به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
من پرسیدم: «وضعیت پیشرفت و تکامل گرجیف را چگونه دیدید؟
هاشم خطاط جواب داد: «پیش بینی یا بررسی این موضوع ربطی به من نداشت. همان طور که قبلا گفتم، من فقط وظیفه داشتم یک چیز، فن خطاطی را به او بیاموزم. این که او به درک عمیق تری از آن برسد یا نه، به کار من مربوط نمی شد. او در حال طی کردن مسیر آموزش های خاصی بود که من فقط یک ایستگاه کوچک یا تابلوی راهنمایی در آن بودم.

او کاملا مصمم بود و سخت تلاش می کرد تا همه ظرایف و دانستنی های هنر من و رموز طريقت را بفهمد، اما این را که تا چه عمقی در این راه پیش رفت، من نمی دانم. فقط استادش از روی درجه تهذیب و خلوص قلب او می تواند این را بداند. دوست من! هرگز فراموش نکن که در عالم فعالیت های صوفیانه، اعمال بیرونی و درونی یی هست که شاید با هم تفاوت داشته باشند ولی هر دو با اهمیت اند.

گرجیف، به دستور شیخ طریقت، چندین ماه را فقط با نوشتن عبارت "خدا رحمت کند سپری کرد. این مورد، آمیزه ای بود از اعمال بیرونی و درونی، اما بعضی موارد دیگر این طور نیست.»
من از دکان خطاط بیرون آمدم و مدتی در خیابان ها پرسه زدم. دیگر برایم مسلم بود که گرجیف نزد استادان مختلف و متعددی آموزش دیده و هر کدام از آن ها بخشی از دانش خود را به او منتقل کرده اند. مسلماً این آموزش ها برای این بوده که او بتواند در این دنیا درست زندگی کند و به کمال برسد، اما من چگونه می توانستم این رشته های سردرگم را کنار هم گذارم.

اگر فقط کسانی را بشناسم که هنر یا صنعتی را به او یاد داده اند و نه استادان طریقت اش را؟ آیا این صنعتگران و هنرمندان می توانسته اند دانش های ماوراء الطبیعی و معنوی را به او آموزش دهند؟ آیا بهتر نیست که من هم به نوبه خود از آن ها آموزش بگیرم؟ ولی خیلی زود این فکر را از سرم بیرون کردم، زیرا کاملا روشن بود که اگر تعالیم و راهنمایی های شیخ طريقت با استان روحانی نباشد، یادگیری این فنون، فایده چندانی برای سیر و سلوک معنوی ندارد و برای تکامل شخص، کافی نیست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
حیران و پریشان، در ذهن خود گفت وگوهایم را با دیگران تا آن زمان، مرور کردم، اما راه به جایی نبردم. بغداد یکی از کانون های دراویش و علوم تصوف بود و حتا نقشه شهر در را*ب*طه با این علوم طراحی شده بود، ولی به نظر می رسید که من نمی توانم در این شهر به منظور خود نایل شوم. هر روز به دنبال یافتن سرنخ یا را*ب*طه ای می گشتم ولی چیزی دستگیرم نمی شد.
- آیا می توانم در یکی از جلسات صوفی ها حضور داشته باشم؟

- نه!
- چطور می توانم به محفل آن ها راه یابم؟
- تنها راهش این است که یکی از شیوخ یا استادان طریقت، تو را معرفی کند و به آن جا بفرستد.

- چطور می توانم یکی از شیوخ را پیدا کنم؟
- باید جستجو کنی.
- در کجا باید جستجو کنم؟
- در درون خودت.
- چه چیزی را در درون ام باید جستجو کنم؟
- سمت و سوی حرکت ات را.
- آیا می توانم یکی از شیوخ یا استادان طریقت را ملاقات کنم و از او بخواهم که مرا بپذیرد؟
- تو که قبلا با یکی از آن ها آشنا شده ای: هاشم محمد خطاط.
- ولی او به من گفت که فقط یک خوش نویس است.

- استادان طریقت صوفیه حتما نباید شخصیت هایی پیچیده و اسرار آمیز باشند. آن ها نباید حتمأ صوفیگری را به آن معنایی که شما تصور می کنید و یا به طریقی که شما قبول دارید، آموزش دهند. آن ها می توانند هر جایی زندگی کنند و هر شغلی داشته باشند. مثلا می توانند نجار یا مکانیک یا ماهی گیر باشند، و یا هر کار دیگری. آن ها به جایی می روند که باید بروند یا فرستاده می شوند و شاید سال ها منتظر بمانند تا شاگرد به درجه ای برسد که به آن ها مراجعه کند.

این طور نیست که تو هرگاه دل ات خواست نزد آن ها بروی و آن ها مجبور باشند به تو آموزش بدهند. شاید آن ها نتوانند و یا اجازه نداشته باشند که شخصی در سطح تو را آموزش دهند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
من دوباره نزد هاشم محمد خطاط رفتم و این را از او پرسیدم.
او جواب داد: «بله درست است. من وظیفه بخصوصی برعهده دارم که پذیرش شاگردان متفرقه را در بر نمی گیرد. من نمی توانم تو را به شاگردی بپذیرم. اگر می خواهی مسیری را که گرجیف پیموده، فقط از سر کنجکاوی و یا قهرمان پرستی دنبال کنی، همین حالا جست وجویت را رها کن و به خانه ات بازگرد. زیرا نه تنها هیچ سودی برایت نخواهد داشت، بلکه باعث پشیمانی ات خواهد شد.

همچنین دنبال کردن آموزش هایی که او دیده هم برایت فایده ای نخواهد داشت. زیرا شیخ المشایخ Sheikh ul Mashaiekh اعلام کرد باقی مانده «برکت» که در آموزش گرجیف بود، با شروع آخرین سال از نیمه اول قرن بیستم شما، تمام شد.»

من فوراً پرسیدم: «شیخ المشایخ کیست و کجاست...؟»
هاشم محمد دست اش را بلند کرد و گفت: «این پرسش های پاسخی برایت نخواهد داشت. سؤال کردن در این جا هیچ معنایی ندارد. باید خودت جست وجو کنی اما به شرطی که انگیزه ات کمال معنوی و هم آهنگ شدن با ابدیت باشد، نه فقط تقلید کورکورانه و بی فایده و یا آموزش های ظاهرأ پاک و پاکیزه ولی بی محتوایی که این روزها رواج دارد.

برو مريد على جمال را در کربلا پیدا کن. نام اش شیخ داود يوسف است. و حالا لطفا اجازه بده من به سر کار خودم برگردم.»
از او تشکر کردم و بیرون آمدم. هنوز نمی توانستم بگویم که مسیر جست و جویم مشخص و روشن شده، فقط تاریکی اش کم تر شده بود. من می بایست به کربلا می رفتم.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
شیخ داود یوسف

کربلا


اقامت در کربلا برای غیر مسلمانان، ساده نیست. زیرا مرکز بنیادگرایان متعصب شیعه است و حتا مسلمانان غیر شیعه هم کم تر به آن جا می روند. حرمی که اکنون در کربلا قرار دارد، نسبتا جدید است، زیرا به دستور یکی از خلفای متعصب سنی Sunni عراق، حرم اصلی را ویران کردند، چون آن را کانون بدعت گذاران رافضی می دانستند.

من گذاشتم تا همه بفهمند که دنبال شیخ داود يوسف می گردم ولی این اصلا وضع مرا بهتر نکرد، زیرا شيخ داود هم یک روحانی اهل سنت بود و فقط چون شهرت اش به حدی بود که کسی نمی توانست به او آزار برساند یا تهدیدش کند، از طرف اکثریت شیعه مذهب کربلا تحمل می شد.

افراد عادی نمی توانستند با شیخ ملاقات کنند و من هم با این که هاشم محمد خطاط را معرف خودم اعلام کردم، نتوانستم به حضور شیخ برسم ظاهراً من نتوانسته بودم نظر موافق هاشم محمد را جلب کنم، زیرا او هیچ نشانه و رمزی به من نگفته بود که برای ملاقات شیخ به کار بیاید.

یکی از مریدان شیخ داود، که من با او صحبت می کردم، چندین بار از من پرسید: هاشم تو را با چه رمز و نشانه ای فرستاده است؟» و من هر بار سخنان هاشم محمد را برایش تکرار می کردم که ظاهرا حاوی هیچ رمز و نشانه ای نبود.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
یافتن منزل شیخ، ناممکن بود. برنامه روزانه اش نامعلوم و احتمال ملاقات با او، تقریبا منتفی بود. این که من غیر مسلمان بوده، ظاهرأ مسأله مهمی نبود بلکه غیردرویش بودنم اشکال اصلی را ایجاد می کرد. اکنون دیگر مطمئن شده بودم که بحث و گفت وگوی ظاهراً بی غرضانه ای که با مریدان شیخ داشتم، برای این بود تا مرا محک بزنند و بفهمند که تا چه حد با اسرار صوفیه آشنا هستم و یا در چه مرتبه ای از کمال روحانی هستم.

روشن بود که من نمی توانستم رمز و راز سخنان آن ها را بفهمم که حتما از روی نوشته های شیوخ و استادان طریقت بازگو می کردند و من هیچ آشنایی با آن نوشته ها نداشتم.با این همه، من سؤالات خود را مطرح می کردم. شیخ المشایخ کیست؟ عبدالله جماوی کیست؟ شیخ، پیرو کدام طریقت است؟ آیا او از همان نیروهای شیوخ صوفیه برخوردار است؟ در مقابل همه این سؤال ها، با جواب های رمزی و معماگونه مواجه می شدم:

را*ب*طه شیخ المشایخ با شیخ بزرگ مثل را*ب*طه سیاره ای است با ابدیت. مقام شيخ بزرگ بالاتر، خیلی بالاتر از آن است که فقط رهبر صوفیان باشد. آیا عبدالله جماوی یکی از قطب هاست؟ (قطب ها، چهار رهبر صوفیه در چهارگوشه عالم هستند.) «قطب ها را کسی نمی شناسد مگر وقتی که شناخته شوند!» بدین ترتیب آیا شیخ بزرگ، استاد بزرگ همه طريقت ها محسوب می شود؟ «بله، و او برپادارنده و حافظ سنت هم هست.»

آیا منظور از سنت، همان سنت مسلمانی است؟ «نه، سنت اصلا از طریق موسی (ع)، عیسی (ع) و محمد (ص)، آشکار شده.» آیا می توانم با شیخ جماوی ملاقات کنم؟ «صبر و بردباری، خصلت مردی است که از دانش درونی برخوردار است و ارزش آن به قدری بالاست که هم خودش و هم سایرین از آن بهره مند می شوند!
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
تقریبا سه هفته گذشت. در این مدت شک و تردیدها آزارم می داد و بارها و بارها این جواب ها را در ذهنم مرور می کردم تا شاید سرنخ یا سمت و سوی حرکتی را از آن ها بیرون بیاورم، ولی چیزی دستگیرم نشد تا این که بالاخره دعوت شدم تا با یکی از مریدان شیخ در مغازه سلیمان ترکی Torki در بازار پارچه فروش ها ملاقات کنم. با عجله خود را به آن جا رساندم.

مغازه پر بود از مشتریان و دوستان صاحب مغازه، ساکت و آرام در حال به نمایش گذاشتن صبر و و حوصله ای بودم که سعی کرده بودم در خود ایجاد کنم، روی فرش های روی هم آرمیده، نشستم و با چای پذیرایی شدم گفت وگوها بیش تر درباره فرش و تقاضای مردم برای رنگ ها و نقش های بخصوص و اوضاع جاده ها بود. من درست به حرف هایشان گوش نمی کردم، زیرا زبان شان را خوب نمی فهمیدم.

به هر حال، آن جا منتظر نشسته بودم تا نشانه با اشاره ای دریافت کنم که کجا و چگونه می توانم شیخ را ملاقات کنم. درست است که برای ملاقات با یکی از مریدان شیخ به آن جا دعوت شده بودم، اما در اعماق قلبم احساس می کردم که بالاخره خود شیخ را هم خواهم دید. در همین حال و هوا بودم که یک دفعه متوجه شدم یکی از مشتریان دارد به زبان فارسی، چیزی به من می گوید.

حواس ام را جمع کردم تا بتوانم حرف های او را بفهمم. او دوباره گفته اش را تکرار کرد: «به نظر شما این فرش برای این که هنگام مراقبه رویش بنشینم، مناسب است؟» من گفتم: «بله، دلیلی نمی بینم که چرا مناسب نباشد.»

با لحنی قاطع و محکم گفت: «دلیلی نمی بینی چون درست نگاه نکرده ای رنگ هایش با هم هماهنگی ندارند که باعث آزار بیننده می شود.نقش آن در تقابل با جریان مثبت اندیشه است و آرامش ذهن را مختل می سازد. با چنین قضاوت ابتدایی در موضوعی به این سادگی، شما استعداد و قابلیت های خوبی از خود نشان نمی دهید. و با این حال می خواهید از آموزگار جرجی زاده چیزهایی بفهمید؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
من از جا پریدم و گفتم: «پس شما... شما شیخ داود هستید؟

- بله، خودم هستم.
- من معذرت می خواهم، آخر می دانید...
- من خوب می دانم.
- خوب منظورم این است که...
- منظورتان چیست؟
- منظورم این است که من نیاز به کمک دارم.
- برای چه کاری کمک لازم دارید؟
- برای پی بردن به واقعیت وجود خودم.
- برای چه می خواهید به واقعیت وجودتان پی ببرید؟

- برای این که خودم را بشناسم و بفهمم که آیا قابلیت رسیدن به کمال را دارم؟
- چرا می خواهید به کمال برسید؟
- برای هم آهنگ شدن با تحولات اساسی کائنات.
- شما جای خود را در کائنات، خیلی دست بالا گرفته اید.
- يا شيخ.. من می دانم که ناچیز و حقیرم، اما تا وقتی که ندانم حقارت ام تا چه حد است، نمی توانم هیچ کار سازنده ای درباره وضعیت فعلی خود انجام دهم.
- این را چطور فهمیده ای؟
- از طریق کسانی که گرجیف را مأمور کردند پیام شان را به غرب بیاورد.

- گرجیف مرده است.
- اما پیام اش مطمئناً زنده است. کسانی که گرجیف، مرجعیت و دانش اش را به آن ها انتقال داد، آن را زنده نگه می دارند.
- گرجیف مرجعیت و دانش خود را به هیچ کس انتقال نداد. پیام او با خودش مرد.
- پس آن چه که او گفت، دیگر هیچ ارزشی ندارد؟
- وقتی که آن را مطرح کرد و در جایی که مطرح شد، ارزش داشت. آن چه او گفت فقط قدمی بود به سوی درک بهتر و کامل تر کل پیام اصلی؛ گامی به سوی آماده سازی محیطی با ویژگی های بخصوص. او به کسی تکلیف نکرد که اخگری خاموش را به نام آتشی شعله ور، به زمان آینده حمل کند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
اگر کسی این کار را کرده، فقط ناتوانی خودش را در فرق گذاشتن میان اخگر سرد خاموش با آتشی شعله ور، نشان داده است. وجود گرمای اخگر به آتش بسته است و هرگاه آتش از میان برود، فقط زغالی سرد بر جای می ماند که تنها به درد کسانی می خورد که سیاهی زغال می خواهند و برای آن ها که خواهان گرما و نیروی شعله آتش اند، هیچ فایده ای ندارد.


با لحنی ملتمسانه گفتم: «یا شیخ! آیا می توانم درباره گرجیف چند سؤال مطرح کنم؟»
- آیا درباره خودش می خواهی بپرسی یا تعالیمی که گرفته؟
- هر دو، اما با درجات مختلف.
- پس بدان که گرجیف شاگرد من بود. استاد خود من، عبدالله جماوی او را از دمشق نزد من فرستاد. او نزد من آمد تا تعالیم سلمان فارسی را بیاموزد. من درست به قدری که ظرفیت داشت به او آموزش دادم، نه بیش تر و نه کم تر. سلمان فارسی مرید استادان بزرگی بود.

پیام او از طریق بهاءالدین نقشبند و شاه گواث Gwath Shah به شیخ عبدالله شاطر رسید. یک جور روش تکامل سریع است که به وسیله آن، پیشرفت شاگردان سریع تر و مؤثرتر از روش های عادی است. اما فقط به کسانی تعلیم داده می شود که دلیلی بخصوص و اجازه یی ویژه از استادشان داشته باشند. حتا کسانی که این روش را آموخته اند، همیشه آن را به کار نمی برند ولی دانستن آن برای استفاده در حوزه های آموزشی بخصوصی ضروری است. گرجیف آن را از من آموخت اما دقیقا آن طور که آموخته بود به کارش نبرد.

این روش، قابلیت انعطاف پذیری بالایی دارد و بنابراین حتا قسمتی از آن می تواند در صورت لزوم، برای تأثیرگذاری بر سایرین، به کار رود.
من با امید و اشتیاق پرسیدم: «آیا یادگیری آن برای من هم سودمند است؟»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
شیخ با همان لحن قاطع خود جواب داد: «این سؤال اصلا مطرح نیست زیرا من آن را به شما آموزش نخواهم داد. این که بعدها شما آن را بیاموزید یا نه، بستگی دارد که چه موقعی آمادگی اش را پیدا کنید و چه موقعی، یادگیری آن برای تان ضروری باشد. حتا خیلی از دراویش پیشرفته این روش را نمی دانند چون هنوز دانستن آن برای شان ضروری نشده.»

من پرسیدم: «درباره گرجیف به عنوان یک انسان چه می گویید؟
- خوب او مطمئنا یک انسان بود، با همه ضعف ها و نارسایی های نوع بشر. البته او انسان کاملی نبود، ولی این را که او بعدا به کمال رسیده یا نرسیده، من نمی توانم حدس بزنم. زیرا با این که تاریخچه فعالیت هایش در اروپا را به خوبی می دانم، اما فقط موقعی می توان اظهار نظر کرد که بدانیم تحت چه دستورات ویژه ای عمل می کرده است.
من پرسیدم: «چه کسانی دستورات را صادر می کنند؟»

- کانون.
- کانون در کجا...؟
- سعی نکن مرتبأ سؤالاتی را از من بپرسی که فایده ای به حال ات ندارند. برای اولین بار در زندگی ات، اسم کانون شنیده ای و قبل از آن که درباره معنی و مفهوم آن بیندیشی، می خواهی بدانی که محل آن کجاست و اعضایش چه کسانی هستند. تو هیچ حقی نسبت به دانش من نداری و من مجبور نیستم به هر سؤالی که به فکر تو خطور می کند، پاسخ بدهیم، به خاطر خودت هم که شده، کم تر مرا سؤال پیچ کن، تا شاید چیزهای بیش تری بفهمی.

خجالت زده گفتم: «مرا ببخش ای شیخ چون راه دور و درازی را پیموده ام و ...»
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,160
مدال‌ها
10
سکه
18,012
شیخ سخن مرا قطع کرد و خندید و گفت: «مسافتی طولانی را پیموده ای؟ چند صد کیلومتر و آن هم بیش تر با هواپیما، و تو این را راه دور و دراز میدانی مثل سگی که از سطل زباله واژگون شده ای خوراک می جوید، تکه های اطلاعات درهم و برهمی را جمع آوری می کنی و پیمودن این راه دور و دراز را بهانه ای برای بدرفتاری و عدم رعایت ادب کرده ای و سعی می کنی مرا مجبور کنی تا به سؤال هایت درباره مردی که پیام اش مرده، پاسخ بدهم! شاید قضاوت بهتری درباره ات می کردم اگر مثلا از من می پرسیدی که آیا آموزش های اصیل، دوباره به غرب راه یافته یا در آینده راه می یابد؟ ولی به جای آن، فقط سعی می کنی بر خاکستر سرد باقی مانده از آتشی خاموش شده، بدمی»

من عاجزانه گفتم: «اجازه می دهید همین را سؤال کنم؟ کجا می توانم این آموزش های پیشرفته را بیابم؟»

- نه، اجازه نداری سؤال کنی عدم توانایی و بی توجهی تو به این سؤال، به خوبی ثابت می کند که هنوز آماده شنیدن پاسخ نیستی. وجود شما پر شده از پیچیدگی های قوانین و قواعد کائنات، شخصیت های شماره گذاری شده و ذهنیات عجیب و حقیری که همه اش هم طوطی وار آموخته شده اند. و ذهن های تقسیم بندی شده تان نمی گذارد تا سؤال مناسب را در موقع مناسب بپرسید و از جواب آن، بهره ببرید. شما تحصيل کرده اید یا بهتر بگویم تنظیم شده اید تا طبق یک طرح مشخص فکر کنید. این را تفکر استریل (سترون) می گویند.

پرسیدم: «اگر سؤال نکنم پس چه طور یاد بگیرم؟»
- به همین سؤالات دقت کن؛ یادگیری و سؤال کردن، دو چیز متفاوت است. شما با عمل کردن یاد می گیرید نه با سؤال کردن.

مسأله این نیست که چرا باید کتاب بخصوصی را بخوانید یا کجا و چه وقت آن را بخوانید؛ بلکه باید کتاب را بخوانید تا محتویات آن را تجربه کنید و به آن عمل کنید. شما را طوری بار آورده اند که تصور می کنید هر سؤالی، جواب دارد. این درست نیست. در واقع هر سؤالی قابلیت جواب را دارد ولی این که جواب باارزش باشد یا به مطلب دیگری است.
 
بالا