این عشق که من در سی*ن*ه دارم، غم بیپایان است
گرچه سرشار از غم نبود مجنون است؛ اما از او پنهان است
بخت و سرنوشت، مرا اسیر دستان زمختش نمیکند
خندهی زیبا بر ل*ب مینشانم، گریه از چشمانم میرهانم
آن روی زیبا و دلربایت مجموعهی عشق و غم
تو چه کردی با من که گویی انقدر پریشانم؟
دریاب که تار و پودی از من باقی میماند؟
ای طرح وجود غم عصیان در کالبد بیجان من
چون نام تو بر زبان میآورم، دیگر خود را نشناسم
باد لای موهایت نمیپیچد، وز هجر تو نمینالم
حکم من در زندگیات هر چه باشد، من فرمانبردارم
ای دیوانهتر از لیلی که نامت شد همچو مجنون؟
من ز غم عشق تو، شب و روز در ره غم و بارانم
کاری کردی که یک پشت با دشمن روبهرو شوم
گرچه دلدادهام هستی؛ ولی من از تو بیزارم
در ره عشق تو مدهوشم در قلب تو میمیرم
وز غم خاطرههایت اندوهگینم، در نبودت نالانم
دیگر صبوری از من گذشته، من بیتو نمیتوانم
من در آتش کین ز عشق تو میسوزم
شعلههای تو بیشتر از آتش، همانند پروانه دور تو میگردم
گویند مکن این کار را با خود، غم تو بر سی*ن*ه دارم
گر جانم در ره عشق تو رود، من با یاد تو زندهام
گرچه سرشار از غم نبود مجنون است؛ اما از او پنهان است
بخت و سرنوشت، مرا اسیر دستان زمختش نمیکند
خندهی زیبا بر ل*ب مینشانم، گریه از چشمانم میرهانم
آن روی زیبا و دلربایت مجموعهی عشق و غم
تو چه کردی با من که گویی انقدر پریشانم؟
دریاب که تار و پودی از من باقی میماند؟
ای طرح وجود غم عصیان در کالبد بیجان من
چون نام تو بر زبان میآورم، دیگر خود را نشناسم
باد لای موهایت نمیپیچد، وز هجر تو نمینالم
حکم من در زندگیات هر چه باشد، من فرمانبردارم
ای دیوانهتر از لیلی که نامت شد همچو مجنون؟
من ز غم عشق تو، شب و روز در ره غم و بارانم
کاری کردی که یک پشت با دشمن روبهرو شوم
گرچه دلدادهام هستی؛ ولی من از تو بیزارم
در ره عشق تو مدهوشم در قلب تو میمیرم
وز غم خاطرههایت اندوهگینم، در نبودت نالانم
دیگر صبوری از من گذشته، من بیتو نمیتوانم
من در آتش کین ز عشق تو میسوزم
شعلههای تو بیشتر از آتش، همانند پروانه دور تو میگردم
گویند مکن این کار را با خود، غم تو بر سی*ن*ه دارم
گر جانم در ره عشق تو رود، من با یاد تو زندهام