به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
پرده چهارم

مکتب جادوگر سیاه


غاری بزرگ دیوار پشتی یک بر آمدگی در وسط دارد؛ ورودی در سمت راست و از سطح زمین بالا تر است و گذرگاهی از سمت چپ به داخل غار کشیده شده است.
در سمت چپ درون غار در شکافی تاریک گونه ای آتشخوان یا تنور دیده می شود که آتشی در آن می سوزد روی تنور دیگی است که گه گاه از آن ابر هایی از دود سبز بیرون می آید. در جلو تنور موجودی ژنده پوش و نیمه برهنه نشسته که با چنگک سه شاخه ای که شکل عجیبی دارد‌. آتش را زیر و رو می کند و هر از گاه چوبی به درون آن می اندازد. در شکاف بالای تنور یک اسکلت مردم است و چنگک های عجیب و غریب تری از یک سوی آن شکاف بیرون زده است. در مرکز غار، به سمت پشت سنگ بزرگی به شکل اورنگ دیده می شود. روی تیرک بالای آن نماد پنج تایی (پنتاگرام) نقش خورده.

حیوانات پر شده گوناگونی از سقف آویزان است - یک جغد، یک قورباغه چند خفاش و همین طور جمجمه های مردم و جانوران دیگر جادوگر سیاه پس از کمی اندیشیدن سرش را به نشانه تأیید تکان می دهد. پیرزن عقب عقب می رود و خیلی زود با جعفر، رسول و دو خدمتکار دیگر که کیسه های هدایا را به دوش می کشند وارد می شود. خدمتکاران در حالی که از ترس به خود می لرزند وارد می شوند و با حیرت و وحشت به اطراف می نگرند. وقتی به مرکز غار می رسند کیسه ها را به زمین می اندازند و با شتاب بیرون می روند. رسول و حتى جعفر كمابیش به اندازه خدمتکار ها ترسیده اند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جعفر به سوی جادوگر می رود و خواست خود را با او در میان می گذارد. جادوگر گوش می دهد، اما وقتی جعفر نام زینب را بر زبان می آورد به هیچ رو حاضر نمی شود کاری کند، زیرا او هم مانند ساحره پیر می داند که زینب شاگرد جادوگر سفید است.

جعفر پا فشاری می.کند با اشاره به کیسه ها از کیفی پول در می آورد. حلفه ای که در دستش است را هم در می آورد و همراه با جواهراتی گران قیمت همه را جلوی جادوگر می ریزد.
با دیدن آن همه طلا و جواهر جادوگر دودل می شود و سرانجام می پذیرد که اگر جعفر بتواند چیزی را که به تازگی در تماس با شخص زینب بوده به او بدهد طلسمی دست و پا کند جعفر فکر می کند و ناگهان یاد دستمال حریری می افتد که از زن گدا خریده بود و آن را از جیبش در می آورد و به جادوگر می دهد. جادوگر به گوشه ای از غار اشاره می کند و از او می خواهد در آن جا منتظر بماند. سپس با صدایی قدرتمند دستوراتی به شاگردانش می دهد‌.

بعضی از آن ها یکی دو میز را به مرکز غار می برند و آن را با پارچه سیاهی می پوشانند که نشانه های بروج فلکی و قبالا با رنگ قرمز روی آن کشیده شده. بقیه به غار اندرونی می روند و اشیای گوناگونی را با خود می آورند که در میانشان عصایی از آبنوس با توپی زرین در یک سر و مشتی گِل نرم است و آن ها را روی میز می گذارند. کنار گل، کتاب کلفتی را باز می گذارند که به خط هیروگلیف غریبی نوشته شده و نماد شش ضلعی و یک کاسه که یک استخوان ران مردم (انسان) از آن بیرون زده روی آن به چشم می خورد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جادوگر لباسش را در می آورد مقداری ضماد از دست یکی از شاگردانش می گیرد آن را روی بدنش می مالد، دوباره لباسش را به تن می کند و ردایی با آستین ههای بسیار گشاد روی آن می پوشد. دور تا دور ردا با نشانه های بروج تزیین شده؛ روی پشت آن نماد پنج ضلعی و روی سینه اش یک جمعجه و دو استخوان ضرب دری گلدوزی شده کلاهی بسیار نوک تیز با ستاره های بزرگ و کوچک گلدوزی شده هم بر سر می گذارد.

سپس دستمال حریر زینب را بر می دارد و آن را مچاله می کند و وسط گل می گذارد و شکل آدم به آن می دهد. سپس آن را بر می دارد و روی میز می گذارد سپس دایره بزرگی دور میز روی زمین می کشد و همه شاگردان داخل آن می شوند. زن و مرد بی درنگ یک در میان زنجیری میسازند مردی که سمت راست جادوگر و زنی که سمت چپ او ایستاده با دست آزادشان آرنج او را می گیرند. بعضی از شاگردان بیرون دایره می مانند.

جادوگر عصا را به دست راست می گیرد و با دست چپ حرکاتی می کند و اورادی می خواند.
شاگردانی که زنجیر ساخته اند خود را کج و کوله می کنند، دست به حرکات پر تشنجی می زنند و بعضی غش می کنند و بر زمین می افتند.
شاگردانی که بیرون دایره اند بی درنگ و چنان با شتاب جای آن ها را در زنجیر می گیرند تا زنجیر شکسته نشود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
مجسمه گلی روی میز کم کم شروع به روشن شدن می کند. در ابتدا درخششاش بسیار کم نور است اما رفته رفته بیش تر و بیش تر می شود.
دو تن از شاگردان بالای تنور سرگرم هستند؛ یکی مرتب چوب به تنور می ریزد و دیگری چوب ها را جا به جا می کند. آتش لگام گسیخته به بیرون زبانه می کشد.

با گذشت زمان، حركات شاگردان درون زنجیر وحشیانه تر و ترسناک تر می شود؛ معلوم است که دارند بیش ترین تلاش خود را می کنند. جادوگر هم به شدت در حال تلاش است.
هر بار که عصا از کنار مجسمه گِلی می گذرد با نور بیش تری می درخشد و به تناوب جرقه می زند. بالای دیگ صدایی به گوش می رسد که رفته رفته بلند تر می شود و وقتی به اوج خود می رسد نور درون غار کم می شود و ناگهان در بالای تنور سایه زینب پدیدار می شود و به آهستگی نورانی می شود با نورانی شدن سایه بخاری که از دیگ بیرون می آید بیش تر می شود. شعلهٔ تنور با شدت بیش تری زبانه می کشد از دایرهٔ عصا و مجسمه جرقه های نیرومند تری بیرون می زند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جادوگر و تمام شاگردان درون زنجیر به شدت دچار تشنج شده اند. صدای درون غار بلند تر و مانند آذرخش می شود. در یکی از انفجار های وحشتناک غار در تاریکی فرو می رود.

کو کم نور دوباره پدیدار می شود. سایه زینب دیگر در بالای دیگ دیده نمیشود شعلهٔ تنور خاموش شده است. شاگردان که بی نهایت خسته شده اند روی زمین دراز می کشند. حتی خود جادوگر روی اورنگش بیجان و بی رمق دراز شده است شاگردان یکی یکی بلند می شوند آن ها که کمتر خسته به نظر می رسند به دیگران نوشیدنی می دهند و کمک می کنند تا بلند شود.

جادوگر که تا حدی جان گرفته، مجسمه گلی را بر می دارد آن را درون تکه پارچه ای می پیچد و همراه با دستورات لازم به جعفر می دهد.
اتفاقی که افتاده چنان تاثیر در هم شکننده ای روی جعفر و رسول داشته که در ابتدا نمی توانند تکان بخورند، اما پس از مدتی همراه با ساحره پیر خود را به سختی از جا بلند کرده و بیرون می روند. جادوگر که دیگر کاملا جان گرفته، کیسه های هدایا را بر می دارد و آن ها را روی زمین خالی می کند. شاگردان با شادی خود را روی آن ها می اندازند و آن ها را قاپ می زنند و سپس دور جادوگر حلقه می زنند و شروع به رقصیدن می کنند.

در هنگامه این رقص افسار گسیخته پرده پایین می افتد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
پردۀ پنجم

همان صحنه پرده دوم


وقتی پرده بالا می رود، جادوگر سفید و تمام شاگردانش به جز زینب روی صحنه هستند.
جادوگر و دستیارش در حین گفت وگو سرگرم تماشای شاگرداناند که گروه گروه در حال اجرای حرکاتی رقص مانندند.
ناگهان حیلا شتابان وارد می شود در برابر جادوگر زانو می زند و با حرکاتی هیجان زده با شتاب ماجرایی را که برای زینب افتاده بازگو می کند.
ماجرا آن قدر نا منتظره است که جادوگر در ابتدا به سختی می تواند بفهمد که او چه می گوید مبهوت است. اندکی در اندیشه فرو می رود و سپس از جا بر می خیزد و دور اتاق راه می رود شاگردان نیز همه حیرت زده اند هر از گاه جادوگر به سمت پیرزن بر می گردد و پرسش هایی درباره جزئیات آن ماجرا می پرسد.

سرانجام تصمیم خود را می گیرد رو به شاگردان می کند و پیشنهادی به آن ها می دهد. عده ای موافقت خود را بی درنگ ابراز می کنند. جادوگر یکی از آن ها را بر می گزیند، او را روی صندلی می،نشاند هر دو دستش را می گیرد و به چشمانش خیره می شود.
شاگرد رفته رفته به خواب می رود وقتی چشمانش بسته می شود، جادوگر چند بار دستش را از روی او از سر تا پای می گذراند. شاگرد كاملاً در خواب مصنوعی فرو می رود. جادوگر چند پرسش از او می کند. از روی حرکات لبش معلوم است که پاسخ می دهد. اتاق نیمه تاریک می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
درون مایه پاسخ ها در قالب یک سلسله نگاره و تصویر روی دیوار پشتی می افت.
اتاق زینب. تنها است. هر یک از وضعیت هایی که تنش به خود می گیرد و هر حرکت و هر حالت چهره اش نمایان گر کشاکش و مبارزه سختی است که در درون او جریان دارد گاه از جا می پرد و با حالتی عصبی دور اتاق راه می رود؛ لحظه ای انگار بر آن چه شکنجه اش می دهد چیره شده و لحظه ای بعد از چیزی توانمند تر از عقلش شکست می خورد، درمانده و بیچاره روی نیمکت می افتد. معلوم است از چیزی سخت رنج می برد؛ این را می توان از روی حرکاتش که سرشار از اندوه و نا امیدی است، فهمید گاه انگار دارد از خود در برابر چیزی دفاع می کند اندیشه اش سر سختانه در برابر احساسی غریب یا خواسته ای که از وجودش می گذرد، ایستادگی می کند.

زینب آن قدر فرق کرده که حیلا پس از ورود خانمش را نمی شناسد به سختی به حیلا توجه می کند و به گفته های پیرزن و التماس هايش یا بی اعتنا است و یا با حرکات اشاره ای بی صبرانه ای پاسخ می دهد. پیرزن آزرده و دل خور بیرون می رود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
شکنجه ای که زینب می کشد پایان ندارد؛ مبارزه ای که درون او جریان دارد پیوسته شدید تر می شود. حس و حال های آمیخته به ترس، خواهش، کنجکاوی شرم با شتاب بیش تری درونش رنگ عوض می کنند. لحظه ای به شدت هیجان زده می شود و سپس ناگهان از حال می رود، مرتب تندتند از گوشه ای به گوشه دیگر می رود و نمی تواند قرار و آرام بگیرد.

در اوج بی قراری رسول با یک سینی جواهر از طرف جعفر وارد می شود. زینب از این دیدار غیر عادی به هیچ رو شگفت زده نمی شود به عکس انگار حتی منتظر آن بوده است.

رسول پس از تقدیم هدایا شروع به گفت و گو با زینب می کند که با بی قراری از او پرسش هایی می کند. جواهرات را بر می دارد و بی اختیار با حالتی هیجان زده آن ها را جلوی آینه به خود آویزان می کند. در این میان رسول می کوشد او را به کاری ترغیب کند و در نهایت زینب راضی می شود.

حیلا دوباره وارد می شود، حیرت می کند و نمی تواند چیزی بفهمد، همه چیز برایش به شدت عجیب است. سرانجام وقتی می فهمد چه اتفاقی افتاده خودش را روی دست و پای زینب می اندازد و به او التماس می کند که درخواست های ملتمسانه رسول را نپذیرد، اما زینب انگار دیگر خودش نیست. پاهایش را با نا شکیبایی روی زمین می کوبد و از پیرزن می خواهد ساکت شود. سپس جامه بلندی را شتاب زده به تن می کند و با رسول بیرون می رود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
حیلا گیج مانده و نمی داند چه کار کند ناگهان به خودش می آید، شالش را روی سر می کشد و با شتاب بیرون می رود.
صحنه تغییر می کند و نور معمولی بر آن می تابد.
جادوگر از کنار کسی که به خواب مصنوعی برده شده بر می خیزد و با سرگشتگی دور اتاق راه می رود. دستیارش چندین بار دستش را روی کسی که به خواب مصنوعی فرو برده شده از سر تا پا می گذراند و او را بیدار می کند. یکی از شاگردان به او نوشیدنی می دهد.

حالا جادوگر فهمیده چه پیش آمده خروش وجودش را فرا گرفته و در عین حال حواسش جمع شده است. با بی قراری چندین بار در اتاق بالا و پایین می رود و سپس روی صندلی می نشیند و در اندیشه فرو می رود ناگهان از جا بر می خیزد و دستوراتی به دستیار و شاگردانش می دهد.
شتاب زده دستورات را اجرا می کنند. میزی در میانه اتاق می گذارند و دو رو برش را خلوت می کنند. چیز های گوناگونی از اتاق اندرونی می آورند؛ لباس های خاص دست افزار های گوناگون و عصایی روی بالشی کوچک پارچه ای سفید روی میز می اندازند که حاشیه هایش با نشانه های نجومی و فرمول های شیمیایی گلدوزی شده است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جادوگر لباس مخصوص به تن می کند. پارچه ای روی دست می اندازد، کمربند خاصی را به دور کمر می بندد و پاهایش را با چیزی مانند لاستیک می پوشاند. چیزی همانند تاج بر سر می گذارد سربند پهنی با سه مخروط با نوک های تیز رو به بالا روی کتش ردایی مانند ردای کشیشان می پوشد. در این میان شاگردان هم با رهنمود های دستیار جادوگر آماده می شوند.

پاهایشان را با پوشش همانندی می پوشانند و کمربند های همانندی به دور کمر می بندند. دستانشان را می شویند، آن را چندین بار به پایین تکان می رهند و سپس نوشیدنی خاصی می نوشند.
جادوگر دیگر آماده شده است ظرفی مانند یک کاسه بزرگ را بر می دارد و آن را در برابر خود روی میز می گذارد، ظرف دیگری با همان شکل، اما کوچک تر را آن سوی میز می گذارد. یک میله مسی دو ظرف را به هم پیوند می دهد. شاگردان آب گونه ای به او می دهند که او در داخل ظرف میریزد دور کاسه اول نه شمع است که شش تای آن ها روشن و سه تا خاموش است.

جادوگر پس از گرفتن عصا در دست چپش کلمات نا شناخته ای بر زبان می آورد. در عین حال چهار شاگرد دو مرد در سمت راست و دو دختر در سمت چپ، دستانشان را از بالای کاسه کوچک می گذرانند. مشخص است که با این کار چقدر زود خسته می شوند‌ بی درنگ جفت دیگری جای آن ها را می گیرد. رفته رفته کاسه بزرگ تر از درون شروع به درخشش می.کند. در لحظه ای که این نور برای نخستین بار پدیدار می شو.د سه شمع خاموش روشن می شوند. هر بار که جادوگر عصا را نزدیک ظرف مــی برد، جرقه ای بیرون می زند و با گذشت زمان جرقه ها پرنورتر می شوند.

شمع ها و نماد بالای اورنگ با درخشش بیش تری نور میدهند. مراسم ادامه می یابد. حرکات جادوگر جان می گیرند و شدت می یابند. صدای درون ظرف بلند تر می شود و در اوج غرش صدای شکستن از درون ظرف بلند می شود و انفجار وحشتناکی روی می دهد.
 
بالا