به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
پرده سوم

در خانه جعفر


اتاقی با شاه نشینی در گوشۀ راست آن که - پشت ستون های نقش خورده اش - فواره ای در حوضی مرمرین دیده می شود.
در سمت چپ دری است که به قسمت های اندرونی باز می شود و در پشت اتاق در دیگری است که به باغ باز می شود.
اتاق به سبک ایرانی هندی تزئین شده است. در سمت راست نیمکت هایی پوشیده از فرش و پشتی در چند ردیف چسبیده به دیوار میان دری قرار دارند در گوشه سمت چپ نیمکت کوتاهی است که نزدیک آن چند میز گره چینی شده دیده می شود. روی یکی از میز ها یک قلیان و دیگر وسایل دود و دَم چیده شده روی میزی دیگر سینی شربت خوری و روی میز سوم یک زنگ و روی چهار می آفتابه و لگن بسیار گران قیمت و کار شده ای برای شستن دستان.

جعفر سرگرم راه رفتن دور اتاق است. ردا به تن ندارد اما کلاه آخوندی جواهر دوزی شده ای بر سر دارد. هر حرکت هر نگاهش نشان می دهد که بی صبرانه منتظر است. هر از گاه روی نیمکت می مشیند و غرق در اندیشه می شود. احساس می کند که چیز های بسیار تازه ای دارد برایش روی می دهد. او که همیشه به شکل بیم آوری خون سرد و بی تفاوت بوده حالا در اثر چیز های بسیار پیش پا افتاده ای که در گذشته حتی توجه او را به خود جلب نمی کردند بی قرار و نگران می شود. به تازگی بسیار حساس، شکاک و نا شکیبا شده است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
درست در زمانی که منتظر رسول است که خبر هایی از زینب برایش بیاورد همان زنی که آن ها یک ماه پیش در بازار دیدند و رسول با وجود زبر دستی و با تجرگی در چنین موضوعاتی - هنوز نتوانسته او را بفریبد تا به حرم جعفر بیاورد. روز پیش از آن جعفر به او داده بود که به هر بهايی شده زینب را با خود همراه کند و حالا بی صبرانه منتظر است تا از نتیجه آخرین تلاش های رسول باخبر شود. اما در عین حال این حس و حال را هم دارد که همه این کار ها بی نهایت مسخره و خنده دار است پیش از آن بار ها جذب زنانی شده بود که در همان زمانی که رسول سرگرم همین کار جلب آن ها بوده. جعفر یا آن ها را فراموش کرده یا دیگر آن زن جاذبه ای برایش نداشته است اما این بار نه تنها فراموش نمی کند. بلکه هر روز بیش تر و بیش تر به زینب می اندیشد.

رسول از در پشتی وارد می شود. انگار دلخور و ناراحت است که در مورد او بسیار غیر طبیعی است خبر های نا امید کننده ای دارد به جعفر می گوید. تمامی تلاش هایش برای بر آوردن دستور های او شکست خورده و حتی دیگر نمی داند چه کار می تواند بکند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
هر دو به شدت به اندیشه مینشینند دیگر از هر راهی که شده بود کوشیده بودند نظر زینب را جلب و او را اغوا کنند؛ هر کاری را که می شد در چنین مواردی کرد. هدیه های گوناگون زیادی برایش فرستادند؛ پارچه های زردوزی شده قدیمی هندی بهترین اسب ها _ اسب های عرب، چینی ایرانی؛ پوست های سیبری؛ گوهر های نادر از جمله گردنبند زمردین که بهایش را به هیچ رو نمی شد تعیین کرد - هدیه مهاراجه کولهپور به پدر بزرگ جعفر؛ مروارید آبی پر آوازه جعفر که "اشک سیلان" نامیده می شد؛ و سر انجام قصر نام دار جعفر، مایه غرور خانواده "خودِ بهشت" را برای ماندن او و ندیمه ها و پیشکارانش جدا از بقیه حرم به زینب پیشنهاد می دهند.

و همه را رد کرده و به همه پیشنهاد های آن ها بی اعتنا مانده بود.
جعفر سرگشته و گیج شده پیوسته بیش تر خاطر جمع می شود که نمی تواند با سر سختی در نیافتنی زینب کنار بیاید و می داند که در حقیقت این زن باعث حال و هوای غیر عادی ذهنی او در این مدت بـوده است. روشن است که در این زن چیزی استثنایی وجود دارد. خـود جعفر از حال و هوایی که در اثر شنیدن شکست تلاش های رسول به او دست می دهد شگفت زده می شود. در موارد دیگر تنها عصبانی می شد؛ اما این بار هر چند نمی تواند عصبانیت خود را سرکوب کند اما در قلبش بیش تر خوشحال است که تمامی روش های معمولی رسول شکست خورده است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
حال و هوا های غریبی که در خود مشاهده می کند، توجه او را به را*ب*طه اش با زنان در کل می کشاند.
در پرتو ثروت، برجستگی و اوضاع و احوال تولدش زندگیش به شیوه ای بوده که حتی در هفده سالگی - بنا به آداب کشورش - زنان زیادی دو رو بر او بودند و حرم خود را داشت و حالا در سی و دو سالگی هنوز مجرد است با وجودی که مدت ها است به ویژه به خاطر مادر پیرش که همیشه خواب ازدواج او را می بیند دلش می خواسته ازدواج کند. اما تا به حال زنی را ندیده بود که بتواند او را به همسری برگزیند.

زنان زیادی او را به خود جلب کردند که در ابتدا از جان گذشته و قابل اعتماد می نمودند؛ اما در نهایت همه نشان داده بودند که عشق و وفاداری آن ها تنها نقابی بوده که خود خواهی هایشان را در پس آن پنهان نگاه می داشتند، شماری از آن ها شیفته مردی جوان و خوش قیافه شده بودند، شماری تشنهه راحتی و آسایشی که او می توانست به آنان بخشد و شماری در اندیشه دل بردن از یک نجیب زاده بودند.

همه این چیز ها او را حسابی مأیوس و نا امید کرده بود. تا به حال زنی را ندیده بود که بتواند احترام و اعتباری را نسبت به او حس کند که بنا به آرای او تنها می توانست برای همسرش قائل شود. او عادت کرده بود به تمامی واژه های زیبا دربارۀ عشق و همدردی جان ها به عنوان خیال پردازی شاعران بنگرد و رفته رفته همه زنان از دیدش عین هم بودند و تنها از نظر زیبایی و تجلی شور و شوقشان با هم تفاوت داشتند. حرمش بخشی از مجموعه چیز های گران قیمت او شده بود. همان قدر نمی توانست بدون زنانش زندگی کند که بدون دود کردن بدون موسیقی یا بدون راحتی و آسایشی که با آن بزرگ شده بود. اما مدت ها بود که دیگر در زنان دنبال چیزی جز لذتی زود گذر از چیزی زیبا نمی گردید.

و حالا، ناگهان کنجاوی غریبی نسبت به این زن در نیافتنی در او پدید آمده بود آیا او به راستی تا به این اندازه با زنان دیگر فرق داشت؟ ظاهر زینب در نخستین نگاه او را به خود کشانده بود اما چه چیز بیش تری از او می دانست؟ بنا به آگاهی هایی که رسول به دست آورده بود. زینب تنها دختر خان ثروتمندی در شهری دور افتاده بود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
بیست و یک سال داشت و کاملا آزاد گذاشته شده بود، تا به حال با کسی ازدواج نکرده و تنها و آرام و بی سر و صدا با چند ندیمه و پیرزنی به نام حیلا زندگی می کرد. در خانه همواره سرگرم مطالعه علوم بود و به آن‌جا آمده بود تا در مکتب جادوگری پرآوازه درس بخواند. او هر روز به مکتب می رفت و بقیه وقت را در خانه و به مطالعه می گذرانید در همه این داستان ها چیز غریبی وجود داشت، که به چیز هایی که جعفر به آن خو گرفته بود هیچ ربطی نداشت اما اندیشه زینب آرام و قرار برایش نگذاشته بود؛ نمی توانست به او نیندیشد و آماده بود که برای به دست آوردن او دست به هر گونه فداکاری لازم بزند.

در حالی که هنوز به شدت در اندیشه بود، از جا برخاست و شروع به راه رفتن در اتاق کرد. سپس انگار که فکر تازه ای به سرش زده دوباره روی مبل می نشست.
حال روشن بود که نمیتوان از راه های معمولی فریب و به چنگ آوردن زنان زینب را فریفت و بر ایستادگی اش پیروز شد. با این حال هنوز یک راه چاره وجود داشت و آن این بود که به او پیشنهاد ازدواج بدهد. دیر یا زود او باید زن می گرفت. و نم توانست زنی زیبا تر از زینب پیدا کند و اگر او ثابت می کرد که همان زنی است که جعفر همیشه در رویایش بوده، آن وقت باعث کامروابی او و شادی مادرش می شد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جعفر مدتی در این باره به اندیشه می نشیند و سرانجام تصمیمش را با رسول در میان می گذارد. سپس خدمتکاری را صدا می کند و دستوری به او می دهد. خدمتکار از در سمت چپ بیرون می رود.

به زودی زن سالمندی از همان در وارد اتاق می شود. او یکی از نزدیک ترین خویشان جعفر است. جعفر تصمیمش را به آگاهی او می رساند و از او می خواهد که وظیفه خواستگاری را برای او پیش ببرد. پیرزن می گوید که با خوشحالی این مأموریت را پیش خواهد برد و بی تردید پیروز خواهد شد همه می دانند که تمامی زیبا رویان نام دار کشور با علم به ثروت و مقام او خواهان همسری او هستند. زن به اندرونی می رود و به زودی همراه با دو زن دیگر باز می گردد. هر سه چادر به سر دارند و به عزم رفتن به خانه زینب بیرون می روند.

جعفر با حالتی اندیشمند هنوز روی مبل نشسته است. رسول دور اتاق می چرخد و هر از گاه رو به جعفر می کند و پیشنهادی می دهد. اما اندیشه های جعفر جای دیگری است و هیچ چیز توجه اش را جلب نمی کند با بی اعتنایی به رسول گوش می دهد و سرانجام برای آنکه خود را از شر او خلاص کند به یک پیشنهادش تن می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
به دستور رسول نوازندگان بی درنگ وارد می شوند و ارکستری از سازهای افغانی، هندی و ترکی شکل می گیرد. ساز هایی مانند زیترا (گونه ای بالالایکا با دست های بلند و هفت سیم که با آرشه آن را می نوازند)، آدوتار باز هم (گونه ای بالالایکا با دو سیم که با انگشت می نوازند)، رباب( با سه سیم روده ای و سه سیم مسی که با مضراب کوچک چوبی آن را می نوازند)، آثار گونه ای ماندولین با دسته ای بلند و هفت سیم که مانند ماندولین آن را می نوازند، آساز (باز هم گونه ای ماندولین با سه سیم حریر و سه سیم روده ای که مانند ماندولین آن را می نوازند)، کالوپ (گونه ای زیترا با سیم های بسیار فولادی و مسی که با مضرابی از استخوان که به شست می بندند آن را می نوازند)، یک دف یک سورنا یک گیدجبِه گونه ای (ویلن یک قوال گونه ای فلوت)، یک گلوک گونه ای (کلارینت) و ... نوازندگان کنار میان دری جای می گیرند و شروع به نواختن می کنند.

با شروع موسیقی، رامشگران حرم جفت جفت وارد می شوند و شروع به اجرای حرکات موزون می کنند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
این رامشگران که از دوازده کشور به آن جا آورده شده بودند و به خاطر زیبایی و همچنین زبر دستی و چابکی شان از بهترین رامش گران کشور شان به حساب می آمدند. جفت جفت با لباس محلی کشور هایشان وارد می شوند. هر غریبه ای که گروه آن ها را سرگرم اجرای حرکات موزون می دید، نمی توانست شیفته و فریفته آن ها نشود و زمانی که هر کدام حرکات موزون کشور خودش را اجرا می کرد، باهوش ترین داور ها هم به وجد و سرور در می آمدند.

آن روز آن ها یا به خاطر حس کردن حال و هوای اربابشان یا به این دلیل که مدت ها بود در برابر او حركات موزون را اجرا نکرده بودند، به شکلی استثنایی با از خود بی خودی آن ها را اجرا می کردند ...
هنگام اجرای یکی از مجموعه حرکات موزون گروهی زنانی که به خواستگاری رفته بودند، بر می گردند. زن با نگاهی اندوه بار و پر افسوس به جعفر می گوید که پیشنهاد ازدواج او رد شده است. جعفر از خشم دیوانه می شود. همه را از اتاق بیرون می کند و تنها با رسول می ماند. هر دو خاموش هستند.

جعفر مرتب دور اتاق می گردد. انتظار همه چیز را داشت جز این یکی را برایش به هیچ رو تاب آوردنی نبود. هیچ گاه در زندگی ناگزیر نشده بود. چنین تحقیری را تجربه کند. رسول کم تر از جعفر حیرت زده نیست غرق در اندیشه های خود، پیوسته به مغزش فشار می آورد. عاقبت چهره اش باز می شود و به سوی جعفر می رود و با او به گفت و گو می پردازد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جعفر با چهره ای غمگین گوش می دهد. پیشنهاد رسول در ستیز با حال و هوا های ژرف او است، ولی به او توهین شده و برای همین عصبانی است و میخواهد به هر بهایی شده به چیزی که می خواهد برسد.
کشش اش به زینب کمابیش به نفرت دگرگون شده و آرزوی انتقام جویی به خاطر این تحقیر بر او چیره گشته رسول به ترغیب او ادامه می دهد.

سرانجام پس از مبارزه ای کوتاه با خود جعفر تسلیم می شود.
خدمتکاری را فرا می خوانند و او را با پیامی می فرستند.
جعفر با حال و هوایی اندوهگین و عصبانی دوباره روی نیمکت می نشیند. رسول دور اتاق راه می رود و از نو آوری و پرمایگی خود شاد است.
پس از مدت زمانی کوتاهی، ساحره پیری همراه با خدمتکار وارد اتاق می شود.

زنی کوتاه قد و گوژ پشت با دماغی قلابی، مو های خاکستری فرفری و چشمانی زنده و آزمند، سیمایی گندم گون با خال مو دار بزرگی روی گونه چپ؛ انگشتان بلند لاغر و استخوانی اش ناخن های کثیفی دارد. کت چرک کوتاه بنفشی به تن و شلوار سیاهی به پا دارد؛ یک دم پایی کهنه ترکی پوشیده و چادر سیاه کثیفی که با وصله های رنگی وصله شده بر سر کرده است یک چوب ساده در دست دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,468
مدال‌ها
11
سکه
22,369
جعفر از ساحره می پرسد آیا او میتواند باعث شود زنی عاشق او شود. ساحره با حالتی از خود مطمئن پاسخ مثبت می دهد، اما وقتی نام زن را می شنود از ترس به خود می لرزد و می گوید در این مورد نمی تواند کاری کند. حتی پیشنهاد دادن سکه طلا هم کاری از پیش نمی برد.

ساحره خودش نمی تواند کاری کند، اما به آن ها می گوید کسی هست که اگر آن ها بخواهند می تواند زینب را افسون کند. شاید بتوان او را به این کار واداشت اما لازم است که برای این کار طلای زیادی به او داد جعفر و رسول با هم رایزنی می کنند؛ ساحره را سوال پیچ می کنند و بر آن می شوند که بی درنگ دست به کار شوند. ساحره هم موافقت می کند آن ها را نزد آن شخص ببرد.

خدمتکار وارد می شود و به لباس پوشیدن آن ها کمک می کند. در این میان به دستور جعفر خدمتكاران کیسه هایی پر از طلا و هدایای دیگری را از اندرونی می آورند. سپس جعفر و رسول همراه با آن کیسه ها و هدایا از در پشتی بیرون می روند.
 
بالا