به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
شش نمونه از شش حالت درونی متفاوت دادم. سه نمونه به مرکز متحرک مربوط می شود و سه نمونه به مرکز احساس. در زبان معمولی به تمام آنها احساس گفته می شود. با این حال در طبقه بندی درست آنهایی را که با مرکز متحرک ارتباط دارند، باید حس و آنهایی را که به مرکز عاطفی مربوط می شوند، باید احساس نامید. آنها با هم فرق می کنند، ماده متفاوتی دارند، اثراتشان متفاوت است، دلایل متفاوتی دارند. با مطالعه دقیق آنها می توان سرشت آنها را تعیین کرد و نام همخوان را به آنها داد، اغلب چنان سرشت متفاوتی دارند که هیچ چیز مشترکی با هم ندارند. عده ای از یک جا سرچشمه می گیرند و تعدادی از جایی دیگر. در عده ای از مردمان، یک محل سرچشمه (گونه معینی از حس) وجود ندارد، در دیگران محل دیگری، عده ای هم همه آنها را دارند، زمانی می رسد که به شکلی ساختگی می کوشیم یکی، دوتا یا چند تا از آنها را تعطیل کنیم تا سرشت واقعی شان را بیاموزیم.

در حال حاضر، باید نظری از دو تجربه متفاوت داشته باشیم، یکی را بنا به توافق "احساس" و دیگری را ٫٫ حس ٫٫می نامیم. "احساس" آنی است که محل سرچشمه شان را مرکز عاطفی می نامیم، در حالی که "حسها" آن به اصطلاح احساسهایی است که محل سرچشمه شان را مرکز متحرک می نامیم. حال تردیدی نیست که هر کس باید حسها و احساساتش را بفهمد و مطالعه کند و تفاوت میان آنها را کمابیش بفهمد. برای تمرینهای اولیه به یاد آوردن خود، مشارکت هر سه مرکز ضروری است، و گفت و شنود را با تفاوت میان احساسها و حسها شروع می کنیم زیرا لازم است که همزمان هم احساس داشت و هم حس. تنها با مشارکت اندیشه، می توانیم به این تمرین بپرداریم. نخستین چیز اندیشه است. این را دیگر می دانیم. ما می خواهیم و آرزو می کنیم؛ بنابراین می توانیم اندیشه هامان را کمابیش به همین آسانی با این کار سازگار کرد، زیرا تجربه به دردخوری در آن داریم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
در آغاز لازم است هر سه را به شکلی ساختگی و دستی برانگیخت. در مورد اندیشه هامان راه ساختگی برانگیختن آنها، گفت و گو، سخنرانی و مانند آن است. برای نمونه، اگر چیزی گفته نشود، چیزی هم برانگیخته نمی شود. خوانش ها و قرائت ها، سخنرانیها، همه به صورت شوک ساختگی یا دستی کار می کنند. به آن دستی می گویم، زیرا من با این خواستها به دنیا نیامده ام، أنها طبیعی نیستند، ضرورتی ارگانیک نیستند. این خواستهایی ساختگی است و نتایجشان هم به همان اندازه ساختگی است. و اگر اندیشه ها ساختگی است، در این صورت می توانم برای این منظور حسهایی در خود بیافرینم که آنها هم ساختگی است. دوباره می گویم: چیزهای ساختگی تنها در آغاز مورد نیاز است. کمال آنچه می خواهیم از راههای ساختگی به دست نمی آید، اما برای شروع این راه ضروری است.

آسان ترین را در نظر می گیرم، چیزی ساده را: می خواهم با ساده ترین چیز بیازمایم. اندیشه هام، دیگر تعدادی تداعی برای به یاد آوردن خود دارم، به خصوص در پرتو این واقعیت مسلم که در اینجا ما شرایط مطلوب و جای مطلوبی داریم و با کسانی هستیم که همین هدف را دارند. به همین دلیل، گذشته از این تداعیهایی که دیگر در خود دارم، به شکل بخشیدن به تداعیهای تازه ادامه می دهم. در نتیجه، کمابیش دلگرمم که یادآورها و شوکهایی در این سو دارم، و بنابراین توجه کمی به اندیشه ها می کنم، و بیشتر به سایر بخشها می پردازم و تمام وقتم را برای آنها می گذارم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
ساده ترین و در دسترس ترین حس، برای شروع می تواند از راه وضعیتهای بدنی ناراحت باشد. حال طوری نشسته ام که هیچ وقت نمی نشستم. برای مدتی خوب است، اما بعد از مدتی درد شروع می شود، حسی غریب و نامانوسی در پاهایم شروع می شود. ابتدا بر این باورم که درد زیانباری نیست و پیامدهای آسیب بخشی ندارد، و تنها حسی نامانوس و در نتیجه ناخوشایند است. تمام مدت این انگیزش را دارم که خود را جابه جا کنم، پاهایم را حرکت دهم تا وضعیت ناراحت خود را تغییر دهم، اما در حال حاضر تاب آوردن آن را تکلیف خود کرده ام، که این ایست برای کل بدن، به جز سر را نگاه دارم. برای لحظه ای آرزو می کنم به یاد آوردن خود را فراموش کنم. حال به طور موقت تمام توجه ام را کانونمند می کنم، تمام اندیشه هایم را تا به خود اجازه ندهم که به شکلی خودکار و ناخودآگاه، وضعیتم را تغییر دهم.

اجازه دهید توجه خود را از به این سو رهبری کنیم: نخست پاها شروع به درد می کند، بعد این حس بالاتر و بالاتر می رود، به این ترتیب، منطقه درد گسترش می یابد. بیایید توجه خود را به پشت بریم. آیا در آنجا حس خاصی است؟ تنها کسی که این حس را داشته باشد، به واقع وضعیتی ناراحت و نامانوس به خود گرفته است. حال وقتی حسی ناخوشایند در بدن است، به خصوص در بخشهای خاص، شروع به اندیشیدن در ذهن خود می کنم: "آرزو می کنم، از صمیم دل آرزو می کنم بتوانم اغلب به یاد آورم، برای آنکه به یاد آورم لازم است، خود را به یاد آورم، آرزو می کنم.! تو - من است، تنم است." به تنم می گویم: "تو. تو۔ من، تو هم من هستی، آرزو می کنم!"
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
آرزو می کنم این حسها که تنم اکنون تجربه می کند - و هر حس همانندی - به یادم اندازد. "آرزو می کنم! تو من هستی. آرزو می کنم! آرزو می کنم تا حد امکان آرزو کنم که به یاد آورم که آرزو کنم که خودم را به یاد پاهایم به خواب رفته اند. از جا بلند می شوم. "آرزو دارم به یاد آورم. " بگذار کسانی هم که این آرزو را دارند از جا بلند شوند. "آرزو می کنم اغلب به یاد آورم." تمام این حسها به من یادآوری می کنند. حال حسهایمان شروع به تغییر با درجه های متفاوت می کنند. بگذار هر درجه ای، هر تغییری در این حسها مرا به یاد به یاد آوردن خود اندازند. بیندیشید، راه بروید. راه بروید و بیندیشید. حالت ناراحتم دیگر ناپدید شده است. وضعیت دیگری به خود می دهم.

اول: من دوم: آرزو می کنم، سوم: به یاد آورم، چهارم: خودم را من - تنها "من" به شکلی ذهنی آرزو می کنم احساس می کنم. حال ارتعاشاتی را که با مشخص کردن تکلیفی برای روز بعد در تن تان روی می دهد، به یاد بسپارید. حسی همانند به آنچه که فردا هنگام پیش بردن تکلیف باید در شما رخ دهد، اینک تا اندازه کمتری باید در شما روی دهد. آرزو می کنم که آن حس را به یاد بیاورم. برای نمونه، می خواهم بروم و دراز بکشم. حسی خوشایند را با اندیشه ام در باره آن تجربه می کنم. در این لحظه، این حس خوشایند را در كل تنم، به میزان کمتری تجربه می کنم. اگر توجه کنید، به روشنی می توانید این ارتعاش را در خود ببینید. برای این منظور، باید به حس های گوناگونی که در تن پدید می آیند، توجه کرد. در حال حاضر نیاز داریم مزه حس خواستن ذهنی را دریابیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
وقتی این چند واژه را بر زبان می آورید "من آرزو می کنم خود را به باد آورم" - می خواهم چیزی را که اکنون می خواهم در باره اش سخن گویم تجربه کنید. وقتی واژه "من" را بر زبان می آورید، بنا به حالتی که این لحظه در آن هستید، حسی بسیار ذهنی فردی در سر، قفسه سینه، پشت خواهید داشت. نباید "من" را تنها مکانیکی بگویم، به صورت یک واژه، بلکه باید به طنین آن در خود توجه کنم. معنایش این است هنگام گفتن "من" باید با دقت به حس درونی خود گوش دهم و مراقب باشم هرگز "من" را خودکار به زبان نیاورم، مهم نیست چند بار آن را بگویید. واژه دوم و سوم، آرزو می کنم" است. با کل بدن خود ارتعاشاتی را که درونتان روی می دهد، حس کنید. به یاد آورم." هر کسی، وقتی خودش را به یاد می آورد، روند به سختی قابل حسی را در وسط قفسه سینه اش دارد.

خودم را وقتی می گویم "خودم"، عادت دارم که منظورم یا اندیشه باشد، یا احساس یا تن. حال باید کل، جو، تن و تمام آنچه را که در آن است، در نظر بگیریم. تمام این واژه ها، هر کدام به تنهایی سرشت و جایگاه طنین خود را دارد. اگر قرار بود همه آنها در یک مکان واحد طنین اندازد، هرگز با شدتی برابر طئين نمی انداختند. مراکز ما مانند باطریهای گالوانیک اند که اگر دکمه آن را فشار دهید برای مدتی جریانی را تولید می کند. بعد باز می ایستد و باید دکمه را آزاد کرد تا باطری گالوانیک خود را دوباره با الکتریسیته پرکند. اما در مراکز ما مصرف انرژی از باطری گالوانیک هم سریع تر است. این مراکز که وقتی هر کدام از واژه های بالا را بر زبان می آوریم، طنینی تولید می کند، باید به نوبت بیاسایند، تا بتوانند دوباره پاسخ د دهند. هر زنگی باطری خود را دارد. هنگام گفتن "من" یک زنگ پاسخ می دهد؛ هنگام گفتن "آرزو می کنم" باطری دیگری برای "به یاد آوردن" زنگ سومی و برای "خود" زنگ کلی.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
مدتی پیش گفته شد که هر مرکز خاذن خود را دارد. در عین حال ماشین ما خاذنی کلی دارد که جدا از خازنهای متعلق به مراکز است. انرژی در این خاذن کلی تنها زمانی تولید می شود که تمام خازنهای دیگر یکی بعد از دیگری با آمیزه معینی کار کنند. از این راه خانن، کلی تغییر می کند. در این مورد، خاذن کلی، خادن به مفهوم کامل واژه می شود، چون انرژی ذخیره در لحظاتی که انرژی خاصی صرف نمی شود، گردآوری و در آنجا انباشته می شود. خصلت مشترک تمام ما این است که خازنهای مراکزمان تنها تا آنجا که مصرف می شوند، از نو با انرژی پر می شوند، تا فراسوی مقدار مصرف شده، انرژی در آنها باقی نماند.

طولانی کردن خاطره به یاد آوردن خود، در صورتی ممکن است که کاری کنیم تا انرژی ذخیره در ما بیشتر عمر کند، و این در صورتی است که بتوانیم انباری از این انرژی بسازیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
نیویورک

22 فوریه 1924

دو رودخانه


بی فایده نیست اگر ما زندگی مردمی در کل را با رودی بزرگ مقایسه کنیم که از سرچشمه های متفاوتی برخاسته و سپس به صورت دو رودخانه جداگانه جریان می یابد، یعنی شاخه شدنهایی در این رود روی می دهد و می توانیم زندگی هر کس را با یکی از قطره های آبی که این رودخانه زندگی را می سازد، مقایسه کنیم بنا به زندگی ناشایست مردمان، قرار شد که برای اهداف تحقق یافتن مشترک هر آنچه هستی دارد، زندگی مردمی در کره زمین در کل در دو رود جریان یابد. طبیعت بزرگ پیش بینی کرد و رفته رفته خاصیت همسازی را در حضور مشترک مردمیت جا انداخت تا پیش از شاخه شدن آنها، در هر قطره ای که این کشاکش" درونی ذهنی فردی با بخش انکار کننده" را در خود دارد، آن چیزی" پدید آید که به برکت آن ویژگیهای دانسته ای به ، آورده می شود که این امکان را میدهد تا در محل شاخه شدن آبهای زندگی، وارد این یا آن رود شود.

بنابراین برای زندگی مردمیت دو سو وجود دارد: فاعلانه و منفعلانه قوانین در همه جا یکی است. این دو قانون، این دو جریان، پیوسته باهم برخورد می کنند، زمانی از روی هم می گذرند، زمانی موازی با هم می روند. اما هیچ وقت درهم نمی آمیزند؛ از یکدیگر پشتیبانی می کنند، وجودشان برای هم ناگزیر است همیشه همین طور بوده و خواهد بود. خوب، زندگی تمامی مردمان معمولی با هم را می توان به صورت یکی از این رودهایی در نظر گرفت که هر زندگی ای در آن، خواه زندگی مردمی باشد یا هر موجود دیگری، با قطره ای در رودخانه بازنمایی می شود، و رودخانه در خود پیوندی در زنجیره کیهانی است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
بنا به قوانین همگانی کیهانی، هر رودخانه در سوی پایداری جریان دارد. تمامی چرخشها، دورها، تمامی تغییراتش هدف دانسته ای را دنبال می کند. برای این منظور هر قطرهای تا آنجا که بخشی از رودخانه است، نقشی بازی می کند، اما قانون رودخانه در کل دربرگیرنده قطره های جداگانه نمی شود. تغییر وضعیت، حرکت و جهت قطره ها صددرصد اتفاقی است. در این لحظه، قطره اینجاست؛ لحظه بعد آنجاست؛ در این لحظه در سطح است، و در لحظه دیگر در ژرفنا، بر حسب تصادف بالا می رود، بر حسب تصادف با قطرهای دیگر برخورد و پائین می افتد؛ در این لحظه شتاب می گیرد، در لحظه دیگر کند می شود. آسانی و دشواری زندگیش بسته به این است که بر حسب اتفاق کجاست.

هیچ قانون فردی برای آن وجود ندارد، هیچ سرنوشت فردی. تنها کل رودخانه سرنوشت دارد، که برای تمام قطره ها مانند هم است اندوه و شادی فردی خوشبختی و رنج - در آن جریان - همه اتفاقی است.
اما قطره در اصل امکان فرار از این جریان همگانی و پریدن به دیگری، یعنی رود همجوار را دارد. این هم قانون طبیعت است. اما برای آن، قطره باید بداند چگونه از شوک های تصادفی سود برد، از جنبش آنی کل رودخانه، تا در جاهایی که پریدن به آن سو آسان تر است به سطح آید و به ساحل دیگر نزدیک تر شود. نه تنها باید محل درست را برگزیند، بلکه همچنین زمان درست را تا از بادها، جریانها و طوفانها بهره برد. آن وقت قطره این بخت را دارد که با افشرهای بالا بیرد و به آن رودخانه دیگر بپرد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
از لحظه ای که به رودخانه دیگر می پرد، وارد دنیا دیگری می شود، وارد زندگی متفاوتی، و بنابراین پیرو قوانین متفاوتی می شود. در این رودخانه دوم قانونی برای قطره های منفرد وجود دارد، قانون پیشرفت متناوب، قطره به بالا می آید و سپس به زیر می رود، این بار نه در اثر تصادف بلکه بنا به قانون، با بالا آمدن به سطح، رفته رفته سنگین تر می شود و فرو می رود؛ در ژرفنا وزن از دست می دهد و دوباره بالا می آید، شناور ماندن روی سطح آب برایش خوب است آن که برایش بد. در اینجا خیلی چیزها به زبردستی و تلاش بستگی دارد. در این رودخانه دوم، جریانهای متفاوتی وجود دارد و لازم است وارد جریان لازم شد.

قطره باید تا آنجا که ممکن است در سطح بماند تا خود را آماده کند، تا امکان ورود به جریان دیگر را بیابد و این و آن. اما ما در رودخانه اول هستیم. تا زمانی که ما در این جریان منفعل هستیم، ما را به هر جا ممکن باشد می برد؛ تا زمانی که منفعل هستیم، دستخوش تصادف ها هستیم و آنها هستند که ما را به این سو و آن سو می رانند. ما برده این تصادف ها هستیم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
در عین حال، طبیعت امکان فرار از این بردگی را به ما داده است. بنابراین وقتی از آزادی سخن می گوییم درست از همین گذر به رودخانه دیگر سخن می گوییم. اما تردیدی نیست که این قدر هم ساده نیست تنها چون آرزویش را دارید نمی توانید به آن سو روید. نیازمند خواست نیرومند و آمادگی طولانی است. لازم است شناسایی کردن با تمام کشش ها و جاذبه های رود اول را سپری کنید. باید در این رودخانه بمیرید. تمامی دینها از این گونه مرگ سخن گفته اند: "تا نمرید، از نو زنده نمی شوید."

معنایش مرگ فیزیکی نیست. از آن مرگ، نیازی به برخاستن نیست، چون اگر جانی باشد، بی مرگ است، و می تواند بدون تن، که به از دست دادنش مرگ می گوییم، ادامه دهد، و دلیل پیدایش دوباره به شیوه ای که پدران کلیسا آموزش می دهند، این نیست که در روز قیامت در پیشگاه پروردگار پدید آییم،نه، مسیح و دیگران از مرگی سخن گفته اند که در زندگی روی می دهد، مرگ خودکامه ای که سرچشمه بردگی مان است، آن مرگی که شرط لازم نخستین رهایی و رهایی اصلی مردمی است.
 
بالا