به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

امیراحمد

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-11-28
نوشته‌ها
83
سکه
515
با یکی از دستانش سیگار را در لابه‌لای لبانش جابه‌جا می کند، پوکی به سیگارش می‌زند و زیر ل*ب با صدای تمسخر‌آمیزی می‌گوید:
- تو به خاطر یه دختر‌بچه زپرتی به من، خودت و مردمت خیانت کردی سرباز! و این غیر قابل بخششه. خیلی دوست دارم تحقیر شدنت رو ببینم اما حیف که تو باهوش‌ترین احمق دنیا هستی، چون عشق تنها کلمه‌ای هست که به خاطرش حاضری از جونت بگذری و به تمام دنیا پشت کنی! مرخصی سرباز!
با پایان یافتن آخرین جمله‌اش به مانند روح، سریع محو و ناپدید می‌شود و کامیون هم تنها می‌ماند.
اشعه خورشید مثل جادویی که تلسم را خنثی کند در محیط اطرافم ساطع می‌شود.
به یک باره کامیون فلزی پیر می‌شود و زنگ می‌زند.
تمام خرابی‌ها و دود‌های سیاه غیب می‌شوند و دنیای زیبایی را به تصویر می‌کشند.
نفس عمیقی می‌کشم و در حالی که دختر‌بچه را ب*غل کرده‌ام به طرف خانه‌ام که داخل شهر شیشه‌ای مقابلم قرار دارد حرکت می‌کنم.
خانه‌ای که چند ماه پیش آن را ترک کرده بودم.
***
در حالی که دختر‌بچه را ب*غل کرده‌ام همراه با سگ به ورودی شهر شیشه‌ای نزدیک می‌شوم؛ به ناگاه سگ نیز هم‌چون روحی سرگردان به سرعت ناپدید می‌شود.
مدتی به اطرافم زل می‌زنم، سپس پیش از آن که وارد شهر شوم و از دروازه عبور کنم نگاهی به کامیون زرهی و خانه که از فاصله دور کوچک شده است می‌اندازم و با چرخاندن سرم لبخندی کوتاه روی لبانم نقش می‌بندد.

پایان... .
 

امیراحمد

کاربر بوکینویی
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-11-28
نوشته‌ها
83
سکه
515
سخن نویسنده: سپاس از شما خوانندگان گرامی که وقت گرانبهایتان را برای خواندن این اثر گذاشتید، امیدوارم که از خواندن داستان لذت برده باشید. بی‌صبرانه منتظر انتقادات، نظرات و پیشنهادات شما برای بهتر شدن قلمم هستم.
دیگر آثاری که در صورت امکان قصد قرار دادن آن‌ها را در انجمن دارم:
۱) ژرفای بیم
۲) آخرین سقوط
۳) هویت تاریک
۴) سراب مرگبار
۵) آوای طغیانگر
۶) درمانده از گرسنگان
۷) راه بی‌پایان
۸) دیکتاتور در بهشت
و... .
 
بالا