mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
من پرسیدم: «زندگی شاگردان اینجا چگونه بود؟» پیرمرد گفت: «ما ساعت 5 صبح از خواب بیدار میشدیم و پس از شست وشو تا قبل از ساعت 7 که دکان را باز می کردیم، می بایست کوره ها را روشن می کردیم و صبحانه مان را می خوردیم. استاد ساعت 9 می آمد. در این دو ساعت ما سخت مشغول کار بودیم و به قالب ریزی یا چکش کاری و شکل دادن سینی ها، کاسه ها و گلدان هایی می پرداختیم که بعدا استادکاران وصنعتگران چیره دست روی آنها قلم می زدند یا با نقره، نقش و نگار می انداختند.
ما طراحی و حکاکی و قلم زنی یاد می گرفتیم و می بایست توانایی آن را پیدا می کردیم که نقش ها و طرح های پیچیده را فقط به کمک حافظه مان، اجرا کنیم. بعد از ناهار هم کار می کردیم و تعلیم میگرفتیم تا غروب که همگی، همراه با سایر مریدان در حیاط خانه استاد جمع میشدیم تا به درس های او درباره دین، اخلاق و اصول عقاید باطنی و عرفانی، گوش دهیم.
پرسیدم: «او چگونه درس میداد، از روی کتاب یا به طریقه سؤال و صحبت می کرد و بیشتر مثال هایی میزد و داستان هایی می گفت و نکات آموزشی و پیام پنهانی آنها را برایمان توضیح می داد. او از این یا آن مرید، سؤالی مشکل و تقریبا بی جواب می پرسید و خیلی مؤدبانه و باحوصله منتظر پاسخ می ماند.
او بی دریغ از فعالیت های دنیوی و روحاني ما انتقاد می کرد و در این موارد سختگیر بود. اما رفتار و گفتارش طوری بود که انتقادها و سخت گیری هایش بیشتر باعث تشویق و تلاش هرچه بیشتر میشد و به هیچ وجه یأس و ناامیدی و دل سردی، در ما ایجاد نمی کرد. او زبان تند و تیز و پر نیش و کنایه ای داشت که می توانست پوست از تن شاگردان بکند، اما نیش و کنایه هایش همیشه آموزنده بود و درس میداد».
ما طراحی و حکاکی و قلم زنی یاد می گرفتیم و می بایست توانایی آن را پیدا می کردیم که نقش ها و طرح های پیچیده را فقط به کمک حافظه مان، اجرا کنیم. بعد از ناهار هم کار می کردیم و تعلیم میگرفتیم تا غروب که همگی، همراه با سایر مریدان در حیاط خانه استاد جمع میشدیم تا به درس های او درباره دین، اخلاق و اصول عقاید باطنی و عرفانی، گوش دهیم.
پرسیدم: «او چگونه درس میداد، از روی کتاب یا به طریقه سؤال و صحبت می کرد و بیشتر مثال هایی میزد و داستان هایی می گفت و نکات آموزشی و پیام پنهانی آنها را برایمان توضیح می داد. او از این یا آن مرید، سؤالی مشکل و تقریبا بی جواب می پرسید و خیلی مؤدبانه و باحوصله منتظر پاسخ می ماند.
او بی دریغ از فعالیت های دنیوی و روحاني ما انتقاد می کرد و در این موارد سختگیر بود. اما رفتار و گفتارش طوری بود که انتقادها و سخت گیری هایش بیشتر باعث تشویق و تلاش هرچه بیشتر میشد و به هیچ وجه یأس و ناامیدی و دل سردی، در ما ایجاد نمی کرد. او زبان تند و تیز و پر نیش و کنایه ای داشت که می توانست پوست از تن شاگردان بکند، اما نیش و کنایه هایش همیشه آموزنده بود و درس میداد».