به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Elaheh_A

[مدیریت ارشد خدماتینو+مدیر تالار نقد]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-06
نوشته‌ها
467
سکه
2,900
به نام خالق عشق
نام اثر: سارق رویا
نویسنده: الهه آذری مقدم
ناظر: @Blueberry
خلاصه: عشقی نافرجام که از گذشته در دلش جوانه زده و اکنون به درختی تنومند تبدیل شده است؛ هرچه تلاش کرده بود نتوانست آن جوانه‌ی کوچک را از بین ببرد و برعکس، روز به روز بلند و بلندتر شد و اکنون تمام قلب و روحش را دربر گرفته است.

 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
3
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
4,387
مدال‌ها
4
سکه
27,018
1681550318664-2_sfmn.jpg

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!
از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:



‌برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:
‌‌




بعد از قرار دادن ۱۰ پست در این تایپک درخواست دهید:​


برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​


بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:



برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:



پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​


برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:



‌و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​


با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​
 

Elaheh_A

[مدیریت ارشد خدماتینو+مدیر تالار نقد]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-06
نوشته‌ها
467
سکه
2,900
مقدمه:
تیشه به ریشه‌ی خود زده بود؛ درست آن زمان که دل‌باخته‌ی او شد. او آدمِ عشق نبود!
آدمش نبود و بی‌هوا، حوّا شده بود. او نمی‌دانست چطور، اما یک حس ناشناخته او را به سمتش می‌کشید.
در هر حال غرق در این احساسات متضاد، او می‌دانست که خلاف میلش به این عشقِ جدید تن داده است و حالا نمی‌تواند از آن فرار کند.
 

Elaheh_A

[مدیریت ارشد خدماتینو+مدیر تالار نقد]
پرسنل مدیریت
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-06
نوشته‌ها
467
سکه
2,900
مقابل پنجر‌ه‌ی سراسریِ اتاقش نشسته بود و به منظره‌ی بیرون نگاه می‌کرد. قلم‌موی درون دستش را روی پالت رنگ کشید و پس از آنکه به طور کامل به رنگ زرد آغشته شد، آن را روی بوم زد و نورِ چراغ‌های خیابانِ درون تصویر را کامل کرد.
این کار برایش عادت شده بود؛ از هر شهر و کشوری تابلوهای بسیاری داشت. او مجبور بود هر سی سال یکبار محل زندگی‌اش را عوض کند تا مبادا انسان‌های اطرافش متوجه هویت اصلی او شوند.
با دست چپش چندتارِ مزاحم از موهایش را کنار زد و دوباره از پنجره به خیابان چشم دوخت؛ هربار که اینگونه غرق در کشیدن نقاشی میشد روزها و سال‌های گذشته را بخاطر می‌آورد.
لابه لای رنگ‌ها گم میشد و جایی در میان گذشته پیدا میشد؛ بوی رنگ‌های پیچیده در اتاق را دوست داشت اما از آن مهم‌تر بوی خاکِ باران خورده بود.
از روی صندلی چوبی بلند شد و قلم‌موی درون دستش را روی آن گذاشت. با قدم‌هایی آهسته به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد.
دم عمیقی گرفت و با ذره ذره‌ی وجودش بوی خاک باران خورده را حس کرد. عقب‌گرد کرد و پاکت سیگار و فندک مشکی رنگش را که روی تخت افتاده بود برداشت و به سمت بالکن رفت.
نسیم سردِ پاییزی گونه‌هایش را نوازش می‌کرد و با خود ‌طراوت هوای بعد از باران را می‌آورد. با آرامشِ خاصی یک نخ سیگار درآورد و مابین لبانش گذاشت، با دست دیگرش فندک را بالا آورد و سیگار را روشن کرد.
پُک عمیقی به سیگارش زد و چند ثانیه‌ای حبسش کرد سپس به آرامی دود سیگار را از طریق دهانش بیرون فرستاد. نسیم باعث می‌شد دود سیگار برگردد و به صورتش بخورد.
فارغ از هیاهوی خیابان مشغول کام گرفتن از سیگارش بود و در آن سوی خیابان، درست در ساختمانی که مماس با ساختمانِ محل سکونت او بود و درست در همان طبقه پسری غرق در تماشای حرکات او بود.
نیوان همانطور که مشغول مزه-مزه کردن محتویات درون فنجانش بود به حرکات دست دخترک که چگونه به دور فندک پیچیده میشد و مدام آن را روشن و خاموش میکرد، خیره بود.
او هم همانند دخترک درون بالکن ایستاده بود و اگر لحظه‌ای دخترک این‌ سوی خیابان را می‌نگریست، نیوان را میدید اما او همانند تمامی این سال‌ها حتی ذره‌ای توجه به نیوان نشان نمیداد.
 
بالا