mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
اگر چه این موضوع مرا بسیار ناراحت می کرد، اما ناچار بودم بپذیرم که هنوز احساسات بهبود نیافته بسیاری دارم که باید درمان شوند. وقتی منصفانه نگاه کردم، دریافتم تا کنون من زندگی مشترکمان را کنترل کرده ام، زیرا همیشه باور داشتم که من بهتر و بیشتر می دانم. من، پیوسته و به هر طریق در برابر راهنمایی های دان مقاومت می کردم.
خیلی سخت بود که باور کنم چه دروغ هایی گفته ام، زیرا خودم را متقاعد کرده بودم که راست نگفتن به معنی دروغ گفتن نیست. البته ساده تر این بود که همیشه با انگشتم به سوی دان اشاره کنم و او را به دلیل هر چه که در زندگی برای ما مطلوب نبود، مورد سرزنش قرار دهم.
می دانستم که برای بهبود باید دست از سرزنش دان بردارم و هر دوی ما را به یک اندازه در از هم پاشیدن زندگی مشترک مان مقصر بدانم.
آگاهی از احساساتمان مبنای بهبودی قلب های ماست. عواطف سمی تا هنگامی که درس هایی را که باید به ما بیاموزند، نیاموخته ایم پا بر جا می مانند.
در ابتدای طلاق، احساساتم از اختیار من خارج بودند؛ یک لحظه خوشحال و لحظه دیگر خشمگین بودم. وقتی بچه را تمیز می کردم، یکریز اشک می ریختم ویا وقتی ظرف ها را می شستم، دچار حمله عصبی می شدم. هیچ دلیل و ترتیبی برای بروز این احساسات وجود نداشت، آنها خیلی تصادفی ظاهر می شدند.
تا این که روزی یکی از دوستانم با مهربانی به این نکته اشاره کرد که تمامی این احساسات از آن من است و در درونم جای دارد. از آن روز من از سرزنش دان دست کشیدم و مسؤولیت همه احساسات منفی خود را بر عهده گرفتم. هر گاه که دچار این احساسات ناخواسته می شدم، می نشستم، چشم هایم را می بستم و با دقت به بررسی احساسی که در آن لحظه داشتم می پرداختم و آن را مشخص می کردم.
اگر غمگین بودم، از خود می پرسیدم: «چرا غمگین هستم؟ آیا به دلیل از دست دادن همسرم ناراحت هستم؟ آیا غمگین بودن من به علت عدم حضور پدر پسرم در خانه است؟ آیا به دلیل عدم امنیت است؟ آیا به علت مرگ رؤیاهایم غمگینم؟»
خیلی سخت بود که باور کنم چه دروغ هایی گفته ام، زیرا خودم را متقاعد کرده بودم که راست نگفتن به معنی دروغ گفتن نیست. البته ساده تر این بود که همیشه با انگشتم به سوی دان اشاره کنم و او را به دلیل هر چه که در زندگی برای ما مطلوب نبود، مورد سرزنش قرار دهم.
می دانستم که برای بهبود باید دست از سرزنش دان بردارم و هر دوی ما را به یک اندازه در از هم پاشیدن زندگی مشترک مان مقصر بدانم.
آگاهی از احساساتمان مبنای بهبودی قلب های ماست. عواطف سمی تا هنگامی که درس هایی را که باید به ما بیاموزند، نیاموخته ایم پا بر جا می مانند.
در ابتدای طلاق، احساساتم از اختیار من خارج بودند؛ یک لحظه خوشحال و لحظه دیگر خشمگین بودم. وقتی بچه را تمیز می کردم، یکریز اشک می ریختم ویا وقتی ظرف ها را می شستم، دچار حمله عصبی می شدم. هیچ دلیل و ترتیبی برای بروز این احساسات وجود نداشت، آنها خیلی تصادفی ظاهر می شدند.
تا این که روزی یکی از دوستانم با مهربانی به این نکته اشاره کرد که تمامی این احساسات از آن من است و در درونم جای دارد. از آن روز من از سرزنش دان دست کشیدم و مسؤولیت همه احساسات منفی خود را بر عهده گرفتم. هر گاه که دچار این احساسات ناخواسته می شدم، می نشستم، چشم هایم را می بستم و با دقت به بررسی احساسی که در آن لحظه داشتم می پرداختم و آن را مشخص می کردم.
اگر غمگین بودم، از خود می پرسیدم: «چرا غمگین هستم؟ آیا به دلیل از دست دادن همسرم ناراحت هستم؟ آیا غمگین بودن من به علت عدم حضور پدر پسرم در خانه است؟ آیا به دلیل عدم امنیت است؟ آیا به علت مرگ رؤیاهایم غمگینم؟»