمی گشت تا همان کسی باشد که
این کار را می کند.

_مثل اینکه کنترل همه چیز به دست کس دیگری بود. به هرجایی که در جوامع بزرگتر نگاه می کردیم تفاوتی نمی دیدیم. بنابراین در نهایت تصمیم گرفتیم به همین جا برگردیم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
شش ماه پس از گفتوگویی که ماریان با دامادش داشت آنها در آسایشگاه را به روی اولین ساکنان باز کردند. ماریان با افتخار می گوید :

_ ساختمان زیبایی اسدت و در نوع خود پیشرفته ترین به حساب می آید. چیدمان آن خیلی برایم مهم بود و برای همین فضا عالی به نظر میرسد. با عکس و رنگ های دلنشین. هر اتاق از نظر تزیینات کمی با اتاق های دیگر تفاوت دارد. اما جالب ترین چیز درباره آن این است که خود ساختمان گرمای مطبوع و دلپذیری دارد.

_ به نظر می رسد که معجزه های کوچکی در آسایشگاه لانه ی زنبور اتفاق می افتد. مثال مردی به آنجا آمد که در مشکل پسندی مشهور بود. او سابقه اعتیاد به الکل داشت و خیلی بد دهن بود. طوری که هر محبتی را با تندی پاسخ می داد. اما همین آدم پس از دو هفته به ماریان گفت:

_من قدر شما را می دانم، مرا تنها نگذار.

یکی از زنانی که در آسایشگاه پذیرفته شده بود در مورد همه چیز شکایت می کرد و ایراد می
گرفت. او دستگاه کنترل از راه دور تلویزیون را گرفته بود و اختیار تلویزیون را به دست داشت. این را دوست نداشت، آن کار را انجام نمی داد.

ماریان می گوید:
_ اما حالا مهربان تر شده است. پسرش به ما گفت: هرگز او را این طوری ندیده بودم. نمی گویم کاملا تغییر کرده است، هنوز هم گاهی خیلی بداخلاق می شود، اما حالا مهربان تر شده است.

تسخیر و حفظ کردن گنجینه های ملی


زمانی که ماریان والدین مسن را با بچه های پیش دبستانی مقایسه می کرد، منظورش ایدن بود که نشان دهد آنها تا چه حد بی دست و پا و حواس پرت هستند. و باید برای حرف های
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,201
مدال‌ها
10
سکه
18,717
غیرمنتظره و گاهی خنده دار آنها آماده بود. ما از بچه های پیش دبستانی انتظار نداریم همه ی
کارها را درست انجام دهند و خودشان غذا خوردن بلد باشند.

آنها گاهی در مقابل چشم
دیگران کارهای خجالت آوری انجام می دهند. صداهای ناخوشایندی از خود در می آورند و یا خرابکاری می کنند و ما اهمیت نمی دهیم. ماریان می خواست نشان دهد که باید به کارهای سالمندان و نگاه عجیبی که به دنیا دارند با همین شکیبایی و لذت برخورد کرد.

برای نمونه، ماریان داستانی را درباره مادرش تعریف کرد که به عقیده او هم آدم متین و موقری است و هم متکبر.

_ مادر من کمی قدبلند، شیک پوش و در حال حاضر کاملا مجنون است. ما در آسایشگاه کسی را داریم که روزها غذا را آماده می کند و نفر دیگری که شب ها غذای اصلی را سرو می کند. یک شب مادرم پشت میز شام نشست و به اطراف نگاهی کرد و گفت:

_خوب، آنها تحقیق خود را انجام دادند.

ویرجینا، یکی دیگر از ساکنین آسایشگاه، که زبان تندی دارد، گفت:

_ منظورت چیه لی لیان؟« و
مادر گفت:
_خوب، آنها فهمیده اند از چه چیزهایی بدم می آید و همه ی آنها را در یک وعده سرو کرده اند یا می داند که چه زمانی برای من بد است، و همچنین برای سالمندان، او می گوید اگر او بخواهد خارج شود هرگز به او نمی پیوندم تا زمانی که رابین هود پیدایش شود.

ماریان لبخند کم رنگی می زند.
_ من و کارکنان آسایشگاه چنین حرف هایی را با هم در میان می گذاریم و همیشه از آنها لذت می بریم.
 
بالا