به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
این داستان ساده و ژرف، توصیف تنگنای بشری است. یکایک ما درگیر کشمکش مداوم میان نیروهای تاریکی و روشنایی بر سر جلب توجه و پشتیبانی خود هستیم. هم نور و هم تاریکی، همزمان در کنار یکدیگر و درون ما وجود دارند. اگر راستش را بخواهید، یک گله گرگ درون ما در حرکت هستند : گرگ عاشق، گرگ مهربان، گرگ باهوش، گرگ حساس، گرگ قوی، گرگ از خود گذشته، گرگ دست و دلباز و گرگ خلاق.

در کنار این جنبه های مثبت، گرگ ناراضی، گرگ ناشکر، گرگ حق به جانب، گرگ بدجنس، گرگ از خود راضی، گرگ شرم آور، گرگ دروغگو و گرگ ویرانگر هم زندگی می کنند. هر روز، ما این فرصت را داریم تا همه این گرگها، همه این بخش های وجودمان را بپذیریم و می توانیم انتخاب کنیم که با هر کدام چگونه ارتباط برقرار نماییم. آیا برخی از آنها را مورد قضاوت قرار می دهیم و وانمود می کنیم که وجود ندارند یا مالکیت کل گله را می پذیریم؟

چرا احساس می کنیم نیاز داریم گله گرگ هایی را که درون ما به سر می برند، انکار کنیم؟ پاسخ ساده است: یا فکر می کنیم که آنها وجود ندارند یا فکر می کنیم که نباید وجود داشته باشند. ما می ترسیم اگر به وجود همه خردهای گوناگونی که فضایی را در روانمان اشغال می کنند اعتراف نماییم، برچسب عجیب و غریب، عوضی، خل یا چند شخصیتی به ما بزنند. ما فکر می کنیم باید آدم های خوب و متعارفی باشیم که فقط یک انسان در درون آنها زندگی می کند.

اما خودهای فراوانی وجود دارند و خودداری از سازگاری با آنها، اشتباه سنگینی است. اشتباهی که ما را به انجام کارهایی احمقانه و بی پروا می کشاند که به خودویرانگری می انجامد.
راز بزرگ این است : خودهای بسیاری در وجود ما هستند، زیرا درون یکایک ما هر ویژگی ممکن نهفته است. چیزی نیست که بتوانیم ببینیم و قضاوت کنیم و نباشیم. همه ما نور و تاریکی، معصوم و گناهکار و دوست داشتنی و نفرت انگیز هستیم.

همگی مهربان و خوش قلب و در ضمن بی احساس و بدجنس هستیم. درون شما و درون من، تمامی ویژگی های شناخته شده برای بشر، وجود دارد. اگر چه شاید به همه ویژگی هایی که دارا هستیم آگاه نباشیم، اما آنها درون ما خفته اند و در هر زمان و مکان می توانند سر برآورند، فهمیدن چنین نکته ای این امکان را به ما می دهد که درک کنیم چرا همه ما «آدم های خوب» توانایی انجام این همه کارهای بد را داریم و از آن مهم تر، چرا گاهی بدترین دشمن خود می شویم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
الاکلنگ


پی. دی. اوسپنسکی یکی از شاگردان جی. آی. گورجیف، استاد معنوی روسی، در کتاب خود به نام «در جستجوی معجزه آسا» داستانی را تعریف می کند که گوناگونی هشیاری بشر را نشان می دهد. او می گوید: «بزرگترین اشتباه این است که تصور کنیم انسان همیشه یکی و همانند است.

هیچ انسانی هیچگاه برای مدت درازی یکسان نمی ماند. او پیوسته در تغییر است و به ندرت حتی برای نیم ساعت یکسان باقی می ماند. فکر می کنیم مردی که ایوان نام دارد، همیشه ایوان است. به هیچ رو چنین نیست! او اکنون ایوان، دقیقه دیگر، پیتر و دقیقه پس از آن نیکلاس ، سرجيوس، متيو وسیمون است. همه شما فکر می کنید که او ایوان است. شما می دانید که ایوان کار خاصی را نمی تواند انجام دهد. برای نمونه، او نمی تواند دروغ بگوید. سپس متوجه می شوید که دروغ گفته است و از این کار او متعجب می شوید. درست است؛ ایوان نمی تواند دروغ بگوید، این نیکلاس بود که دروغ گفت.

هنگامی که فرصتی پیش می آید، نیکلاس نمی تواند جلوی دروغ گفتن خود را بگیرد. اگر بدانید چند تن از این ایوانها و نیکلاس ها در وجود یک نفر زندگی می کنند، شگفت زده خواهید شد».
یکایک ما مستعد فروتنی و خودبزرگ بینی، سخاوت و خساست و آرامش و خشونت هستیم. می توانید هر جفت از این متضادها را در دو سوی یک الاکلنگ تجسم کنید.

هنگامی که یکایک مرزها را بپذیریم و در آغوش بکشیم، الاکلنگ متعادل است. اما وقتی یک مرز را سرکوب کنیم و تلاش داشته باشیم تا فقط جنبه روشن نقاب اجتماعی خود را به جهان نشان دهیم، زمانی که دست و پا می زنیم تا به جای آشتی کردن با تمایلات تاریک مان آنها را مهار کنیم، به گونه ای خطرناک از تعادل خارج می شویم. از آنجا که روان های ما همیشه در جستجوی تمامیت و تعادل است، دیر یا زود بخش تاریک ما سر زشت خود را بالا می آورد و تهدید می کند که کل موقعیتمان را سست و نابود نماید.

همه ما این ویژگی ها را در سخت افزار خود داریم. در «دی ان ای» ما امکان وجود هر ویژگی که در دیگری می بینیم، محفوظ است. وضعیت بشر، وضعیتی دو قطبی است؛ یک تناقض است. نابینا بودن به این تناقض و منکر وجود حقیقی یا یکپارچه خود بودن - به خصوص انکار ویژگی هایی که درست در قطب مخالف آنچه دوست داریم درباره ما صادق باشد، قرار دارند - موجب درد و رنج ناگفتنی ما می شود و این احتمال را که زندگی مان را نابود کنیم، به شدت افزایش می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
انکار تمامیت بشر بودنمان، آنچه را می توانیم درباره خود و دیگران ببینیم، محدود می سازد و ارتباط ما را با سرچشمه مورد نیازمان برای یک زندگی رضایت بخش، شاد و موفقیت آمیز قطع می کند. شاید بپرسید که این سرچشمه چیست؟ پاسخ، ساده است : این سرچشمه، حقیقت می باشد. وقتی اشتیاق داریم تا تناقض بشری را در آغوش بکشیم، به همان اندازه ای که با خود صادق هستیم، آگاه و هشیار می شویم.

فقط در آن هنگام است که سرانجام می توانیم با چشمان روشن و درست ببینیم چه کسی هستیم و چه توانایی هایی داریم. حقیقت، عنصر اصلی مورد نیاز ما برای این تضمین است که «وجود یکپارچه» ما و نه «همزاد شر» آن، درباره رفتارهای ما تصمیم بگیرد و انتخاب هایمان را هدایت کند.

اگر فرض را بر این بگذاریم که آدم های خوب نمی توانند کارهای بد بکنند، باید از خود بپرسیم، آن کسی که در واقع کار بدی می کند کیست؟ آیا آن آدم خوب، به راستی بد است؟ به هر حال، آدم خوب چه کسی است؟ آیا ما فقط خوب یا بد هستیم؛ نه خاکستری یا شطرنجی؟ و فقط سیاه یا سفید هستیم؟ اگر آدم های «خوب» نتوانند کارهای بد کنند، پس چه کسی در درون ما چنین کارهایی می کند؟ بیش تر ما فقط خود را به گونه ای یکسویه خوب می پنداریم و سایه این تفکر تک بعدی را در نظر نمی گیریم. نگرش محدود ما درباره بشر بودنمان، ما را معتقد به باورهای تحریف شده و موجه می کند که به گونه ای خطرناک نگاه ما را درباره خودمان، دیگران و جهان، محدود نگه می دارد.

به کوششی اخلاقی نیاز است تا بفهمیم که همه ما توانایی انجام زشت ترین کارها و خودویرانگرانه ترین رفتارها را داریم. تنبلی روانی، ویژگی بارز انطباق ما با زندگی است؛ در این حالت فکر می کنیم خوب در ما جا دارد و بد را به دیگران فرامی افکنیم. مقام رک گو و عالی رتبه سیاسی که رییس جمهور را به علت داشتن ارتباط نامناسب مورد بازخواست قرار داد و در برابر خبرنگاران و میلیونها آمریکایی بر آشفتگی خود را نسبت به کار خلاف و قابل تعقیب رییس جمهور ابراز کرد و سپس مشخص شد که خودش در همان زمان را*ب*طه نامشروع داشته، نمونه ای از این دست است.
همچنین واعظ ارشد کلیسایی که چهارده هزار عضو دارد، با حالت حق به جانب همجنس گرایی را محکوم و قاطعانه با ازدواج همجنس گراها مخالفت می کند، اما در پی اطلاع رسانی عمومی : یک همجنس گرای خود فروش و خبر را*ب*طه سه ساله او با آن کشیش، مجبور به استعفا می شود.

نمونه دیگر، رهبر پیشین اکثریت مجلس سنا است که در جشن عمومی يکصدمین سالگرد تولد استرم ترمند ناگهان عقاید نژادپرستانه خود را به زبان آورد و کشور را غرق در حیرت کرد. روزنامه نگار باب ویر در مقاله ماه دسامبر سال 2002، خردمندانه این فاجعه کلامی و این حرکت نا آگاهانه خود ویرانگرانه را به عنوان «فوران ناخواسته تعصب های بنیادین که با ادب و نزاکت زنجیر شده بود» توصیف می کند. شرحی از این بهتر به نظرم نمی رسد.

وجودهای طرد و انکار شده ما و خجالت همراه با آنها، پاسخ سری به این پرسش است که چرا ما بدترین دشمن خود هستیم. اما اگر این موضوع درست باشد که ما به آن خوبی که فکر می کنیم نیستیم، اگر ما بیش تر از آن هستیم که به دیگران و حتی خود وانمود می کنیم، درباره این دو گانگی چه کنیم؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
رسیدگی به جهان درونی


اگر چه شاید با ناباوری به دیگران بنگریم که مرتکب جرم های برخاسته از شهوت، نادانی یا زیاده خواهی می شوند و فریاد بکشیم : «امکان ندارد بتوانم چنین کاری بکنم!»، پژوهش ها نشان داده اند که در شرایط درست یا اشتباه، امکان دارد بیشتر ما تحت تأثیر قرار بگیریم، از مسیر بیرون برویم و متقاعد شویم دست به رفتارهایی بزنیم که هرگز باور نمی کردیم در توانمان است.

بیش تر ما می توانیم رفتارها و ویژگی هایی را در زندگی از خود نشان دهیم - و در واقع نشان می دهیم - که هرگز تصور نمی کردیم بتوانیم : مانند ترک همسر، برداشتن آنچه متعلق به ما نیست، حق دیگری را برای سود شخصی پایمال کردن یا دروغ گویی برای پوشاندن عادت یا رفتاری بد.

جنبه های انکار شده فراوانی در ما وجود دارند که خود به خود و به گونه ای مستقل عمل می نمایند؛ خواه بخواهیم باور کنیم یا نه، آنها در لایه های تاریک منیت زخمی ما زندگی می کنند. می توان سایه های ما را به عنوان مجموعه ای از خودهای ناقص در نظر گرفت که درست زیر سطح هشیاری مان وجود دارند و وقتی به آنها بی اعتنایی می کنیم، نیروهای قدرتمندی می شوند که می توانند به عنوان وجودهای مستقل زندگی کنند. ممکن است آنها در هر زمانی در زندگی مان بیرون ببرند و همان دستاوردهایی را که برای به دست آوردنشان بسیار زحمت کشیده ایم، از ما بربایند.

آنها می توانند روابط، دارایی، خانواده و آینده ما را به ویرانی بکشانند، اما بیشتر ما انتخاب می کنیم که حتی وجودشان را انکار کنیم. ما به شدت تلاش داریم تا این جنبه های خود را نادیده بگیریم. ما ندانسته از غذا، الكل، را*ب*طه جنسی، مواد مخدر، هیجان، مال اندوزی، غیبت و هوسرانی استفاده می کنیم تا حواسمان را از مشاهده آنچه ناپذيرفتنی یا ناپسند می دانیم، پرت کنند.

هنگامی نسبت به دیگران و خود بد می کنیم که نمی توانیم یا حاضر نیستیم اعتراف نماییم که ما بیش تر از آنچه می توانیم ببینیم یا بدانیم هستیم. اما باید درک کنیم هر بخش ما نیازی بنیادین دارد که لازم است به آن توجه داشته باشیم و وقتی انتخاب می کنیم که پیوسته نیازهای خودهای فراوانمان را نبینیم، در معرض خطر رفتارهای بی اختیار و دشمنی با خود قرار می گیریم. خجالت ما از این بخش های طرد شده و نیازهای برآورده نشده آنها، ما را وامی دارد که از ژرف ترین شناخت خود از درست و غلط و آنچه در نهایت بهترین و بالاترین خیر ماست، بی خبر بمانیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
هنگامی که می فهمیم همگی ما همزمان هم آدم «خوب» و هم آدم «بد» هستیم، بهتر می توانیم از قضاوت خودداری کنیم و دیگر با انگشت به سوی کسانی که هنگام اجرای امیال تاریک تر خود گیر می افتند، نشانه نرویم.

آنگاه این آدم ها را همان گونه که هستند، خواهیم دید : روح های بی چاره ای که وقتی نیمه تاریک شان بر آنها غالب شد و برخی ویژگی ها که گمان می کردند با موفقیت سرکوب کرده اند، ناگهان جان گرفتند، گیر افتادند.

می توانیم بفهمیم که وقتی زخم بسیار عمیق و دردناک آنها آشکار شد، این آدم ها بدون تفکر و حتی بدون در نظر گرفتن پیامدهای رفتار خود واکنش نشان دادند.

وقتی در ژرف ترین لایه می فهمیم که چه کسی هستیم، چگونه طراحی شده ایم و چه چیزهایی ما را به انجام کارهایمان وامی دارند، خواهیم دید که تجربه بشری تا چه اندازه می تواند قابل پیش بینی باشد. دلایل پنهان کاری ها و اعمال واکنشی خود را - حتی هنگامی که آگاهانه مایل به انجام آنها نیستیم - خواهیم دید.

آنگاه با این واقعیت رو به رو می شویم که بیشتر اوقات عروسک خیمه شب بازی و برده برنامه ریزی درونی خود هستیم که کارها، واکنش ها، انتخاب ها و در نهایت رفتارهای ما را در اختیار دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
خجالت بکش


خجالت بررسی و تایید نشده است که ما را به ویرانگری موفقیت خود، عمل کردن بر خلاف منافع مان، برداشتن آنچه متعلق به ما نیست، کشیده شدن به اعتیادهای دیرینه و نابودی روابطمان وامی دارد.

خودویرانگری، روش ما برای بیرونی کردن خجالت درونی است؛ یعنی ناآگاهانه کاری انجام می دهیم که ما را خجالت زده کند تا بتوانیم آن رویدادی را که اول از همه موجب شرمندگی ما شد، درمان کنیم. به سخنی دیگر، اگر ما با خجالت خود رو به رو نشویم و به آن رسیدگی نکنیم، آن خجالت با ما رو به رو می شود.

اگر به نادیده گرفتن یا سرکوب خجالتمان ادامه دهیم، آن را به شیوه ای خودویرانگرانه ابراز خواهیم کرد. به همین دلیل، بسیار مهم است که با درد گذشته خود رو به رو شویم، از آن بیاموزیم و برای رشد و اهدا کردن به کل بزرگ تر استفاده کنیم. آنگاه لازم نیست کاری انجام دهیم تا آنچه را نمی توانیم ببینیم، در بیرون متجلی نماییم. وقتی ارزش فطری خجالت را بفهمیم، آن را همان گونه که هست می بینیم: یک راهنمای معنوی که به ما کمک می کند تا خودمان را در ژرف ترین لایه درک کنیم و بشناسیم، زخم های معنوی مان را التیام ببخشیم و برنامه ریزی منفی خود را غیرفعال سازیم. این یک درمان معنوی است؛ روح ما به این شیوه ما را هدایت می کند تا به طبیعت اصیل خویش بازگردیم.

شاید به نظر برسد که رفتارهای خودویرانگرانه ناگهان و بی هیچ مقدمه ای پدید می آیند، اما من با این نظریه مخالف هستم و می گویم که آنها روش طبیعت برای نمایش خجالت پنهان درونی و گسست درون ماست. ممکن است تا مدتی بتوانیم در پنهان کردن خجالت خود موفق شویم تا روزی که درست شرایط مناسب پیش بیاید و آنچه را در ژرفای وجودمان دفن کرده ایم، به یاد بیاوریم. شاید احساس شکست، ناتوانی و بی ارزشی، جهان درونی مان را به هم بریزد و ما را آشفته، بداخلاق و مشکوک به خود کند، یا شاید هنگامی خجالت ما تحریک شود که متوجه شویم دیگران به درجه ای از خشنودی رسیده اند که بیش از مال ماست، یا شاید وقتی چنین پیشامدی رخ دهد که به درجه ای از موفقیت رفاه، عشق، یا ستایش دست یابیم که بیرون از حیطه آشنا و امن ما قرار دارد.

آنگاه هراسان از این که دیگر متعلق به گروهمان نباشیم یا این که دیگران به ما حسادت کنند، با احساس خجالت از این که با استعدادتر از خواهر و برادر و دوستان خود هستیم، ترمزهایی بر خود تحمیل می کنیم. به سخنی دیگر، موفقیتی را که می توانست از آن ما باشد، به ویرانی می کشیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
برخی سقوط خود را از قله به عنوان گواهی بر آن می گیرند که ضعیف و ناقص یا مانند بقیه ما معمولی و متوسط هستند. مورد ویلیام دبلیو ستاره هجده ساله بازی بیس بال که به تازگی قراردادی به مبلغ سه میلیون دلار برای بازی در یک تیم اصلی کشور بسته بود، از این گونه است. کمتر از دو هفته بعد از بستن قرارداد، او م*س*ت کرد، دعوایی به راه انداخت، دستگیر شد و با همین یک عمل، قرارداد خود را باطل کرد و رویاهایش را دور ریخت، یا داستان ستاره جوان دیگری را در نظر بگیرید که بارها و بارها پس از مورد توجه قرار گرفتن و مطرح شدن، به علت رانندگی تحت تأثير الكل و مواد مخدر بازداشت می شود.

او با چند انتخاب بد، درد و خجالت عمیق خود را آشکار می سازد و اثبات می کند که با ارزش تر از بقیه ما و شایسته این همه ستایش نیست. رفتار خود ویرانگرانه هر چه که باشد - مهم نیست چه اندازه پایین بیفتیم یا بالا برویم - اگر درد و رنج به اندازه کافی شدید باشد، چشمان ما را به مشاهده خودی که بیرون از ساختار منیت ما وجود دارد، باز می کند.

درد و خجالت، نیرومندترین شتاب دهنده برای ایجاد تغییر در بشر هستند. اما برای رسیدگی به خجالت درونی خود ابتدا باید بفهمیم آن چیست و از کجا می آید.
اگر شجاعت آن را دارید که ساز و کار بشر بودن را بررسی کنید، خیلی زود متوجه می شوید گستره ویژگی ها و رفتارهای بشری شما بسیار بیشتر از آن است که مایل به تصور یا اعتراف به آن هستید. اما این پرسش مطرح می شود : چرا کل خودتان را قبول ندارید؟ پاسخ ساده است: زیرا در خردسالی تربیت شدید که خودتان نباشید.

شما شرطی شدید که باور کنید اگر با کل وجودتان، یعنی وجود حقیقی تان ظاهر شوید و همه بخش های خودتان - هم تاریک و هم روشن، هم خوب و هم بد - را نشان دهید، مورد تحقیر و بی اعتنایی قرار می گیرید و به شما برچسب زده می شود. از این رو حتی پیش از آن که بتوانید جمله ای بنویسید، این روند دردناک و غم انگیز جدا شدن از کل وجودتان را آغاز کردید، زیرا می خواستید دوست داشته شوید، پذیرفته شوید و تعلق داشته باشید .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
به این نمونه توجه کنید. روزی از کار به خانه می آیم و از سه ساله مهربان و بامحبتم می پرسم : «بُوا سرت را شستی؟» و او بی هیچ درنگی پاسخ می دهد: «بله، مادر» خیالم راحت می شود. اما پرستار پسرم هنگام خداحافظی و ترک خانه می گوید : «راستی بو نگذاشت مویش را بشویم.» می بینید چه شد؟ من کنار عزیز ترین موجود زندگی ام ایستاده ام و متوجه می شوم که... بله... درست حدس زدید؛ او یک دروغ گوست! خشکم می زند.

چگونه ممکن است پسر نازنینم به من دروغ بگوید؟ چند روز می گذرد. چند نفر از دوستانم را به خانه دعوت می کنم و ظرف شیرینی را می آورم. چهار شیرینی در ظرف هست. از تو می پرسم : «چند تا شیرینی می خواهی؟» و او پاسخ می دهد: «چهارتا» می فهمم که بله... او زیاده خواه است!

چند هفته بعد، یک روز پس از این که ساعت ها با او در پارک بودم، به خانه برمی گردیم و من به دفتر کارم می روم تا کمی کار کنم. و وارد می شود. از او می پرسم: «این وقت بُو است یا وقت مادر؟» و پسرم با لبخندی دلنشین معصومانه می گوید : «وقت بُوست!» و می فهمم که او خودخواه است. اکنون یک پسر سه ساله مهربان، پر محبت، بامزه و شیرین دارم که نشانه هایی از دروغ گویی زیاده خواهی و خودخواهی را آشکار کرده است. می دانم برای آن که مادر خوبی باشم، باید به او یاد بدهم که خوب نیست دارای این ویژگی ها باشد.

اگر مادر خوبی باشم به پسرم می گویم: «خودخواه نباش بُو، هیچ کس آدم های خودخواه را دوست ندارد»، «دروغ نگو بُو، وگرنه دیگر دوستت ندارم»، «زیاده خواه نباش بُو، وگرنه کسی با تو دوست نمی شود» باید او را شرمنده و تنبیه کنم تا این امیال و رفتارها را پنهان سازد. باید به پسرم یاد بدهم که آدم های خوب این کارها را نمی کنند. اما او این ویژگی ها را نشان داده؛ و دروغ گفته و خودخواه و زیاده خواه بوده است. او اسباب بازی یک دختر کوچولو را به زور از دستش در آورده است و برای آن که از بچه دیگری جلو بزند و زودتر سوار اسب شود، آن کودک نوپا را هل داده است.

باز برای این که مادر خوبی باشم، باید به فرزندم بگویم : «آن طور نباش! آن کار را نکن!» دچار دودلی شده ام، زیرا میدانم که اگر پسرم را شرمنده کنم، او این پیام را درونی می سازد؛ پیامی که دیده ام هزاران نفر را گرفتار کرده است، پیامی که می دانم بیش تر آدم ها آن را در درون باور دارند: من عیب و ایرادی دارم، من خوب نیستم، من با ارزش نیستم و من بد هستم!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
میدانستم اگر اکنون که بُو به گونه ای طبیعی انگیزه های بشری خود را نشان داده است، خجالت زده اش کنم، او نیز مانند ما با همان برنامه ریزی درونی سرشار از خجالت بزرگ خواهد شد.

وقتی به این نکته هشیار شدم که چرا ما بخش هایی از بشر بودن خود را طرد و سرکوب می کنیم، از آنها بدمان می آید و خجالت میکشیم، از فکری که داشتم به لرزه افتادم.

پسرم هم مانند همه بچه های همسن خود است. او کودکی طبیعی و سالم، با امیال طبیعی بشری است. بُو انسان است و درست مانند من و شما کامل و ناقص می باشد.

میخواستم راهی بیابم تا به فرزندم آموزش دهم، شاید زمانی برسد که اندکی زیاده خواهی به او کمک کند تا برای آینده اش صرفه جویی کند یا خودخواهی این امکان را به او بدهد که حد و مرز محکمی در برابر همکلاسی یا همکار خود داشته باشد. می خواستم پسرم بداند که اگر یک مزاحم و منحرف اینترنتی نام او را بپرسد، اشکالی ندارد که دروغ بگوید و نامی ساختگی ارائه دهد و حتی شاید دروغ شاخ و برگ دار تری هم به متجاوز احتمالی بگوید.

برای نمونه، این که او چهارده سال ندارد و در خانه تنها نیست، بلکه یک افسر پلیس چهل و پنج ساله است که می داند آن متجاوز کیست و در کجا زندگی می کند.
من به عنوان یک مادر می خواهم که فرزندم بفهمد در یکایک جنبه های بشر بودن ما، نور و تاریکی، خوب و بد و موهبت و مایه زحمت وجود دارد. در این باره داستانی از گورو مایی رهبر بنیاد سیدها یوگا شنیده ام که این نکته را به بهترین شکل نشان می دهد:
یک روز، پادشاه سرزمینی آباد در پی یکی از پیک های خود می فرستد. هنگامی که آن پیک می رسد، شاه از او می خواهد که برود و بدترین چیز دنیا را پیدا کند و تا چند روز دیگر با خود بیاورد.

فرستاده می رود و چند روز بعد دست خالی برمی گردد. پادشاه با شگفتی می پرسد : «چه کشفی کردی؟ من که چیزی نمی بینم!» پیک می گوید: «اعليحضرت، بفرمایید...» و زبان خود را بیرون می آورد. پادشاه، مبهوت از او توضیح می خواهد. آن مرد می گوید : «زبان من بدترین چیز دنیاست. زبانم می تواند کارهای وحشتناک فراوانی انجام دهد.

زبانم دروغ می گوید و حرف های بد می زند. می توانم با زبانم در خوردن زیاده روی کنم و در نتیجه خسته و بیمار شوم و می توانم حرف هایی بگویم که موجب آزار دیگران شود. زبانم بدترین چیز دنیاست»

پادشاه راضی می شود و سپس به پیک دستور می دهد که برود و بهترین چیز دنیا را بیابد و برای او بیاورد.
فرستاده شتابان می رود و چند روز بعد باز می گردد و این بار هم دست خالی است. پادشاه فریاد می کشد : «پس کجاست؟!» دوباره آن مرد زبان خود را بیرون می آورد.

پادشاه می گوید : «چه طور ممکن است؟! برایم تعریف کن» پیک پاسخ می دهد : «زبانم بهترین چیز دنیاست. زبانم پیام آور عشق است. زیبایی بی کران شعر را فقط از طریق زبانم می توانم نشان دهم. زبانم لطافت مزه ها را به من می آموزد و راهنمایم می شود تا غذاهایی را انتخاب کنم که بدنم را تقویت نمایند. زبان من بهترین چیز در همه دنیاست، زیرا این امکان را به من می دهد که نام خدا را ذکر کنم .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
ما از ابتدای زندگی خود تربیت شده ایم تا برخی جنبه های آن کسی را که هستیم، طرد و سرکوب کنیم، زیرا باور داریم که آنها بد هستند. اما در همان لحظه ای که در را بر یکی از این جنبه هایمان می بندیم، جنگ با نیمه تاریک خود را آغاز می کنیم. انگار خود، چه از طريق سرکوب باشد یا جلوگیری یا بی اعتنایی، غذایی است که امیال و انگیزه های تاریک ما را نگهداری و تغذیه می کند و ما را به رفتارهای آنی خودویرانگرانه می کشاند.

به ما گفته اند : «خشمگین نباش، خودخواه نباش، زیاده خواه نباش!» «نباش»، پیامی است که از سال های نخست کودکی در ما حک شده است و همین که از سر ترس و خجالت ویژگی های فراوانی را که باید طرد نماییم، تعیین کردیم، پیام درونی «نباش» یکایک رفتارها و انتخاب هایمان را هدایت می کند.

چه آگاه باشیم چه نباشیم، تمامی ما در حال گریز از احساس های ناراحت کننده خجالت، حقارت و بر آشفتگی هستیم. ما کارهای بسیاری انجام می دهیم تا از احساس درد شدیدی که از این نگرش ما حاصل می شود که به اندازه کافی خوب نیستیم، دور بمانیم. ما زحمت فراوانی می کشیم تا این واقعیت را پنهان کنیم که در نتیجه کاستی ها و شکست هایی که به علت انسان بودن در خود می بینیم، معتقد شده ایم که تک و تنها و جدا افتاده هستیم.

ما به شدت تلاش داریم تا این شرمندگی را که همچون قلادهای دونی دور گردنمان آویزان است و رؤیاها، آرزوها و شادی مان را نابود می سازد، حس نکنیم.
 
بالا