به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
تاریکی بی درنگ همه جا را فرامی گیرد و سپس کم کم نور باز می گردد و همه جا نیمه روشن می شود. روی دیوار پشتی نگاره هایی پدیدار می شود که بخشی از غار جادوگر سیاه را نشان می دهد. او روی تختش نشسته و خود را کج و کوله می کند و حرکات پر تشنجی از خود بروز می دهد. جادوگر سفید به کار های خود ادامه می دهد. دوباره انفجار وحشتناکی روی می دهد و به دنبال آن پژواکی از پشت صحنه به گوش می رسد که با جیغ سوت و غرش همراه است. جادوگر سیاه در اثر حرکات پر تشنج خود از روی تخت به زمین می افتد. دوباره تاریکی همه جا را فرا می گیرد و سکوتی خفقان آور چیره می شود به دنبال آن دوباره نور باز می گردد و نگاره غار ناپدید می شود.

جادوگر سفید به شدت خسته و فرسوده شده است؛ شاگردانی که به او کمک کرده اند. هم کم تر از او خسته نیستند، اما کار ادامه می یابد. آن ها با شتاب ظرف ها و شمع ها را از روی میز بر می دارند. میز را هم بر می دارند و به جایش مبل راحتی می گذارند که جادوگر روی آن می نشیند. شاگردان دور تا دورش می ایستند جادوگر که عصا را هنوز به دست دارد چشمانش را می بندد و با کانون مندی زیر ل*ب چیزی می گوید رفته رفته نور دوباره کم می شود. نگاره دیگری پدیدار می شود.

بخشی از اتاق جعفر را نشان می دهد روی نیمکت لم داده و با حالتی از شادمانی و خشنودی از خود چشم به سمت اتاق اندرونی دوخته انگار منتظر کسی است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
زینب با زنی وارد می شود که در برابر جعفر تعظیم می کند با دستش به زینب اشاره می کند و بی درنگ از اتاق بیرون می رود.
جعفر بلند می شود دست زینب را می گیرد و قصد دارد او را روی نیمکت بنشاند که ناگهان هر دو در جا خشکشان می زند. پس از مدت کوتاهی می چرخند و مثل آدم آهنی از اتاق خارج می شوند.

خیابان ها و کوچه هایی که آن دو مانند خواب روها از آن ها می گذرند هم چون آذرخش پیدا و ناپیدا می شوند. نگاره ناپدید می شود. نور پیشین دوباره باز می گردد و در این لحظه جعفر و زینب وارد می شوند.
هر دو انگار خوابند با پدیدار شدن آن ها، جادوگر نفس راحتی می کشد و از جا بلند می شود و شروع به در آوردن ردایش می کند دستیار و عده ای از شاگردان جعفر و زینب را روی صندلی می نشانند و زینب را بیدار می کنند.

وقتی زینب به خودش می آید. از دو رو بری های می پرسد چه شده. ماجرا را برایش بازگو و به جعفر که خواب است اشاره می کنند. ناگهان همه چیز را به خاطر می آورد به زیر گریه می زند و با حرکاتی جادوگر می اندازد.

او که ردایش را از تن در آورده روی زینب خم می شود و دست به سر او می کشد و از زمین بلندش می کند. سپس به سوی جعفر می رود که دیگر به خودش آمده است. نخست جعفر گیج و حیرت زده است اما وقتی می فهمد چه اتفاقی افتاده به هیجان می آید و شروع به تهدید کردن جادوگر می کند. جادوگر با لبخندی آرام به او پاسخ می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جعفر گوش می دهد و رفته رفته آرام می شود. جادوگر به سخنانش ادامه می دهد و گفتارش را با حرکات دست همراهی می کند با انگشت اشاره ای به دیوار پشتی می کند که بی درنگ نگاره ای روی آن پدیدار می شود.

خیابان پر جمعیتی دیده می شود؛ بیش تر آن ها زن کودک و سالمند هستند. جعفر از خیابانی فرعی وارد می شود؛ پیر و خمیده و نزار است موجودی نورانی در پیش است با وجود سن و سالش جعفر بسیار شاد و شنگول می نماید. تمام جمعیت به او خوشامد می گویند و زن و مرد در برابرش خم میشوند و بچه ها برایش گل می آورند شادکامی خوشی و فیض همه جا را فرا گرفته.

جاودگر به سخن ادامه می دهد. نگاره تغییر می کند.
همان خیابان پرازدحام دوباره جعفر پدیدار می شود، اما این بار موجودی وحشتناک و تاریک در پی او است. جعفر پیرمردی با سیمایی تلخ و شرور کسانی که با او برخورد می کنند، با نفرت از او روی بر می گردانند و جلوی پایش تُف می اندازند؛ پسر ها به سویش سنگ پرتاب می کنند؛ دل آشوبه و د لزدگی از سرورویشان می بارد و مشخص است که همه از دیدن او به حالت تهوع و انزجار می افتند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جان کلام جادوگر این بوده: "هر چه بکاری بدروی. کار های امروز سنگ بنای آینده اند؛ همه چیز های خوب و بد ثمره گذشته اند. وظیفه هر کس در هر لحظه این است که با کار باز یابنده روی گذشته آینده را آماده کند. این قانون سرنوشت است و باشد که مایه تمامی قوانین پر فروغ ماند."

در این لحظه نور دوباره کم می شود؛ حرکاتی دیده می شود. با بازگشت نور دستیار در سمت راست جادوگر نشسته و زینب در سمت چپ او و دارد دستان جادوگر را می بوسد. جعفر با حالت احترام روی پا ایستاده بقیه شاگردان هم دو را دور اورنگ و در گوشه و کنار اتاق با حال و هوا های گوناگون دیده می شوند.
جادوگر دست راستش را بلند می کند به بالا می نگرد و به حالت دعا این گفته را بر زبان می آورد:

"آفریدگار بزرگ و شما ای همه دستیاران او به ما کمک کنید تا بتوانیم همواره خود را به خاطر بیاوریم تا شاید از کار های غیر ارادی بپرهیزیم، چرا که تنها از راه آن ها است که دیو سرشتی می تواند خود را متجلی سازد."

و همه با هم می خوانند نیرو ها دگرگون می شوند تا باشند.
جادوگر دوباره با دو دستش آن ها را دعا می کند و می گوید: "باشد که آشتی امید، هوشیاری و دادگری همواره با شما باشد."
و همه با هم می خوانند: 'آمین"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
بالا