به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری

حوراء

برترین کاربر ماه
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
644
سکه
2,123
عنوان اثر: قبله دمویه ← بوسه‌ی خونی
ژانر: عاشقانه، جنایی، تراژدی
نویسنده: @حوراء
مترجم: @حوراء
ناظر: @Liam

دموع تجری من أسفل القلوب و الدم هو الحل لهاذهی القساوه. سوف اذهب الا میعاد الموت، حتی اذا لایحکم القدر. انی اخاف من وعودی، لأن لااخلف بها؛ اعدکم انی سأستعمل کلی قدرتی لدمار الظلمات.​
 

حوراء

برترین کاربر ماه
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
644
سکه
2,123
اشک‌هایی جاری شده از ته قلب‌ها و خون تنها چاره‌ی این بی‌رحمی‌ست. من برای ملاقات با مرگ خواهم رفت؛ حتی اگر سرنوشت خواهان این ملاقات نباشد.
من از قول‌ها و وعده‌هایی که می‌دهم هراس دارم، چرا که زیر آن‌ها نمی‌زنم؛ قول می‌دهم از تمام توانایی‌هایم، برای نابودی تاریکی‌ها استفاده خواهم کرد.
 

حوراء

برترین کاربر ماه
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
644
سکه
2,123
صوت بکاء امی، مکیف الهواء و هراء امیره یزعجنی. امیر مبتسم و صدیقته کذالک. نظرت الا امیر و ابتسمت.
- هل ترید ان تموت؟
نظر الی بتعجب و قال:
- ماذا تقول؟
ذهبت الأبتسامه عن وجهی. قمت و امسکت طوقه، قلت بهدوء زائف:
- لاتعرف ماذا اقول؟ سأقتلک بیدی امیر.
امیره انضمت الینا و امسکت یدی بخوف. قالت فی همس:
- ماذا تعمل ولید؟!
لاانظر الیهه و اسحب طوق امیر نحوی. اقتربت بجانبه و اقول بجانب اذنه:
- اعدک، سأنتقم امیر.
یتنفس بسرعه، مثال الفأر مقابل الأسد خائف و یرتعش.
ابتسمت مجدداََ. اترکت طوقه و نظرت الا امیره.
- لماذا انتی خائفه؟ کنا نتحدث فقط.
امسکت یدیها و و قبلتهما. ابتسمت و قالت:
- ولید! امی تبکی دائماََ، ماذا سنفعل؟
لمست شعرها الناعم و نظرت الا عینیها.
- سندمر کل من یعذبنا امیره.


*در حـال ویـرایـش... .
 
آخرین ویرایش:

حوراء

برترین کاربر ماه
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-11-30
نوشته‌ها
644
سکه
2,123
صدای گریه‌ی مادر، کولر و مزخرف‌گویی‌های امیره آزارم می‌دهد. امیر لبخند زده و دوست‌اش(مونث) هم همین‌طور. به او نگاه کردم و لبخندی بر ل*ب نشاندم.
- می‌خوای بمیری؟
نگاهش با تعجب سمت من چرخید و گفت:
- چی میگی؟
لبخند از صورت‌ام رفت. بلند شدم و یقه‌اش را چنگ زدم، با آرامشی کاذب ل*ب زدم:
- نمی‌دونی چی میگم؟ با دست خودم می‌کشمت امیر.
امیره، به ما پیوست و با ترس دست‌ام را گرفت. زمزمه کرد:
- چکار می‌کنی ولید؟!
به او نگاه نمی‌کنم و یقه‌ی امیر را به سمت خود می‌کشم. بیشتر به او نزدیک شدم و کنار گوش‌اش ل*ب زدم:
- بهت قول می‌دم، انتقام می‌گیرم امیر.
نفس‌هایش تند شده است، مانند موشی می‌ماند در مقابل شیر؛ ترسیده و لرزان.
دوباره لبخند زدم. یقه‌اش را ول کردم و به امیره نگاه کردم.
- چرا ترسیدی؟ فقط داشتیم صحبت می‌کردیم.
دست‌هایش را گرفتم و بوسه‌ای روی آن‌ها زدم. لبخند زد و گفت:
- ولید! مادرم مدام داره گریه می‌کنه، چکار می‌کنیم؟
موهای نرم‌اش را لمس کردم و به چشم‌هایش خیره شدم.
- هرکی عذاب‌مون داد رو نابود می‌کنیم امیره.


*در حـال ویـرایـش... .
 
بالا