به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من پرسیدم: «زندگی شاگردان اینجا چگونه بود؟» پیرمرد گفت: «ما ساعت 5 صبح از خواب بیدار میشدیم و پس از شست وشو تا قبل از ساعت 7 که دکان را باز می کردیم، می بایست کوره ها را روشن می کردیم و صبحانه مان را می خوردیم. استاد ساعت 9 می آمد. در این دو ساعت ما سخت مشغول کار بودیم و به قالب ریزی یا چکش کاری و شکل دادن سینی ها، کاسه ها و گلدان هایی می پرداختیم که بعدا استادکاران وصنعتگران چیره دست روی آنها قلم می زدند یا با نقره، نقش و نگار می انداختند.

ما طراحی و حکاکی و قلم زنی یاد می گرفتیم و می بایست توانایی آن را پیدا می کردیم که نقش ها و طرح های پیچیده را فقط به کمک حافظه مان، اجرا کنیم. بعد از ناهار هم کار می کردیم و تعلیم میگرفتیم تا غروب که همگی، همراه با سایر مریدان در حیاط خانه استاد جمع میشدیم تا به درس های او درباره دین، اخلاق و اصول عقاید باطنی و عرفانی، گوش دهیم.

پرسیدم: «او چگونه درس میداد، از روی کتاب یا به طریقه سؤال و صحبت می کرد و بیشتر مثال هایی میزد و داستان هایی می گفت و نکات آموزشی و پیام پنهانی آنها را برایمان توضیح می داد. او از این یا آن مرید، سؤالی مشکل و تقریبا بی جواب می پرسید و خیلی مؤدبانه و باحوصله منتظر پاسخ می ماند.

او بی دریغ از فعالیت های دنیوی و روحاني ما انتقاد می کرد و در این موارد سختگیر بود. اما رفتار و گفتارش طوری بود که انتقادها و سخت گیری هایش بیشتر باعث تشویق و تلاش هرچه بیشتر میشد و به هیچ وجه یأس و ناامیدی و دل سردی، در ما ایجاد نمی کرد. او زبان تند و تیز و پر نیش و کنایه ای داشت که می توانست پوست از تن شاگردان بکند، اما نیش و کنایه هایش همیشه آموزنده بود و درس میداد».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من پرسیدم: «گرجیف شاگرد خوبی بود؟» کرمانی جواب داد: «ما وظیفه نداشتیم به قضاوت همشاگردی هایمان بنشینیم و حتا از این کار نهی شده بودیم. از این گذشته ما نمی توانستیم به خوبي استاد، از میزان پیشرفت سایر شاگردان و حتا خودمان خبردار شویم. من حتی اکنون هم نمی توانم درباره گرجیف قضاوت کنم چون اصلا نمی دانم که او برای چه می آموخت و چه نوع آموزشی می گرفت. او در کار با دستهایش خیلی زرنگ بود و بسیار باهوش و تندذهن بود، اما این که آیا او وظیفه ای را که برعهده اش محول شده بود، درست انجام داد یا نه، من نمی توانم نظر بدهم».

پرسیدم: «از کجا میدانید که وظیفه خاصی برعهده اش بوده است ؟»
کرمانی گفت: «چون که همه علامات و نشانه ها حاکی از آن بود که او جزو آن دسته ای است که آموزش می بینند و خوب ساخته میشوند و بعد برای آموزش دادن به جایی فرستاده می شوند. از این گذشته، محسن شاه قدس، یکی از کسانی است که مسؤولیت برنامه های آموزشی به غیر مسلمانان را برعهده دارد.. شاید بپرسی که چه کسی این مسؤولیت را برعهده ی آنها می گذارد؟

استادان شان و استادان استادانشان و به همین ترتیب تا بالاخره به پیران طریقت ختم شود».
پرسیدم: «چگونه شاگردی را برای چنین وظیفه ای انتخاب می کنند؟» کرمانی گفت: «از راه های گوناگون از طریق چگونگی برخوردش با آموزش هایی که به او می دهند و نحوه پیشرفت اش و اینکه پس از انتخاب اولیه، چگونه آموزش های مخصوص را فرا می گیرد و در وضعیت های بخصوص چه رفتاری از خود بروز می دهد. و این که تا چه حد ظرفیت و آمادگی پذیرش آموزشها و حقایق باطنی را دارد و اینکه آیا می تواند آنچه را فرا گرفته، آگاهانه یا ناخودآگاه، در جهت منافع جامعه و کل بشریت به کار بگیرد».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من پرسیدم: «چرا شاگردان باید قالی بافی، نجاری، خطاطی، مسگری و امثال اینها را بیاموزند؟»

کرمانی جواب داد: «مسأله این نیست که آنها حرفه یا هنر خاصی را در حد استادی فرا بگیرند. بلکه معمولا آنها را می فرستند تا از استادان مختلف، مطالب و رموز عرفانی را بیاموزند و در عین حال حرفه ای را هم یاد بگیرند تا هم در زندگی شخصیشان به کار آید و هم اگر قرار شد به جایی دیگر فرستاده شوند، بتوانند محلی برای آموزش به نوآموزان به راه بیندازند. واقعیت این است که استاد، «برکتی را که از استادش دریافت می کند به شاگردان اش انتقال می دهد.

این «برکته» بسته به زمان و مکان و ضرورت وضعیتی که شاگرد دارد، بر او اثر می گذارد. اگر قرار باشد که «برکت» تأثیر بخصوصی بر شخص بگذارد، آن وقت باید شخص در ناحیه جغرافیایی معین و در را*ب*طه زمانی و مکانی مشخصی با آموزش ها و منبع آنها قرار داشته باشد».

من پرسیدم: «آیا همه استادان چنین مسیری را می گذرانند؟»
کرمانی گفت: «استادان مختلفی هستند که وظایف و فعالیت های گوناگونی دارند. نحوه آموزش آنها به وظایف و فعالیت هایی که باید بر عهده بگیرند بستگی دارد.»

پرسیدم: «گرجیف چه چیزهایی از استاد شما آموخت؟»
کرمانی در جوانه گفت: «تو می خواهی نظر من را بدانی، ولی نظری که بر پایه هیج شکل بگیرد، هیچ است. به هر حال فقط این قدر میدانم که او قسمت هایی از کتاب منطق الطیر شیخ عطار را خواند، همراه با بخش هایی از کتاب حديقة الحقيقه سنایی که او با خودش به این جا آورده بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
پرسیدم: «این متون چگونه خوانده می شوند؟»
کرمانی گفت: «با مطالعه دائم و مستمری تا به تدریج سطوح مختلف معانی جذب شود. آنها را نمی خوانند تا بفهمند. آن طور که شما کلمه فهمیدن» را معنی می کنید، بلکه می خوانند تا در بافت ذهنی و آگاهی بیرونی، و نیز در ضمیر درونی شخص جذب شوند. در غرب، عقلانیت به شما القا می کند که باید چیزی را بفهمید تا از آن سود ببرید. تعالیم صوفیه به هیچ وجه بر مهملاتی چون توانایی های ظاهری و شکننده، تکیه نمی کند. «برکت» در شما نفوذ می کند، معمولا بدون آنکه خودتان بدانید یا بخواهید، و جلو در منتظر نمی ایستد تا عقلانیت شما به آن اجازه ی ورود دهد و احیانا بخواهد آن را از صافی های پیش ساخته و قالب بندی شده اش عبور دهد».
من پرسیدم: «آیا تمرین بخصوصی هست که همراه این نوع خواندن، انجام شود؟»

کرمانی گفت: «بعضی وقتها. می توانید عباراتی از متن مورد نظرتان را انتخاب کنید و مثل این که ذکر می گویید، تکرارشان کنید. این عبارات می تواند از هر کتابی باشد و یا از عباراتی که استادتان تعیین کرده است».
پرسیدم: «آیا گرجیف هم چنین کاری می کرد؟»
کرمانی فکری کرد و گفت: «نمی توانم با اطمینان بگویم. فقط در خاطرم مانده که عبارتی از غزالی را به او داده بودند تا بر آن مراقبه کند. حدیثی بود از پیامبر که: مردم به خوابند و رویا می بینند، و گاه مردن بیدار می شوند. همچنین آن قسمتی که نوشته: "هر کسی که فکر میکند فهم مسائل روحانی نیازمند برهان محکم و قاطع است، در فکر خود گستردگی رحمت خدا را حقیر دانسته است."

(المنقذ من الضلال، امام محمد غزالی). همچنین او برای ذکر میگفت: "خدایا، بر ما رحمت آور." این که آیا تمرینات دیگری هم با این اذکار همراه بود، نمیدانم زیرا وقتی کسی در حال مراقبه است، هیچکس غیر از شیخ نمیداند که او چه تمرینی انجام می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
پرسیدم: «آیا شما میدانید چرا شیخ داود به من توصیه کرد در قدس بمانم و درباره زندگی عیسی (ع) تحقیق کنم؟ من فقط یک ماه می توانستم آنجا بمانم و به نظرم این مدت برای جذب مطلب کافی نیست. البته توانستم چیزی پیدا کنم که به نظر خودم اكتشاف خیلی مهمی است». سپس ماجرای یافتن کتاب اعمال یوجنا و احساسات خودم را در این باره برایش تعریف کردم.


کرمانی با بی تفاوتی به حرف هایم گوش کرد و گفت: «از کجا می دانی چه مدت باید با موضوعی سر و کار داشته باشی تا از آن نفع ببری؟ آیا معیاری در ذهن ات داری که به تو بگوید برای کسب هر دانشی، حداقل چه زمانی لازم است؟ آیا «برکت» با زمان سنجیده می شود یا با عمق نفوذ آن؟ آیا وزن را با متر اندازه می گیری؟ شاید یک ماه زمانی کافی بوده و شاید هم نبوده. این را باید از شیخ حسن افندی در قدس بپرسی و امیدوارم همیشه عشق داشته باشی».

او سرش را خم کرد و دوباره مشغول کار خود شد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
شیخ حسن اَفَندی

اورشلیم


در بازگشت به اورشلیم، دوست خود را در اداره پلیس جهانگردی پیدا کردم و از او پرسیدم که شیخ حسن را کجا می توانم پیدا کنم، که او در جواب گفت: «روزها در مسجد عمر و شبها در زاویه هندی نزدیک دروازه ی هرود. اما این را هم بگویم که او مردی نیست که به زنجیره بی پایان سؤال های تو پاسخ دهد. او مرید محسن شاه بزرگ است که از شخص سلطان فاتح خرقه دریافت کرده بود. البته توصیه میکنم که حتما او را پیدا کنی، اما مراقب رفتار و گفتارت باش!»

من به علت مسلمان نبودن، نمی توانستم وارد مسجد شوم. بنابراین به زاویه هندی رفتم که استراحتگاهی است برای زوار هندی ولی همه جور آدمی برای مدت کوتاه با طولانی در آن اقامت می کنند.

آن جا توانستم خانم بسیار مؤدبی را پیدا کنم که زبان انگلیسی را به خوبی صحبت می کرد. پس از در میان گذاشتن مطلبم، نامه ای به او دادم که به من اطمینان داد آن را به دست شیخ می رساند.
چند روز منتظر ماندم تا بالاخره قاصدی از طرف شیخ، جواب نامه را آورد. به انگلیسی نوشته بود: «تو میخواهی مرا ببینی، اما چه چیزی باعث میشود که فکر کنی من هم می خواهم تو را ببینم؟»

حالا دیگر فهمیده بودم که این روش سنتی صوفیان است که با برخوردی زننده و دفع کننده، کسانی را که بدون دلیل لازم و کافی می خواهند با آنها ملاقات کنند، منصرف میکنند و از خویش می رانند. بنابراین به او گفتم: «تمایل من به کسب دانش، باعث این خواسته است»

دوباره پیام آمد که: «آیا توانایی استفاده از دانش را داری؟» من جواب دادم: «هنوز نه، ولی می خواهم توانایی آن را بیابم» پس پیام آمد که هنگام غروب به زاویه هندی بیا.» و من در وقت مقرر به آنجا رفتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
شيخ حسن افندی زیر درخت پرتقالی در حیاط نشسته بود. یکی از مریدان اش پشت سرش در سمت چپ نشسته بود. پیدا بود که سن شیخ خیلی زیاد است، ولی چهره ای صاف و بدون چین و چروک داشت. چشمان اش می درخشید و دست هایش سفت و بدون لرزش بود. جامه بلند سفیدی بر تن داشت و دستار صورتی و طلایی مخصوص طریقت نقشبندیه بر سرش بسته بود.

او خیلی مؤدبانه احوال پرسی کرد و ساکت شد و من دلیلم را برای ملاقات با او توضیح دادم.
او در جواب گفت: «بدان دوست منا که من آموزگار طریقت خود هستم، نه محرکی برای تخیلات تو و یاغيب گویی برای خوش آمد زودباوران. تو جهان را زیر و رو کرده ای که استادان جرجی زاده را پیدا کنی و اکنون یکی از آنها اینجا روبه روی تو نشسته.

با این وجود، بیرون ریختن سؤالاتی که ذهن ات را انباشته، فایده چندانی برایت نخواهد داشت. من به گرجیف نفس کشیدن را آموختم. میدانم که به محض شنیدن این حرف سیلی از چراها و چگونه ها و اگرها و اماها در ذهن تو آماده می شود تا بیرون بریزد و دست آخر هم میپرسی که آیا می توانم نفس کشیدن را به تو نیز بیاموزم؟ و جواب من به تو این خواهد بود که می توانم ولی نمی آموزم».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من با احتیاط گفتم: «ای شیخ! آیا می توانم بپرسم که چرا فقط نفس کشیدن؟»

- فقط! فقط... چه سؤال احمقانه ای! ای کاش همان چرا و چگونه ات را می پرسیدی. آیا خیال می کنی یادگیری درست نفس کشیدن آسان است؟ آیا میدانی نفس کشیدن سطحی و ناآگاهانه تو فقط حداقل اکسیژن مورد نیاز را به مغزت می رساند؟ یکی از کارکردهای تنفس صحیح، رساندن «برکت» به دورترین نقاط آگاهی درونی و ژرفای وجود آدمی است. افراد ناقص و تکامل نیافته، با اندیشه و یا با اعمال اتفاقی بر آگاهی شان تأثیر می گذارند. هیچ یک از این دو فایده ای ندارد زیرا مقدار، جهت و تراکم آنها برایشان نامعلوم است. فقط نفس کشیدن! آیا می دانی چه مدت طول می کشد تا بتوانی بیاموزی که اولین نفس حقیقی ات را بکشی؟ ماه ها، شاید سال ها، و آن هم اگر هدف ات را خوب بشناسی و بدانی چه کار میخواهی بکنی.

گرجیف به قصد یادگیری تنفس نزد من آمد و من به او یاد دادم که چگونه با همه دستگاه تنفسی اش، نفس بکشد و با همه آگاهی اش و با همه وجودش. شما برای حفظ مرتبه وجودی خود نفس میکشید. افراد کامل تر و بلند مرتبه تر، برای حفظ ارتباطی که با عوالم والاتر وجود برقرار کرده اند، نفس میکشند. جهل شما، با این که دور از انتظار نیست، مرا می ترساند.

گرجیف بیست سال با من ماند! بله، بیست سال! پنج ماه در ارزروم و باقی این مدت را در هر جایی که درست نفس می کشید، با من در ارتباط بود. آیا میدانی با نفس کشیدن ات چه چیزهایی را به آگاهی ات وارد میکنی؟ آیا می دانی چرا شیخ، نفس خود را در مرید میدمد؟ آیا میدانی چرا شیخ در گوش نوزاد نفس میکشد؟

البته که نمیدانی! تو اینها را به سحر و جادو نسبت می دهی و یا به نمادهای ابتدایی کهن که نشانه حیات اند، اما دلایل اصلی که به موضوع فوق العاده با اهمیت شکوفایی آگاهي درونی مربوط می شود، به ذهن ات خطور نمی کند. بالای سرت معلق است. به وضعیت جسمانی ات ربط دارد، و وضعیت روانی ات و پدیده علت و معلول و فرضیه های وجد و خلسه. تو هستی که خودت را نابینا می کنی، زندگی تو را نابینا نمی کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
تو در میان خودبینی قابل ترحمات، برای روشن شدن فریاد می کنی، تو آن را مثل حقوق انسانی ات ادعا می کنی. ولی دوست من! باید آن را به دست بیاوری. باید با وقف کردن خودت، و رنج و زحمت بسیار و با انضباط سخت، آن را به دست بیاوری. باید صدها سال سفر کرد تا آماده شد. طالب کمال تا وقتی همهی استخوان هایش در اجاق حقیقت خوب پخته نشده، صوفی نمی شود! دیگر سخن از «فقط نفس کشیدن» نگو و سعی کن ببینی که خودت چقدر بی چاره و ناآماده ای که حتی نمی توانی به مفهوم وجود نزدیک شوی.

ظرفیت تو برای بهره بردن از هر چیزی، به کارایی جسم تو بستگی دارد، هم بیرونی و هم درونی. این را خوب می دانی که اگر لوزالمعده نداشته باشی نمی توانی از بدن ات انتظار داشته باشی قند را عمل بیاورد و قابل جذب کند، ولی با این وجود با این شیوه خودبینانه و عقلانیت روشنفکرانه ات انتظار داری از دانشی بهره ببری که کس دیگری برایت ساخته و پرداخته کرده.
تو می خواهی آن چه که «عمل آوردن و قابل جذب کردن اندیشه یا نطق» میدانی، مورد استفاده قرار دهی تا «گله را به دست آوری و قسمت هایی را که فکر میکنی مقوی و مغذی است جدا کنی و بخوری.

در بهترین حالت، این تعامل اندیشه ات، واکنشی سطحی است. در بدترین حالت، نمیتوانی واکنش با اندیشه ای را جذب کنی پیش از آن که با این تعامل شیطانی که آن را استدلال عقلانی و منطقی (آکادمیک) می خوانی به آن هجوم ببری و رقیق و تکه تکه اش کنی و سر و دست اش را بشکنی. شما این را عقل می خوانید! آیا این عقلانی است که قطعات بزرگ دانش را تکه تکه کنیم و دوباره آنها را به شکل فرضیه، بیان و استدلال های بی حاصل یک ذهن خام و ناکامل در بیاوریم؟

این به اصطلاح عصر خرد در اروپا، خرد کمتری به بار آورد، و پیشرفت فکری حقیقی اش کمتر از یک روز فعالیت یک فرد کامل بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
تو قصد میکنی، خیال می بافی ولی عمل نمیکنی! سفت و سخت بودن جای خود را به مو شانه کردن داده، شجاعت و دلاوری به لاف زنی تبدیل شده، و اندیشه منظم و منضبط به تلاش کوته بینانه و علم فروشانه با عقل. آن مقدار کمی را که از عقل و اندیشه ات باقی مانده، در فعالیت های سودمند و عملی به کار انداز و کمبودها و ضعف های خودت را بشناس. این عمل شیطانی «آزمایش من» را کنار بگذار.

اصلا این من کیست؟ چند من در من هست؟ تو به هیچ وجه ظرفیت آزمایش مند واقعی را نداری. یا یک فلسفه راستین و معتبر را دنبال کن و یا خودت را محکوم بدان که به نسل های زیادی بپیوندی که خودشان را در گودال های متعفن پر از لجنی غرق کرده اند که آن را منبع عقل و شعور میدانند! انگار شما هیچ عقل ندارید، شما هیچ شعور ندارید.

آیا اینها را درست می فهمید؟ حتی بدتر از عقل و شعور، آن ماده تبدیل کننده یا واسطه ای را ندارید که باعث میشود بتوانید از آن ذره ناچیز عقل و شعوری استفاده کنید که پس از این وضعیتی که خودتان پذیرفته و ایجاد کرده اید، برایتان باقی مانده است.
بله! من فقط نفس کشیدن را به گرجیف یاد دادم! نه بیشتر و نه کمتر. اگر بتوانی کم ترین و مهم ترین تصوری از معنای واقعی نفس کشیدن داشته باشی، خیلی باعث امیدواری است.

من دیگر نمی خواهم نقایص و ناتوانی هایت را که با ضمیر مثبت و منفی و خنثایت ایجاد شده، و تسلط و تأثیری را که بر ذهن پراکنده و تکه تکه ات دارند، بیشتر توضیح دهم و به رُخ ات بکشم.

شاید بخواهی کتابی درباره جست و جویت بنویسی ولی سخنان من را درست نقل کن. سخنان مرا درست نقل کن ولی آن را قطع نکن و تغییرشان نده. من دارم به زبان مادری ات با تو سخن می گویم تا دیگر جایی برای تفسیر و تأويل عقلانی و روشنفکرانه نماند که بعدأ بگویی فکر کردم او چنین و چنان منظوری داشت.
اگر نمی توانی از سخنان من بهره ببری، سعی نکن آنها را برای سایرین بازگو کنی یا بخواهی احساسات و عواطف و حالاتی را که این گفتگو در تو برانگیخته، توضیح دهی.

در آنچه من گفتم هیچ معنی پنهانی نیست، همه حقایق ضروری ای که به کار می آیند به تو داده شد. سعی نکن آن ها را تکه تکه و قسمت بندی یا فشرده کنی چون من این کارها را نکرده ام.
 
بالا