به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
یکی از اصول برنامه ریزی روان شناسی-زبان شناسی این است که چیزی به نام شکست وجود ندارد، تنها بازخورد وجود دارد.
شکیبایی یعنی قدرت.

سه قدم مانده تا طلا

ناپلئون هیل در کتاب کالسیک خود، فکر کن و ثروتمند شو، می گوید: آقایی به نام داربی، در کلورادو معدن طلا داشت. این معدن مدت کوتاهی فعال بود و سپس به ظاهر از طلا خالی شد. او بیشتر و عمیق تر حفر کرد، اما فایده ای نداشت. او از حفر معدن دست کشید و ابزار حفاری و زمین را در ازای چند صد دلار ناقابل به جوینده دیگری واگذار
کرد. مالک جدید معدن درست در فاصله ی سه قدمی از محلی که داربی از حفاری دست کشیده بود به رگه ای از طلا رسید که میلیون ها دلار ارزش داشت.

این حادثه زندگی داربی را تغییر داد. او هرگز اشتباه خود را در متوقف کردن حفاری در فاصله
سه قدمی تا طلا فراموش نکرد. او سال ها بعد گفت :
_من این نعمت را به دلیل بی ثباتی خودم
از دست دادم و به من آموخت که پیشروی هر چقدر هم که دشوار باشد شکیبایی و پیگیری را
ادامه دهم، درسی که برای موفق شدن در هر کاری باید یاد می گرفتم.

در جمع بندی می گوید که _ یکی از دلایل شکست، عادت به کنار کشیدن در زمانی است که فرد شکست خورده است.

سه قدم مانده به طلا متوقف نشوید. برگردید و کمی بیشتر حفر کنید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
فروپاشی؟ زنده باد!


خبرهای خوبی برای شما دارم.زمانی که همه چیز در آستانه فروپاشی است، نشانه خوبی است از اینکه همه چیز در حال
درست شدن است.

یکی از درس های زندگی هنگامه ی تولد است. ده دقیقه آخر زایمان همیشه سخت ترین قسمت کار برای مادر و بچه است. به آن " انتقال " می گویند. مادر چیزی نمانده تسلیم شود (خیلی دیر است) اما پدر که کتاب های زایمان را خوانده و در کلاس های آموزشی شرکت کرده، بسیار خوشحال است؛ او می داند که پس از دوران طولانی بارداری چیزی تا تولد بچه نمانده است.

در زندگی گاهی آشفتگی در آستانه پیروزی به وقوع می پیوندد. اگر از این واقعیت باخبر باشید زمانی که شما این الگو را تشخیص می دهید ابزار شادمانی می کنید زیرا حتما به خط پایان نزدیک شده اید.

زمانی که همه چیز از هم می پاشد با خودم می گویم " زنده باد! حتما فاصله ای با انجام شدن
کار نداریم." کامپیوتر خراب می شود، گیربکس ماشین خراب می شود؛ خیلی خوب! یک اتفاق
بزرگ، واقعا بزرگ اتفاق افتاده است.

ادامه بدهید. شکست پیام آور موفقیت و پیروزی است. با طلا فقط سه قدم فاصله دارید.و اگر راه را درست انتخاب کرده باشید تنها باید به پیشروی ادامه دهید؛ و همچنان ادامه دهید؛
بنویسید تا اتفاق بیفتد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
سخن آخر


در زمان نوشتن این کتاب، ناچار باید قدرت اصول آن را می سنجیدم. حتما به یاد دارید که در
مقدمه گفتم چطور ایمان به سنت جوزف به من کمک کرد تا خانه ام را بفروشم –بسیار عالی،
کار خوبی بود- حالا باید خانه دیگری می خریدم تا به آنجا اسباب کشی می کردم.

دوست دارم بدانید که حتی یک لحظه هم تردید نکردم که دقیقا همان چیزی که دنبالش بودم پیدا خواهم کرد اما به این صورت نبود. حالا که به گذشته نگاه می کنم متوجه می شوم ترسیده بودم.

البته لازم به گفتن نیست که خواسته ی خودم را روی کاغذ نوشتم و یک " تاریخ مناسدب " هم برای آن گذاشتم، اما همان موقعی هم که آن را می نوشتم احساس حماقت می کردم و شک
داشتم.

فکر کردم چرا نمی توانم مثل سیدنی باشم؟ یک فهرست بنویسم، روزنامه را بردارم، دعایی بخوانم تا " کار آسان شود "، و در اولین تلاش خانه ی دلخواهم را پیدا کنم. به گلوریدا فکر کردم که اعتراف می کرد در مدت کوتاهی آنقدر ناامید شده بود که می خواست به هر مردی که سر راهش قرار می گیرد چنگ بیندازد؛ زمانی که ناامید شدم فکر کردم به هر خانه ای که نزدیک به خواسته ام باشد خواهم رفت.

خانه های خوب خیلی کم بودند و خیلی بین شان فاصله بود. دعا کردم خانه ام را درست پس از تهیه فهرست و در آن فرصت کوتاه پیدا کنم.

و نامه هایی برای خدا نوشتم که در آغاز ملایم و خوش بینانه بودند:
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
خداوندا پیش از هر چیزی به خاطر خانه تازه که خیلی زیباست از تو متشکرم. این خانه الان
منتظر ماست و به این موضوع همان قدر اطمینان دارم که مطمئن بودم گلوریدا و تد به هم
خواهند رسید.

خدایا به خاطر گلوریا و به خاطر خانه جدیدم از تو سپاسگزارم.اما با گذشت هفته ها لحن نامه ها تغییر کرد.
چطور می توانم خانه ای را که دیروز دیدم بگیرم در حالی که به هیچ وجه به دردم نمی خورد؛ خیلی روشن به نظر می رسد –اما درباره احساسی که خواب آن را دیدم چی، احساس آمدن به خانه؛ آیا دارم چوب لای چرخ می گذارم؟ خدایا نمی خواهی کمک کنی که در اینجا به من بسیار سخت نگذرد؛ من کتابی دارم که باید بنویسم.

خانه ای که می خواستم، چیزی بود که به خاطرش چوب لای چرخ می گذاشتم.خانه ی من از هر طرف نورگیر است. این خانه استخر دارد. خانه جدید من شومینه دارد. و دنج و راحت است و هزینه ی نگه داری آن پایین است و حیاطی ساده و منظره ای زیبا دارد.

حتی آن را روی یک پیکان زندگی گذاشتم و " نتیجه در نتیجه "را نوشتم. نه یک شومینه
معمولی بلکه شومینه ای که کنار آن بتوان داستان های افسانه ای گفت، و مجسمه ی کاتب مصری را روی آن قرار داد.

استخر بود،
برای آبتنی و کسب آرامش، و برای پذیرایی از دوستان است. می خواستم آفتاب گیر باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
تا بتوانم با لباس خانه روی میز آشپزخانه بنشینم و بنویسم در حالی که یک فنجان قهوه یا شیر قهوه داغ به دست دارم و از پنجره، حیاط زیبا را تماشا می کنم.

به طور کلی می خواستم خانه مکانی برای میهمانان باشد که آنها احساس عزیز و گرامی بودن کنند، حتی پیش از اینکه از آنها پذیرایی کنم.

دوستانم، از سر مهربانی، مرا تشویق کردند که واقع بین تر باشم. آنها گفتند _تو هرگز نمی توانی استخر داشته باشی، آن را فراموش کن.

افسرده شدم. هیچ چیز درست به نظر نمی رسید.
یکی از شنبه ها، بعدازظهر را به اتفاق دوست خوب و عزیزم دوروتی سپری کردم. دوروتدی از چند جا خوشش آمد اما چشم مرا نگرفتند. احساس می کردم افکارم به هم ریخته است و زمین گیر شده ام. خانه ها سرد و دلگیر به نظر می رسیدند.

آن شب شوهر دوروتی –دوستم بیل- با من تماس گرفت و پیامی برایم گذاشت. او گفت
_شنیدم که امروز همراه دوروتی دنبال خانه بودی و از اینکه چیز به درد بخوری پیدا نکردی ناراحت شدی. با من تماس بگیر، می خواهم با تو حرف بزنم.

تماس بیل نشانه ی لطف و مهربانی او بود. چون خیلی افسرده بودم و می دانستم نگران من
است. واقعا فکر می کردم می خواهد به من پیشنهاد کند نزد پزشک بروم و داروی ضدافسردگی مصرف کنم.

کمی حالت دفاعی به خودم گرفتم و آماده بودم که به او بگویم
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
افسردگی من به موقعیت خاصی که دارم مربوط می شود و نیازی به درمان ندارد. اما از حرفی
که او به من زد متعجب شدم چون به من آموخت.

بیل نه مرا نصیحت کرد و نه سرزنش. دربارهی یأس و افسردگی من هیچ حرفی نزد. او سعی
نکرد مرا از آرزویم منصرف کند؛ یا تشویقم کند که سطح توقعاتم را پایین بیاورم؛ به من نگفت که واقع بین باشم.

او خیلی راحت گفت: _می خواستم بگویم زمانی که من و دوروتی به دنبال خانه می گشتیم این موضوع مربوط به شانزده سال پیش است اما کاملا آن را به یاد دارم- برای هر دوی ما هم دوران پر استرسی بود.

ناگهان احساس راحتی کردم. می دانم اینکه تنها نبودم، که کس دیگری هم همین راه را رفته
بود و درک می کرد، او سبب شد آرامش پیدا کنم.

فکر کردم می خواهم کتاب من همین کار را برای خوانندگان بکند. دانستن اینکه دیگران پیش از شما این را رفته اند و کاری را که می خواهید بکنید قبلا انجام داده اند و آنها هم گاهی
دچار وحشت و افسردگی شده اند و احساس کرده اند که کارشان به جایی نمی رسد. اما اعتقاد خود را از دست نداده اند و پیش رفته اند، حتی با وجود اینکه در برابر هر دو گام به جلو یک گام به عقب برداشتند.

به همین دلیل بود که می خواستم با ماریانا، سیدنی و مارک و یانین آشنا شوید. به همین دلیل است که گلوریا به شما اجازه داد تا نامه های عاشقانه و خیلی خصوصی اش را بخوانید و به همین دلیل بود که الین امیدوار است شما مراسم پیکان را با راه و روش خود اجرا کنید. آنها
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
می خواهند به شما بگویند، رؤیاهای خود را به حداقل نرسانید و شجاعت خود را از دست
ندهید؛ اگر من توانستم این کار را بکنم شما هم می توانید.

ترسیدن و نگران بودن ایرادی ندارند؛ در هر صورت کار خودتان را انجام بدهید.

بیل یکشنبه صبح تماس گرفت. همان روز بعدازظهر خانه ام را پیدا کردم و پیش از ساعت 10
همان شب پیشنهادم را به صاحبخانه داده بودم.
و حالا در خانه دنج و راحت خودم پشت میز آشپزخانه نشسته ام، کاغذهایم روی میز پخش است و فنجان قهوه را به دست دارم.

به موسیقی ژان پیر رامپال گوش می کنم و صدای گوش نواز از نسیم از حیاط شنیده می شود. و از پنجره های باغ، گل های سرخ و سبدهای آویزان آزالیا، بنفشه و شمعدانی را تماشا میکنم. کاتب مصری من، که کاغذ پاپیروس را روی پا گذاشته و قلم به دست دارد، با چشم های سرمه کشیده گویی به آینده می نگرد و روی شومینه نشسته است.

اگر اجازه بدهید می خواهم استراحت کوتاهی بکنم و در آب گرم استخر خانه ام آبتنی کنم .


پایان .....
 
بالا