What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

امیراحمد

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Nov 28, 2023
Messages
158
Reaction score
1,177
Time online
3d 3h 15m
Points
188
Age
23
سکه
994
  • #21
# رمان آواره از گرسنگان
با تحمل درد و سوزش شدیدِ شکم، دست‌ها و سینه‌ام پاسخ دادم:
- خیر... قربان!
از گلویش صدای تهدید‌آمیزی بیرون داد و گفت:
- فک نکنم دلت بخواد بعد از آزمونت تویِ هم‌چین موقعیتی قرار بگیری! درست میگم؟!
ترس شدیدی از لای حرف‌هایش به دلم چنگ می‌زد و اضطرابم را بیشتر می‌کرد، بلند پاسخ دادم:
- بله قربان! درست میگید!
سرجوخه ضربه محکم دیگری به شکمم زد و تشر‌زنان گفت:
- پس وقتی آزمونتون رو شروع کردین حواستون باشه گندی توش نزنین وگرنه تا آزمونِ بعدی با من طرفین! الانم به جای صد‌تا شنا، دویست‌تا شنا می‌ری*د! وقتی هم تنبیه‌تون تموم شد مثل آدم وسایِلِ این‌جا رو بدون جر و بحث‌های بی‌ربط مرتب می‌کنین.
 

امیراحمد

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Nov 28, 2023
Messages
158
Reaction score
1,177
Time online
3d 3h 15m
Points
188
Age
23
سکه
994
  • #22
# رمان آوای طغیانگر
متعجبانه پاسخ دادم:
- فانوس؟ جایگاه؟ تو... تو داری از چی حرف می‌زنی؟ وایسا ببینم مگه تو می‌دونی فانوس کجاست؟
حالت چشمانش به نشانه تمسخر تغییر کردند، چند قدم به من نزدیک شد، قهقهه‌های بلندی سر داد و گفت:
- آره، من تنها کسی هستم که می‌دونم اون فانوس دقیقاً کجاست، اجداد من اون فانوس را به وجود آوردن تا جلوی حرص و طمع کسایی مثل تو و مادرت با‌ایستن اما نمی‌دونستن این کار می‌تونه چه فاجعه‌ای برای نسل‌های بعدشون به وجود بیاره. تو و مادرت تنها دلیلی بودید که باعث می‌شد به جای خودکشی صبر پیشه کنم به این امید که یه روز انتقامم رو ازتون بگیرم. خواهرت وعده داد که تو رو بهم تحویل میده اما نفهمیدم چرا یهو زیر قولش زد. اگه این کار رو نمی‌کرد من زود‌تر می‌تونستم انتقامم رو ازت بگیرم و کمتر این‌جا ضجر بکشم.
خشمگینانه گفتم:
- تو که الان آزادی پس چرا... .
فریاد‌زنان گفت:
- نه آزاد نیستم! مادرت با تلسم خاصی من رو نفرین و تبدیل به یک برده‌ کرد! برده‌ای که به زنجیر کشیده شده و تا وقتی که تو رو نکشه و به عهدش با خدایان زیرین عمل نکنه این تلسم باطل نمیشه و تا ابد توی این مکان به عنوان زندانی باقی می‌مونه!
کنجکاوانه گفتم:
- خدایان زیرین؟! منظورت... .
خُر‌خُر تهدید‌آمیزی سر داد و بلند فریاد کشید:
- دیگه مهم نیست! به جای سوال پرسیدن خودت رو برای مرگ آماده کن شاهدخت! چون امروز روز مهمیه و در این روز مهم تو تاوان کاری که مادرت باهام کرد رو می‌‌پردازی!
صدای تند و تهدید‌آمیز قدم‌های سنگینِ دست و پا‌هایش را می‌شنیدم که به آرامی به من نزدیک می‌شدند، بلند فریاد زدم:
- وایسا! داری اشتباه قضاوت می‌کنی، من یا مادرم هیچ نقشی تو عذاب تو و خاندانت نداشتیم. همش زیر سرِ... .
وسط حرفم پرید و با صدایی آمیخته به خشم و کینه فریاد زد:
- برام مهم نیست شاهدخت، سعی نکن جنایت مادرت رو انکار کنی! خیلی وقت بود منتظر این لحظه بودم، لحظه‌ای که انتقامم رو ازت بگیرم.
 

Leila.Moradi

کاربر بوکینو
LV
0
 
Joined
Apr 16, 2025
Messages
43
Reaction score
197
Time online
13h 4m
Points
18
Age
23
سکه
209
  • #23
- تو که نمی‌خوای اعتبارت توی بازار خراب بشه پسر حاجی؟!
- لغز نخون. تو کی باشی که از اعتبار من حرف بزنی! سعی نکن بیشتر از این توی لونه‌ی زنبور دست بندازی.
برخاست و از جلد آرام همیشگی‌اش خارج شد.
- این نمایش رو خودت شروع کردی.
به چند ثانیه نکشید که یقه‌اش اسیر دستانش شد و بانگ خشمگینش، پرده‌ی گوشش را خراش داد:
- و موقعی تموم میشه که باز پا توی کفش من نکنی. ببینم نگاه هرزت، حتی فکرت سمت ماه‌بانو بچرخه، اولین نفری که می‌سوزه اونه، فهمیدی؟

"زخمه‌ی خُلقان"
 

Atrisa1235

نویسنده بـــرتر
LV
0
 
Joined
Dec 9, 2024
Messages
398
Reaction score
1,205
Points
138
سکه
2,301
  • #24
- این‌جا چه می‌کنی؟ مگر الآن نباید بر بالین بیمار باشی؟
پریزاد با تندی جواب داد:
- بیمار خواب است. اولاً بگو ببینم منظورت از جنازه سامر چیست؟ نکند کسی را کشته‌اید؟
ساحر گفت:
- خیر، بانو. او پسر همان پدری است که درمانش کردی. جانور وحشی او را دریده و راهی دنیای اموات شده.
پریزاد با چشمانی پر از نگرانی و همدردی گفت:
- چقدر راحت در مورد مرگ زندگی دیگران حرف می‌زنی، برایت متأسفم.
ساحر با حرص گفت:
- حال با من چه‌کار داشتی که دنبالم آمدی؟ الآن زنان سخن چین ایل می‌بینند و با خاک باغچه یکسانم می‌کنند.
پریزاد خنده‌ای عمیق زد و جواب داد:
- حرف از این بزرگ‌تر که پیر پسر ایلی، نوچه و تو سری‌خوری!
- نترس، عمراً کسی نمی‌تواند من را به توی دلقک بچسباند!
ساحر با چهره‌ای سرخ و چشمانی پر از خشم فریاد زد. صدایش مانند رعد و برق در سکوت بامداد پیچید:
- دلقک خودتی، و جدوآبادت، دختره ترشیده!
پریزاد، که به شدت از این توهین آزرده‌خاطر شده بود، با صدای بلندی پاسخ داد:
- تو من را نصف شب با زور، تهدید و التماس به ناکجاآباد آورده‌ای، حالا هم توهین می‌کنی؟


نوشته در موضوع 'رمان قبیله ماه خونین | آتریسا پردیس‌نگار _ کاربر انجمن بوکینو' در حال تایپ - رمان قبیله ماه خونین | آتریسا پردیس‌نگار _ کاربر انجمن بوکینو
 

Who has read this thread (Total: 7) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom