به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
حذف مواردی از فهرست اهداف


هدف از نوشتن یادآورها این است که آن را در ذهن خود بکارید. ران اکنون سال هاست که فهرست روزانه می نویسد، او در شکل ایده آل، می خواهد به جایی برسد که نیازی به نوشتن
هر روزه آنها نباشد، جایی که آنها به اصولی خودکار بدل می شوند و در برخی موقعیت های استرس زا در ذهن او جرقه می زنند .

زمانی که هنجارهای اجتماعی وارد رفتار او می شود فهرست تغییر می کند؛ موردی قدیمی حذف می شود و موردی جدید اضافه می گردد. این فرآیند در مورد بسیاری از تجربیات یادگیری صدق می کند.
زمانی که برای اولین بار چیز تازه ای را یاد می گیرید، با آن راحت نیستید؛ تنها زمانی راحت تر می شوید که آن را در زمانی کوتاه انجام دهید، تا جایی که می توانید آن را بدون فکر انجام
دهید.

_ زمانی که چیزی را به صورت مداوم انجام می دهید آن چیز برای شما عادت شده و حتی
بدون تمرکز هم می توانید آن را به کار ببرید. رانندگی نمونه بسیار خوبی است. وقتی که ما رانندگی را یاد می گیریم باید به همه چیز توجه کنیم. اما پس از مدتی اصلا در فکر کاری که می کنیم نیستیم و این عمل را به شکلی کاملا خودکار انجام می دهیم.


برای ران اضافه کردن یک مورد به " فهرست اهداف " یک پل رابط بود. او با این کار هدف
خود را به درون ذهن خود آگاه می فرستاد. به این ترتیب او می توانست به روی هدف جدیدش کار کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
نوشتن عقاید در مقایسه با صحبت کردن درباره آنها


ران هر روز همان چیزها را به عنوان اظهاراتش می نویسد، او می گوید:

_به عنوان چیزی که موجب تمرکز و یادآوری می شود. " فهرست اهداف " به او کمک می کند که بخواهد چه جور انسانی باشد.

" فهرست اهداف " یک چتر باری خلق رفتار و پیدایش خود است.


_این یادآوری ها الگویی را در اختیار من قرار می دهند زمانی که با آن پا در دنیای خارج می
گذارم. سپس وقتی از خانه خارج می شوم روی اهدافم تمرکز دارم. هدف من انجام این کارهاست، هدف من این است که بر فکرم نظارت کنم، در اینجا و حال باشم. مقدار غذایی را که می خورم کم کنم، کمتر حرف بزنم و بیشتر شنونده باشم و تمام چیزهای دیگر.


بنابراین، داشتن این اهداف سبب افزایش احتمال وقع آنها می شود.

*نوشتن یعنی اینکه من به این شیوه زندگی خواهم کرد و این اهداف در کانون تمرکز من خواهند بود. قلم من نمی تواند چیزی را بنویسد که به آن اعتقاد ندارم. هر اصلی را که مینویسم به آن فکر می کنم و میزان تعهدم را نسبت به آن می سنجم.

ران می داند که خیلی ها ممکن است ترجیح دهند که فهرستی مانند فهرست او را یک بار بنویسند و یا آن را کپی کنند و آن را هر روز بخوانند و با شنیدن صدای خود که این مفاهیم را
با صدای بلند به زبان می آوند آنها را در ذهن خود حک کنند. اما این شیوه مؤثر نیست.

_علت اینکه آنها را هر روز می نویسم این است که بفهمم تا چه حد با آنها پیوند دارم.

خود عمل نوشتن سبب می شود از خود بپرسید، آیا اینجا و در حال حاضر هستم؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
_وقتی بیدار می شوم حالت متفاوتی در خودم حس می کنم. تازه از خیال فضای رؤیا خارج شده ام و گاهی حواسم جمع نیست. گاهی نوشتن فهرست کمی طول می کشد چون با وجود اینکه هر روز آنها را می نویسم، نمی توانم فکر را روی آنها متمرکز کنم. این کار معیاری است برای من که بفهمم ذهنم تا چه حد هشیار است، و تا چه حد روی آن روز خاص تمرکز دارم.


اگر در تخیلات خود فرو رفته باشم یا نتوانم چیزی را به یاد بیاورم نگاهی بده کاغذ اهداف
روز قبل می اندازم تا تمرکز بیابم و در صورت لزوم تغییراتی را اعمال کنم.


تغذیه ذهن درونی


ران این اعتقاد دارد که نوشتن باعث تغذیه درونی می شود، یعنی ذهنی به جز ذهن هشیار.
_ تصویری که محتوایی هیجانی دارد و آشکارا در ذهن ترسیم شده، تا جایی که به مغز و ذهنی غیر از ذهن هشیار مربوط است، به قدرت یک تجربه واقعی است با تغذیه دایم ذهنی به جز ذهن هشیار به کائنات شرح می دهم که از دنیا چه می خواهم. این دلیل دیگری است برای اینکه چرا آن موارد را هر روز می نویسم.


فهرست اهداف برای ران تبدیل به راهی شده است برای سازمان دادن به مراحل‌ یادگیری سریع و به کار گرفتن آنها در رفتار روزمره خود.
فایده های آن برای من در اعماق وجود و ثروت در زندگی ام ظاهر می شوند.

حالا شما
ران هدف ها و اصول خود را هر روز یادداشت می کند تا این نکته مهم بر روی رفتارش تاثیر بگذارد؛ این کار بر زندگی او تأثیر می گذارد. نوشتن صبحگاهی برای او همچون مسواک زدن و شستن صورت است؛ این کار را فقط انجام می دهد و او را برای روزی که در پیش دارد آماده و هشیار می کند. فهرست او شخصی است و فقط برای خودش معنا و کارکرد دارد. شما هم فهرستی از چیزهایی که برایتان معنا دارد تهیه کنید.

ما بیشتر اوقات در کتاب هایی که می خوانیم و در گفت و گوهایی که با دیگران داریم و در کلاس هایی که شرکت می کنیم. به جملات بامعنا و مفاهیم جذاب برمی خوریم. ما نصیحت آن جمله را در میابیم و فراموش نخواهیم کرد که تمرینات آن را در زندگی روزمره خود وارد کنیم. اما خیلی زود و پیش از اینکه بتوانیم آن ها را با تمرین کافی به یک عادت تبدیل کنیم، از
یادمان می روند.

فهرست اهداف خودتان را تهیه و روز خود را با نوشتن آنها آغاز نمایید. لزومی ندارد آنها را حفظ کنید.
وقتی در یک زمینه به توانایی و مهارت کافی رسیدید، جمله ای را که دیگر حتی نیازی به فکر کردن به آن ندارید حذف کنید و سخنان قصار دیگری را اضافه کنید.

فایده این کار، زمانی در اعماق وجود و ثروت در زندگی شما آشکار خواهد شد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل 11

متحد شدن

در بخش بسیار مشهوری از کتاب هیات اعزامی اسکاتلند به هیمالیا، دبلیدو. اچ موری درباره
اهمیت اتحاد سخن گفت. زمانی که به چیزی اعتقاد داری و برای رسیدن به آن تلاش می کنی، از هر گونه حمایت و پشتیبانی برخوردار خواهی شد.
تا وقتی متحد نشده ای تردید داری... از لحظه ای که آدمی با تمام وجود متحد می شود خداوند نیز به کمک او می آید. تماما اتفاقاتی می افتد که در غیر این صورت هرگز نمی افتاد.
جریان کاملی از حوادث به نفع فردی شکل می گیرد... حوادث پیش بینی نشده و ملاقات ها و
کمک های مادی که هیچ کس در خواب هم نمی دید سر راهش قرار می گیرند.

این بستگی به شما دارد که به اعتقاد و امکانات کافی به حدی آماده باشی رویایت را بنویسی.
یا اینکه اولین گام را برداری؛ حتی در حالی که هیچ نشانه ای دل بر اینکه واقعا اتفاق خواهد افتاد در دست نداری.

داستان بیل

دوست خوبم بیل خواب های تکراری می دید؛ نمی شد آنها را واقعا کابوس نامید، اما گاهی که نیمه شب از خواب بیدارش می کردند یا وقتی صبح از خواب بیدار می شد احساس ناراحتی می کرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
او به زمان سی امین گردهمایی مدرسه در موسسه پلی تکنیک رنسالر در نیویورک نزدیک می
شد و خواب های او در مورد مدرسه بودند.

_خیلی ها به ندرت از این خواب ها می بینند. خواب می بینند که کلاس یا کمد خدود را پیدا نمی کنید یا به یاد ندارید که آیا تکلیف مدرسه را انجام داده اید یا نه. تفاوت در این بود که
خواب های من مدام تکرار می شدند.

بیل فردی راحت و نسبتا آرامی بود؛ در حالی که ذهن تیزبین و جدی داشت. رشته تحصیلی او
علوم مهندسی بود، اجتماع در دانشکده رنسالر پلی تکنیک، و تنها فکر کردن درباره دانشکده
که یکی از بهترین ها در کشور بود، برای او متناسب بود.

بیلی خاطرات خوبی از دوران مدرسه دارد: میهمانی های انجمن دانشجویان، رفاقت، مدرسه. زمانی را به یاد می آورد که چطور تمام شهر متحد شدند و به دلیل یک نتیجه مساوی، تیر دروازه را خراب کردند؛ می خندید چون پس از چهار سال این اولین باری بود که تیم فوتبال نمی باخت.

او می خواست به آنجا برگردد، این برایش مهم بود. اما در عین حال فکر نمی کرد این امکان پذیر باشد. چون او در ساحل غربی زندگی می کند و بلیت هواپیما گران است و در ضمن باید ماشین هم کرایه کند و هتل هم بگیرد. کسب و کار همسرش دوروتی در حال گسترش بود و
آنها مقداری زیادی از سرمایه‌ی خود را در آن گذاشته بودند.

_در تنگنا بودیم. مسافرت به شرق کشور غیرممکن به نظر می رسید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
بیل به این تصمیم رسید که سرمایه گذاری در کسب و کار دوروتی مهم تر از آرزوی او برای
شرکت در گردهمایی است.
و اینجا بود که کابوس ها آغاز شدند.

_اگر چه تجربه خیلی خوبی از دانشکده داشتم، اما کابوس های ترسناک می دیدم. برای نمونه داریم برای امتحانات نهایی آماده می شویم، و من نمی دانم کلاس کجاست؛ به خاطر نمی آورم هیچ کدام از مطالعاتم را، و حتی صحبت های داخل کلاس را.

سپس خواب کمد بود که چیزی شبیه به این بود: من کمدی داشتم و داخلش کتاب هایم را می گذاشتم. کمد دیوارها را پوشانده بود، و من به یاد نمی آوردم کدام مال من است. اما نیاز داشتم کمد را پیدا کنم چون تمام اطلاعات در آن بود از جمله کتابی که نشان می داد کلاسم کجاست، که من یادم نمی آمد.

و نیز بیل خواب می دید در محله راه می رود، تلاش می کند مدرسه را پیدا کند و انجمن دانشجویان در نوک یک بزرگراه هوایی قرار دارد.

_قسمت خنده دارش این بود که فضای مدرسه در خواب هیچ شباهتی به واقعیت نداشت. در
زندگی حقیقی، انجمن دانشکده در جای مسطحی از محوطه ی دانشگاه قرار داشت. اما در خواب احساس می کردم که در دسترس نیست یا ترسناک است. یا که تلاش داشتم به چيزي برسم اما موفق نمی شدم.

سپس خواب هایی می دید که در آنها میهمانی ها در طبقه بالای ساختمان انجمن دانشجویان
برگزار می شد. او می توانست صدای میهمانان را بشنود و آنها را پیدا می کرد اما نمی توانست
راه خود را پیدا کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
در تمام خواب ها اتاق تاریک و قفل شده، راه پله های رازگونه و غیرقابل استفاده و یک در بزرگ و سنگین وجود داشت.

_احساس می کردم چیز مرموزی در مورد آن در وجود دارد، جای اسرارآمیزی بود که راهی برای ورود به آن وجود نداشت.

خواب ها همه در مورد راه های مخفی با یافتن جاه های مختلف بود، حتی خواب کمد هم به این شکل بود، اما بیل در مورد تعبیر تک تک خواب ها اطمینان نداشت.

_اگر قرار بود حدس بزنم، این بود که گشتن به دنبال کند، پیدا نکردن کلاس، در قفل شده و پلکان بسته همگی به یافتن راهم در زندگی مربوط می شدند.

بیل به سراغ نامه هایی رفت که کمیته برگزاری گردهمایی برایش فرستاده بودند. و تاریخ گردهمایی را به روی یخچال خانه اش چسباند. روز بعد دوستش جف، که همکلاسی و از
اعضای انجمن دانشجویان بود، با او تماس گرفت. جف عضو گروهی بود که کار برگزاری گردهمایی بچه های کلاس را بر عهده داشتند.
بیل به جف گفت که دلش می خواهد بیاید اما فکر نمی کند از عهده مخارج آن بربیاید. جف گفت: خوب درباره اش فکر کن. اسم تو را در فهرست احتمالا قرار می دهم.

_هر چه بیشتر درباره اش فکر می کردم دلم بیشتر می خواست در مراسم شرکت کنم. و رفتنم غیرممکن به نظر می رسید.
اما دائم به خودم می گفتم باید این کار را بکنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آن را بنویس

این دوروتی بود که به بیل پیشنهاد کرد هدفش را بنویسد. بنابراین بیل هم این کار را کرد.

یک جمله ای در یک دفتر یادداشت قدیمی.

این کاریست که می خواهم انجام دهم: می خواهم برای سی امین گردهمایی به رنسالر بروم.

آن را در دفتر یادداشت خودم نوشتم. بله، من یک دفتر یادداشت دارم، که هر شش یا هفت سال چیزی در آن می نویسم.

او می خندد.
_در نوشتن خاطراتم، با سابقه هستم.

بیل داشت به زمانی که باید تصمیم نهایی خود را می گرفت، نزدیک می شد. هر چند آنها هنوز هم پول این کار را نداشتند، اما آخرین فرصت رسید و بیل به جف گفت: جف ، من آنجاخواهم بود. می آیم، تصمیم دارم حتما بیایم. من را در فهرست قطعی ها بگذار.

و بیعانه ی شام را نیز فرستاد.
_ به این ترتیب متعهد شدم که آنجا باشم.

او بینی خود را با می کشد و سر تکان می دهد، گویی هنوز هم باورش نمی شود چطور گام تعیین کننده را در پذیرش دعوت برداشت بدون اینکه بداند چطور می خواهد این کار را انجام دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
از کجا آغاز شد؟


نزدیک و نزدیک تر می شد؛ و زمانی رسید که باید بلیت هواپیما می خرید. چند هفته بیشتر به گردهمایی نماینده بود. هنوز هم داشت تلاش می کرد راهی برای پرداخت پول بلیت، هتل و کرایه ماشین پیدا کند.

در این فاصله دوروتی مشغول مطابقت دادن دفتر حساب کتاب خود بود. یک روز که به دلیل
صورت حساب سنگین تلفن عصبانی بود و چشمش به توضیحی افتاد که زیر صورت حساب آمده بود. آنجا نوشته بود که مسافران ثابت پروازهای هوایی بابت هزینه تلفن های راه دور خود مشمول تخفیف می شوند، و با این تخفیف توانست پول لازم برای خرید بلیت هواپیما را تهیه کند.

پس از این، حوادث یکی پس از دیگری پیش آمد.زمانی که برادرش جان که درلانگ آیلند نیویورک زندگی می کند، شنید که بیل می خواهد در گردهمایی دانشکده شرکت کند، به او گفت که یک ماشین اضافه دارد و می تواند آن را در اختیارش بگذارد.

تصادفا جان به تازگی یک کامیون خریده بود، در غیر این صورت ماشینش را برای رفتن به سرکار لازم داشت و نمی توانست آن را به بیل بدهد.

_حالا به این ترتیب می توانستم با هواپیما به نیویورک بروم و به راحتی با ماشین خودم به شمال ایالت بروم که به مراتب آسان تر از این بود که تلاش کنم مستقیما به شهر کوچکی مثل تروی پرواز کنم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
هنوز اتفاقات غیر منتظره تمام نشده بود. والدین بیل که در کارولینای شمالی زندگی می کنند
خبردار شدند که بیل به نیویورک برمیگردد آنها نامه ای همراه با یک چک قابل ملاحظه برایش فرستادند که در آن نوشته بودند:

_اوقات خوشی داشته باشی خوش بگذرد؛ این هم کمی پول.

_انتظار آن را نداشتم. کار سخاوتمندانه ای کردند. کاملا غیر منتظره بود.

سپس جف دوست دوران مدرسه گفت: نگران هتل نباش، میتوانی پیش من بمانی.

حالا همه چیز آماده بود.
گردهماییدر فرودگاه برادرش جان به استقبالش آمد و بیل پس از دیدار با خانواده، برای شرکت در
گردهمایی رهسپار شمال ایالت شد. در آنجا به دوستش پال جف پیوست و آنها به اتفاق به
محل انجمن دانشکده رفتند.

وقتی به آنجا رسید راه خود را بلافاصله پیدا کرد.
او همه ی شرکت کنندگان را می شناخت، حتی کسانی که در نگاه اول خیلی تفاوت کرده بودند. مهم نیست ظاهر آدم ها چقدر تغییر کند باطن آنها عوض نمی شود.

_می دانم آدم ها رشد می کنند. من و دوروتی الان بیست و هفت سال است که با هم ازدواج کرده ایم. را*ب*طه ما رشد کرده و تغییرات زیادی کرده ایم.

وقتی همکالسی های قدیم ام را دیدم یک چیز را یاد گرفتم و آن اینکه بله، آدم ها ممکن است رشد کنند و دچار تغییر شوند. اما در شخصیت هر کس چیزی هست که تغییر نمی کند. شوخ طبع باشد یا نباشد، نگاهی که به طور
 
بالا