What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

~mohadese~

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Jun 18, 2025
Messages
22
Reaction score
25
Time online
10h 17m
Points
13
Age
18
Location
دنیای خواب
سکه
107
  • #21
عماد با چشمانی اشکی به چشمان پناه زل زد و با آرامی و ملایمت گفت:
- گوش کن پناه. الان وقتش نیست. باید قاتل پونه رو پیدا کنیم. باید بریم واسه بازجویی.
پناه به عماد نگاه کرد و درحالی که نفس‌نفس میزد و عقب‌عقب می‌رفت متحیر جیغ کشید:
- مگه خواهر من به قتل رسیده که باید قاتلش رو پیدا کنیم؟! شماها چتون شده؟!
حامد عصبی به سمت پناه آمد و خواست بازوهایش را بگیرد که پناه جیغی کشید و بیشتر عقب رفت.
- به من دست نزن. شماها همتون دروغ‌گویین. می‌خواین من دیگه پونه رو نبینم.
بعد از این حرفش درحالی که اشک تمام صورتش را خیس کرده بود به سمت خروجی قبرستان دوید. حامد فریاد کشید:
- پناه!
اما پناه بدون توجه، فقط به سمت خروجی می‌دوید. حامد به دنبال پناه دوید و در همان حال رو به عماد داد زد:
- شما برین اداره پلیس؛ من میارمش.
عماد سری تکان داد و حامد به دنبال پناه از قبرستان خارج شد. دیگر وقتش بود که برود. از جا بلند شد و بدون نگاه دیگری به سمت خانواده‌ها، دستانش را درون جیب‌های شلوارش قرار داد و به سمت خروجی قبرستان حرکت کرد. با رسیدن به خروجی، درِ هیوندا سوناتای سفید رنگش را باز کرد و سوار شد. قبل از اینکه ماشین را روشن کند صدای گوشی‌اش در فضای ماشین پیچید. گوشی را که روی صندلی بود برداشت و بعد از نگاه به صفحه‌ی گوشی جواب داد:
- بگو رهام.
صدای عصبی و جدی رهام در گوشش پیچید:
- کجایی تو جاوید؟ مراسم تموم شد؟
عینک دودی‌اش را کناری انداخت و ماشین را روشن کرد. درحالی که یه دستش به فرمان و یه دستش به تلفن بود جواب داد:
- آره، دارن می‌رن واسه بازجویی. به همه بگو حواستون رو خوب جمع کنید که کسی رو از قلم نندازید.
رهام کمی مکث کرد و جواب داد:
- حله... خودتم میای؟
جاوید ماشین را به حرکت درآورد و درحالی که با اخم نگاهش به جاده بود جواب داد:
- آره، دارم میام.
- باشه پسر. می‌بینمت.
جاوید گوشی را قطع کرد و کناری انداخت. نگاهش را به جاده داد. این پرونده به شدت ذهنش را درگیر کرده بود. تقریبا از اکثراً مهمان‌های شب عروسی بازجویی کرده بودند اما چیزی دستگیرشان نشده بود.
 

~mohadese~

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Jun 18, 2025
Messages
22
Reaction score
25
Time online
10h 17m
Points
13
Age
18
Location
دنیای خواب
سکه
107
  • #22
حتی در تماس‌های تلفنی هردو مقتول هم چیز مشکوکی پیدا نشده بود. یک دستش را به پیشانی‌اش گرفت و اخم‌هایش را بیشتر درهم کشید. باید کمی بیشتر جست و جو می‌کرد. امکان ندارد قاتل هیچ ردی از خود به جا نگذاشته باشد. امیدوار بود که حداقل از بازجویی خانواده‌ها چیزی دستگیرش شود.
به یاد خواهر پونه افتاد. مشخص بود آسیب روحی شدیدی به او وارد شده است و ممکن است نتوانند از او بازجویی کنند. با رسیدن به اداره، ماشین را گوشه‌ی حیاط پارک کرد و به سمت ورودی اداره حرکت کرد. با ورودش دو سرباز جلوی در به او احترام نظامی گذاشتند که برایشان سری تکان داد. وارد اداره شد. اداره شلوغ بود و هرکس گوشه‌ای مشغول کاری بود. به سمت اتاق رهام رفت و تقه‌ای به در زد.
- بفرما.
در را باز کرد و وارد شد. رهام با دیدن جاوید لبخندی زد و درحالی که به صندلی روبه روی میزش اشاره می‌کرد گفت:
- خوش اومدی. بشین ببینم چیکار کردی.
جاوید روی صندلی نشست و کلافه به رهام زل زد.
- تعداد زیاد بود...ولی در همون حال هم هیچکس رفتار غیر طبیعی نداشت.
رهام با اخم دست هایش را درهم قفل کرد و روی میز گذاشت.
- خب... الان دارن میان واسه بازجویی؟
جاوید سری تکان داد و گفت:
- آره...ولی فکر نکنم بشه از خواهر یکی از مقتول ها بازجویی کرد.
ابروی رهام بالا پرید و متعجب پرسید:
- چطور؟!
جاوید یک پایش را روی دیگری انداخت و با نفس عمیقی گفت:
- وضع روحیش خیلی بده.
رهام اخم کرد.
- خواهر کدوم مقتول؟!
جاوید دستش را که به لبه‌ی صندلی تکیه داده بود به چانه گرفت و گفت:
- پناه سالاری.
رهام نچی کرد و با همان اخم گفت:
- یعنی چی؟ مگه ما به خاطر وضع حالشون بازجویی رو به بعد از مراسم موکول نکردیم؟
جاوید به گل‌های خشک شده‌ی روی میز که درون گلدان مشکی رنگی قرار داشتند زل زد و گفت:
- حالش خیلی بد بود رهام...هروقت که اومد امتحان می‌کنیم.
به رهام زل زد و ادامه داد:
- اگه نشد از بازپرس و سرهنگ درخواست می‌کنیم به یه وقت دیگه موکولش کنن.
 

Who has read this thread (Total: 3) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom