به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
درست است که تفکر غربی، مردانی چون کانت و شوپنهاور و عرفایی چون نیکول و آئوسپنسکی را به وجود آورده است، اما همه شان سخت کوشیده اند تا طریقه ای برای «تکامل یافتن» ارائه دهند، اما به خاطر پیچیدگی و درگیری های اندیشه شان، توفیقی در این راه نداشته اند و در واقع شکست خورده اند.

آنها خودشان، محصول تفکر مدرسی (اسکولاستیک) غربی بوده اند که همه اش تنگ نظری ها و تعصبات تفکر ثقیل و یکنواخت آکادمیک را تشویق می کند و نیز، أن استدلال های عقلانی صیقل خورده را که راه بر هرگونه نوآوری و نشاط علمی می بندد و به دانش درونی منجر نمی شود و هیچ راه حلی برای کاستیها و ضعف های انسان، در مواجهه با روح و معنویت، ارائه نمی کند؛ در حالی که اینها مشخصه اصلی بزرگان و مشایخ صوفی است.

می توان این طور گفت که هیچ یک از متفکران غربی، خود را و اندیشه ی خود را به خارج از این دنیای مادی بسط نداده و به ابدیت وارد نشده اند. درحالیکه مولانا و شیخ عطار و سایرین هم، طریق دستیابی به معرفت را نشان داده اند و هم با عنصر حقیقت، راه کمال را پیموده اند و به فنا Fana رسیده اند و همین بزرگترین دلیل برای کارآمد بودن آموزش های شان است. چه دلیلی بهتر از اینکه خودشان به مقصد رسیده اند؟ عرفایی مثل سنت فرانسیس آسیزی، سنت ترزای آویلا و سنت جان صلیبی، همگی از اندیشه های صوفيه الهام گرفته اند و تکامل و دانش درونی خود را کاملا به آن مدیون اند.

از خود پرسیدم که آیا می توانم این نشانه روشن و واضح را نادیده بگیرم؟ مسلما گرجیف نزد این مردم آموزش دیده و تکامل یافته است. آیا می توانم امید داشته باشم که خط سیر این آموزش ها را، آن طور که امروزه به کار می روند، بیایم و دنبال کنم؟ آیا بهتر نیست بخت خود را در این راه بیازمایم؟ تكليف من روشن بود و جست و جویم کم کم جنبه ی شخصی تری به خود می گرفت. من می خواستم مسیری را که گرجیف پیموده بود، دنبال کنم اما فقط برای جست و جو و دستیابی به آموزش ها و پیامی که برای دنیای امروز، قابل استفاده باشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
سفر من به حلب، با تأخیرها و سختی های زیادی، مخصوصا خرابی اتومبیل، مواجه شد. بالاخره صبح روز جمعه بود که به شهر وارد شدم. پس از گرفتن اتاقی در هتل و جابه جا کردن اثاثیه ام، شروع کردم به پرس و جو برای یافتن محمد محسن تاجر. به من گفتند که او بازنشسته شده است و اکنون در روستایی زندگی می کند به نام الباب El Bab که چند کیلومتر با شهر فاصله دارد.

خوشبختانه توانستم مرد جوانی را بیابم که پیشنهاد کرد راهنمای من باشد. او می گفت خودش هم در آن روستا سکونت دارد و خوشحال می شود تا با اتومبیل به خانه اش باز گردد.
در مدتی که جاده خاکی مسیرمان را طی می کردیم، برای آن که سر حرف را باز کرده باشم، از مرد جوان، دربارهی محمد محسن تاجر سوال کردم. ضمن صحبت، متوجه شدم که مرد جوان احترام زیادی برای تاجر بازنشسته قائل است و از او با لقب گل باشی یاد می کند. من دلیل نامیدن او را به این لقب پرسیدم، ولی مرد جوان فقط گفت که همیشه او را به این اسم شناخته و دلیل بخصوصی برایش نمی داند.

فاصله شهر تا روستا زیاد نبود و به زودی به روستای الباب رسیدیم که سرشار بود از زندگی. راهنمایم، جاده ای را نشان داد درست بیرون روستا که ماشین رو نبود. او گفت این تنها راه رسیدن به خانه گل باشی است و پیشنهاد کرد که پیاده برویم. پسرک چوپانی را برای مواظبت از اتومبیل گذاشتیم و خودمان پیاده به راه افتادیم. جاده، شیب دار و خاکی بود و در واقع، مسیر رودخانه خشک شده ای بود که به دامنه ی کوه منتهی می شد. پس از نیم ساعت پیاده روی در سربالایی، راهنمایم به خانه ای اشاره کرد که در شکاف تپه ای، به سختی قابل تشخیص بود و گفت: «آن جاست!»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
هنوز باید بیش از یک ساعت دیگر راه می رفتیم تا به خانه نسبت بزرگی با سنگ در لبه پرتگاهی ساخته شده بود، برسیم. روی در ورودی عظیم خانه، نقش های تودرتو و پیچیده ای حک شده بود. با بلندشدن صدای در زدن ما، پنجره کوچکی با نرده های آهنی باز شد و چهره ای از پشت میله ها ما را نگاه کرد. دلیل آمدنم را توضیح دادم و گفتم که اگر ممکن است، می خواهم محمد محسن تاجر را ببینم.

چهره پشت میله های پنجره، ناپدید شد و چند دقیقه بعد، در ورودی به سنگینی باز شد و ما به داخل حیاط زیبایی قدم گذاشتیم که در آن، نهر آب زلالی از کنار جاده ای که دو طرف اش درخت کاشته بودند، از زیر گل ها و سبزه ها جاری بود. در گوشه حیاط، نزدیک چند بوته بزرگ گل سرخ، مرد سالخورده ای با قبای سفید و آبی نشسته بود و دورتادورش را کسانی با جامه سفید یکدست، گرفته بودند. او به من اشاره کرد که بنشینم.

راهنمایم پس از تعظیم مؤدبانه ای به آنها و خداحافظی از من، آن جا را ترک کرد و رفت.
من روی زمین پوشیده از سبزه ی نرم نشستم و در دل آرزو می کردم که کسی آنجا زبان مرا بفهمد تا بتوانم با آنها گفت وگو کنم. اما این نگرانی من بیهوده بود زیرا محسن دوباره رو به اطرافیان اش کرد و دنباله درس و بحث اش را به زبان انگلیسی، البته با لهجه خارجی ولی روان و سلیس ادامه داد. او می گفت:

«پس متوجه شدید که باید اطلاعاتی را که به شما می رسد به طریق صحیح ساخته و پرداخته کنید و با معیار حقیقت، محک بزنید و خوب بسنجيد، وگرنه در تشخیص ماهیت آنها دچار اشتباه می شوید و به آگاهی راستین منجر نخواهد شد و حتا می تواند باعث گمراهی و کج روی شود. این مواردی را که درباره اش صحبت کردم، فقط، و تأکید میکنم فقط، با استفاده از معیارها و نقاط مبنایی که قبلا به شما داده ام، بسنجید و قبول کنید و تحت هیچ شرایطی از جنبه ی احساسی، اجتماعی و سیاسی با آنها برخورد نکنید.

شاید آنها به این جنبه ها مربوط باشند ولی مثل طاعون از آنها دوری کنید. هرگز نگذارید تا حد بهره برداری از حالاتی نزول کنید که متناسب با شرایط زمانی و فضای حاکم لحظه، در شما به وجود می آید. حالا دیگر بروید و پنج شنبه هفته آینده، دوباره بیایید تا بیشتر در این باره برای تان صحبت کنم».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
آنها پس از بوسیدن دست پیرمرد رفتند. آن گاه میزبان ام رو به من کرد و گفت: «خوشحال ام که شیخ حسن حال اش خوب است. انگار شما برای کمک گرفتن از من به اینجا آمده اید. بدانید که من فقط می توانم بعضی واقعیت ها و نشانه ها را برایتان بگویم، اما این که آیا گفتن آنها کمکی به شما خواهد کرد یا نه، فقط به خودتان بستگی دارد، و به ظرفیت و قابلیت شما برای استفاده از آنها.

شما می خواهید درباره گرجیف اطلاعات بگیرید. آنچه من در این باره می توانم بگویم، فکر نمیکنم کمک زیادی به شما بکند ولی به هرحال همین اندک را برایتان می گویم تا شاید گوشه ای از تصویر را روشن کند، البته اگر بتوانید آن را در جای درست قرار دهید. من به گرجیف دانش داروسازی و شناخت داروهای گیاهی را آموزش دادم و اینکه چگونه گیاهان سودمند را بکاریم و چگونه از آنها استفاده کنیم. چگونه عصاره آنها را بگیریم و چگونه از این عصاره ها استفاده کنیم. او اینها را آموخت و بعد از یک سال، از پیش من رفت. آیا این مطالب کمکی به شما میکند؟

مجبور بودم اعتراف کنم، تا جایی که من می توانم ببینم و تشخیص دهم، کمک زیادی نمی کند. به خاطر داشتم که گفته میشد گرجیف به گیاهان و پرورش و نگهداری از آنان علاقه مند است، اما بیش از این، چیزی به نظرم نمی رسید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به یاد می آورم که سعی کردم تا سن تقریبی محسن را تخمین بزنم ولی نتوانستم. اجزای چهره اش چروکیده و فرسوده بود، اما دندان هایی سالم و عالی داشت و چشم هایش روشن بود و برق میزد. استخوان بندی هیکلش، به رغم لاغر و نحیف بودن، دولا نشده بود و دست هایش نمی لرزید.
او استاد گرجیف بوده است، ولی در چه زمانی؟ و در چند سالگی؟ این سؤال ها را با او مطرح کردم.

او در جواب ام گفت: «او نباید این را اصل مسلمی بدانی که آموزش دادن شخصی به شخص دیگر، نیازمند حضور جسمانی است. از راه های مختلفی می توان به کسی آموزش داد و همه راهها هم کارایی دارد و سودمند است. تنها اگر آموزگار و شاگرد با رشته های ارتباطی به قدر کافی محکم، با همدیگر پیوند داشته باشند.
در این حالت، فاصله زمانی و مکانی، دیگر اهمیتی ندارد. ثانيا نباید تصور کنی که یک سال، یعنی دوره ای متشکل از ۳۶۵ روز پیاپی. شما در غرب، «تداوم» را برای تحصیل ضروری می دانید، فقط چون ذهن شما آنقدر ناکارآمد است که فورا دری خوانده شده را فراموش می کنید، مگر آن که درس بعدی، به فاصله چند روز بعد از درس اول بیاید.

شما قادر نیستید همه ی جزئیات وقایع، تفصیل رویدادها، شرایط و اصول درسی را چنان سفت و سخت به خاطر بسپارید که هرگاه بخواهید، حتا مثلا بعد از یک سال، همه اش را بدون شک و تردید به یاد بیاورید. گرجیف موقعی که در ارزروم بودم، قبل از پایان قرن نوزدهم شما، از من آموزش گرفت».
من پرسیدم: «پس آیا در آن موقع شما آنجا درس میدادید؟»

- من در آنجا باغی می ساختم و از این راه، دانشی را پخش می کردم که برای احتیاجات آن زمان و آن اوضاع و احوال، ضروری بود. فکر نکن که زبان گل ها، فقط همان زیبایی و تأثیر ظاهری که همه می دانند و پذیرفته اند و یا سرمستی و نشئه حاصل از عطر و بوی شان است. گل ها برحسب وضعیت قرارگرفتن سان نسبت به یکدیگر و اینکه چه مقدارشان با چه تراکمی کاشته شود و چه رنگ هایی استفاده شود، معنا و پیام و تأثیرشان را تغییر می دهند. بله! این ها همه، بخشی از زبان حقیقی گل ها است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
من تعجب زده پرسیدم: «اما گل ها چه می گویند و چه پیامی می دهند، آیا می توانند رهگذری را که معنای واقعی آنها را درک نمی کند، تحت تأثیر قرار دهند یا آموزش دهند؟»

- کارکرد آنها مراتب مختلفی دارد. مرتبه ای که شما می توانید درک کنید، شکل ها و طرح های گل ها و شکوفه هاست که بر حواس پنجگانه شما تأثیر مطلوب می گذارند. تأثیر دیگرشان این است که یک ناحیه ی کوچک را برای رهروان راه، در جای بخصوصی می سازند که بتوانند در آن دمی آرام بگیرند و از صدها طريق مختلف، از آن ناحیه کوچک، نیرو بگیرند یا قوای شان را بازسازی و تقویت کنند. گلها به رهروی که در ناحیه شان آرام گرفته است، می گویند که درجه پیشرفت و تکامل اش تا کجا رسیده و در کدام مرحله از تشرف قرار دارد. البته تأثیرگذاری گل ها فقط به اشخاصی که معنی آن را می دانند، محدود نمی شود. بعضی از این تأثیرات سرریز می شوند و به ذهن افراد رسوخ میکنند و افکار و ایده های خاصی را پدید می آورند که البته بی فایده اند مگر آن که در زمینه خاص خود و تحت راهنمایی آموزگاری راز دان، مشاهده و بررسی شوند.

من پرسیدم: «آیا گرجیف این دانش را هم آموخت؟»
- نه. دانستن این دانش برای او لازم نبود. طریقت أوت خاصی هست که مسئولیت ساختن این باغ ها را بر عهده دارد. آنها مجبور نیستند، حتما راه و روش و اسرار را تعلیم دهند. وقتی کسی را برای آموزش گرفتن می فرستند، از طرف بزرگان مشخص می شود که تا چه حد باید به او آموزش داده شود. مثلا به بعضی ها فقط شناختن ناحیه های کوچک برای استراحت و بازسازی قوا یاد داده می شود، بعضی ها نحوه ی پیام گرفتن از گلها یا پیام فرستادن با آنها را یاد میگیرند و الی آخر.

به خاطر تجربه های قبلی ام با سایر شیخها و بزرگانی که تا به حال دیده بودم، با احتیاط گفتم: «اگر اجازه بدهید می خواهم بپرسم که آیا اهرام و سایر بناهای یادبود باقی مانده در مصر و کرانه های شمالی نیل هم از این مقوله هستند؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
محمد محسن با ملایمت گفت: «شما می توانید سوال کنید چون این مدت را برای حرف زدن با شما تعیین کرده ام، ولی شما باز هم با نمونه دیگری از نحوه تفکر غربی خودتان مرا حیرت زده کرده اید. من از آسمان میگویم و شما از ریسمان. محض رضای خدا به من بگویید چه کار دارید میکنید؟ شما دارید خودتان را درگیر افکار عجیب و غریبی می کنید که هیچ فایده ای برای تان نخواهد داشت و به دانش راستین منجر نمی شود.

اگر هم فقط سؤال می کنید تا اطلاعات عمومی تان را بالا ببرید، آن وقت باز هم برخورد جاهلانه شما، مرا ناراحت می کند. اگر شما این همه راه از زادگاه خود تا اینجا آمده اید تا درباره تمدن های مرده سؤال کنید، این نشان میدهد که ظرفیت و قابلیت های شما برای تفکر مرتبط و دارای پیوند صحیح، ناچیز است. آیا شما دوست دارید در گذشته زندگی کنید و خود را در خرافات و حکایات زمان های باستان، غرق کنید؟ یا اینکه می خواهید از فرصت عمر بهره ببرید و نیروهایی را بشناسید و دریابید و به جنبش درآورید که کائنات را روشن کرده اند و بر آن تأثیر می گذارند؟ اهرام، ابوالهول ها، برجهای بابل، طاق های نینوا! آنها دیگر به آینده تعلق ندارند ولی شما متعلق به آینده اید.

اینها آثار خاموش و مردمی هنر و صنعت گذشتگان است. اگر می خواهید، خودتان را درگیر آنها کنید و در گرد و غبار باستانی نفس بکشید؛ ولی در این صورت از آینده ای زنده و پویا محروم می شوید.
آیا می توانید سیب زمینی هایی را که هفته قبل پوست کنده اید با آنهایی که امروز پوست می کنید، یک جا بپزید؟ شاید بتوانید، ولی بهتر است تنهایی آن را بخورید و از مزه اش لذت ببرید و دیگر از من نخواهید که آن را بچشم و بگویم آیا نمک اش کافی است یا نه چون من در پختن این خوراک قروقاطی هیچ کمکی نمی توانم بکنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
اندیشه تان را تحت انضباط درآورید و نظم دهید و اگر خودتان نمی توانید، بگذارید سایرین این کار را برایتان انجام دهند. این تمایل منحط و مخرب را که می خواهید همه چیز را به همه چیز ربط دهید، کنار بگذارید. من چیزهایی از این به اصطلاح متفکرین و محققین غربی دیده ام که از حماقت آنها به خدا پناه می برم: مریم مجدلیه چه کسی بود و چه ارتباطی با «کتاب مردگان» و شخصیت مخفی باراباس دارد؟ و یا تحقیق درباره را*ب*طه میان فانوس دریایی اسکندریه و کشتی نوح، دیوار چین با ساختمان امپایر استیت و دره گراند کانیون؟ البته در حقیقت، همه چیز به همه چیز ربط دارد اما را*ب*طه شان طوری است که شما در وضعیت فکری فعلی تان نمی توانید مشاهده کنید و یا از راه حرکت کورکورانه جاهلانه تان به آن برسید و درک اش کنید.

در واقع با این روش هایی که برای حل این معما در پیش گرفته اید، هر لحظه از درک پاسخ صحیح دورتر می شوید. این قالب های پیش ساخته فکری را رها کنید و این پیش داوری ها و تعصبات بچه گانه را کنار بگذارید.
محمد محسن ساکت شد و خودش را جابه جا کرد و سرش را پایین انداخت.

من دست و پایم را گم کرده بودم و احساس گناه می کردم. برای آن که خودم را توجیه کنم و توضیحی بدهم گفتم: «آخر می دانید، گرجیف در یکی از کتاب هایش درباره «طرح ماسه ها» صحبت کرده بود و من فکر کردم شاید...»
او سخن مرا قطع کرد و پوزخندی زد و گفت: «شما فکر کردید؟ نه متأسفانه شما به قدر کافی فکر نمیکنید! شاید شما خیلی چیزها درباره شترهای وحشی و گوسفندها و صحراها و صومعه ها و رودخانه ها بخوانید اما هیچ یک از اینها، شما را به فکر وانمیدارد. شما اصلا فکر نمی کنید که شاید رمز و کنایه ای در آنها وجود داشته باشد. شما با آنها برخوردی تحت اللفظی دارید و هیچ بهره ای از این مطالعات خود نمی برید و فقط در جست وجوی موضوعی برای خیالبافی های تان هستید؛ مثل طرح ماسه هاه و یا «اسرار مصر باستان».

آیا اسم و یاد گرجیف، به خاطر جست و جویش در دره نیل باقی مانده؟ یا به خاطر جست و جو برای یافتن طریقت اخوت سارمون Sarmoun Brotherhood؟ آیا او چنین مطالبی را برای تان مطرح نکرده که تمثیل و نشانه ای باشد تا بتوانید از نفس خود فراتر روید و انگیزه و محرکی باشد تا بکوشید این لجن های رسوبی باقی مانده از اندیشه بی روح و مرده اعصار و قرون را از ذهن های پیش ساخته و قالب گرفته تان پاک کنید؟ آیا هرگز از این جنبه درباره اش فکر کرده اید؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
به خودم جرأت دادم و گفتم: «آیا می توانید مثالی بزنید که به فهم اینها کمک کند؟»
- نه. زیرا شما به دنبال توضیحی شفاهی هستید که کمک تان کند و نه تجربه ای عملی. در واقع شما می خواهید کتابی با عنوان «رازهای ناشناخته و طریقه شناختن آن ها» به شما بدهند که فصل فصل آن را یکی بعد از دیگری بخوانید و به کمال برسید. نه دوست عزیز! چنین کتابی که شما بتوانید آن را بخوانید و بفهمید، در دسترس تان نیست.

البته این کتاب واقعا وجود دارد و قابل دسترسی است، اما برای آنکه بتوانید آن را به کار بگیرید و از آن بهره ببرید، باید بتوانید چیزهای بخصوصی را تجربه کنید که شما را برای درک و فهم آن آماده سازد. این تجربیات باید کسب شود نه اینکه فقط کسی برایتان توضیح بدهد و شما درباره اش فکر کنید با تجربه و تحلیل شان کنید. اسم این کتاب را از من نپرسید چون خودتان باید جست و جو کنید تا به آن برسید. پیر و استاد خود من، شیخ محمد قادر، همه عمرش را صرف خواندن آن کرد و وقتی به پایان مأموریت اش رسید (یعنی از دنیا رفت) هنوز تمام نشده بود.

اکنون برو و قاضی حیدرگل را در شهر حمص پیدا کن. اگر تا آن وقت به اندازه کافی، متناسب با شرایط و قابلیت های خودت، درباره «گل سرخ» اندیشیده باشی، او تو را نزد استاد داود می برد. برکت باشد Baraka Bashad!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,161
مدال‌ها
10
سکه
18,017
یکی از خدمتکاران خانه، مرا به بیرون هدایت کرد. در بازگشت به روستا، وقتی به جایی رسیدم که اتومبیل را گذاشته بودم، دیدم آن را خوب شسته و برق انداخته اند و پسرک چوپان با دسته گل زیبایی در دست، کنار آن ایستاده. او هم به نوعی، در گل آرایی تبحر داشت و اکنون که اینها را مینویسم، هنوز دسته گل خشک شده اش، در گلدانی روبه رویم خودنمایی می کند.

ملاقات و گفت وگویم با محمد محسن تاجر، از طرح و نقشه خاصی پیروی می کرد که من فقط مفهوم مبهمی از آن را حس می کردم و می فهمیدم. این شیوخ و استادان صوفی هیچ علاقه ای به داشتن مرید از خود نشان نمی دادند. یا شاید به شرایط و روابطی که با داشتن مرید همراه بود، علاقه ای نداشتند. به نظر می رسید سخنان آنها برای این بود که مخاطب را به فکر وادارند و قالب های پیش ساخته ذهنشان را از بین ببرند. هیچ یک از این شیوخ و بزرگان، أن خصوصيات و مشخصه های ظاهری را که ما فکر می کنیم باید داشته باشند، نداشتند، بدون شک همه آنها نوعی امواج اقتدار و خردمندی از خود ساطع می کردند که با آرامش راستین و جاذبه شخصیتشان، تقویت می شد.

اما همه اینها خیلی حقیقی بود و هیچ شباهتی به آن شخصیت های فوق بشری و آسماني غير واقعی و زودگذری که در کتاب «ملاقات با مردان برجسته» توصیف شده اند، نداشت.
مسلما من نمی توانستم اقتدار و اعتبار و یا حقایق ژرفی را که در سخنان شان مستور بود، مورد بحث و آزمایش قرار دهم یا حتا همه اش را درک کنم. فقط این را خوب می دانستم که به رغم سالها فعالیت های گرجیفی ام، هنوز اصلا قابلیت و آمادگی بهره بردن از سخنان آنها را نداشتم. می دانستم که انتقاد آنها از اوضاع و احوال من و عقلانیت و روشنفکری غربی، کاملا به جاست و من حق اعتراضی در این باره ندارم. آن چه هنوز، تقریبا نومیدانه به دنبال اش بودم، این بود که شاید بتوانم خود را به درون نهر خروشان و پیش رونده ی دانشی بیندازم که مطمئن بودم از منبع اصلی آموزش ها، سرچشمه می گیرد.

حال می خواهد یک صومعه اسرارآمیز باشد یا غاری در کوه های دندوکش یا حتا سیاره ای در فضای لایتناهی.
 
بالا