به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
بنابراین باید از راه احساس و تن آموزش داد و یاد گرفت و نه از راه ذهن در عین حال احساس و تن زبانی ندارند، نه زبانی دارند و نه آن دریافتی را که ما داریم. نه روسی می فهمند، نه انگلیسی، اسب زبان راننده را نمی فهمد، کالسکه هم زبان اسب را نمی فهمد. اگر راننده به انگلیسی بگوید: به راست بچرخ، هیچ اتفاقی افتد.

اسب زبان افسار را می فهمد و تنها با فرمانبرداری از آن به راست می چرخد. یا اسب دیگری، اگر جای مأنوسی از بدنش را مالش دهید، بدون افسار می چرخد - برای نمونه، مانند الاغهایی که در ایران تربیت می شوند. کالسکه هم همین است - ساختار خودش را دارد اگر میله چرخ به راست بچرخند، چرخهای عقب به سمت چپ می چرخند. بعد با حرکتی دیگر چرخها در جهت عکس می چرخند. علتش این است که کالسکه تنها این حرکت را می فهمد و به شیوه خود واکنش نشان می دهد. برای همین راننده باید بخشها یا ویژگیهای ناتوان کالسکه را بداند. تنها در این صورت است که می تواند آن را در هر جهتی که بخواهد بچرخاند. اما اگر تنها روی جعبه اش بنشیند و به زبان خودش بگوید: "برو راست" یا "برو چپ"، كل تیم حتی اگر یک سال هم داد بزند، یک ذره هم از جایش تکان نمی خورد.

ما نسخه دقیق چنین تیمی هستیم. ذهن به تنهایی را نمی توان مردم نامید، درست همان طور که به راننده ای که در میخانه می نشیند، نمی توان راننده ای گفت که کارش را می کند. ذهن ما مانند کالسکه رانی کارشناس است که در خانه یا در میخانه می نشیند و در رؤیاهایش مسافران را به مقصدهای گوناگون می برد. درست همان طور که رانندگی اش واقعی نیست، به همین سان هم کوشش برای کار کردن با ذهن به تنهایی به هیچ کجا نمی رسد. کسی که تنها کارشناس است، دیوانه می شود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
توان تغییر دادن خود در ذهن نیست، بلکه در تن و احساسهاست. با این حال، متأسفانه تن و احساسهایمان به شکلی ساخته شده اند که تا وقتی که خوشحال باشند، هیچ چیز در دنیا برایشان مهم نیست. آنها در لحظه زندگی می کنندو حافظه کوتاه مدتی دارند ذهن به تنهایی برای فردا زندگی می کند. هر یک شادیهای خود را دارد. شایستگی های ذهن این است که به جلو می نگرد. اما تنها آن دو تای دیگرند که می توانند کار کنند." تاکنون، تا امروز، بخش بزرگ تر، خواست و تلاش تصادفی بوده، تنها در ذهن بوده است. تا کنون در ذهن حاضران بر حسب اتفاق خواستی برای دست یافتن به چیزی، تغییر چیزی پدید آمده است، اما تنها در ذهن. ولی هنوز چیزی در آنها تغییر نکرده است. تنها این انگاره عریان در سر است، اما هرکس همان طور مانده که بوده. مردم حتی اگر دهسال هم با ذهنش کار کند، اگر روز و شب مطالعه کند، در ذهنش به یاد بیاورد و بکوشد، به هیچ چیز مفید یا واقعی دست نمی یابد، زیرا چیزی در ذهن نیست که تغییر کند؛ چیزی که باید تغییر کند، سرشت اسب است. خواست باید در اسب باشد، و توانایی در کالسکه.

اما همان طور که در گذشته گفتیم، دشواری در این است که به خاطر آموزش و پرورش نادرست نوین و این واقعیت مسلم که نبود پیوند میان تن، احساس و ذهن در ما از کودکی به باز شناخته نمی شود، بیشتر مردمان چنان از ریخت افتاده اند که هیچ زبان مشترکی میان یک بخش و دیگری وجود ندارد. برای همین پیوند زدن آنها تا به این اندازه برایمان دشوار است، و از آن دشوارتر وادار کردن بخشهایمان به تغییر شیوه زندگی شان، به همین دلیل است که ناگزیریم آنها را وادار به ارتباط کنیم، اما نه به زبانی که طبیعت به ما داده که بسیار آسان است و به یاری آن بخشهایمان خیلی زود به آشتی با یکدیگر، به سازش می رسند و با تلاشهای هماهنگ و فهم و دریافت، به هدف مطلوبی که میان آنها مشترک است دست می یابند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
در بیشتر ما این زبان مشترکی که موضوع سخنان من است، به شکل بازگشت ناپذیری از دست رفته است. تنها چیزی که برایمان باقی مانده این است که به شیوه ای "فریب آمیز" دور آنها را بگیریم و آنها را به هم پیوند بزنیم. و این پیوندهای فراگیرنده "فریب آمیز" ساختگی باید بسیار ذهنی فردی باشد، زیرا باید به کسیت ( شخصیت) هر کس و به قالبی متکی باشد که آمیزه درونی اش به خود گرفته است. بنابراین اکنون ناگزیریم این ذهنیت فردی را بسازیم، و برنامه ای برای کار بیاییم تا پیوند با سایر بخشها را بسازیم. ساختن این ذهنیت فردی نیز بسیار پیچیده است؛ بی درنگ به دست نمی آید، نه تا زمانی که مردم به شکلی همه جانبه تحلیل و پیاده نشود، نه تا وقتی که "تا مادربزرگش " را موشکافی نکرده باشد.

بنابراین از سویی باید به ساختن این ذهنیت فردی برای هر کسی به طور جداگانه بپردازیم و از سوی دیگر کار همگانی را که برای همه ممکن است - تمرینهای عملی - را آغاز کنیم، روشهای ذهنی فردی خاصی وجود دارد و روشهایی کلی، بنابراین می کوشیم روشهای ذهنی فردی را بیابیم، در عین حال که می کوشیم روشهای همگانی را به کار بریم. به یاد داشته باشید که رهنمودهای ذهنی فردی تنها به کسانی داده می شود که خود را ثابت کنند، که نشان دهند می توانند کار کنند و تنبلی نمی کنند، روشهای همگانی، دلمشغولی های همگانی برای همه دسترس پذیر است، اما روشهای ذهنی فردی در گروهها و تنها به کسانی داده می شود که کار می کنند، که با تمام وجود می کوشند و می خواهند برای کار کردن تلاش کنند، کسانی که تنبل اند، که همه چیز را به بخت می سپارند، هرگزنه در باره چیزی که کار واقعی را می سازد می شنوند و نه آن را می بینند، حتی اگر ده سال هم در اینجا بمانند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
کسانی که به سخنرانی ها گوش داده اند، دیگر باید در باره "به یاد آوردن خود شنیده و به آن اندیشیده و آنرا آزموده باشند. کسانی که در این راه کوشیده اند، احتمالا دریافته اند که با وجود تلاشهای فراوان و خواست شدید، به یاد آوردن خود که برای ذهن بسیار دریافتنی است و با خردورزی به آسانی پذیرفتنی در عمل ناممکن است و به راستی نشدنی است.

وقتی می گوییم "خودت را به یاد بیاور" منظورمان خودتان است. اما خود ما، "من" من عبارت از احساس ها، تن و حس هایم است. من، ذهنم نیستم اندیشه ام نیستم. ذهن ما، ما نیست، بلکه تنها بخش کوچکی از ماست. درست است که این بخش با ما پیوند دارد، اما پیوندی کوچک است و برای همین سازمانیافتگی مان ماده بسیار کمی به آن واگذار کرده است. برای نمونه، اگر تن و احساسهایمان انرژی و عناصر لازم برای هستی شان را به نسبت بیست بخش دریافت کنند، ذهن مان تنها یک بخش دریافت می کند. توجه مان فرآورده ای است که از این عناصر، این ماده تکامل یافته است. بخشهای جداگانه ما توجه متفاوتی دارند؛ ماندگاری و توانمندی توجه با ماده دریافتی تناسب دارد. بخشی که ماده بیشتری دریافت می کند، توجه بیشتری دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
از آنجا که ذهن مان با ماده کمتری پرورانده می شود، توجه اش، یعنی حافظه اش کوتاه مدت است و تنها تا مادامی که این ماده عمر کند، کار ساز است. در واقع، اگر آرزو کنیم و به آرزو کردن ادامه دهیم که خود را تنها با ذهن مان به یاد آوریم، نمی توانیم خود را طولانی تر از زمانی که آن ماده اجازه می دهد، به یاد آوریم، مهم نیست تا چه اندازه خوابش را ببینیم، مهم نیست چه قدر آرزویش را داشته باشیم یا دست به چه کارهایی زنیم. وقتی این ماده مصرف شود، توجه مان ناپدید می شود.
درست مانند خائن نوررسانی است. یک لامپ تا زمانی روشن نمی‌ماند که شارژ داشته باشد. وقتی انرژی مصرف می شود، لامپ نمی تواند نور بدهد، حتی اگر سالم باشد و سیم پیچی خوبی داشته باشد. نور، چراغ حافظه مان است. این باید توضیح دهد چرا کسی نمی تواند خودش را برای مدت زمان طولانی تری به یاد آورد.

و در واقع به این دلیل نمی تواند چون این حافظه طول عمر کوتاهی دارد و همیشه هم کوتاه خواهد بود. به این شکل آرایش یافته است. کار گذاشتن خاذنی بزرگ تر یا پرکردن آن با مقدار بیشتری از انرژی که بتواند آن را در خود نگاه دارد، نشدنی است. اما می توان به یاد آوردن خود را افزایش داد، نه با بزرگ کردن خاذن، بلکه با آوردن بخشهای دیگر با خازنهای خودشان و وادار کردن آنها به مشارکت در کار کلی اگر به چنین چیزی دست یافته شود، تمام بخشهایمان کمک می کنند و به شکل متقابلی به یاری یکدیگر برمی خیزند تا نور خواستنی روشن باقی بماند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
از آنجا که ما در ذهن مان اعتماد به نفس داریم و ذهن مان به این نتیجه رسیده که این برای بخشهای دیگر مان خوب و لازم است، باید هر کاری که می توانیم برای برانگیختن علاقه آنها بکنیم و بکوشیم آنها را خاطر جمع کنیم که دست یابی مطلوب، برای آنها هم سودمند و لازم است. باید بپذیریم بخش بزرگ تر کل "من" ما به هیچ رو علاقه ای به به یاد آوردن خود ندارد. از این گذشته، حتی به وجود این خواست در برادرش - اندیشه - ظن هم نمی برد. در نتیجه باید بکوشیم آنها را با این خواست آشنا کنیم. اگر خواستی برای کار در جهت را به خیال درآورند، نیمی از کار پیش برده شده؛ ما می توانیم آموزش و کمک به آنها را آغاز کنیم.

متأسفانه نمی توان بی درنگ با آنها هوشمندانه سخن گفت، زیرا به دلیل پرورش خالی از دقت و توجه، اسب و کالسکه با زبانی آشنا نیستند که مناسب کسی است که درست بزر رگ شده است. زندگی و اندیشیدن شان غریزی است، درست مانند جانوران، و برای همین امکان ندارد بتوان از راه منطق و برهان به آنها ثابت کرد که سود آتی شان در کجا نهفته با تمام امکانات شان را برایشان توضیح داد. در حال حاضر تنها می توان آنها را وادار کرد که کار را با روشهای "فریب آمیزی" که آنها را دور بگیرند، آغاز کنند. اگر این کار پیش برده شود، امکان دارد عقل سلیم را در خود رشد دهند. برهان و عقل سلیم با آنها بیگانه نیست، مسئله این است که آموزشی در این زمینه ندیده اند. آنها مانند کسی هستند که ناگزیر شده دور از هم میهنانش بدون هیچ ارتباطی با آنها زندگی کند.

چنین کسی نمی تواند مانند ما منطقی بیندیشد. ما این گنجایش را داریم، چون از کودکی در میان سایر مردمان زندگی کرده ایم و ناگزیر به نشست و برخاست با آنها بوده ایم. بخشهای ما، مانند این کسی که از همه جدا بوده است، با غرایز جانوری، بدون اندیشه و برهان زندگی کرده، به همین دلیل این گنجایش ها تجزیه شده اند، و این صفاتی که طبیعت به آنها داده، کاهش یافته و آب شده اند، اما از دیدگاه سرشت آغازین شان، این نابودی پیامدهای جبران ناپذیری ندارد، و می توان به آنها در قالب آغازین شان دوباره جان بخشید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
طبیعی است که به کار و زحمت زیادی برای نابود کردن پوسته بدسرشتیها - نتایجی - که تا کنون شکل گرفته، نیاز است. برای همین به جای شروع کار تازه، لازم است گناهان گذشته را درست کرد. برای نمونه، من می خواهم خود را برای درازمدت ترین زمان ممکن به یاد بیاورم. اما به خود ثابت کرده ام که به سرعت تکلیفی را که برای خود گذاشته ام فراموش می کنم، چون ذهنم تداعیهای زیادی ندارد که به این کار مربوط باشد متوجه شدم که تداعیهای دیگر، تداعیهایی را که با به یادآوردن خود پیوند دارد، در خود می بلعند.

تداعیهای ما در دستگاه شکل ساز بر اثر شوکهایی که این دستگاه از مراکز می گیرد، روی می دهند. هر شوکی تداعیهایی با خصوصیت ویژه خود را دارد؛ نیرویشان به ماده ای متکی است که آنها را تولید می کند.

اگر مرکز اندیشه تداعیهای به یاد آوردن خود را تولید کند، تداعیهایی که از بخشهای دیگر با خصوصیتی دیگر از راه می رسند و هیچ ربطی با به یاد آوردن خود ندارند، آنها این تداعیهای خواستنی را جذب می کنند، زیرا از جاهای گوناگونی می آیند و در نتیجه شمارشان بیشتر است و به این ترتیب، همینجا می نشینم. مشکلم این است که سایر بخشهایم را به نقطه ای برسانم که مرگور اندیشه ام بتواند حالت به یاد آوردن خود را تا آنجا که ممکن است طولانی کند، بی آنکه انرژی را بی درنگ از بین ببرد.

در اینجا باید اشاره کرد که به یاد آوردن خود، مهم نیست چه قدر کامل و پر باشد، از دو گونه است، آگاهانه و مکانیکی - به یاد آوردن خود اگاهانه،و به یاد آوردن خود با تداعیها، به یاد آوردن خود مکانیکی یعنی تداعی گرانه هیچ سود جوهری نمی تواند داشته باشد، با این حال، این گونه به یادآوردن خود تداعی گرانه در آغاز ارزش شگرفی دارد. دیرتر نباید به کار برده شود، زیرا این گونه به یاد آوردن خود، هر اندازه هم که کامل باشد، به هیچ کار واقعی نمی انجامد. اما در آغاز این گونه هم ضروری است. گونه دیگری از به یاد آوردن خود است که مکانیکی نیست، بلکه آگاهانه است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
پریوره

20 ژانویه 1923


در حال حاضر من اینجا نشسته ام، به هیچ رو نمی توانم خود را به یاد بیاورم و هیچ نظری از آن ندارم. اما در باره آن شنیده ام. دوستی امروز به من ثابت کرد که شدنی است. سپس به آن اندیشیدم و خاطرجمع شدم که اگر می توانستم خودم را برای مدتی طولانی به یاد آورم، کمتر دست به اشتباه می زدم و می توانستم بارکارهای خوشایندتری کنم. حال می خواهم خود را به یاد آورم، اما هر آوایی، هر کسی، هر خش خشی توجه ام را گمراه می کند و باعث می شود فراموش کنم. در برابرم یک ورق کاغذ است که آن را به عمد روی آن نوشته ام، تا این ورق کاغذ به صورت شوکی برای به یاد آوردن خودم کار کند.

اما ثابت شده که این کاغذ هم کمکی نمی کند. تا زمانی که توجه ام روی کاغذ متمرکز باشد، خود را به یاد می آورم. بی درنگ پس از آنکه توجه ام گمراه می شود، به کاغذ نگاه می کنم، اما نمی توانم خودم را به یاد بیاورم.

روش دیگری به کار می برم. مرتب در دل می گویم: "می خواهم خود را به یاد آورم." اما این هم کمکی نمی کند. در لحظاتی متوجه می شوم که دارم مکانیکی آن را می گویم و توجه ام آنجا نیست. هر روش ممکنی را می آزمایم. برای نمونه، می نشینم و سعی می کنم ناراحتی فیزیکی خاصی را با به یاد آوردن خود، مرتبط کنم. برای نمونه، درد میخچه ام را. اما میخچه تنها برای مدت کوتاهی کمک می کند؛ دیرتر این میخچه هم تنها به یادآوردنی مکانیکی می شود. باز تمام راههای ممکن را می آزمایم، زیرا خواست شدیدی دارم که در به یاد آوردن خود پیروز شوم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
برای آنکه بدانیم چگونه کار کنیم، علاقه پیدا می کنم که بدانم چه کسانی مانند من اندیشیده و به همین سان آزمایش کرده اند. فرض کنید من هنوز به این شیوه کار نکرده باشم. فرض کنید، تاکنون تنها مستقیم با ذهن آزموده ام. هنوز کوشش نکرده ام تداعیهایی با سرشت دیگری برای خود بیافرینم، تداعیهایی که تنها به مرکز اندیشه تعلق نداشته باشد. می خواهم سعی کنم؛ شاید نتیجه بهتر شود. شاید با سرعت بیشتری امکان چیزی متفاوت را دریابم. می خواهم به یاد آورم - در این لحظه به یاد می آورم. با ذهنم به یاد می آورم. از خود می پرسم: آیا با حس هم به یاد می آورم؟ به واقع در می یابیم که با حس، خود را به یاد نمی آورم تفاوت میان حس و احساس چیست آیا همه آن را در می یابند؟

برای نمونه، من اینجا می نشینم. به دلیل وضعیت بدنی نأماتوسام، ماهیچه هایم به شکلی غیرعادی پرتنش می شوند. به عنوان یک قاعده، در ماهیچه هایم همان حسی را ندارم که وقتی وضعیت بدنی مأنوس ام را دارم. مانند همه شمار محدودی وضعیت بدنی دارم. اما حالا وضعیت بدنی تازه و غیر معمولی را به خود گرفته ام.. حسی در بدن دارم، اگر نه در کل آن، دست کم در بخشهایی از بدنم، حس گرما، گردش خون. همان طور که می نشینم، انگار روی پشتم یک اجاق داغ گذاشته اند. چون در پشت هوا گرم و در جلویم هوا سرد است، تفاوت هوا زیاد است، برای همین به دلیل این تفاوت پیوسته خود را حس می کنم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,740
مدال‌ها
4
سکه
23,744
امشب برای شام خرگوش خوردم چون خرگوش و جقوربقور خوشمزه ای بود، پرخوری کردم. معده ام را حس می کنم و تنفسم به شکلی غیرعادی سنگین است. تمام مدت آن را احس می کنم. درست الان سرگرم آماده کردن خوراکی با الف بودم و آن را در اجاق گذاشتم. در زمان آماده کردن آن به یاد می آوردم که مادرم چگونه این خوراک را آماده می کرد. مادرم را به یاد آوردم و لحظات خاصی را که با آن پیوند داشت. این خاطرات احساسی را در من برانگیخت. این لحظات را احساس می کنم و احساسم مرا رها نمی کند. حال به این چراغ می نگرم. وقتی هنوز چراغی در اتاق مطالعه نبود، در این اندیشه بودم درست به چنین نوری نیاز است. در آن زمان نقشه ای برای رسیدن به این گونه نور کشیدم. و نقشه را پیاده کردم و این نتیجه اش است. وقتی کلید زده شد و نور را دیدم احساس خشنودی کردم؛ و آن احساس که در آن زمان برانگیخته شد، ادامه یافته آن خشنودی را احساس می کنم.

لحظه ای پیش از حمام ترکی بیرون آمدم. هوا تاریک بود، نمی توانستم جلوی پایم را ببینم و به درختی خوردم. از راه تداعی به یاد می آورم که یک بار دیگر که در دل تاریکی راه می رفتم با مردی تصادف کردم. آن برخورد روی قفسه سینه ام اثر گذاشت، و برای همین مردی را که با من تصادف کرده بود، زدم، دیرتر فهمیدم که گناه او نبوده؛ با این حال آنقدر محکم او را زدم که چند دندانش را از دست داد.

در آن لحظه به این نیندیشیدم که مردی که به سینه ام خورده بود، بیگناه است، اما وقتی آرام شدم، فهمیدم. وقتی دیرتر آن مرد بیگناه را در خیابان دیدم، با صورت آسیب دیده اش، آن قدر نگرانش شدم که وقتی حالا به یادش می افتم، همان نیش وجدانی را که در آن زمان احساس کردم دوباره تجربه می کنم. حال که به درخت خوردم، آن احساس دوباره در من زنده شد. دوباره صورت سیاه شده آن مرد خوب را در برابر خود دیدم.
 
بالا