به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
توپ بادکنکی به شیوه های بی شماری بالا می پرد و ما را با واقعیت رو به رو می کند. ممکن است درست هنگامی که پس از مدت ها قصد دارید با همسر خود برای شام بیرون بروید، با او دعوا کنید یا پس از ماه ها تلاش برای جلب اعتماد دخترتان، او را در برابر دوستانش مورد انتقاد قرار دهید.

شاید به موقع گزارش پیشینه شغلی خود را به روز در نیاورید و فرصت خوبی را از دست بدهید یا پس از سه ماه رژیم گرفتن، یک شب به شدت پرخوری کنید.

شاید بالا پریدن توپ بادکنکی، خود را به این شکل نشان دهد که درست هنگام مراسم عقد یک دوست صمیمی به خواب بروید و نتوانید در آن جشن شرکت داشته باشید یا نامزدتان را به اسم دیگری صدا کنید. شاید وقتی فکر می کنید شخص آن سوی گوشی، تلفن را قطع کرده، متلکی بپرانید و بعد متوجه شوید که او هنوز گوشی را قطع نکرده است. تا زمانی که حاضر نیستیم به توپ های بادکنکی که درست زیر سطح آگاهی ما نهفته اند بنگریم، ندانسته باید با این ترس زندگی کنیم که آنها چه هنگام بیرون خواهند جهيد و آنگاه چه تأثیری بر زندگی ما و دیگران خواهند گذاشت.

باور کنید به ندرت پیش می آید که تنها آسیب دیدگان این فوران فقط ما باشیم؛ بیش تر اوقات درد و رنج بررسی نشده ما به آدم های بیشماری آزار می رساند، زندگی های فراوانی نا آرام و قلب های بسیاری شکسته می شوند و آب بر کسانی که بی گناه در اطراف ایستاده اند نیز پاشیده می شود.
بیایید عواطف سرکوب شده و ویژگی هایی را که در خود انکار می کنیم، همچون گدازه انسانی ببینیم. گدازه در زیر سطح زمین قرار دارد.

اگر در سطح زمین مجرایی برای آزادسازی فشار نیروی قدرتمندی که در زیر نهفته است وجود نداشته باشد، تنها شیوه خروج آن به شکل آتشفشان خواهد بود. به همین ترتیب در روان ما امیال و محرک های تاریک بر هم انباشته می شوند و تا زمانی که راه هایی ایمن و سالم برای ابراز نداشته باشند، خود را به شیوه های نامناسب و احتمالا خطرناک نشان می دهند.

با تشخیص، پذیرش و در آغوش کشیدن بخش تاریک خود، درروهای طبیعی برای فشار درون ایجاد می کنیم. با فراهم آوردن راه خروج، نگرانی انفجار را برطرف می نماییم، زیرا اجازه می دهیم که فشار به شیوه ای ایمن و مناسب خارج و رها شود. اما هنگامی که سایه پنهان در تاریکی، با خجالت سرکوب و به علت ترس، انکار شده است، چاره ای جز انفجار ندارد. فوران ذهنی و عاطفی که در پی می آید، کمتر به شرایط ما و اطرافیان مربوط می شود تا به نیاز ما به رها کردن فشار درونی .
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
روان ما به گونه ای طبیعی در جستجوی رهایی از فشار درونی حاصل از سرکوب جنبه های طردشده ماست. برای همین است که خبرهای بد، رفتارهای بد و به ویژه داستان های رسانه ها که از سقوط آدم های برجسته بهره برداری می کنند، برای ما جذاب می شود. هر بار یکی از این حکایت های تکان دهنده زیاده خواهی، شهوت، انحراف، حماقت، حقه بازی یا خیانت را می شنویم، ناآگاهانه اندکی از فشار جنبه تاریک خود آسوده و راحت می شویم.

هنگامی که خانم عضو شورای شهر را به جرم دزدی از فروشگاه بازداشت می کنند، تقلب ما در پرداخت مالیات، به چشممان کمرنگ تر می شود. دلمشغولی ما برای تاریکی ها و شکست هایی که در رسانه ها مطرح می شوند، این امکان را به ما می دهد تا به طور موقت در این امید پناه بگیریم که ما به اندازه ای که اطرافیان می گویند، بد نیستیم.

اما شیفتگی ما برای تاریکی دیگران، از حکایت دیگری خبر می دهد.
ببینید سریال های شبه واقعی تلویزیونی که این امکان را به ما می دهند تا رفتارهای رقابت آمیز، حقیرانه و اغلب ناجوانمردانه شخصیت های گوناگون مجموعه را با حرص و ولع تماشا کنیم، چه قدر زیاد شده اند. اگر ما همان برانگیزش ها و احساس ها را نداشتیم، چنين مجذوب و مسحور نمی شدیم.

هنگامی که تاریکی های خود را به دیگران فرافکنی و رفتار آنها را قضاوت می کنیم، دیگر تاریکی ما چندان بد به نظر نمی رسد. با مشاهده نیمه تاریک اطرافیان تلاش می کنیم تا احساس همراه و وابستگی بیابیم. سایه آنها را می بینیم و در یک سطح ناخودآگاه احساس آسودگی می کنیم که ما تنها کسانی نیستیم که چنین رفتارهایی داریم.

اما اگر می خواهیم تضمین کنیم که نیمه تاریک ما انگیزه رفتارمان نشود، باید ابتدا از کار کرد درونی برنامه سیستم عامل بشر پرده برداریم. یعنی باید کشف کنیم سخت افزاری که در یکایک انسان ها قرار دارد، چه چیزهایی را در بر می گیرد و بعد چه چیزهایی به عنوان نرم افزار برنامه ریزی شده در ما افزوده شده است. باید دو نیروی متضاد را که درون تک تک ما وجود دارد، آشکار کنیم: نیرویی که ما را وادار می سازد تا توان تبادل عشق را در خود گسترش دهیم، به صدای درونمان توجه کنیم و عضوی مفید برای جامعه باشیم و نیرویی که ما را عقب نگه می دارد، بهترین تلاش هایمان را تخریب می کند و بارها و بارها ما را به سویی می راند که با والاترین اهداف و ژرف ترین ارزش هایمان در تضاد می باشد.

اکنون هنگام آن است که چشمان خود را بگشاییم و ببینیم چرا آدم های خوب - سخت کوش، متعهد، خوش قلب، دیندار و مؤثر - کارهای بد می کنند. باید صادقانه که چگونه بدترین دشمن خود می شویم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
گسست


چرا برخی از ما ژرف ترین آرزوها، اعتبار و رویاهایمان را فدای برآوردن هوسی می سازیم که می تواند زندگی ما و اطرافیان را نابود کند؟ برای این که بفهمیم چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند، باید ابتدا ساختار بنیادی بشر، روانشناختی منیت و دوگانگی موجود در هر شخص زمینی را درک کنیم.

پذیرفتن این نکته که ما بشر هستیم گامی بنیادین برای التیام گسست میان نور و تاریکی است. اگر کاستی ها و ضعف ها و نیز نقاط قدرت و کمال دستگاهی را که انسان نام دارد نشناسیم، هرگز نمی توانیم با خودمان به صلح برسیم یا جنگ درونی مان را که ما را به انجام کارهای تکان دهنده خودویرانگرانه وامی دارد، به پایان برسانیم. در نتیجه در اثر رفتارهای بد و تکراری که زندگی ما را تاراج می کنند، بیهوده رنج می کشیم.

چرا باید دوگانگی وجود خود را تشخیص دهیم و درک کنیم؟ زیرا این وجود حقیقی مان نیست که ما را به مسیرهای تاریکی که شرافت و عزت نفس ما را از بین می برند، می کشاند. این وجود پیشرفته تر ما نیست که موقعیت هایمان را ویران می کند و ما را به رنج و حقارت می کشاند، بلکه در واقع وجود زخمی ماست؛ بخشی که مالامال از خجالت و ناامنی های پنهان است. منیت زخمی جنبه ای از بشر بودن ما بوده و چنین طراحی شده است تا در برابر گرایش های بسیار تاریکمان آسیب پذیر باشد و این قدرت را دارد که تلاش های ما را بی ثمر و رویاهایمان را محو کند.

منیت زخمی بشر و نیروهای تاریک سایه در زیر سطح ذهن آگاه ما نهفته و در کمین هستند تا با قدرت و در یک لحظه، زندگی مان را نابود کنند یا ما را به یک زندگی سراسر درد و آکنده از روابط شکست خورده، قراردادهای شغلی نامناسب، نتایج نومید کننده و اشتباهات احمقانه بکشانند.
نقاب های شخصیتی ساخته شده بر اساس خجالت و نیز همه سایه نهفته در زیر سطح هشیاری آگاهمان است که ما «آدم های خوب» را وادار به انجام کارهای بد می کند. خود دروغین ما توسط هوس های نابجا، نیازهای برآورده نشده و احساس های عمیق بی ارزشی ما هدایت می گردد.

خود دروغین ما حاضر است به هر بهایی برنده شود و در پی رضایت های بیرونی می رود تا خلای عاطفی نهفته در زیر چهره هایی را که از خودمان به جهان نشان می دهیم، پر کند. باید خود دروغین را که زاییده زخمها و ناامنی های ژرف و دوست نداشتن خویشتن است، بررسی کنیم تا بتوانیم با خودمان دوست شویم و آینده ای باثبات را تضمین نماییم. اگر حتی حاضر نیستیم که وجود این خود دروغین و زخمی را بپذیریم، چگونه می توانیم التیام آن را آغاز کنیم، چه رسد که با آن دوست شویم؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
یک مسأله معنوی


این که چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند، در اصل یک مسأله معنوی است که از گسست میان خود برتر و خود بسیار بشری ما پدید می آید. هنگامی که منیت سالم ما درد بسیار شدیدی را تجربه می کند، وقتی نمی تواند شدت تجربه هایمان را جذب نماید، جدا می شود و به بیراهه می رود.

در حالی که فقط با یک بخش از آنچه برای برخورداری از یک زندگی یکپارچه و کامل ضروری است، تنها در جهان سرگردان هستیم، منیت ما متقاعدمان می سازد که به نیمه دیگر وجودمان بی اعتنایی کنیم و کل آن کسی را که هستیم، نادیده بگیریم. منیت ما از جوهر جاودانی مان، یعنی وجود حقیقی و اصلی مان جدا می شود. سپس در تلاش برای دوباره کامل کردن خودمان، یک خود دروغین می سازیم؛ یک پوشش بیرونی، روکشی که جهان درون اکنون زخمی شده مان را با آن بپوشانیم.

در این هنگام است که جنگ درونی آغاز می شود.
شاید بپرسید: «چه جنگی؟!» جنگ رقتبار میان خود خوب و بد، روشنی و تاریکی، اید و ایگو، جکیل و هاید. جنگ بر سر سرزمین است؛ سرزمین شما! کدام یک از این دو خود پیروز می شود و به زندگی بشری که آن را در بر گرفته است، دسترسی مستقل پیدا می کند؟ آیا خواهر خوب برنده خواهد شد یا همزاد بد او؟ نیروی درونی نیک و الهی یا نیروهای تاریک خود زخمی؟
هنگامی که ساختار انسان را درک کنیم، میفهمیم که ما هم الهی هستیم و هم بشر و در یکایک ما بر هم کنش تاریکی و روشنایی و خوب و بد در جریان است.

ما طبیعت الهی خود را با نام های گوناگونی می شناسیم: وجود مقدس، وجود برتر، هسته معنوی، روح و وجود حقیقی. منیت زخمی یا ناسالم را نیز با عناوین سایه، همزاد شر، خود دروغین و وجود فروتر می شناسیم. در فلسفه شرق این دو گانگی با (یین و یانگ) شرح داده شده است. این دو قطب به شیوه ه ای بی شماری مورد خطاب قرار گرفته اند: وجود الهی در مقابل خود پرستی بشر، قلب جمعی در برابر ذهن فردی، خود حقیقی در برابر خود دروغین.

هر واژه ای که به کار ببرید، به هر حال نکته این است که ما یک خود برتر و یک خود فروتر داریم، یک خود محدود و یک خود نامحدود و برای کل و کامل بودن، نیازمند هر دوی آنها هستیم. ما تجربه در هم تنیده بشر بودن را زندگی می کنیم و آگاهانه یا ناآگاهانه به گونه ای طبیعی در پی هماهنگی میان دو جنبه به ظاهر متضاد خود هستیم. اما فقط با تلاش در نادیده گرفتن تکانه های تاریک خود نمی توانیم به این تعادل برسیم، چرا که این روش فقط به جدایی و درد بیشتر می انجامد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
در اصطلاح روان شناسی، این گسست هنگامی ایجاد می شود که ما با برخی از بخش های خود قطع ارتباط و آنها را سرکوب کنیم. از کارل یونگ" روانشناس بزرگ سوئیسی نقل قول می کنند ده ها سال پیش گفته است : «ترجیح می دهم کامل باشم تا خوب» به سخنی دیگر، با تلاش در راه جدا شدن یا قطع ارتباط با امیال تاریک تر موجود در ساختار منیت خود، برای این که فقط «آدم های خوبی» باشیم، خودمان را از ذات انسان بودن خویش جدا می سازیم.

ما نمونه های زنده این پدیده را در میان برخی کشیش های کاتولیک دیده ایم که نیازها و آرزوهای جنسی خود را انکار کرده، اما تحت تأثیر آنها روابط ناشایستی برقرار می کنند. همچنین دیده ایم که دختر «خوب» خانواده ای بسیار محترم و نیکوکار یا شاگرد اول کلاس در امتحان آخر سال تقلب می کند.

ما آدم های خوب، هنگامی کارهای بد می کنیم که از امیال ابتدایی و بشری خود دوری می جوییم و درد، ناخشنودی، دلشکستگی و خواسته های متضاد خودمان را انکار می نماییم. وقتی از داشتن نیازها و ضعف های بشری خجالت می کشیم و آنها را در خود انکار می کنیم، نسبت به طبیعت اصلی خویش نابینا می شویم و نیازهای خود فروترمان را نمی بینیم.

آنگاه در حالی که با ناب ترین بخش و سرچشمه خود قطع ارتباط کرده ایم، می بینیم در معرض ابراز افکار، رفتار و امیالی هستیم که هرگز ممکن نمی دانستیم
یکی از وحشتناک ترین داستانهایی که این قطع ارتباط اصلی را به تصویر در می آورد، «مورد عجیب دکتر جکیل و آقای هاید»، نوشته رابرت لوييز استیونسن می باشد. اگر چه این داستان به عنوان معمایی ترسناک در عصر ویکتوریا در انگلستان نگاشته شده، در واقع بسیار فراتر از داستان جنگ میان خیر و شر یا اخلاقیات و گناه است.

با بررسی ژرف تر این حکایت درمی یابیم که روایت اندوهباری از ویرانگری سرکوب است. دکتر هنری جکیل، پزشک و انسانی محترم و نماد اخلاق و خوبی به شمار می آید. او به عنوان یک انسان که گستره کامل امیال، آرزوها، نیازها و توانایی ها را داراست، نهانی در پی رهایی از بار سنگین دوگانگی خود است. دکتر جکیل که در واقعیتی به شدت مهار شده و محدودیت کامل روانی زندگی می کند، فقط با نوشیدن معجون سحر آمیزی که او را از قیدهایش رها می سازد و این امکان را به وی می دهد که بخش های پنهان وجودش را از طریق منیت مبدل خود، ادوارد هاید نفرت انگیز ابراز نماید، می تواند جنبه های پنهانش را بکاود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
دکتر جکیل که جرأت آن را نمی یابد که نیمه تاریک وجودش را تشخیص دهد، بپذیرد و با آن رو به رو شود، اسیر اعتیاد به مواد مخدر می شود و طعمه غارتگر درونی خویش، یعنی آرزوها و نیازهای زیاده خواهانه و سیری ناپذیر خود طرد و رها شده اش می گردد. آقای هاید که نمی تواند خود را مهار کند، به شکار آدم های ضعیف، مانند پیرمردی نزار یا دختری کوچک و بی گناه می رود.

این مرد که زمانی مهربان و باهوش بود، به علت ترس شدید از بی اعتبار شدن در اجتماع و احساس خجالت از بشر بودن، قربانی طبیعت سرکوب شده خود می شود. دکتر جکیل که حاضر یا قادر نیست با هشیاری و آگاهی، با نیازهای بشری خود رو به رو گردد و به ویژگی های پذیرش، فروتنی یا تأسف و پشیمانی وجودش دسترسی ندارد، هیچ راه چاره و گریزی از آنچه به تصور او یک دوگانگی غیر قابل انطباق درونی ست، نمی یابد.

سرانجام او برای رهایی خودش و آقای هاید از این وضعیت، مرگ را انتخاب می کند.
داستان جکیل و هاید نمونه ای افراطی است، اما حقیقت آن است که بیشتر ما خدمت گزار دو ارباب هستیم. آگاهی بشری همه از یک جنس نیست، بلکه چندگانه، پویا و بی ثبات و ظریف و شکننده است. در حالی که می کوشیم تا هشیاری روزانه خود را حفظ کنیم و به آنچه در پیرامون و درونمان رخ می دهد توجه داشته باشیم، نخستین ارباب به ما فشار می آورد تا این هشیاری را به حداکثر برسانیم و انسان خوبی باشیم که در انجام زندگی موفق است.

اما از سوی دیگر، ارباب دوم از ما می خواهد که ظرفی از جنس دیگر باشیم؛ می خواهد به جای این که در بر گیرنده هشیاری بیشتر باشیم، همه تضادها، اختلاف ها، ابهام ها، وارونگی ها، تناقض ها و پیچیدگی های زندگی بشری را که اغلب ناخواسته فوران می کنند و با وجود آرزوهای بهتر ما، بهترین نیت هایمان را به ویرانی می کشانند، در بر بگیریم. این، تنگنای تجربه بشری است!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
هم اکنون درون هر کدام ما، دو صدا در جنگ هستند تا آوایشان را به گوش ما برسانند: صدای شعور، وجدان و نیکی کل بزرگتر و صدای ترس، خجالت و خودخواهی، این صدای وجود برتر ما، در برابر صدای وجود فروترمان و تنگنا و کشمکش درونی میان جنبه های تاریک و روشن بشريت ماست.

یک صدا آسوده، با اعتماد و پایدار و دیگری هراسان، مضطرب و حسابگر است. یکی نویدآرامش و آسایش خیال بوده و این شناخت فطری را می دهد که همه چیز همان گونه هست که باید، در حالی که دیگری بازتاب تردید، چند پارگی و ترس از ناشناخته است.

یکی به ما می گوید که کار درست را انجام دهیم و اگر همسایگانمان بیشتر از ما دارند، نگران نشویم و دیگری می گوید که بیش تر کار کنیم و راهی بیابیم تا در گردآوری و دستیابی به اسباب های بیشتر از همه سر شویم. یکی به ما می گوید که مورد بهره کشی قرار گرفته ایم و باید از این وضعیت بیرون بیاییم، دیگری ویرانی را کوچک جلوه می دهد و می گوید : «وضعیتی بهتر از این پیدا نمی کنی!» یکی می گوید : «تو همان گونه که هستی، بی نقصی!» و دیگری اصرار می ورزد : «به اندازه کافی زیبا، باهوش، لاغر یا موفق نیستی» یکی تشویق می کند : «کمک بگیر، عیبی ندارد، همه ما در زندگی مشکلاتی داریم» و دیگری طعنه می زند، متلک می گوید، تحقیرمان می کند و پیوسته هشدار می دهد که اگر از افکار تاریک، ناامنی ها و ترس های خود سخنی بر زبان بیاوریم، ما را طرد، تنبیه و رها خواهند کرد.

این دو نیروی متضاد، بخشی از سخت افزار بشری ما هستند. نه امکان دارد که بتوانیم کاری در جهت حذف یکی از آنها انجام دهیم و نه می خواهیم چنین کنیم. هنگامی که هر دوی آنها را درک نماییم و به آنها اجازه دهیم همان گونه که برنامه ریزی شده اند عمل کنند، تا ابد از برخورداری از این دو نیرو سپاس گزار خواهیم بود. می توانیم تلاش بورزیم که این نیروها را سرکوب، پنهان یا انکار کنیم، به آنها بی اعتنایی با خاموششان نماییم، اما چه حاضر به پذیرش آنها باشیم چه نباشیم، آنها وجود دارند.

این دو نیرو در اوقات آرامش درونی و نیز در مواقع کشمکش وجود دارند. اگر چه صداهای درون هر یک از ما اندکی متفاوت به نظر می رسند، اما برنامه های آنها یکی است. یک صدا حضور دارد تا ما را از حقارت داستان های اندوهناک فردی مان بالا بکشد و دیگری حضور دارد تا ما را به اعماق فضای آشنای خود حقیر مان فرو ببرد.

یکی می کوشد تا در تکامل روح و در بر گرفتن کل بزرگترمان به ما یاری دهد و دیگری تلاش می کند که هر چه بیش تر در نیازها و نگرش های فردی مان ریشه بدوانیم. یکی به ما اطمینان می دهد که زندگی مان مهم است و در جهان مؤثر هستیم، در حالی که دیگری پیوسته ما را وسوسه و از تعهدات و شرافت خود دور می سازد. یکی ما را به انجام کار درست تشویق می کند و دیگری ما را درست به سوی وسوسه هدایت می نماید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
صدایی به ما می گوید که یک تکه کیک شکلاتی خوشمزه بخوریم، در حالی که صدای دیگری ما را خبردار می کند که یک گاز از کیک شکلاتی، رژیم ما را به هم می زند و موجب می شود تا چندین روز از دست خود ناراحت باشیم.

یکی آنچه را می خواهد، می بیند و تلاش می کند به هر وسیله ای آن را به دست بیاورد، دیگری به ما هشدار می دهد که دزدی درست نیست. یکی به ما می گوید که بخور و حقت را بگیر و دیگری قاطعانه ما را باخبر می کند که بیمار هستیم و به کمک نیاز داریم. یکی برای یک گیلاس بیش تر نعره می کشد و دیگری می گوید که بس است.

یکی می خواهد که آن کفش زیبا را بخریم یا به سفر پرهزینه آخر هفته برویم، دیگری به ما یادآوری می کند که بیش از اندازه خرج کرده ایم و قرض داریم، یکی به ما می گوید که مالیات های خود را نپردازیم و دیگری به ما یادآوری می کند که این کار، خلاف قانون است.

یکی بدون هیچ درنگی دروغ می گوید و دیگری ما را به فریبکاری خودمان هشیار می سازد. یکی می گوید: «تقلب درست نیست!» در حالی که دیگری ما را وسوسه می کند و به کار خلاف می کشاند. یکی می گوید : «به همه کارهای خوبی که انجام می دهی، نگاه کن؛ عیبی ندارد اگر چند نفر هم آزرده شوند» و دیگری می گوید : «دست نگه دار! تو داری به دیگران آزار می رسانی» یکی حد ما را نشانمان می دهد و دیگری التماس می کند : «اگر جلوی خودم را بگیرم، می میرم» یکی می گوید : «در هیچ شرایطی نباید اشتباه کنی!» و دیگری با ملایمت ما را باخبر می سازد که انسان، جایزالخطاست و همه ما گاهی اشتباه می کنیم.

یکی با خشونت و سرگشتگی به فرزندانمان حمله ور می شود و دیگری به ما یادآوری می کند که آنها روح های نازنینی هستند که شایستگی عشق و شکیبایی ما را دارند. یکی ما را وا می دارد چنان سریع حرکت کنیم که فرصت تفکر و تعمق نداشته باشیم، دیگری می گوید: «درنگ کن! نفسی بکش و در باره پیامدهای رفتار خود بیندیش».
این، مبارزه ای ازلی میان دو نیروی متضاد است که درون یکایک ما قرار دارند. هر نیرو برای بقا می جنگد و در همان حال می کوشد تا با دیگری به توافق برسد.

نیروی الهی، ما را گسترده و متعالی می کند و به ما الهام می بخشد تا هدایای بی همتای خود را در خدمت جهان بگذاریم و نیرویی ما را عقب نگه می دارد، در حقارت فرومایه ترین افکار گرفتار می کند و از خودخواهانه ترین و بدوی ترین تمایلاتمان تغذیه می شود.
این دو نیرو نبردی درونی را در کارزار آگاهی ما ادامه می دهند. نیروی غالب، این قدرت را دارد که شادی، موفقیت، عشق و احساس تعلق برای ما بیاورد یا فرصت ها را از ما برباید و برایمان ناراحتی، رنج و بدبختی به بار آورد. این دو نیرو با دو برنامه به ظاهر متضاد، تلاش می کنند تا زندگی ما را در اختیار بگیرند. کدام یک از آنها برنده می شود؟
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
خودهای بسیار و یک ارباب


داستانی کهن درباره کدخدای یک دهکده بزرگ چرکی نقل می کنند. روزی کدخدا تصمیم می گیرد که درباره زندگی با نوه مورد علاقه خود صحبت کند. پیرمرد نوه اش را به جنگل می برد، او را زیر درختی تنومند می نشاند و شرح می دهد : «پسرم، میان قلب و ذهن هر انسان زنده ای، جنگی برپاست.

اگر چه من سرکرده این مردم و و کهنسال و خردمند هستم، اما همین جنگ، در من هم جریان دارد. اگر از این جنگ باخبر نباشی، تو را دیوانه خواهد کرد و نمی فهمی که باید در کدام جهت قدم برداری. گاهی در زندگی پیروز می شوی و سپس بدون این که بفهمی چرا، ناگهان می بینی گمشده ای و گیج و هراسان هستی و شاید حتی همه آنچه را برای به دست آوردنش زحمت بسیار کشیده ای، از دست بدهی. اغلب فکر می کنی که کار درست را انجام می دهی، اما بعد متوجه می شوی که تصمیم های اشتباه گرفته ای. اگر نیروهای خیر و شر، زندگی فردی و زندگی جمعی و خود حقیقی و خود دروغین را درک نکنی، همیشه در آشفتگی شدیدی زندگی خواهی کرد.

مانند آن است که دو گرگ بزرگ درون من زندگی می کنند: یکی سفید است و دیگری سیاه. گرگ سفید، خوب و مهربان است و آزاری نمی رساند. او با همه اطرافیان خود در هماهنگی به سر می برد و بیهوده احساس نمی کند که مورد توهین قرار گرفته است. گرگ خوب، استوار و نیرومند است و می فهمد که چه کسی است و چه توانایی هایی دارد. او فقط هنگامی می جنگد که درست باشد و برای حفاظت و پشتیبانی از خود با خانواده اش دست به این کار می زند و وقتی می جنگد، به شیوه درست مبارزه می کند. گرگ مهربان، مراقب گرگ های گله اش است و هرگز از طبیعت خود منحرف نمی شود.

اما یک گرگ سیاه هم درون من زندگی می کند که تفاوت بسیاری با گرگ سفید دارد. گرگ سیاه، فریاد می کشد و خشمگین، ناراضی، حسود و ترسان است. کوچک ترین مسأله ای او را به خشم می آورد. او نمی تواند به روشنی فکر کند، زیرا بسیار زیاده خواه و پر از خشم و نفرت است. اما پسرم، این خشم از نومیدی سرچشمه می گیرد، زیرا خشم گرگ سیاه چیزی را تغییر نمی دهد.

او در هر کجا پی دردسر است و در نتیجه به راحتی آن را می یابد. گرگ سیاه به هیچ اعتماد نمی کند و در نتیجه هیچ دوست واقعی ندارد».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
پیرمرد چند دقیقه ای در سکوت می نشیند و می گذارد که داستان دو گرگ در ذهن نوه خردسالش جا بگیرد. سپس به آرامی خم می شود، به چشمان نو خود چشم می دوزد و اعتراف می کند : «گاهی زندگی کردن با وجود این دو گرگ در درونم دشوار است، زیرا هر دوی آنها به سختی می جنگند تا بر روح من چیره شوند».

پسر که مجذوب این حکایت پدربزرگ درباره جنگ درونی شده است، گوشه لباس او را می گیرد و با نگرانی می پرسد : «پدربزرگ، کدام یک از گرگ ها پیروز می شود؟» رییس قبیله با لبخندی حاکی از دانایی و صدایی محکم و قوی می گوید : «پسرم، هر دوی آنها! ببین اگر من انتخاب کنم فقط به گرگ سفید غذا بدهم، گرگ سیاه مدام در کمین من می نشیند تا ببیند که چه وقت از تعادل خارج شده ام یا به اندازهای گرفتار هستم که نمی توانم به یکی از مسئولیت هایم توجه داشته باشم.

آنگاه او به گرگ سفید حمله ور می شود و دردسرهای فراوانی برای من و قبيله ما ایجاد می کند. او همیشه خشمگین و در حال جنگ است تا توجهی را که می خواهد، به دست بیاورد. اما اگر به گرگ سیاه که طبیعتش را می شناسم، اندکی توجه نشان دهم، اگر بپذیرم که او قدرت فراوانی دارد و نشان دهم که به شخصیتش احترام می گذارم و هر گاه در قبیله دچار مشکل بزرگی شدیم از او کمک می گیرم، گرگ سیاه شاد خواهد شد.

در این وضعیت، گرگ سفید هم شاد است و هر دوی آنها برنده می شوند؛ آنگاه همه ما برنده می شویم!»
پسر با سردرگمی می پرسد : «پدربزرگ، من نمی فهمم؟ چگونه ممکن است هر دو گرگ برنده شوند؟!» رییس ادامه می دهد: «ببین پسرم، گرگ سیاه ویژگی های مهم فراوانی دارد که برای من مفید است.

کارایی او به شرایطی بستگی دارد که برای ما پیش می آید. او قوی و باراده است و حتی برای لحظه ای جا خالی نمی دهد. گرگ سیاه باهوش است و در ارائه راهکارها و افکار بسیار زیرکانه که به هنگام جنگ مهم هستند، تواناست. او حس های قوی و تیز بسیاری دارد که فقط کسی که از طریق تاریکی می بیند، می تواند قدر آنها را بداند.

هنگامی که مورد حمله قرار می گیریم، گرگ سیاه می تواند بزرگ ترین متحد ما باشد». سپس پدربزرگ دو تکه گوشت از کیسه خود بیرون می آورد و بر زمین می گذارد. او یک تکه را در سمت چپ و دیگری را در سمت راست قرار می دهد و با اشاره به آنها می گوید : «اینجا در طرف چپ من، غذای گرگ سفید و در طرف راستم، غذای گرگ سیاه قرار دارد. اگر به هر دو گرگ غذا بدهم، دیگر برای جلب توجه من نمی جنگند و می توانم بنابر نیاز از هر دوی آنها استفاده کنم.

از آنجا که دیگر جنگی میان این دو جریان ندارد، می توانم صدای شناخت عمیق تر وجودم را بشنوم و انتخاب کنم که در هر شرایطی کمک کدام یک از آنها برایم مفیدتر است. اگر مادر بزرگ تو از من خواسته باشد که برای او غذا بیاورم و من آن گونه که باید در این کار موفق نشده باشم.

می توانم از گرگ سفیدم بخواهم که جذابیتش را به من بدهد تا گرگ سیاه مادربزرگ را که گرسنه و خشمگین است، آرام کنم. گرگ سفید همیشه می داند چه بگوید و به من کمک می کند که به نیازهای مادر بزرگ حساس تر باشم. ببین پسرم، اگر درک کنی که دو نیروی اصلی درون تو وجود دارند و به یک اندازه به هر دو احترام بگذاری، هر دوی آنها برنده می شوند و آرامش برقرار خواهد بود.

پسرم، آرامش، هدف قوم چرکی و هدف نهایی زندگی است. انسانی که در درون آرام باشد، همه چیز دارد. انسانی که با جنگ درونی تکه تکه می شود، هیچ چیز ندارد. تو مرد جوانی هستی که باید انتخاب کنی با نیروهای متضادی که در تو وجود دارند، چه رفتاری داشته باشی.

تصمیمی که می گیری، مشخص می کند که در بقیه عمر چگونه زندگی خواهی کرد. هنگامی که یکی از دو گرگ به توجه خاص نیاز داشته باشد - که گاه چنین می شود - نباید خجالت بکشی. فقط می توانی به بزرگترهای خود اعتراف کنی و کمکی را که لازم داری، بگیری هنگامی که وضعیت خودت را برملا آنهایی که همین جنگ را داشته اند، می توانند تو را راهنمایی کنند».
 
بالا